نویسنده: حمزه على وحيدىمنش
در گذشته پيوند ميان دين و دموكراسى چندان مورد سؤال نبود؛ چرا كه عنصر اصلى دموكراسى خصلت ضد استبدادى و مردمى بودن آن بود. هيچ حكومتى نمىتوانست رضايت مردم را جلب كند مگر آنكه به آداب، سنن و باورهاى آنها احترام بگذارد و در جهت بر آوردن خواستهاى دينى مردم در كنار ساير خواستها تلاش نمايد. اما امروزه برخى با كمرنگ جلوه دادن عنصر فوق، سكولاريسم را ركن ركين دموكراسى قلمداد مىكنند، آنگاه با مشكل ناسازگارى دين و دموكراسى مواجه مىشوند و در نهايت به اين قضاوت مىرسند كه حكومت دينى نمىتواند دموكراتيك باشد.
نگارنده در اين مقاله تلاش كرده است تا نشان دهد اين مشكل كاملاً تصنّعى و غير علمى است؛ نه سكولاريسم از اصول دموكراسى است و نه دين با دموكراسى ناسازگار است.
واژههاى كليدى:
دين، اسلام، دموكراسى، مردم سالارى.
دموكراسى
دموكراسى واژه يونانى و در لغت به معناى حكومت مردم است. و در اصطلاح، با داشتن انبوهى از معانى، ضديت آن با حكومتهاى «فرد سالار»،(Monocracy) «اريستوكرات»(Aristocracy) (حكومت اشراف) و اليگارشى(Oligarchy) مهمترين معرف آن است. بنابراين دموكراسى نظامى است مردمى يعنى در خدمت عموم مردم نه صنف، فرد يا طبقه خاص. تاريخ دموكراسى نشان دهنده اعمال دو مدل از اين نوع حكومت بوده است: مدل مستقيم كه يونان باستان اجرا مىشد و غير مستقيم كه امروزه اعمال مىگردد.
در مورد وجهه دموكراسى گفته مىشود: اقبال و ادبار به دموكراسى هميشه يكسان نبوده تا اواخر قرن نوزدهم غالباً نگاهها به آن منفى بود. افلاطون از پيشگامان نقد دموكراسى آن را حكومت جهال ناميد و به شدت با آن مخالفت نمود. ارسطو با ديده ترديد بلكه بدبينى به آن مىنگريست و در تقسيمبندى حكومتها آنرا در رديف حكومتهاى نامطلوب جاى داد. او «دموكراسى را حكومتى مىدانست كه فقط به صلاح تهيدستان نظر دارد. در تأمين صلاح عموم نمىكوشد» اين مفهوم از قرن نوزدهم به ادبيات سياسى غربى بازگشت. گرايش مجدد به دموكراسى تقريباً زمانى آغاز شد كه نظريه حق الهى حكومت مورد توجه قرار گرفت. هابز در كتاب لوياتان اين نظريه را به سخره گرفت و به شدت رد كرد.2 او نظريه قرارداد اجتماعى را به عنوان نظريه بديل آن مطرح كرد كه حكومت حق مردم است نه حق خدا؛ مردم مىتوانند اين حق را به هركس كه بخواهند بسپارند.3 هابز لباس تقدس را از تن حكومت در آورد و آن را زمينى و بشرى ساخت. لاك و روسو – كه از اصحاب قرارداد اجتماعى به حساب مىآيند – نيز تأثير بسزايى در پيشبرد انديشه دموكراسى ايفا كردند. با اين حال دموكراسى مدرن ليبرال در عرصه نظريهپردازى بيشتر مديون جان استوارت ميل و پيروان اوست. او نهاد نمايندگى را از عناصر دموكراسى برشمرد و دموكراسى غير مستقيم را تئوريزه كرد. در اين سيستم نمايندگان منتخب شهروندان به جاى آنها نقش ايفا مىكنند و زمام امور حكومت را به دست مىگيرند.
محبوبيتى كه دموكراسى طى قرون اخير به ويژه در قرن بيستم پيدا كرده، بىسابقه است. تا جايى كه كمتر سياستمدار و حتى انديشمندى حاضر مىشود آن را به كلى رد كند. حتى مستبدترين نظامهاى سياسى در تلاشند با اتخاذ برخى از نمادهاى آن، از جمله تشكيل پارلمان و انجام انتخابات صورى، حكومت خود را دموكراتيك معرفى كنند. البته تفسيرهاى دموكراسى از يونان باستان تاكنون بسيار متنوع بوده است. به قول ديويد هلد «تاريخ انديشه دموكراسى بغزنج و تاريخ دموكراسىها گيج كننده است».4 هر فرهنگ و جامعهاى، معناى خاصى را از آن اراده مىكند. «همين حالا دموكراسى انگليسى و آمريكايى با دموكراسى فرانسوى يا ايتاليايى و حتى ايرلندى فرق دارد».5
حسين بشيريه نظريات دموكراسى را در سه گروه عمده دستهبندى كرده است:
1. دموكراسى به معناى حكومت اكثريت مردم، 2. دموكراسى به معناى حكومت قانون و 3. دموكراسى به معناى حكومت متناوب چندين گروه. دموكراسى اكثريتى همان ديدگاه كلاسيك درباره دموكراسى است كه به آراى ژان ژاك روسو بر مىگردد. براساس اين ديدگاه اكثريت هيچ گاه اشتباه نمىكند. دموكراسى به اين معنا مظهر اراده اكثريت مردم است… برخى ديگر جوهر دموكراسى را در حكومت قانون مىدانند. از اين نگاه قدرت اساساً خطرناك است و بايد به قانون محدود شود. حكومت خوب حكومت محدود است، اما اراده اكثريت محدوديتى بر قدرت محسوب نمىشود، بلكه ممكن است كار را به خودكامگى اكثريت بكشاند… اكثريت بايد به وسيله نهادهاى قانونى كنترل شود… دموكراسى نه حكومت مستقيم تودهها يا اكثريت مردم، بلكه وسيلهاى براى مشورت با اكثريت در جهت حفظ منافع افراد و اقليتهاست. برخى ديگر از نظريه پردازان معاصر جوهر دموكراسى مدرن را رقابت ميان چندين گروه قدرت مىدانند.6
ديويد هلد در يك برداشت كلى و جامع از تعريفهاى ارائه شده از دموكراسى مىنويسد:
تقريباً كليه نظريه پردازان تجربى، به رغم اختلاف نظرهايى كه با يكديگر دارند دموكراسى را مجموعهاى از ترتيبات نهادى تعريف مىكنند كه يك بافت سياسى غنى از گروههاى همسود پديد مىآورد و امكان نفوذ و انتخاب رهبران سياسى و حكومت اقليتهاى متعدد را ممكن مىسازد.»7
دين8
«دين» در لغت در معانى متعددى از جمله طاعت، جزا و قرض به كار رفته است. در معناى استعارى نيز به معناى اطاعت از شريعت استعمال شده است.9 مفاهيمى كه براى دين بر شمرده شده قابل احصا نيست؛ از اين رو در اين جا تعريفهاى ارائه شده از آن را در سه گروه دستهبندى كرده و مفهوم مورد قبول خود را از آن روشن مىكنيم:
1. عدهاى دين را چنان گسترده معنا كردهاند كه هر آيينى را ولو اعتقاد به خدا نيز در آن مطرح نباشد در بر مىگيرد؛10
2. برخى ديگر دين را تا حد احساس تنزل دادهاند؛11
3. گروهى اعتقاد به توحيد، معاد و نبوت را شرط ديندارى مىدانند.12
قرآن كريم درباره دين و به طور خاص اسلام مىفرمايد:
انَّ الدَّينَ عِندَاللَّهِ الاِسلاَمُ؛13 در حقيقت دين نزد خدا همان اسلام است.
وَمَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ دِيناً فَلَن يُقبَلَ مَنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرينَ؛14 و هر كه جز اسلام دينى[ ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است.
وَ مَن أحسَنُ دِيناً مَّمَّن أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه وَ هُوَ مُحسِنُ؛ دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است.15
امير مؤمنان علىعليه السلام مىفرمايد:
أولُ الدُّينِ مَعُرِفَتُهَ، و كَمالُ معُرِفَتِهِ التَّصديق بِهِ، و كَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوُحيده، و كَمالُ تَوُحيدِهِ الاخلاصُ لَهَ؛16 اساس دين، شناخت خداوند است و كمال شناخت او تصديق به وجود اوست و كمال تصديق به وجود او يكتا و يگانه دانستن اوست و كمال اعتقاد به يكتايى و يگانگى او، پرستش اوست.
براساس آيات و روايات ركن اصلى دين پذيرش خداوند تبارك و تعالى است و ركن دوم آن، تسليم محض در برابر اوست. مصداق ركن دوم در طول زمان تحول پيدا مىكند؛ قبل از بعثت رسول مكرم اسلامصلى الله عليه وآله وسلم، اطاعت از پيامبران گذشته مصداق تسليم در برابر خدا بود و در بعثت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم تسليم خداوند در اطاعت او منحصر شده است.
بنابراين منظور ما از «دين» آيينى است كه از جانب خداوند به واسطه رسول مكرم اسلام بر بشر عرضه شده و نحوه ارتباط بشر با خويشتن، با خدا، با اجتماع و با طبيعت را ارائه داده و توسط ائمه اطهارعليهم السلام تفسير و تبيين شده است. اين دين امروزه تنها «دين» بر حق و تحريف نشده، از طريق قرآن و سنت و عقل در اختيار بشر مىباشد كه با روش مورد قبول شرع، نيازهاى فردى و اجتماعى در هر زمان به دست فقها استخراج مىشود.
اجتماع دين و دموكراسى
با توجه به مفاهيم «دين» و «دموكراسى»، در نگاه نخست، ميان آن دو ناسازگارى در حد تناقض احساس مىشود. «دموكراسى» هرگونه محدوديت در حكومت و دخالت در آن را به خواست انسان منحصر مىكند و از پذيرش دخالت غير انسان در سرنوشت خود شانه خالى مىكند. واژه مردم سالارى خود گوياى اين نكته مىباشد كه در اين نظام سياسى «مردمْ» سالار و سرور بوده و در رأس حكومت جاى دارند. خواست آنها ملاك مشروعيت نظام است و مشروعيت قوانين مديون رضايت مردم است. بر فرض كه مشروعيت به حقانيت تعريف شود، اين مردم هستند كه حق و باطل را تعيين مىكنند. هر نظامى كه مردم به آن روى آورند حق است و هر نظامى را كه آز آن روى برگردانند از حقانيت ساقط مىشود. با رأى با واسطه و بىواسطه آنها سران نظام و كليه مسئولان حكومت انتخاب مىشوند و با روىگردانى آنها بايد از قدرت خلع شوند. در حالى كه اسلام هم مشروعيت اصل نظام سياسى و هم مشروعيت مجريان و كليه دستاندركاران نظام را، الهى مىداند. اساساً از نظر اسلام هيچ منبع مشروعيتى به غير از خداوند وجود ندارد. او حاكم على الاطلاق است «انِ الحُكمُ الَّا لِلّهِ».17 مشروعيت در اسلام، امر واقعى و حقانى است و حقايق با خواستها متحول نمىشوند. كسانى حق حكومت دارند كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم مأذون از طرف خداوند باشند. حكومتى كه در رأس آن ولى فقيه قرار گرفته، با واسطه ائمهعليهم السلام و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به خداوند مىرسد با اين توصيف چگونه مىتوان حكومت دينى را نظام «مردم سالار» خواند؟
در اين جا دو پاسخ را ارائه مىكنيم.
پاسخ اول: همچنان كه از سؤال به روشنى بر مىآيد در آن سكولاريسم و امانيسم به عنوان عناصر دموكراسى پيش فرض گرفته شده و آنگاه دين در مقابل دموكراسى قرار گرفته است؛ ولى سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه آيا اين تقابل تصنعى نيست؟ آيا در مفهوم دموكراسى واقعاً امانيسم و سكولاريسم نهفته است؟ آيا اين مفهوم خود تحميل نوعى ديكتاتورى تحت نام دموكراسى به معتقدان اديان نيست؟ آيا چنين ادعايى از مسلمات است و نيازمند دليل نيست؟ آيا مىتوان براى همه اديان نسخه واحدى پيچيد؟ اگر جامعهاى واقعاً با ادله قطعى عقلى، به اين نتيجه رسيده باشد كه سعادت آنها در گرو پيروى از دين خاصى است و آن دين نه تنها مشوق حضور مردم در عرصههاى مختلف اجتماعى، بلكه همه را به آن مكلف ساخته باشد، چگونه براى افكار عمومى و افكار خواص قابل توجيه است كه به تمام باورهاى متدينان به آن دين، با شعار «آزادى اديان»، احترام بگذارند ولى به آنها حق ندهند نگاه دينى به دموكراسى داشته باشند و متناسب با فرهنگ خود نظام سياسى خود را شكل دهند؟ اين سؤال در برابر كسانى كه مروج پلوراليزم معرفتى و اخلاقى بوده و به تبع آن بر طبل تساهل و تسامح مىكوبند، بيشتر خودنمايى مىكند. آنها بايد توضيح دهند كه چرا قانون پلوراليزم، تساهل و تسامح، اين عرصه را در بر نمىگيرد؟ اين نظريه هم با معناى لغوى دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم، ناسازگار است و هم با تلقى عموم نظريهپردازان چند دهه قبل و حتى با ديدگاه بسيارى از نظريهپردازان كنونى در جهان عرب همخوان نيست.
به نظر مىرسد در وراى اين اشكال تراشىها انگيزههاى سياسى نهفته است. اگر به تاريخچه دموكراسى نظرى بيفكنيم ضديت با دين را در نهاد دموكراسى نمىيابيم. چنين ويژگى خود با ايجاد پارادوكس، دموكراسى را نفى مىكند. با ملاحظه تعريفهايى كه از دموكراسى شده و به برخى اشاره كرديم روشن مىشود كه دموكراسى مستقيماً در مقابل دين قرار نگرفته است.18 اين تعريفها علىرغم اختلافهاى جزئى و كلى، وجه مشتركشان آن خصلت ضد استبدادى و پذيرش فىالجمله حق مردم در حكومت است. از اغلب تعريفها بر مىآيد رضايت مردم از حكومت عنصر اصلى دموكراسى مىباشد.
بعد از انقلاب اسلامى به منظور طرد ايران از جرگه كشورهاى دمكراتيك كه در حال بدل شدن به الگويى مناسب براى تلفيق دين و دموكراسى براى جهانيان به ويژه مسلمانان بود، نظريهپردازان غربى تلاش كردند تا با معرفى ليبرال دموكراسى به عنوان تنها مدل دموكراسى، در اذهان جهانيان چنين وانمود كنند كه تلازمى ضرورى و پايدار ميان ليبراليسم و دموكراسى وجود دارد و تفكيك آنها امرى محال و ممتنع است.
بعد از پيروزى اسلام گرايان در الجزاير و روى كار آمدن دولت كودتا با حمايت دولتهاى غرب، اين تبليغات دوباره اوج مىگيرد. آنها در علت همكارى خود با دولت كودتا و سرنگونى اسلام گرايان گفتند تلفيق دين و دولت با دموكراسى سازگار نيست و ما به روى كار آمدن انديشه غير دمكراتيك و استبدادى رضايت نمىدهيم. اين تز غير علمى، سياسى بلكه ديكتاتورى توانسته است اذهان بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول دارد و برخى را به سوى طرد كامل دموكراسى و عدهاى ديگر را به تحويل يا حتى كنار گذاشتن دين به نفع دموكراسى بكشاند.
برخى دموكراسى را به اين دليل كه بر انسان محورى و سكولاريسم بنا گشته، با روح خدا محورى اسلام ناسازگار يافته و رد كردهاند. اينها هرگونه دموكراسى خواهى را در خلاف مسير اسلام ارزيابى مىكنند. در مقابل كسانى كه جهتگيرى فكرىشان به سوى غرب است بدون اين كه به آموزههاى اسلام در رد سكولاريسم و امانيسم و ضديت كامل اسلام با حكومت استبدادى و خودكامه توجه كنند، به كلى دين را از سياست جدا دانسته تا مانعى پيش رويشان در دموكراسى خواهى نداشته باشند. از سوى ديگر عدهاى كه نتوانستهاند انتساب سكولاريسم به اسلام را همانند مسيحيت بپذيرند، چاره را در آن ديدند كه با اصل گرفتن حقانيت دموكراسى سكولار و با توسل به علم هرمنوتيك و ادعاى قرائتهاى مختلف از دين، اسلام را، به گونهاى تفسير كنند كه با دموكراسى راست در آيد.
آقاى مجتهد شبسترى مىنويسد:
ارزش قانون قطعى لازم الاتباع خداوند كه مخالفان دموكراسى از متروك شدن آن بيمناكند چگونه به دست مىآيد و چگونه معلوم مىشود؛ آيا با توجه به مباحث فلسفى تفسير متون (هرمنوتيك فلسفى) كه خصوصاً در قرن بيستم دامن گسترده است مىتوان تفسير معينى از يك متن را تنها تفسير ممكن و درست و معتبر اعلام كرد؟ آيا با توجه به اين مباحث، ديگر معنايى براى «نص» در مقابل «ظاهر» – آن طور كه گذشتگان تصور مىكردند – باقى مانده است؟ هيچ متنى تفسير منحصر به فرد ندارد و از همه متون تفسيرها و قرائتهاى متفاوت مىتوان داد و هيچ متنى به اين معنا «نص» نيست… اسلام به هر صورت كه تصور شود گونهاى فهم و تفسير از كتاب و سنت است و هيچ فهم و تفسيرى از كتاب و سنت تا آن جايى كه به انكار نبوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نرسد خروج از اسلام به شمار نمىآيد. همه فهم و تفسيرهاى كتاب و سنت هميشه و از سوى همه كس در افق فرهنگى – تاريخى معينى انجام شده است.19
پارهاى از احكام فقهى موجود با دو اصل مهم دموكراسى، مساوات حقوقى همه شهروندان و اصل هدف قانون بايد تأمين منافع همه شهروندان باشد، معارضه دارد؛ مثلاً پارهاى از احكام فقهى از برترىهاى حقوقى مسلمانان يا مردان بر زنان سخن مىگويد، پارهاى از احكام فقهى اگر قانون تلقى شوند، نه منافع همه شهروندان كه منافع عده خاصى را تأمين مىكنند. آيا بايد اين احكام فقهى را كه در شرايط تاريخى معينى نقش خاص داشتهاند، قوانين قطعى و ابدى و همه عصرى خداوند اعلام كنيم و با آنها به جنگ دموكراسى برويم…؟20
در مقابل اين عده، جمع كثيرى تحت تأثير اين ترفند قرار نگرفته و با ايمان به حقانيت اسلام و باور به توانايى اداره كامل جامعه از سوى اسلام، به دنبال معرفى نظام سياسى مورد نظر اسلام هستند. آنها مروج اين عقيده هستند كه نه اسلام سكولاريسم را بر مىتابد و نه سكولاريسم از ذاتيات دموكراسى است، بلكه دموكراسى در مقابل نظام ديكتاتورى، شيوه و شكل ديگرى از اداره جامعه است، كه مىتوان با اصلاح و متناسب ساختن آن با آموزههاى اسلامى، ساختار حكومت اسلامى را بر اساس آن پايهريزى كرد.
امام خمينى بارها بر اين نكته تأكيد كردهاند كه اسلام نه تنها ضديتى با دموكراسى ندارد بلكه قوياً حامى آن است:
ممكن است دموكراسى مطلوب ما با دموكراسى كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسىاى كه ما مىخواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد و دموكراسى اسلام كاملتر از دموكراسى غرب است.21
جمهورى اسلامى… دموكراسى واقعى است.22
«حكومت جمهورى است مثل ساير جمهورىها، و احكام اسلام هم احكام مترقى و دموكراسى پيشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق».23
اسلام يك دين مترقى و دموكراسى به معناى واقعى است.24
آرى اسلام با دموكراسى نه تنها ضديتى ندارد، بلكه دموكراسى به راحتى از متون اسلامى قابل استخراج است. البته در اين جا توجه به اين نكته اساسى و كليدى – كه در بيانات امام خمينى هم بر آن تأكيد شده – ضرورى است كه دموكراسى مورد تأييد اسلام، منحصر به فرد بوده و با دموكراسىهاى غربى تفاوت كامل دارد؛ در اين دموكراسىها سكولاريسم به عنوان يك اصل پذيرفته شده است. امرى كه هرگز مورد تأييد اسلام نيست.
از جواب كلى امكان جمع دين و دموكراسى كه بگذريم، در اين جا به صورت مشخص روشن مىكنيم كه در ميان معانى فوق العاده زياد «دموكراسى» و «دين»، كدامين برداشت از دين با كدامين مفهوم از دموكراسى سازگار هستند و با تلفيق آنها، مىتوان «دموكراسى دينى» را پايهريزى كرد؟
اگر «دموكراسى» را به معناى حكومت مردم بر مردم به معناى حقيقى آن بدانيم، و اعتقاد بر اين باشد كه خواست مردم تنها ملاك مشروعيت است، به گونهاى كه ممكن است نظام «الف» در زمان «ب» مشروع و در زمان «ج» به دليل تحول خواست مردم نامشروع گردد، و يا مشروعيت آن براساس رضايت و عدم رضايت مردم نوسان پيدا كند، دموكراسى بدين معنا تعارض كامل با دين دارد و جمع ميان آن دو، جمع ميان ضدين است. اما اگر دموكراسى به معناى نظامى آزاد و ضد استبدادى باشد كه در آن حقوق مردم محترم است. و مردم در گزينش برخى از مسؤولان نقش دارند و حاكميت قانون مانع اعمال سلايق است، و بالاخره نظامى است مردمى و در خدمت عموم مردم و نه در خدمت گروه يا فرد خاص، دموكراسى بدين معنا نه تنها برخلاف اسلام نيست بلكه به راحتى از متن آن قابل استخراج است. حكومت اسلامى، حكومتى الهى – مردمى است. حكومت امام و امت است. با حكومتهاى تئوكرات قرون وسطى همان قدر بيگانه است كه با نظامهاى استبدادى و فاشيستى سر ستيز دارد. اگر اين تلقى را از دموكراسى داشته باشيم و دين را به معناى فوق بگيريم، ديگر نبايد از امكان جمع ميان اسلام و دموكراسى سخنى به ميان آوريم، چون جمع فرع بر دوگانگى است. دموكراسى بدين معنا ذاتى حكومت دينى است و غير قابل انفكاك از آن مىباشد؛ به گونهاى كه در حالت عادى، نظام غير مردمى لزوماً غير اسلامى هم خواهد بود.
تلقى نخست از دموكراسى (حكومت مردم بر مردم) تلقى كلاسيك است. روسو در كتاب قرارداد اجتماعى چنين تصويرى از دموكراسى را ارائه داده است. دموكراسى به اين معنا به دلايل مختلف از جمله غير عملى بودن آن، تخصصى بودن سياست و حكومت كه توده مردم از آن بيگانهاند و كارنامه بدى كه دموكراسى تودهاى و كنترل نشده از خود به جا گذاشته، طرفداران خود را از دست داده است. امروزه اغلب حاميان دموكراسى از معناى دوم آن جانبدارى مىكنند. دموكراسى در اين معنا با انواع فرهنگها و نگرشها قابل جمع مىباشد.
ماهيت دموكراسى سياسى به عنوان مجموعهاى از شيوهها و رويهها آن را قادر مىسازد كه خود را با بسيارى از نهادهاى سياسى و اقتصادى تطبيق دهد. آن طور كه تجربه نشان داده است نظام دموكراسى با اشكال حكومتى جمهورى، پادشاهى، نظامهاى دو حزبى و چند حزبى كم و بيش با سرمايهدارى، سوسياليسم و يا دولت رفاه، با انواع مختلف اعتقادات مذهبى و غير مذهبى و با سطح گوناگون پيشرفتهاى آموزشى و رفاه اقتصادى سازگار مىباشد.25
دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم عملاً غير ممكن بوده و تا كنون در هيچ كجا و هيچ زمانى تحقق پيدا نكرده است. آنچه در صحنه عمل ديده مىشود، حكومت اقليت بر عموم جامعه است. اين تعداد اندك نيز يا نماينده اكثريت هستند و يا حتى ممكن است نماينده اقليت باشند. در هر صورت عملاً به جاى حكومت مردم، بزرگترين اقليت از ميان اقليتهاى فراوان قدرت را به دست مىگيرند. در اين باره جان استوارت ميل مىنويسد:
عباراتى از قبيل «حاكميت مردم» يا «قدرت مردم بر مردم» حقيقت مسأله را درست بيان نمىكنند، چون آن مردمى كه قدرت اعمال مىكنند با آن مردمى كه قدرت بر آنها اعمال مىشود هميشه يكى نيستند. «حكومت كردن مردم بر خودشان» كه اين همه در پيرامونش گفت و گو مىشود به واقع حكومتى نيست كه در آن هر فردى حاكم بر سرنوشت خود باشد، بلكه حكومتى است كه در آن سرنوشت فرد در جامعه به وسيله بقيه افراد جامعه تعيين مىشود. از آن گذشته جمله «اراده مردم» يا «اراده ملى» عملاً اين معنا را دارد كه اراده «بخشى از مردم» كه شمارشان زيادتر است يا درجه فعاليتشان بيشتر است بايد بر باقى افراد جامعه تحميل شود؛ به عبارت ديگر، زمام قدرت خلق به جاى اين كه در دست تمام مردم باشد عملاً به دست اكثريت يا به دست آنهايى كه خود را به وسايلى به عنوان اكثريت به جامعه پذيراندهاند مىافتد.26
علىرغم تبليغات وسيع كه غربىها عليه جمهورى اسلامى مىكنند و نقش مردم را در آن ناچيز نمايش مىدهند، خود نظامهاى ليبرال دمكرات تمايل چندانى به حضور مردم در سياست ندارند و آن را مخل آزادى فرد مىدانند. بدين جهت شاهد حضور سياسى فوق العاده اندك مردم در نظامهاى ليبرالى هستيم. بيشترين نقشى كه آنها ايفا مىكنند حضور هر از چندگاه در انتخابات است. استفان دى تنسى مىنويسد:
در ليبرال دموكراسىهاى مدرن، دموكراسى در نخستين نگاه، اغلب به عنوان فرصتى براى شهروندان به منظور انتخاب آزادانه حاكمان در مقاطع گوناگون و نه اتخاذ تصميمات حكومتى براى شهروندان به حساب مىآيد.27
ليبرالها هميشه به توده مردم نگاه منفى داشتهاند و به قول آربلاستر با اكراه به سوى دموكراسى روى آوردهاند.28 و كوشيدهاند تا تبيينهايى از دموكراسى را ارائه دهند كه نقش توده مردم در آنها به غايت اندك باشد. سعى ليبرالها بر آن است تا به جاى آن كه به دنبال توده حركت كنند، توده مردم را به دنبال خود بكشانند و جهت حركت آنها و حتى خواست آنان را تعيين كنند.
براى آنها دموكراسى تا جايى قابل اعتناست كه به جنبه ليبراليستى حكومت خدشهاى وارد نشود و اصلىترين شاخصه ليبراليسم، آزادى به خصوص در عرصه اقتصاد است. ميلتون فريد من نو – ليبرال معروف مىگويد: «چون سود ورزى جوهر دموكراسى است، هر دولتى كه سياست ضد بازار را تعقيب نمايد ضد دمكراتيك است و حمايت مردم از آنها هيچ اهميتى ندارد».29
ملاك دموكراسى نزد ليبرالها قانونگرايى است، نه رأى اكثريت30 قانونى كه براساس رأى نخبگان تنظيم مىشود، نه براساس خواست عموم مردم. اين ملاك در نظامهاى انتخاباتى برخى كشورها از جمله آمريكا و انگلستان قابل مشاهده است. براى مثال جرج دبليو بوش با رأى كمتر از 25 درصد واجدين شرايط، و در حالى كه رقيب او حايز تعداد بيشتر آرا بود، وارد كاخ سفيد شد. در سال 1951 نيز در انگلستان حزب محافظهكار با وجود كسب آراى كمترى از حزب كارگر، كرسىهاى بيشرى را در مجلس از آن خود كرد و در سال 1974 چنين اتفاقى براى حزب كارگر رخ داد و توانست با وجود آراى كمتر كرسىهاى بيشترى را به خود اختصاص دهد.31 اين نظامها به خوبى نشان مىدهند كه در ايالات متحده و انگلستان ملاك مشروعيت خواست اكثريت نيست.
در اين جا ذكر اين نكته در تبيين امكان جمع ميان دين و دموكراسى، لازم است كه دموكراسى به عنوان روش، برخلاف نظام استبدادى كاملاً انعطافپذير بوده و تحت تأثير فرهنگها، آداب و رسوم، قالب متناسب را پيدا مىكند. دموكراسى در تركيبش با فرهنگ ليبرالى، دموكراسى ليبرال را تشكيل مىدهد. از آن جا كه ليبرالها نيز فرهنگ واحدى ندارند، تنوع در دموكراسىهاى ليبرال را هم شاهديم؛ براى مثال دموكراسى ليبرالى كه در فرانسه حاكم است با آنچه در انگلستان هست، تفاوت دارد و هر دوى آنها با نظام آمريكا متفاوتند و در عين حال شباهتهاى وسيع آنها را هم نمىتوان ناديده گرفت. «دموكراسى لباس ندوختهاى است كه براساس قامت فرهنگى يك ملت و به دست همان ملت بريده و دوخته مىشود.»32
بنابراين دموكراسى معناى متفق عليه ندارد. آنچه مهم است وجود معيارهاى اصلى دموكراسى است كه نظام سياسى را از حالت استبدادى خارج و به نظامى مردمى تبديل مىكند. در نظام دمكراتيك برخلاف نظام استبدادى، مردم از روى رضايت و اشتياق قوانين را به اجرا مىگذارند و از حاكمان اطاعت مىكنند نه از روى اجبار و تحميل. بر اين اساس دموكراسى در هر جامعه و در هر فرهنگى لباس متناسب با آن جامعه و فرهنگ را به تن مىكند. طبيعى است كه دموكراسى هم كه با اسلام جمع مىشود، ويژگىهاى اسلامى را با خود به همراه خواهد داشت.
با اين توضيح روشن شد كه دموكراسى هيچ ضديت و تعارضى با دين ندارد. دموكراسى اصولى دارد كه با حضور آنها در هر جامعهاى، اعم از دينى يا غير دينى، در آن جا حاضر مىشود.
مىتوان عناصر دموكراسى را كه از لابهلاى آثار برخى از نظريهپردازان استخراج مىشود33 اين گونه بر شمرد:
1. اهتمام به آراى مردم در شكلگيرى نظام سياسى؛
2. برخوردارى مردم از آزادىهاى حقوقى در چارچوب قانون؛
3. وجود زمينههاى لازم انتقاد و سؤال مردم و نمايندگان آنها از مسؤولان و در مقابل پاسخگويى آنان و شانه خالى نكردن از وظايف خود؛
4. تساوى و برابرى همگان در برابر قانون و نبود هيچگونه مصونيت براى افراد يا گروههاى اجتماعى خاص؛
5. وجود اصول و ضوابط در جا به جايى و تغيير مسؤولان و مادام العمر نبودن مناصب؛
6. هدف نظام خدمت به عموم مردم باشد نه طبقه خاص، گروه خاص و فرد خاص.
اين اصول – البته نه به آن معنا كه در دموكراسىهاى سكولار ادعا مىشود، بلكه به معناى خاص اسلامى – به بهترين وجه در منابع اسلامى مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است. آنها را مىتوان به راحتى از نهج البلاغه حتى فقط از نامه گران سنگ حضرت علىعليه السلام به مالك اشتر، استخراج كرد.34
پاسخ دوم: پاسخ دوم به اشكال تعارض دين و دموكراسى، اين است كه گفته مىشود: اين اشكال از عدم توجه به يك مغالطه ناشى مىشود. يكى از شرايطى كه علماى منطق براى تناقض ذكر كردهاند وحدت موضوع مىباشد كه در اين جا لحاظ نشده است. موضوع دين غير از موضوع مردم سالارى است. موضوع دين روح و محتواى حكومت و خط مشى آن است، در حالى كه مردم سالارى از ساختار و نهادهاى حكومت و نحوه توزيع قدرت سخن مىگويد؛ در واقع بحث از دموكراسى بحث از كارآمدى نظام است. بعد از اتخاذ نظر در مبناى مشروعيت نوبت به اين بحث مىرسد كه چگونه مىتوانيم بر اساس اين مبنا يك نظام كارآمد بسازيم؟ پاسخ به اين سؤال هميشه يكسان نيست. بايد براساس فرهنگ هر جامعه و براساس مقتضيات زمان و مكان پاسخ در خور را براى آن يافت. چه بسا ممكن است دموكراسى براى جامعهاى، نظام كارآمد باشد، ولى براى جامعهاى ديگر نه، و يا ممكن است براى جامعهاى در زمانى كارآمد نباشد و در زمانى ديگر مناسبترين نظام باشد. در هر صورت نمىتوان يك سيستم را براى تمام جوامع تجويز كرد. البته تمام فرهنگها و تمام ايدئولوژيها ظرفيت يكسانى ندارند و ممكن است تاب تحمل برخى از نظامها را داشته باشد و برخى ديگر را نه. براى مثال اسلام به عنوان دين جاودانى هرگز با استبداد قابل جمع نيست، اما با برخى قرائتها از دموكراسى سازگار است. در اسلام حقوق مردم به رسميت شناخته شده و بين مردم و حكومت حقوق متقابل برقرار است. اسلام با استبداد و خودكامگى، مخالف است. در اسلام اصل شورا و اصل امر به معروف و نهى از منكر، اصل بيعت و … وجود دارد.
بنابراين دموكراسى مىتواند با ترميمهايى ساختار حكومت اسلامى را عملياتى كند. وقتى دموكراسى قالب حكومت دينى قرار گيرد تحت تأثير آن بازسازى مىشود و شكل متناسب با دين به خود مىگيرد. اين نظام در جايى مىتواند به اجرا در آيد كه اكثر اعضاى جامعه مؤمن به دين باشند.
«مردم سالارى دينى» در جوامعى قابل اجراست كه در آن مردم آزادانه از روى ايمان و با تدبر و تعمق به اين نتيجه رسيدهاند كه سعادت دنيا و آخرتشان در گرو اطاعت از دين است و بر همين اساس خواست خود را با خواست دين هماهنگ مىكنند و دين را به عنوان قابل اعتمادترين منبع براى نظر و عمل، محور رفتارهاى فردى و اجتماعى خود قرار مىدهند. آنها احترام به خويشتن را در اجراى احكام الهى مىدانند و هرگونه بىتوجهى به اين خواسته را بزرگترين اهانت به خويشتن و تضييع حقوقشان مىدانند.
ولى فقيه نيز به نيابت از معصوم حافظ حقوق مردم است نه تضييع كننده آن. او فردى است متخصص، اسلام شناس و مسلط بر هواى نفس خويش. وظيفه اوست تا به عنوان ديدهبان امين، حافظ منافع واقعى مردم باشد و حركت جامعه را بر اساس اسلام همان چيزى كه خواست مردم است، سازماندهى كند.
بنابراين در مردم سالارى دينى مردم حكومت مىكنند؛ منتها با اين تفاوت كه جامعه اسلامى خواستهاى خود را با شرع تطبيق مىدهد نه با هواهاى نفسانى خويش، و اين كار را از روى رضايت و خرسندى انجام مىدهند نه از روى اجبار و تحميل، و معتقدند تنها آنچه اسلام فرموده سعادت آنها را در دنيا و آخرت تأمين خواهد كرد.
هر متفكر آزادانديشى كه واقعاً از دموكراسى جانبدارى مىكند، براساس اصول و جوهره دموكراسى بايد به جوامعى كه منكر سكولاريسم هستند حق دهد تا آنها براساس ايمان و عقيده خود آن گونه عمل كنند كه مىانديشند و نظامى را تأسيس كنند كه دلخواه آنهاست.
پى نوشتها
1. دانش آموخته حوزه علميه قم و فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى مؤسسه آموزشى پژوهشى امامخمينى(ره).
2. توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه (تهران: طرح نو، 1380) بخش سوم.
3. همان، ص 192.
4. ديويد هلد، مدلهاى دموكراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1369) ص 13.
5. حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى (تهران: طرح نو، 1374) ص 287.
6. ديويد هلد، پيشين، ص 295.
7. حسين بشيريه، آموزش دانش سياسى (مبانى علم سياست نظرى) – (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص136.
8. شايان ذكر است در اين مقاله منظور ما از «دين»، دين اسلام است؛ تنها به دليل مأنوس بودن مردم سالارى دينى اين عنوان را برگزيدهايم و إلّا مردم سالارى اسلامى عنوان مناسبترى بود.
9. الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الكريم، تحقيق صنوان عدنان (دمشق: دارالعلم، 1416 ق).
10. مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى (تهران: طرح نو، 1379) ص 19.
11. همان، ص 18.
12. محمد تقى مصباح يزدى، «معرفت دينى»، فصلنامه مصباح، ش 20 (1357) ص 5.
13. آل عمران (3) آيه 19.
14. همان، آيه 85.
15. نساء (4) آيه 125.
16. نهج البلاغه، خطبه 1.
17. انعام (6) آيه 57.
18. مكفرسون گرافور برو، زندگى و زمانه دموكراسى ليبرال، ترجمه مسعود پدرام (تهران: نشر نى، 1376)؛ همو، جهان واقعى دموكراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379)؛ ديويد هلد، پيشين.
19. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دين (تهران: طرح نو، 1379) ص 114.
20. همان، ص 116.
21. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص 309.
22. همان، ص 503.
23. همان، ج 5، ص 429.
24. همان، ص 353.
25. ويليام انبشتاين و ادوين فاگلمان، مكاتب سياسى معاصر، ترجمه حسينعلى نوروزى (تهران: نشر دادگستر، 1366) ص 240.
26. جان استوارت ميل، رساله درباره آزادى، ص 31.
27. استفان دى، تنسى، مبانى علم سياست، ترجمه حميد رضا ملك محمدى (تهران: دادگستر، 1379) ص 20.
28. آنتونى آربلاستر، ليبراليسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر (تهران: مركز) ص 115.
29. ميلتون فريدمن، سرمايهدارى و آزادى، ترجمه غلامرضا رشيدى (تهران: نشر نى، 1380) ص 11.
30. ر. ك: حسين بشيريه، آموزش دانش سياسى، (مبانى علم سياست نظرى) – (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 133.
31. حجت اللَّه ايوبى، اكثريت چگونه حكومت مىكند؟ (تهران: سروش، 1379) ص 60.
32. ر. ك: جان استوارت ميل، تأملى در حكومت انتخابى، ترجمه على رامين (تهران: نشر نى، 1369)؛ همو، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شيخ الاسلامى (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358).
33. پيروز مجتهدزاده، روزنامه آفتاب يزد، ش 1531،(23/3/84) ص 6.
34. ر. ك: محمد تقى جعفرى، حكمت اصول سياسى اسلام (تهران: بنياد نهج البلاغه، 1369).
*http://www.psas.ir/fa2/index.php?option=com_content&view=article&id=224:1387-11-27-08-41-23&catid=100:1387-10-10-05-32-10&Itemid=88