نویسنده: وحيد وحيدي مطلق
یک مساله تصميم گيري را در نظر بگيريد که اساسا راهکارها يا گزينه هاي پيشنهادي در آن بر حسب دو هدف بنيادي ارزيابي مي شوند. شما براي سنجش ميزان تحقق اين دو هدف بنيادي اصولا از سه نوع شناسه مي توانيد استفاده کنيد يا طبيعي يا مصنوعي يا بدل. شناسه طبيعي در مواردي استفاده مي شود که هدف بنيادي به اصطلاح سخت و به راحتي قابل کمي شدن است. مثلا کمينه سازي هزينه بر حسب ميليون تومان. شناسه مصنوعي در مواردي استفاده مي شود که هدف بنيادي جنبه کيفي داشته و به راحتي قابل اندازه گيري نيست و بايد با تعريف سطوح مختلف و درجه بندي اين سطوح ميزان تحقق هدف بنيادي را نشان دهيد. مثلا تعریف سطوح ده گانه برای سنجش ميزان رضايت متقابل یا تفاهم متقابل بین کارفرما و کارکنان یک سازمان. شناسه بدل هم زماني استفاده مي شود که شما از يک “هدف مقطعي” تاثير گذار که به راحتي “قابل کمي شدن” است براي سنجش غير مستقيم ميزان تحقق “هدف بنيادي” خود استفاده مي کنيد. مثلا تعداد موارد بمب گذاری موفق در ماه اخیر یا تعداد موارد آشوب های محلی منجر به استفاده از نیروی پلیس به عنوان اهداف مقطعی برای سنجش هدف بنیادی امنیت ملی. یا تعداد دانشمندانی که در سال اخیر جایزه معتبر بین المللی مانند نوبل گرفته اند به عنوان هدفی مقطعی برای سنجش هدف بنیادی غرور ملی.
در مواردي که تصميم گيرنده با عدم قطعيت مواجه مي شود تنها مبناي “عقلاني” براي مقايسه و ارزيابي گزينه ها استفاده از نظريه مطلوبيت چند شناسه اي است. مطابق اين نظريه، اقدام، راهکار، يا گزينه منتخب متناظر با مطلوبيت مورد انتظار بيشينه است. بر خلاف تابع مطلوبيت مورد استفاده اقتصاددانان که صرفا ترجيحات را نشان داده و اوردينال است در اينجا بايد توابع مطلوبيت کاردينال تهيه شوند که شدت ترجيح را نشان داده و منعکس کننده شرايط احتمالي هم باشند. تعيين مطلوبيت کاردينال يک پيامد خاص زياد دشوار نيست. شما نخست دامنه تحقق هدف بنيادي خود را مشخص مي کنيد. سپس تک تک پيامدها را روبروي خود مي گذاريد و از خود مي پرسيد که حاضريد اين پيامد قطعي را با چه پيشامد تصادفي (لاتاري) معاوضه کنيد. در واقع يک پيشامد تصادفي که با احتمال p منجر به سطح بالاي دامنه (سوپريمم) و با احتمال مکمل منجر به سطح پائين دامنه (اينفيمم) مي شود با پيامد قطعی مد نظر روي يک “منحني بي تفاوتي” قرار مي گيرد. عدد p مطلوبيت کاردينال اين پيامد خاص است. مي توان نشان داد که در صورت تبديل خطي مثبت اين عدد، مطلوبيت شما از لحاظ استراتژيک يکسان مي ماند يعني اينکه بر روي پيشامدهاي تصادفي يکسان ترجيحات يکسان خواهيد داشت.
در اکثر موارد اگر اهداف شما واقعا اساسي و بنيادي باشند ترجيح بين پيشامدهاي تصادفي شامل هر دو هدف بنيادي فقط به توزيع احتمال حاشيه اي بستگي دارد و نه توزيع احتمال مشترک ( مثلا صفحه ۲۲۵ تفکر ارزشی و اينجا را ببينيد). چنين وضعيتي، که فرض استقلال جمع پذير توابع مطلوبيت ناميده مي شود، به شما اجازه مي دهد براي ارزيابي هر گزينه يا راهکاري هر يک از توابع مطلوبيت را در عدد ثابتي ضرب کرده و آنها را با هم جمع کنيد. اين ثابت ها در واقع نشان دهنده “موازنه هاي ارزشي” شما هستند و نشان مي دهد که حاضر هستيد چقدر از يک هدف بنيادي خود را فداي چقدر از هدف بنيادي ديگر کنيد. مثلا اگر ضريب هدف اول ۷۵ و ضريب هدف دوم ۲۵ باشد مي توان استنباط کرد که به نظر شما، با توجه به دامنه نسبی این دو هدف، براي گذشت از يک سطح از هدف اول بايد سه سطح از هدف دوم را بگيريد تا به همان اندازه اول مطلوبيت داشته باشيد. در اينجا يک نکته بسيار مهم وجود دارد که معمولا اکثر تصميم گيران و تصمیم سازان از آن غافل هستند يا عمدا آن را ناديده مي گيرند. اینکه اهميت نسبي اين دو هدف بنيادي کاملا بستگي به “دامنه تحقق اين اهداف” دارد. اگرچه نسبي بودن “اهميت” دو هدف بنيادي بديهي است ولي وابستگي “ضرايب اهميت” به وسعت دامنه زياد بديهي نيست. مي توان نشان داد که با کوچک تر کردن دامنه شناسه مربوط به همان هدفي که ضريب اش ۷۵ درصد است اين ضريب را مثلا ۵۰ درصد کرد. در نتيجه تصميم گيرنده با تغيير دامنه تحقق يک هدف بنيادي نسبت به هدف بنيادي دیگر، ضرایب اهمیت و حتی اهمیت نسبی و بنابراین اولويت بين آنها را بر هم مي زند. هدفي که در ابتدا سه برابر مهم است بعد از دستکاري دامنه اش دقيقا به همان اندازه هدف ديگر مهم مي شود. اين نکته از اين جهت اهميت دارد که معمولا اکثر تصميم گيران بدون شفاف کردن دامنه تحقق دو هدف بنيادي خود اظهار مي کنند که يکي از آنها خيلي مهم تر از ديگري است. در واقع اگر کسي به شما گفت که فلان معيار يا هدف مهم تر از ديگري است بدون آنکه راجع به دامنه هاي تحقق مد نظر خود شفاف صحبت کند به راحتي مي توانيد عقلانيت ادعاي او را زير سوال ببريد ( مثلا صفحه ۱۹۹ تفکر ارزشي را ببينيد).
اگرچه در همه موارد “اهمیت نسبی” دو هدف بنیادی را دامنه نسبی آنها تعیین می کند تنها در شرايط خاصي بحث درباره وابستگي چشمگير “ضرايب اهميت نسبي” اهداف بنيادي به دامنه نسبي تحقق آنها امکان پذير نيست. هنگامي که تابع مطلوبيت دو حالتي بوده يا اساسا دامنه تحقق بي ارزش باشد. مورد اول يعني اينکه تصميم گيرنده معتقد باشد که به فلان هدف يا مي رسد يا نمي رسد و وضعيت هاي بينابيني وجود ندارد. مثلا تصور کنيد که يک مرد زن ستيز دنبال کار مي گردد. او دو هدف بنيادي دارد. يکي آنکه بداند چقدر حقوق مي گيرد و ديگر آنکه رئيس اش زن نباشد (در اينجا منظور جنسيت است و نه وضعيت تاهل). واضح است که هدف بنيادي دوم او دو حالتي است و وضعيت بينابيني ندارد. مورد دوم که اساسا دامنه تحقق هدف بي ارزش است شايد براي مدير شرکتي ظهور کند که مي خواهد در مدل ساخت و توليد خود انبارداري را حذف کند. اگر تامين کنندگان قطعات لازم را درست در تاريخ و ساعت مقرر تحويل دهند او مطلوبيت صد در صد خواهد داشت. اما اگر زودتر برسانند مطلوبيت او صفر خواهد شد چرا که انباري ندارد که بخواهد قطعات زود رسيده را در آن نگهداري کند.
به طور کلي در بعضي موارد تعريف مطلوبيت دو حالتي و از بين بردن دامنه تحقق هدف بنيادي توجيه پذير است. اما گاهي اوقات چنين کاري فاقد مبناي منطقي و توجيه عقلاني است و احتمالا تصميم گيرنده قصد دارد با چنين کاري ضرايب اهميت نسبي اهداف بنيادي را تثبيت کند. مثلا پسري را تصور کنيد که قصد نامزدي با دختري دارد و دو هدف يا معيار بنيادي اش خوشگلي و خوش اخلاقي است. اين ادعا که طرف مقابل يا خوشگل است يا نيست و مشابها يا خوش اخلاق است يا نيست توجيه پذير نيست و قاعدتا بايد براي آنها درجات و سطوح مختلفي تعريف کرد. برعکس در موارد دیگری همچون اصول اخلاقی – اعتقادی، تعریف وضعیت های دو حالتی توجیه بیشتری دارد. مثلا یک شخص خاص نمی تواند ادعا کند که از لحاظ اخلاقی ۶۵ درصد به راست گفتن پایبند است و ۳۵ درصد به دروغ گفتن. همچنین یک شخص خاص یا به خدا اعتقاد دارد یا ندارد و وضعیت های بینابینی توجیه پذیر نیستند.
امروزه مساله روز ديپلماسي هسته اي و قطعنامه شوراي امنيت است و ظاهرا اکثر بحث ها و نقد ها حول دو هدف بنيادي شکل مي گيرند: امنيت ملي و غرور ملي. سنجش دامنه تحقق هدف امنيت ملي براي متخصصان کار دشواري نيست. مثلا مي توان سطوح ده گانه اي تعريف کرد. از امنيت کامل تا رسيدن به ناامني کامل يا چيزي شبيه وضعيت امروز عراق يا چيزي که تا کنون سابقه نداشته است. به هر حال هيچ کارشناس مجربي نمي تواند ادعا کند که ما امنيت ملي يا داريم يا نداريم بلکه از سطوح مختلف آن بحث مي کند. اما بر خلاف هدف بنيادي امنيت ملي درباره هدف بنيادي غرور ملي هنوز يک دامنه تحقق شفاف و مورد تفاهم وجود ندارد. شايد به خاطر اينکه به اين موضوع خاص به اندازه کافي پرداخته نشده و بررسي نشده است. عدم توجه به چنين موضوع مهمي موجب مي شود که برخي آن را به صورت دو حالتي تعريف کنند يعني يا غرور ملي داريم يا نداريم بدون هيچ وضعيت بينابيني. يا حتي برعکس با گسترده کردن دامنه تحقق امنيت ملي نسبت به دامنه تحقق غرور ملي، ضريب اهميت اولي را افزايش دهند. بنابراين تعريف نشدن يک دامنه تحقق باورکردني و عقلاني مربوط به هدف بنيادي غرور ملي موجب مي شود که همه بحث ها درباره چگونگي ايجاد موازنه ارزشي بين امنيت ملي و غرور ملي به بيراهه کشيده شده و فاقد مبناي منطقي و سازگار باشند. مثلا اگر تصميم بر اين باشد که مانند مثال ساخت و توليد بدون انبار دامنه تحقق هدف بنيادي غرور ملي اساسا بي ارزش شود اين موضوع بايد براي همه تصميم گيران کليدي به يک اندازه روشن و شفاف باشد. در غير اين صورت ظهور ناهماهنگي ها در موازنه هاي ارزشي بين امنيت ملي و غرور ملي کاملا طبيعي خواهد بود. و در نتیجه گاهي اوقات سه برابر مهم شود گاهي دو برابر مهم شود و گاهي نيز اهميت يکساني نسبت به امنيت ملي پيدا کند. همچنین در صورت تفاهم درباره دامنه تحقق غرور ملی، تهیه شناسه های مصنوعی برای سنجش میزان تحقق این هدف بنیادی ضرورت دارد چرا که اولا هیچ شناسه طبیعی برای سنجش این هدف کیفی وجود ندارد و دوما استفاده از شناسه های بدل در شرایطی که می توان از شناسه های مصنوعی استفاده کرد منجر به ارزیابی های ارزشی ضعیف تر می شود زیرا شناسه های بدل اساسا جامع نبوده و صرفا بخشی از هدف بنیادی را نمایان می کنند و نه همه آن را. به طور کلي در همه مسائل داراي دو هدف بنيادي برجسته، که فرض استقلال جمع پذير در مورد آنها صدق مي کند، اين يک اشتباه استراتژيک است که شما به خاطر شفاف نبودن دامنه تحقق اهداف بنيادي مرتبا موازنه ارزشي خود را تغيير دهيد.
در مواردي که تصميم گيرنده با عدم قطعيت مواجه مي شود تنها مبناي “عقلاني” براي مقايسه و ارزيابي گزينه ها استفاده از نظريه مطلوبيت چند شناسه اي است. مطابق اين نظريه، اقدام، راهکار، يا گزينه منتخب متناظر با مطلوبيت مورد انتظار بيشينه است. بر خلاف تابع مطلوبيت مورد استفاده اقتصاددانان که صرفا ترجيحات را نشان داده و اوردينال است در اينجا بايد توابع مطلوبيت کاردينال تهيه شوند که شدت ترجيح را نشان داده و منعکس کننده شرايط احتمالي هم باشند. تعيين مطلوبيت کاردينال يک پيامد خاص زياد دشوار نيست. شما نخست دامنه تحقق هدف بنيادي خود را مشخص مي کنيد. سپس تک تک پيامدها را روبروي خود مي گذاريد و از خود مي پرسيد که حاضريد اين پيامد قطعي را با چه پيشامد تصادفي (لاتاري) معاوضه کنيد. در واقع يک پيشامد تصادفي که با احتمال p منجر به سطح بالاي دامنه (سوپريمم) و با احتمال مکمل منجر به سطح پائين دامنه (اينفيمم) مي شود با پيامد قطعی مد نظر روي يک “منحني بي تفاوتي” قرار مي گيرد. عدد p مطلوبيت کاردينال اين پيامد خاص است. مي توان نشان داد که در صورت تبديل خطي مثبت اين عدد، مطلوبيت شما از لحاظ استراتژيک يکسان مي ماند يعني اينکه بر روي پيشامدهاي تصادفي يکسان ترجيحات يکسان خواهيد داشت.
در اکثر موارد اگر اهداف شما واقعا اساسي و بنيادي باشند ترجيح بين پيشامدهاي تصادفي شامل هر دو هدف بنيادي فقط به توزيع احتمال حاشيه اي بستگي دارد و نه توزيع احتمال مشترک ( مثلا صفحه ۲۲۵ تفکر ارزشی و اينجا را ببينيد). چنين وضعيتي، که فرض استقلال جمع پذير توابع مطلوبيت ناميده مي شود، به شما اجازه مي دهد براي ارزيابي هر گزينه يا راهکاري هر يک از توابع مطلوبيت را در عدد ثابتي ضرب کرده و آنها را با هم جمع کنيد. اين ثابت ها در واقع نشان دهنده “موازنه هاي ارزشي” شما هستند و نشان مي دهد که حاضر هستيد چقدر از يک هدف بنيادي خود را فداي چقدر از هدف بنيادي ديگر کنيد. مثلا اگر ضريب هدف اول ۷۵ و ضريب هدف دوم ۲۵ باشد مي توان استنباط کرد که به نظر شما، با توجه به دامنه نسبی این دو هدف، براي گذشت از يک سطح از هدف اول بايد سه سطح از هدف دوم را بگيريد تا به همان اندازه اول مطلوبيت داشته باشيد. در اينجا يک نکته بسيار مهم وجود دارد که معمولا اکثر تصميم گيران و تصمیم سازان از آن غافل هستند يا عمدا آن را ناديده مي گيرند. اینکه اهميت نسبي اين دو هدف بنيادي کاملا بستگي به “دامنه تحقق اين اهداف” دارد. اگرچه نسبي بودن “اهميت” دو هدف بنيادي بديهي است ولي وابستگي “ضرايب اهميت” به وسعت دامنه زياد بديهي نيست. مي توان نشان داد که با کوچک تر کردن دامنه شناسه مربوط به همان هدفي که ضريب اش ۷۵ درصد است اين ضريب را مثلا ۵۰ درصد کرد. در نتيجه تصميم گيرنده با تغيير دامنه تحقق يک هدف بنيادي نسبت به هدف بنيادي دیگر، ضرایب اهمیت و حتی اهمیت نسبی و بنابراین اولويت بين آنها را بر هم مي زند. هدفي که در ابتدا سه برابر مهم است بعد از دستکاري دامنه اش دقيقا به همان اندازه هدف ديگر مهم مي شود. اين نکته از اين جهت اهميت دارد که معمولا اکثر تصميم گيران بدون شفاف کردن دامنه تحقق دو هدف بنيادي خود اظهار مي کنند که يکي از آنها خيلي مهم تر از ديگري است. در واقع اگر کسي به شما گفت که فلان معيار يا هدف مهم تر از ديگري است بدون آنکه راجع به دامنه هاي تحقق مد نظر خود شفاف صحبت کند به راحتي مي توانيد عقلانيت ادعاي او را زير سوال ببريد ( مثلا صفحه ۱۹۹ تفکر ارزشي را ببينيد).
اگرچه در همه موارد “اهمیت نسبی” دو هدف بنیادی را دامنه نسبی آنها تعیین می کند تنها در شرايط خاصي بحث درباره وابستگي چشمگير “ضرايب اهميت نسبي” اهداف بنيادي به دامنه نسبي تحقق آنها امکان پذير نيست. هنگامي که تابع مطلوبيت دو حالتي بوده يا اساسا دامنه تحقق بي ارزش باشد. مورد اول يعني اينکه تصميم گيرنده معتقد باشد که به فلان هدف يا مي رسد يا نمي رسد و وضعيت هاي بينابيني وجود ندارد. مثلا تصور کنيد که يک مرد زن ستيز دنبال کار مي گردد. او دو هدف بنيادي دارد. يکي آنکه بداند چقدر حقوق مي گيرد و ديگر آنکه رئيس اش زن نباشد (در اينجا منظور جنسيت است و نه وضعيت تاهل). واضح است که هدف بنيادي دوم او دو حالتي است و وضعيت بينابيني ندارد. مورد دوم که اساسا دامنه تحقق هدف بي ارزش است شايد براي مدير شرکتي ظهور کند که مي خواهد در مدل ساخت و توليد خود انبارداري را حذف کند. اگر تامين کنندگان قطعات لازم را درست در تاريخ و ساعت مقرر تحويل دهند او مطلوبيت صد در صد خواهد داشت. اما اگر زودتر برسانند مطلوبيت او صفر خواهد شد چرا که انباري ندارد که بخواهد قطعات زود رسيده را در آن نگهداري کند.
به طور کلي در بعضي موارد تعريف مطلوبيت دو حالتي و از بين بردن دامنه تحقق هدف بنيادي توجيه پذير است. اما گاهي اوقات چنين کاري فاقد مبناي منطقي و توجيه عقلاني است و احتمالا تصميم گيرنده قصد دارد با چنين کاري ضرايب اهميت نسبي اهداف بنيادي را تثبيت کند. مثلا پسري را تصور کنيد که قصد نامزدي با دختري دارد و دو هدف يا معيار بنيادي اش خوشگلي و خوش اخلاقي است. اين ادعا که طرف مقابل يا خوشگل است يا نيست و مشابها يا خوش اخلاق است يا نيست توجيه پذير نيست و قاعدتا بايد براي آنها درجات و سطوح مختلفي تعريف کرد. برعکس در موارد دیگری همچون اصول اخلاقی – اعتقادی، تعریف وضعیت های دو حالتی توجیه بیشتری دارد. مثلا یک شخص خاص نمی تواند ادعا کند که از لحاظ اخلاقی ۶۵ درصد به راست گفتن پایبند است و ۳۵ درصد به دروغ گفتن. همچنین یک شخص خاص یا به خدا اعتقاد دارد یا ندارد و وضعیت های بینابینی توجیه پذیر نیستند.
امروزه مساله روز ديپلماسي هسته اي و قطعنامه شوراي امنيت است و ظاهرا اکثر بحث ها و نقد ها حول دو هدف بنيادي شکل مي گيرند: امنيت ملي و غرور ملي. سنجش دامنه تحقق هدف امنيت ملي براي متخصصان کار دشواري نيست. مثلا مي توان سطوح ده گانه اي تعريف کرد. از امنيت کامل تا رسيدن به ناامني کامل يا چيزي شبيه وضعيت امروز عراق يا چيزي که تا کنون سابقه نداشته است. به هر حال هيچ کارشناس مجربي نمي تواند ادعا کند که ما امنيت ملي يا داريم يا نداريم بلکه از سطوح مختلف آن بحث مي کند. اما بر خلاف هدف بنيادي امنيت ملي درباره هدف بنيادي غرور ملي هنوز يک دامنه تحقق شفاف و مورد تفاهم وجود ندارد. شايد به خاطر اينکه به اين موضوع خاص به اندازه کافي پرداخته نشده و بررسي نشده است. عدم توجه به چنين موضوع مهمي موجب مي شود که برخي آن را به صورت دو حالتي تعريف کنند يعني يا غرور ملي داريم يا نداريم بدون هيچ وضعيت بينابيني. يا حتي برعکس با گسترده کردن دامنه تحقق امنيت ملي نسبت به دامنه تحقق غرور ملي، ضريب اهميت اولي را افزايش دهند. بنابراين تعريف نشدن يک دامنه تحقق باورکردني و عقلاني مربوط به هدف بنيادي غرور ملي موجب مي شود که همه بحث ها درباره چگونگي ايجاد موازنه ارزشي بين امنيت ملي و غرور ملي به بيراهه کشيده شده و فاقد مبناي منطقي و سازگار باشند. مثلا اگر تصميم بر اين باشد که مانند مثال ساخت و توليد بدون انبار دامنه تحقق هدف بنيادي غرور ملي اساسا بي ارزش شود اين موضوع بايد براي همه تصميم گيران کليدي به يک اندازه روشن و شفاف باشد. در غير اين صورت ظهور ناهماهنگي ها در موازنه هاي ارزشي بين امنيت ملي و غرور ملي کاملا طبيعي خواهد بود. و در نتیجه گاهي اوقات سه برابر مهم شود گاهي دو برابر مهم شود و گاهي نيز اهميت يکساني نسبت به امنيت ملي پيدا کند. همچنین در صورت تفاهم درباره دامنه تحقق غرور ملی، تهیه شناسه های مصنوعی برای سنجش میزان تحقق این هدف بنیادی ضرورت دارد چرا که اولا هیچ شناسه طبیعی برای سنجش این هدف کیفی وجود ندارد و دوما استفاده از شناسه های بدل در شرایطی که می توان از شناسه های مصنوعی استفاده کرد منجر به ارزیابی های ارزشی ضعیف تر می شود زیرا شناسه های بدل اساسا جامع نبوده و صرفا بخشی از هدف بنیادی را نمایان می کنند و نه همه آن را. به طور کلي در همه مسائل داراي دو هدف بنيادي برجسته، که فرض استقلال جمع پذير در مورد آنها صدق مي کند، اين يک اشتباه استراتژيک است که شما به خاطر شفاف نبودن دامنه تحقق اهداف بنيادي مرتبا موازنه ارزشي خود را تغيير دهيد.