اخلاق و سياست در نظريه افلاطون

نویسنده: علي خانی

هدف حکومت؛ تأمين سلامت اخلاقي جامعه: افلاطون از جمله فيلسوفان دوره باستان است که در تعليمات خود، گرايشي آشکار و بي‌محابا به يکتاپرستي، اخلاق، عدالت، خوبي و زيبايي دارد. در ميان نويسندگان عهد باستان، افلاطون اولين کسي بود که آشکارا به‌وجود خداي يکتا و آفريننده هستي و بشر اشاره کرد.
بيشتر آراي سياسي و اخلاقي افلاطون، در سه کتاب جمهوريت، سياست و قوانين گرد آمده‌اند. در کتاب سياست، افلاطون افزون بر مسائل ديگر مي‌کوشد هدفي را معين کند که يک حکمران و دولتمرد بايد براي رسيدن به آن، خود را آماده سازد. به عقيده وي هدف و غايتي که حکمران و رهبر بايد در نظر داشته باشد، آن نيست که دولت را بزرگتر يا نيرومندتر سازد، بلکه هدف اساسي اين است که فرمانبرداران و شهروندان خود را خوشبخت‌تر و از نظر اخلاقي، نيکوتر بار آورد. اين دو کمال مطلوب، در جايي به يکديگر مي‌رسند؛ چه خوشبختي به گونه بارزي با اخلاق بستگي دارد. آنچه افلاطون را به سوي مدينه فاضله هدايت کرد، مسئله اخلاق در جامعه سياسي بود و اين مسئله انگيزه‌اي شد براي طرح مدينه فاضله و کمال مطلوب توسط افلاطون، مدينه‌اي که در آن اخلاق در همه شريانهاي جامعه در جريان است و پهلو به پهلوي سياست، به جامعه نظم و نسق مي‌بخشد.
افلاطون در کتاب جمهوريت خوبي و بدي حکومتها را با معيارهاي اخلاقي محک مي‌زند. البته گفتني است که شهر آرماني افلاطون و روابط اجتماعي و نهادهاي مربوط به آن، با ملاکهاي اخلاقي امروزي سازگاري چنداني ندارد. وي به نقل از سقراط مي‌گويد: “در نفس دولت نيز، مانند نفس افراد، نيروهاي خير و شر بشر با هم گلاويزند و هر دولتي که در آن، مفاهيم اعتدال و تسلط بر نفس، همان معاني ذکر شده در گفتگوي ما را بدهد، يعني حاکي از غلبه نيروهاي خير بر قواي شر باشد، چنين دولتي بحق مي‌تواند سرور و فرمانرواي خود باشد”(1). از اين سخنان چنين استفاده مي‌شود که فرمانروا و رهبر جامعه سياسي، کسي است که با اخلاق بوده و در وجودش همواره نيروهاي خير بر شر غلبه کنند. وي يکي از عواملي را که باعث زوال دولت و جامعه سياسي مي‌شود، انحطاط اخلاقي مي‌داند. به همين علت، وي هميشه خطر انهدام بافت اخلاقي آتن را گوشزد و ملامت مي‌کند(2). ‏
افلاطون مي‌کوشد تا فرايندهاي فکري و اخلاقي‌اي را وصف کند که شخص به ياري آنها به دانش کاملي مي‌رسد که بداند خير و خوبي يعني چه و آن گاه به تجربه آن بپردازد. فضيلت و عدالت، مقوله‌هاي مهمي در انديشه افلاطون بوده و زير بناي فکري وي را شکل مي‌دهند. وي درباره فضيلت معتقد است که فضيلت يک شيء “بهترين حالت آن شيء، مطابقت عادلانه با قوانين… حالتي که آنچه از آن بهره‌مند است، کاملا ارزنده خوانده مي‌شود”، مي‌باشد. وي در کتاب قوانين، فضيلت سياسي را نه حاصل استعداد طبيعي و نه از راه آموزش مي‌داند، بلکه آن را هديه‌اي الهي تلقي مي‌کند: “گمان مي‌کنم فضيلت سياسي، هديه‌اي خدايي است، درست همانند هنر پيشگويي که مجذوبان خدا دارند، يا هنر کاهنان پرستشگاهها که سخنان خدا را تفسير مي‌توان کرد، اينان نيز هنر خود را نه از طريق استعداد طبيعي به چنگ مي‌آورند و نه از راه آموزش، بلکه آن هنر، نتيجه الهامي الهي است. به همين علت، دولتمردان توانا در همه امور سياسي، پيروزمنديهاي‌آينده و وقايعي را که در پيش است، بهتر و روشن‌تر از کاهنان اعلام مي‌کنند”(3).‏
افلاطون نيز وظيفه مرد سياسي را فضيلتمند کردن افراد جامعه مي‌داند و معتقد است که “نمي‌توان تصور کرد که يکي از دولتمردان با فضيلت نخواسته باشد ديگران را مانند خود بسازد”(4). گفتني است فضيلتي که منظور افلاطون است کاملا با مقوله عدالت در ارتباط است چه وي جامعه‌اي را فضيلتمند مي‌داند که مبتني بر عدالت باشد. افلاطون در تعريف عدالت در نظام سياسي مي‌گويد: “عدالت توافق روح با خويشتن و نظم درست اجزاي روح نسبت به يکديگر و در برابر يکديگر است، سجيه‌اي روحي که آدمي با نيروي آن به هر کس آنچه را حق اوست مي‌دهد، سجيه‌اي روحي که هر کس از آن بهره‌مند باشد، آنچه را به نظرش عادلانه بنمايد، مي‌پذيرد، حالتي روحي که سبب مي‌شود آدمي در زندگي از قانون پيروي کند. برابري اجتماعي، حالتي روحي است که تابع قوانين است”(5).
محمد علي فروغي در كتاب “سير حكمت در اروپا” مي‌گويد: “افلاطون حكمت را بي‌سياست ناقص و سياست را بي حكمت باطل مي‌خواند و سياست و اخلاق را از يك منشا مي‌پندارد و هر دو را براي سعادت نوع بشر واجب مي‌داند”(6). افلاطون به طور مستقيم و مشخص در كتاب “جمهور” و رساله “مرد سياسي” به موضوع سياست مي‌پردازد و در كتاب قوانين، قانون‌هاي شهر مورد نظرش را وضع مي‌كند. وي در کتاب قوانين، هدف اساسي قانون را ساختن جامعه‌اي اخلاقي و فضيلتمند مي‌داند و معتقد است که قانون، تنها يک هدف خواهد داشت و همه در اين نکته متفق بوديم که آن هدف، جز فضيلت انسان نخواهد بود، و اين مهم تنها در پرتو قوانيني است که قادر باشند عدالت را در جامعه تامين کنند: “بزرگترين شرط نيکبختي، آن است که آدمي نه خود مرتکب ظلم شود و نه ظلم ديگران را تحمل کند. پرهيز از ارتکاب ظلم دشوار نيست و يا به‌دست آوردن آن چنان نيرويي که آدمي را از تحمل هر ظلمي مصون نگاه دارد، بسيار دشوار است. چنان نيرويي را تنها کسي مي‌تواند دارا شود که در فضيلت انساني به حد کمال برسد. همين قاعده درباره جامعه‌ها نيز صادق است. جامعه‌اي که از لحاظ اخلاقي، عاري از نقص باشد، همواره در صلح و صفا به سر مي‌برد، ولي اگر به بدي مبتلا باشد، چه از درون و چه از بيرون، هميشه در جنگ است”(7).‏
همان گونه که اشاره شد افلاطون هدف حكومت را تأمين سلامت اخلاقى جامعه مى‏داند و اصولاً انگيزه وى در طرح مدينه فاضله، مسئله اخلاق در جامعه سياسى و جلوگيرى از انحطاط آن بوده است. براي فيلسوفي نظير افلاطون که به سعادت انسان و به زندگي حقيقتاً خوب براي انسان قائل بود ضروري بود که ماهيت حقيقي دولت را تعيين کند. اگر همه شهروندان اخلاقاً انسانهاي بد باشند غيرممکن خواهد بود که دولتشهر خوب براي خود ترتيب دهند. افلاطون اخلاقي براي فرد جداي از جامعه قائل نبود و قوانين اخلاقي مطلقي وجود دارد که بر همة آدميان و همة کشورها فرمانروايي مي‌کند و مصلحت فردي بايد در برابر حق سر تسليم فرود آورد، کشور بدون توجه به قانون اخلاقي نمي‌تواند توسعه يابد، در کتاب جمهوري با تعريف عدالت اين امر را توضيح مي‌دهد و در کتاب اول اعلام مي‌کند که نمي‌دانم عدالت چيست ولي در کتاب دوم پيشنهاد مي‌کند که بايد کشور را مورد ملاحظه قرار دهد، چون عدالت در کشور بزرگتر و آسانتر قايل تشخيص است و ثانياً در فرد، در نتيجه عدالت براي فرد و کشور را يکسان مي‌شمارد. اما هيچ قانوني يا حکومتي تجسم اصل مثالي عدالت نيست و افلاطون علاقه‌®مند نبود به تعيين اينکه کشورهاي تجربي چه هستند بلکه مي‌خواهد تعيين کند که چگونه بايد باشند و در جمهوري به کشف مدينة فاضله دست مي‌زند، نمونه و الگويي که هر کشوري خود را تا آنجا که ممکن است بايد با آن منطبق و سازگار کند و دولتمرد بايد بداند که کشور چيست و زندگي آن چگونه بايد باشد والا کشور و شهروندانش را به خطر غرق شدن مي‌اندازد(8).
پي‌نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.
رسالت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *