نویسنده: عباس جهان آبادیان
چکیده: مسأله حقوق بشر یکی از موضوعات مهم نظام بین الملل محسوب می شود. امروزه حقوق بشر و آزادی های اساسی در قانون اساسی بسیاری از کشورها مدنظر قرار گرفته و دولتها و حاکمیت دولتها را تحت تاثیر قرارداده است. در این بین ایالات متحده آمریکا کشوری است که از بدو تاسیس در سیاست خارجی خود به این مقوله توجه ویژه ای داشته است، به طوری که در دوران جنگ سرد رقابت در زمينه هاي گوناگون ميان دو بلوك شرق و غرب بر اساس دو ايدئولوژي متفاوت در جريان بود. ايالات متحده نقض حقوق بشر در بلوك مقابل را محكوم مي كرد و از اين موضوع در ميان متحدين خود به سادگي مي گذشت.
پايان جنگ سر دو پيروزي ليبرال دموكراسي در كنار شرايط جديد بين المللي اين انتظار را به وجود آورده بود كه معيارهاي دوگانه در حقوق بشر توسط ايالات متحده به كناري گذاشته شود. با اين وجود آنچه كه در بین مشاهده شد يادآور فضاي جنگ سرد بود. ايالات متحده همچنان به نقض حقوق بشر توسط كشورهاي متحد خود كه منافع استراتژيك آن كشور را تامين مي كنند توجه چنداني ندارد و در مقابل به نقض حقوق بشر در كشورهايي كه نظم بين المللي مطلوب آمريكا را به چالش مي كشند تاكيد فراوان مي كند. ايالات متحده تلاش مي كند رفتارهاي واقع گرايانه خود را ليبراليستي و منطبق بر آرمان هاي بشري جلوه دهد اما همچنان منافع ملي آمريكا راهنماي آن كشور در رفتار سياست خارجي مي باشد و در مواقع لازم از حقوق بشر به عنوان يك ابزار در سياست خارجي بهره برداري مي نمايد. سوالي كه اين مقاله به دنبال پاسخگويي به آن مي باشد عبارت است از اين كه تاثير حقوق بشر ميان ايالات متحده بر كشورهاي خاورمیانه چگونه بوده است؟
واژگان کلیدی:
حقوق بشر، مداخله بشردوستانه، ايالات متحده، كشورهاي خاورمیانه
1- مقدمه:
در دوران جنگ سرد سيستم توتاليتر كمونيستي در برابر سيستم دموكراتيك غربي به مبارزه برخاست اما به واسطه اين چالش جهاني، اخلاق از هر دو سوي مناقشه ناديده گرفته شد و حقوق بشر به عنوان ابزاري در سياست خارجي به شكل گسترده اي از سوي هر دو بلوك شرق و غرب مورد استفاده قرار گرفت. ايالات متحده در پي آن بود كه به هر شكل ممكن با نفوذ كمونيسم در سراسر جهان مقابله نمايد و به اين منظور با رژيم هاي سركوبگري كه به شكل بارزي حقوق بشر را نقض مي نمودند اتحاد استراتژيك برقرار نمود. آمريكا به نقض حقوق بشر در كشورهاي بلوك شرق اعتراض مي نمود و از آن به عنوان ابزاري براي فشار بر اتحاد جماهير شوروي استفاده مي كرد و در عين حال از رژيم هاي اقتدارگراي متحد خود حمايت مي كرد. با پايان جنگ سرد و از بين رفتن ضرورت هاي ايدئولوژيك موجي از تغييرات سياست بين الملل را در بر گرفت و پيروزي ليبرال دموكراسي صحنه را براي دستور كار جديد بين المللي كه در آن حقوق بشر نقش اصلي را بازي كند آماده نمود. بر اين اساس، اميدواري به وجود آمد كه گفتمان حقوق بشر به شكلي گسترده در جامعه بين المللي و در سياست خارجي كشورها مورد توجه قرار گيرد اما در عمل اين موضوع مشاهده نشد. بي تفاوتي در برابر نقض حقوق بشر فلسطينيان توسط اسرائيل، بي توجهي به وضعيت حقوق بشر در عربستان سعودي و ديگر كشورهاي متحد آمريكا و در مقابل اعتراض به نقض حقوق بشر در كشوري نظير ايران بار ديگر يادآور برخورد دوگانه ايالات متحده با حقوق بشر در زمان جنگ سرد گرديد. به ويژه با رخداد 11 سپتامبر بار ديگر جهان مشاهده كرد كه اتحاد با آمريكا در زمينه مبارزه با تروريسم مي تواند باعث روگرداني ايالات متحده از توجه به وضعيت حقوق بشر در ميان متحدين خود شود .
در مقاله حاضر جايگاه حقوق بشر در روابط ميان ايالات متحده با كشورهاي خاورمیانه و چگونگي تاثير حقوق بشر بر سياست خارجي ايالات متحده در قبال اين كشورها مورد بررسي قرار مي گيرد. ملاك اين مقاله برخی از كشورهای خاورمیانه كه ميراثي استعماري را به دوش مي كشند، به نظر مي رسد كه در مقايسه با جهان توسعه يافته فقيرترند؛ از نظر اقتصادي پيشرفت كمتري كرده اند و كمتر مدرن هستند(برنل،1387) .سوالي كه مقاله در پي پاسخ به آن مي باشد عبارت است ، از اين كه تاثير حقوق بشر بر روابط ميان ايالات متحده و كشورهاي خاورمیانه چگونه بوده است؟
2-ادبیات موضوعی:
1-2-جايگاه حقوق بشر در نظريه هاي روابط بين الملل
نظريه هاي روابط بين الملل به حقوق بشر به شيوه هاي مختلف نگريسته اند. در اين خصوص شيوه نگرش سه مكتب به حقوق بشر مورد بررسي قرار مي گيرد.
1-رئاليسم (واقع گرايي)
واقع گرايان استدلال مي كنند كه ملاحظات منافع ملي، سياست خارجي را جهت مي دهد نه اخلاق. از ديدگاه واقع گرايان، منافع ملي بايد بر اساس قدرت و امنيت تعريف شود(دانلي،1385). بر اين اساس اصول اخلاقي را نمي توان در مورد اقدامات سياسي به كار بست. واقع گرايي هستي اصول اخلاقي را بر حسب قدرت و منافع ملي مي داند. از اين منظر حقوق بشر بخشي قدرت است.
واقع گراها معتقدند كه در صحنه بين المللي دولت كنشگر اصلي است و اين زور در اختيار دولت هاست و اغلب براي تنظيم روابط بر مبناي قدرت مورد استفاده قرار مي گيرد. پس ساير ارزش هاي انساني مانند حقوق بشر الگوي كنش و مبنايي براي ارزيابي آن (زور و قدرت) تلقي مي شود.(شريفي طرازكوهي، 1380). بسياري ازكشورهاي قدرتمند ترجيح مي دهند در روابط بين كشورها توجهي به متغير حقوق بشر نگردد و مطلوبيت استفاده گزينشي از هنجارهاي حقوق بشر در سياست خارجي را انكار نمي كنند(اسمیت،2004) .
2-ليبراليسم
بر مبناي ديدگاه ليبراليستي، دولت ها در رفتار با شهروندان خود تا حدودي آزادند و نمي توانند پا از مرز خاصي فراتر بگذارند و اگر تجاوزي به حريم انسان ها شود، ديگر بازيگران بين المللي مي توانند دخالت كنند. به سخن ديگر دولت ها نبايد خود را در محدوده تنگ و خودپسندانه(منافع ملي) حدود سازند و مي بايست ديدي فراگيرتر و جامع تر نسبت به جهان داشته و بر اين اساس به منافع انساني نيز بنگرند(سيمبر،1384).
ليبراليست هاي سياسي يا دموكرات عمدتا به دنبال رعايت حقوق شهروندان و دولت ها هستند و معتقدند جامعه بين المللي و روابط بين الملل بايد به طرف روندهاي دموكراتيك يا مشاركت طلبانه حركت كرده و دموكراس ي سازي يا دموكراسي خواهي نهادینه شود(سلطانی،1389).
براساس اين تئوري، رويه هاي حقوق بشري تنها ميان يك دسته كشورهاي همگن شامل دولت هاي ليبرال كاربرد دارد. درواقع گرچه دولت هاي ليبرال در رابطه با يكديگر در صلح و صفا به سر مي برند، ولي مانند هر نوع ديگر از دولت ها در رابطه خود با رژيم هاي اقتدارگرا و افراد بي دولت پرخاشگر و ستيزه جو هستند و در اغلب موارد براي كسب منافع بيشتر ترجيح مي دهند كه به خشونت و ستيزش روي آورند(قوام،1388).
3-سازه انگاری:
در برخي از نظريات جديد مانند سازه انگاري تاكيد بر آن است كه سياست خارجي كشورها مي بايست در چارچوب جهان وطني تبيين شده و از حوز ههاي سخت و خشن به حوزه هاي نرم، هنجارگونه و ارزشي كه در آن حقوق بشر و مداخله بشردوستانه داراي جايگاهي والا است تغيير نمايد. بر اين اساس گفته مي شود كه هنجارهاي بين المللي فراواني در زمينه حقوق بشر شكل گرفته و بسياري از اعمال ديپلماتيك كه حمايت كننده حقوق بشر است به صورت عرف در ميان ملت ها پا گرفته است و دولت ها ديگر نمي توانند جايگاه حقوق بشر در سياست خارجي را انكار كنند.
سازه انگاري معتقد است تشويق دولت ها به نگاه به حقوق بشر به عنوان يك ساخت اجتماعي و يا يك فرهنگ جهاني تنها از طريق ايجاد آشتي ميان منافع دولت و حقوق بشر ممكن است. تا زماني كه اجماع نظر فلسفي و ارزشي در خصوص محتواي حقوق بشر به وجود نيايد اين امكان وجود ندارد كه از فرهنگ جهاني حقوق بشر صحبت کرد(دهشیار،1389).
2-2-نقش حقوق بشر در سياست خارجي ايالات متحده آمريكا
داستان حقوق بشر در سياست خارجي ايالات متحده يكي از چالش هاي هميشگي بوده است كه احتياج به تفسير و بازتفسيرهاي متعدد دارد(مرتوس،2010) . ايالات متحده علي رغم وجود برخي تناقضات رفتاري در حوزه سياست خارجي و همچنين برخي مشكلات داخلي در حوزه حقوق بشر همواره تلاش كرده است كه خود را به عنوان پرچمدار ارزش هاي اخلاقي، انساني و حقوق بشري در دنيا جلوه دهد. براي مثال هنگامي كه نيكسون و كيسينجر بدون توجه به مساله حقوق بشر به طراحي سياست خارجي آمريكا پرداختند، در افكار عمومي آن كشور به عنوان سياستمداران غير اخلاقي مطرح شدند كه اين امر به نوبه خود باعث شد نيكسون تا حد زيادي حمايت هاي داخلي را از دست بدهد. از زماني كه كيسينجر و نيكسون مورد حمله كنگره آمريكا قرار گرفتند، ديگر روساي جمهوري آمريكا سخت كوشيدند كه حقوق بشر را يكي از محوري ترين مسائل سياست خارجي خود قرار دهند(سيمبر،1384). بر این اساس توجه به هنجارهاي حقوق بشر، حمايت از آن و تاثيرگذاري حقوق بشر بر تنظيم روابط با ساير كشورها از اهداف متفاوتي سرچشمه مي گيرد. اهدافي كه بر اساس ادراك بازيگران از واقعيت شكل گرفته است و آثار آن را مي توان در اعمال استانداردهاي چندگانه از سوي ايالات متحده در حمايت از حقوق بشر در مورد تعدادي از كشورها ديد(اجتهادی،1385).
3-2-خطوط سياست خارجي آمريكا در مساله حقوق بشر
در دهه دوم سده بيستم، وودرو ويلسون رئيس جمهور آمريكا از حق تعيين سرنوشت ملل تحت استعمار و نيز برقراري دموكراسي و حقوق بشر در ميان آن ها پشتيباني كرد. پس از جنگ جهاني دوم بود كه ايالات متحده به صورت فعال وارد عرصه سياست جهاني شد و از آرمان هاي ويلسون هم چون نرم افزار سياست خارجي خود بهره گرفت و به منظور جلوگيري از نفوذ كمونيسم به جوامع استعمار زده و كشاندن آن ها به اردوگاه خود با پشتيباني از دموكراسي و حقوق بشر، نفوذ فزاينده اي در آن جوامع به دست آورد. مبارزه آمريكا با اتحاد جماهير شوروي توفيق آميز بود و سرانجام با فروپاشي شوروي آشكار شد كه نرم افزار حقوق بشر در سياست خارجي آمريكا بيشتر از نرم افزار كمونيسم در سياست خارجي شوروي كارآيي دارد. پس از آن از آغاز دهه 2002 شاهد مداخلات پياپي آمريكا در امور داخلي ديگر كشورها هستيم كه براي توجيه آن ها از دستاويزهايي چون برقراري دموكراسي و حقوق بشر بهره گيري شده است(قنبرلو،1386).
آمريكا مانند بسياري ديگر از بازيگران بين المللي در زمينه شكل دادن به سياست خارجي خود در زمينه حقوق بشر به دو عامل افكار عمومي در داخل و واقعيات نظام بين المللي موجود تاكيد دارد و رمز موفقيت خود را در ايجاد تعادل و موازنه بين اين دو مي يابد. آمريكا معتقد است كه بايد به واقعيات ملموس و انكارناپذير جهاني تن داد و هدف اصلي را تامين منافع ملي دانست؛ به اين منظور لازم است گاهي از ارزش ها و هنجارها چشم پوشيد تا به آن منافع دست یافت (سیمبر،1384) . بر این اساس ايالات متحده، مسائل انساني و دفاع از حقوق بشر را تبديل به بخشي از سلاح ها و عوامل فشار بين المللي كرده و در راستاي اعمال مقاصد سياسي و وارد كردن فشار از آن استفاده مي نمايد. در اين راستا گروهي از كشورهاي خاورمیانه كه متهم به نقض حقوق بشر هستند با واگذاري امتياز به آمريكا مي كوشند تا از تضعيف بيشتر موقعيت خود در داخل جلوگيري كرده و در مجامع بين المللي مورد نكوهش قرار نگيرند. در عين حال براي جلب سرمايه گذاري خارجي و دسترسي به بازارهاي جهاني مجبور به امتياز دادن در خصوص حقوق بشر مي شوند. بنابراين در اين رفتار واقع گرايانه، حقوق بشر نه به عنوان يك عامل مخالف منافع ملي بلكه به عنوان يكي از ابزارهاي سياست خارجي مورد استفاده قرار مي گيرد. در اين راستا است كه به صورت گزينشي به اين موضوع نگاه م يشود. در حالي كه بسياري از كشورهاي خاورمیانه حتي به صورت گزينشي هم به اين موضوع در حيطه سياست خارجي نمي پردازند چرا كه در سياست هاي داخلي خود براي اين هنجارها احترام قائل نیستند(دهشیار،1389).
4-2-جايگاه حقوق بشر در روابط ايالات متحده با كشورهاي خاورمیانه:
فكر جهاني كردن رژيم حقوق بشر پس از پايان جنگ سرد از سوي مقامات ايالات متحده پيگيري شد. پس از آن بود كه تنگ كردن حاكميت ها به سود حقوق شهروندان پيروان بيشتري پيدا كرد و با توجيه پذير شدن مداخله بشردوستانه، رژيم جهاني حقوق بشر پشتوانه اجرايي نيرومندتري يافت. در دوره جديد قدرت ها ي حاكم بر شوراي امنيت برپايه تفسير موسع از صلاحيت اين شورا و برداشتي گسترده از مفهوم تهديد نسبت به صلح، نقض فاحش حقوق بشر را تهديدي برضد صلح و امنيت بين المللي شمرده و در نقاطي چون شمال و جنوب عراق، سوریه، کویت، اردن، یمن و …. تحت عنوان مداخله بشردوستانه به مداخله نظامي دست زدند .در عين حال يكي از عوامل تعيين كننده و اصلي نظم امنيتي پس از پايان جنگ سرد، مربوط به نقش ايالات متحده و تمايل اين كشور به مداخله در روند كلي حفظ نظم در جهان است. در دوران جنگ سرد سیاست حقوق بشری آمریکا در جهت مقابله با کمونیسم شوری ساماندهی می شود. با پایان جنگ سرد، و فروپاشی شوروی کمونیسم، سیاست خارجی حقوق بشری آمریکا وارد دوران جدیدی می شود و آمریکا می تواند خود را به عنوان قدرت ارمغان آور حقوق بشر به جهانیان معرفی کند. با این وجود و برغم اینکه حقوق بشر همواره در دستور کار سیاست خارجی ایالات متحده قرارداشته، اما آمریکا همواره برخوردهای دوگانه و پارادوکسیکالی با این موضوع داشته و تلاش نموده حقوق بشر را به ابزار سروری و سرداری خود تبدیل نماید و این برخورد دوگانه بیش از آنکه ریشه حقوق بشری داشته باشد ریشه در علم سیاست و روابط بین الملل دارد. به طور کلی همه دکترین های حقوق بشری آمریکا از ابتدا تاکنون در راستای تحکیم نفوذ و مشروعیت بخشی به مداخله آمریکا در مناطق مختلف جهان ترسیم شده است. در این فرایند، سیاست خارجی حقوق بشری آمریکا در منطقه خاورمیانه قابل تامل می باشد. منطقه خاورمیانه واقع در تقاطع سه قاره آسیا ، اروپا و آفریقا و در بر دارنده جنوب غربی آسیا و شمال شرق آفریقا، بدلیل موقعیت خاص جغرافیایی و سیاسی و ژئو استراتژیک و تنوع قومی – فرهنگی و زبانی و در بر داشتن منابع عظیم نفت و گاز، همواره مورد توجه آمریکا خصوصا از قرن 19 به بعد بوده و بر این مبنا سرمنشا تحولات بسیاری در نظام بین الملل شده است. واقعیت این است که آمریکا پس از جنگ سرد، به عللی از جمله فروپاشی قطب شرق در برابر سرمایه داری آمریکا ، شدت گرفتن اختلافات سیاسی و رقابت اقتصادی- تجاری میان کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس، ظهور تروریسم جهانی و بالا گرفتن بحران های هویتی در میان اقوام و گروههای اقلیتی، با محوریت خاورمیانه، از واقع گرایی در سیاست خارجی به آرمان گرایی روی می آورد. طرح آمریکایی خاورمیانه بزرگ، از جمله مصادیق آرمانگرایی در سیاست خارجی ایالات متحده محسوب می شود. در طرح خاورمیانه بزرگ، حمایت از حقوق بشر،در قالب اصلاحات اقتصادی، آموزشی، سیاسی، گسترش دمکراسی و بهبود حقوق زنان مطرح می شود. در این راستا، یازده سپتامبر2001 نقطه عطفی در روابط بین الملل برای حمایت از حقوق بشر می باشد. با رویدادهای 11 سپتامبر، آمریکا برای راه اندازی اصلاحات در کشورهای خاورمیانه، مصمم تر شده و به بهانه مبارزه با تروریسم و حمایت از حقوق بشر از سناریوهای متفاوتی استفاده می نماید: سناریوی مشت آهنین را برای مقابله با کشورهای یاغی نظام بین الملل از جمله افغانستان و عراق به بهانه احراز دمکراسی و حمایت از حقوق بشر بکار می برد. همکاری و روابط حسنه با کشورهای اقتدارگرا اما دوست آمریکا از جمله عربستان سعودی، کویت و قطر سناریو دیگری است؛ هرچند اینها کشورهایی هستند که از معیارهای بین المللی حقوق بشر بسیار دور هستند، اما چون با نظم بین المللی مدنظر آمریکا مخالفتی ندارند دوست امریکا محسوب می گردند.
سناریو بعدی، سناریوی قطع رابطه و سیاست اعمال تحریم می باشد که این سناریو کشورهای متعارض با آمریکا را در محور شرارت قرار می دهد. کشوری مثل ایران از این جمله است. چنین کشوری برغم وجود دستاوردهای حقوق بشری، باز هم مورد تحریم قرار می گیرد. این در حالی است که در نقطه مقابل، آمریکا در شورای امنیت در مسایلی که مربوط به رژیم اشغالگر اسراییل می باشد، به طور مکرر از حق وتو استفاده نموده و مانع تصویب تحریم ها و قطعنامه های مربوط به نقض حقوق بشری علیه این رژیم اشغالگر می شود. در واقع ایالات متحده از زاویه منافع ملی خود به حقوق بشر نگریسته و با ژست انسان دوستانه، خود را مدعی و حامی حقوق بشر قلمداد می نماید. آمریکا با اعمال نفوذ و تحمیل نظرات خود به نهادهای وابسته به سازمان ملل از قبیل شورای امنیت، باعث می شود قطعنامه هایی علیه برخی کشورهای منطقه در موضوع حقوق بشر تصویب شود. آمریکا اغلب اعطای کمک های تحقیقاتی و توسعه ای به کشورهای در حال توسعه را ، به الزامات حقوق بشری مدنظر خود مشروط می سازد و با جنگ روانی و رسانه ای، خود را سرمشق قرارداده و مخالفان خود را ناقض حقوق بشر و مخالف دمکراسی نشان می دهد. آمریکا از یک طرف از سقوط دیکتاتور هایی مثل دیکتاتور لیبی حمایت می کند و از طرف دیگر از حکومت های اقتدار گرای منطقه مثل عربستان، قطر، یمن، کویت حمایت می کند. از یک طرف ادعای مبارزه باتروریسم را دارد اما از طرف دیگر از گروههای ترویستی مثل گروه داعش بطور پنهانی حمایت می کند. نکته تامل برانگیز تر این است که آمریکا خود یکی از ناقضان حقوق بشر محسوب می شود، این آمریکاست که با تحریم های خود علیه بسیاری از کشورها از جمله ایران حقوق اساسی ملت ها را نادیده می گیرد(امام زاده فرد،1390).
5-2-ایالات متحده و ایران:
ايران از جمله كشورهايي بود كه در طول جنگ سرد به محل رقابت ميان قدرت ها تبديل شده بود. بر اين اساس توجه به رعايت و احترام به حقوق بشر همواره قرباني منافع كشورهاي توسعه يافته به ويژه ايالات متحده آمريكا گرديد. از جمله مهم ترين اقدامات سياست خارجي آمريكا در قبال ايران كه به نقض فاحش حاكميت ملي و حقوق بشر مردم ايران در سال هاي منتهي به انقلاب اسلامي در سال 1979 انجاميد، حمايت و پشتيباني آن كشور از اقدامات و در نهايت كودتا عليه دولت ملي دكتر
مصدق، نخست وزير ايران بود. در سال 1953 زاهدي با رهبري يك كودتاي آمريكايي دولت مصدق را سرنگون ساخت و كنسرسيوم نفتي را ايجاد كرد كه آمريكا 40 درصد نفت آن را در اختيار گرفت. با اين اتفاقات موجي گسترده از اختناق فضاي كشور را در سال هاي پس از كودتا در بر گرفت و حمايت كامل ايالات متحده از شاه، او را بسيار دلگرم مي نمود. بنابراين با تخلف از قانون اساسي مشروطه ايران، فضا براي اقدامات ضد حقوق بشر توسط رژيم پهلوي به پشتيباني ايالات متحده باز شده بود. از جمله اقداماتي كه در سال هاي پس از كودتا در ايران انجام شد تاسيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور(ساواك) بود كه ايالات متحده نقش پررنگي در شكل گيري آن داشت. نقش گسترده اين سازمان در انسداد فضاي سياسي و مدني ايران كه با نقض فاحش حقوق بشر همراه بود در سال هاي پس از كودتا انكارپذير نيست.
حكومت ايران از جمله رژيم هاي اقتدارگرايي بود كه در طول جنگ سرد به سبب بيم ايالات متحده از نفوذ كمونيسم مورد حمايت كامل آن كشور قرار مي گرفت و علاوه بر آن كه به نقض حقوق بشر در آن توجه نم يشد، گاه آن چنان كه ذكر شد سياست آمريكا در قبال ايران به اين فضا كمك شايان توجهي مي نمود. فروش اسلحه به ايران به مانند بسياري ديگر از رژيم هاي اقتدارگراي جهان سوم، علاوه بر آن كه به سياست هاي آمريكا در منطقه خليج فارس در پوشش تبديل ايران به ژاندارم منطقه اي كمك مي نمود درآمد هنگفتي را نيز براي آن كشور به ارمغان مي آورد. تمامي اين مسائل مي توانست توجيه گر منافع آمريكا و ضرورت عدم توجه به نقض حقوق بشر در ايران باشد. اين سياست خارجي در مورد ايران در زمان روساي جمهوري مختلف آمريكا ادامه پيدا كرد اما با توجه به فضاي منفي داخلي و جهاني ايجاد شده در پس اقدامات آمريكا در دوران جنگ سرد، كارتر براي ايجاد چهره اي مثبت از آمريكا و زدودن آثار مداخلات اين كشور در جهان و تقويت و ايجاد ثبات در كشورهاي وابسته به آمريكا با ايده حقوق بشر پا به ميدان گذاشت؛ كارتر با اعلام اين سياست در پي آن بود كه در روابط دولت متبوع خود با ديكتاتورهاي ناقض حقوق بشر در كشورهاي در حال توسعه تجديد نظر نمايد. حكومت جديد آمريكا قصد داشت در مورد فروش سلاح هاي آمريكايي به كشورهايي كه با رژيم ديكتاتوري اداره مي شدند تجديد نظر كند و همچنين از حمايت سران اين گونه كشورها خودداري نمايد(نجاتی،1386).
ايالات متحده پس از انقلاب 1979 همواره جمهوري اسلامي را متهم به نقض حقوق بشر كرده است. آمريكايي ها اظهار مي دارند كه بر طبق قواعد و اصول پذيرفته شده از سوي جامعه بين الملل، ايران از جمله كشورهايي است كه به نقض آشكار حقوق بشر مبادرت مي ورزد. از سال 2002 به بعد، آمريكايي ها از واژه هايي چون حقوق بشر و دموكراسي براي حداكثرسازي مداخلات خود استفاده كرده اند و به ويژه پس از 11 سپتامبر مشاهده شده است كه متهم سازي كشورها به رعايت نكردن قواعد حقوق بشر زمينه ساز مداخلات سياسي و نظامي ايالات متحده شده است. روند شكل گرفته پس از سال 2002 بيانگر آن است كه موضوع حقوق بشر به تنهايي نمي تواند عامل منازعه محسوب شود، اما اگر آمريكا درصدد باشد اقدامات تهاجمي فراگيرتري عليه كشوري انجام دهد آ نگاه حقوق بشر نيز در جهت منافع ملي ايالات متحده به كار گرفته و تلاش مي شود از آن به عنوان ابزاري براي كاهش مشروعيت سياسي و ساختاري كشور هدف نظير ايران بهره برداري شود. بر اين مبنا ايالات متحده تصور مي كند اين روند منجر به فرسايش اقتدار سياسي ايران مي شود كه طي اين روند مي توان وارد حوزه امتيازگيري در جهت افزايش منافع ملي ايالات متحده شد. بر اين اساس نگاه ايالات متحده به مساله حقوق بشر در ايران، نگاهي كاملا ابزاري است و بسيار محتمل است كه در آينده نيز مطالبات حقوق بشري در ازاي تامين مطالبات ايالات متحده، كنار گذاشته شود. چنان كه از آغاز ديپلماسي حقوق بشري آمريكا در ايران دوگانه بوده است. براندازي حكومت مردمي مصدق، حمايت از شاه و پشتيباني غيرمستقيم از عراق در جنگ تحميلي با حقوق بشر سازگاري ندارد(ذاكريان،1387).
بنابراين مي توان چنين انگاشت كه تا زمان اعمال اقتدار در حوزه حاكميت ملي توسط جمهوري اسلامي ايران و مخالفت با شيوه رفتاري آمريكا، فشارها در حوزه حقوق بشر نيز ادامه خواهد داشت چنان كه عكس آن را در زمان رژيم پيش از انقلاب 1979 شاهد بوديم كه به دليل همراهي ايران با غرب در دوره جنگ سرد، نقض فاحش حقوق بشر در اغلب اوقات ناديده گرفته مي شد.
6-2-ايالات متحده و كشورهاي عربي
پس از حوادث 11 سپتامبر كارگروه ويژه بررسي اين موضوع در آمريكا، برخي علل پرورش تروريسم را وجود دولت هاي اقتدارگرا و غير دموكراتيك در منطقه خاورميانه و نبود حقوق بشر معرفي كرد. بر اين اساس ايالات متحده پس از رويارويي با تروريسم بين المللي به اين نتيجه رسيد كه برتري آمريكا جز با آميختن دو مولفه گسترش دموكراسي و به كارگيري زور در منطقه خاورميانه امكان پذير نيست. بنابراين موضوع دموكراسي گستري و پشتيباني از حقوق بشر در دستور كار نخست ايالات متحده قرار گرفت. در همين زمينه كشورهاي اقتدارگرا ولي دوست آمريكا در خاورميانه بر پايه ديپلماسي خصوصي با يك رهيافت مهربانانه به تغيير آرام، اصلاحات و دموكراسي در كشورهاي خود تشويق شدند. در مقابل با كشورهاي اقتدارگرا ولي غير دوست آمريكا از منظر قدرت برخورد شد تا هر چه زودتر ماهيت و محتواي دموكراسي و حقوق بشر را در كشور خود پياده كنند. در حالي كه دوستان آمريكا در خاورميانه تنها به ارائه ويتريني از حقوق بشر تشويق مي شدند اما ايالات متحده، يكي از استدلال هاي اصلي خود در حمله به عراق را موضوع مبارزه با استبداد و پشتيباني از حقوق بشر قرار داد. با وجود آن كه سال ها اساتيد و پژوهشگران خاورميانه در دانشگاه هاي ايالات متحده اين بحث را مطرح مي كردند كه خاورميانه از لحاظ دموكراسي دچار كمبود است و آمريكا بايد به اين بحث توجه داشته باشد اما تعادل ميان منافع استراتژيك و كسري دموكراتيك هميشه به سود منافع استراتژيك ميل كرده و آمريكا در مسير منافع خود حركت كرده است. ايالات متحده در عين حال كه مي دانست در اين منطقه كسري دموكراتيك وجود دارد، اما تصور نمي كرد اين مسئله به طور انفجاري رخ دهد(سجادپور، 1390).
با نگاه به مواضع آمريكا در قبال وقايع خاورميانه مي توان گفت ايالات متحده برخوردي دوگانه در قبال خيزش مردمي در كشورهاي مختلف در پيش گرفت. به طوري كه در برابر رخدادهاي بحرين واكنش چنداني نشان نداد، اما در ليبي نيروهاي ناتو به شكلي گسترده وارد ميدان شده و اسباب سقوط معمر قذافي را فراهم نمودند. زماني كه گزارش هاي خشونت دولت ليبي عليه معترضين ضد دولتي به آمريكا رسيد اوباما اعلام كرد خشونت ها بايد متوقف شوند. معمر قذافي بايد از قدرت استعفا كند و برود. ايالات متحده كمك هاي بشردوستانه و كشتي هاي جنگي به ليبي فرستاد و خيلي زود خواستار ايجاد منطقه پرواز ممنوع در ليبي شد. شوراي امنيت سازمان ملل نيز هدايت اين طرح را برعهده گرفت. به علاوه، آمريكا تحريم هاي اقتصادي شديدي را عليه دولت ليبي تحميل كرد و ليبي را از سامانه بانكداري آمريكا خارج كرد(گلشن پژوه،1388).
7-2-ايالات متحده و مداخله بشر دوستانه:
مداخلات بشردوستانه يكي از ويژگي هاي دوران پس از جنگ سرد است .يكي از دلايل عدم ورود ايالات متحده و ساير قدرت ها به منازعات جهان سوم در طول جنگ سرد وجود دولت هاي دست نشانده بود كه به سركوب مخالفان پرداخته و نظم مورد نظر آنان را تامين مي كردند. قدرت هاي بزرگ، دولت هاي دست نشانده خود را به لحاظ نظامي و مالي تجهيز مي كردند و آنان نيز با بي رحمی اصول حقوق بشر را زير پا می گذاشتند(بیلیس،1385). گروهي از نظريه پردازان روابط بين الملل، با ارايه تبييني واقع گرايانه بر نقش منافع ملي دولت هاي مداخله كننده در مداخلات بشر دوستانه تاكيد كرده اند . بر اين مبنا ، دولت ها زماني مبادرت به مداخله نظامي براي پيشبرد اهداف بشردوستانه مي كنند كه آن مداخله، منافع ملي آن ها را نيز تامين كند. مورگنتا توصيه مي كند كه آمريكا بايد جايي مداخله كند كه منافعش آن را ملزم مي كند و تا جايي كه قدرتش شانس موفقيت آن را افزايش مي دهد. از اين منظر اقدام به مداخله از جانب آمريكا، براي مقابله با رژيم هاي ضد آمريكايي و به عنوان ابزاري در اجراي سياست خارجي اين كشور مطرح مي شود .واقع گرايي معتقد است كه دولت ها نبايد جان سربازان و پرسنل غيرنظامي را بر اي نجات خارجيان به خطر اندازند. بنابراين دولت ها نه تنها مبادرت به مداخله بشردوستانه به معناي واقعي كلمه نمي كنند بلكه اساسا حق چنين كاري را به خرج خود (جان سربازان و هزينه هاي اقتصادي) ندارند (جوانشیری،1388).
بر اساس همين تبيين است كه برخي پژوهشگران مي گويند هدف تعدادي از مداخلات بشردوستانه، در اصل بشردوستانه نبوده است بلكه فقط نتايج بشردوستانه مثبتي را به بار آورده اند. آنان مي گويند مداخله بشردوستانه اگرچه از آغاز با هدف و غايتي بشردوستانه انجام شد؛ ولي در عمل بر مبناي منافع ملي دولت ها ادامه يافت. بر همين مبنا بسياري از كشورهاي خاورمیانه انگيزه كشورهاي توسعه يافته(به ويژه ايالات متحده) در دفاع از مداخله بشردوستانه را مورد ترديد قرار مي دهند.از ديدگاهي ديگر، مداخلات بشردوستانه ايالات متحده پس از سال 2002 به عنوان تلاشي براي معنا دادن به سياست خارجي آمريكا توصيف شده است. بر اين مبنا با فروپاشي شوروي، سياست خارجي آمريكا كه عمدتا در راستاي دشمني با شوروي و جلوگيري از نفوذ كمونيسم شكل گرفته بود به نوعي دچار بحران معنا شد. از اين رو لازم بود تا با مداخلات بشردوستانه به نوعي به حل بحران معنای سیاست خارجي آمريكا كمك شود(نوروزي،1387).
3-نتیجه گیری:
يكي از ابزارهاي جدي آمريكا در دوران جنگ سرد در تلاش جهت افول رقيب،استفاده از حقوق بشر بود و در مجموعه طراحي شده ايالات متحده براي جنگ سرد؛ دو مولفه ليبرال دموكراسي و حقوق بشر بيشترين اثرات را در پيروزي آن كشور بازي كردند. در اين جنگ كه يكي از ابعاد آن تقابل ايدئولوژيك بود استفاده از حقوق بشر به عنوان يك ايدئولوژي، به سكه رايج ايالات متحده آمريكا و ديگر كشورهاي توسعه يافته كه در زير چتر آن كشور قرار مي گرفتند تبديل شده بود. بلوك غرب از يك طرف فاصله بلوك شرق از معيارهاي جهاني معطوف به حقوق بشر را زياد دانسته و وضعيت حاكم بر آن ممالك را مورد انتقاد قرار داده، اما در عين حال از رژيم هاي خودكامه و اقتدارگرا، صرفا به سبب قرار گرفتن در جبهه ضد كمونيسم حمايت به عمل آورده كه اين خود باعث مي شد كشورهاي متحد بلوك غرب با دلگرمي ناشي از پشتيباني ايالات متحده و ساير كشورهاي غربي نه تنها به حقوق شهروندان توجه جدي نكرده بلكه گاه بديهي ترين حقوق بشري آنان را نقض نمايند؛ براي مثال تروريسم دولتي معروف به جنگ كثيف در آرژانتين به كشته شدن عده زيادي از مخالفين سياسي رژيم نظاميان در آن كشور انجاميد. به تعبير ديگر نگراني يك سويه از وضعيت حقوق بشر در برخي كشورها ناشي از دلايل سياسي و استراتژيك بوده است. با پايان جنگ سرد به نظر مي رسيد كه در سياست خارجي ايالات متحده تغييراتي ايجاد شود و توجه به حقوق بشر بدون گزينش گري و با معيارهاي يگانه در سياست خارجي آن كشور مورد توجه قرار گيرد اما ديري نپاييد كه افزايش بحران هاي انساني و رفتارهاي دوگانه آن كشور در قبال اين بحران ها نشان داد كه اميدهاي اوليه به حباب
تبديل شده است. چنان كه در دوران پس از سال 2002 بار ديگر تاكيد آمريكا بر حقوق سياسي و مدني به عنوان حربه اي در مقابل دشمنان مورد استفاده قرار گرفت و نقض همين حقوق در كشورهايي كه از نظر سياسي با آمريكا متحد هستند ناديده گرفته شد. بر اين اساس حقوق بشر، همچنان به عنوان يكي از ابزارهاي لازم در برخورد با كشورهايي كه نظم بين المللي را به چالش مي كشند مورد استفاده قرار مي گيرد و در مقابل، دسته اي از كشورهاي متحد آمريكا علي رغم نقض حقوق بشر به سبب منافع استراتژيك، مورد نقد جدي درباره وضعيت حقوق بشر قرار نمي گيرند. در مورد برخي كشورها كه داراي اهميت استراتژيك بالايي نيستند و يا منافع ملي كمتري در روابط با آن كشورها موجود است گاه سخت گيري هايي در خصوص حقوق بشر انجام مي گردد. بر اين مبنا آمريكا هنگامي به حقوق بشر و هنجارهاي آن تكيه مي كند كه با منافع خاص آن كشور هماهنگي داشته باشد يا دستكم در تعارض با منافع آن ها نباشد . دخالت در مواردي نظير سومالي و كوزوو با وجود آن كه دير انجام گرفت با معيارهاي فوق هم خواني دارد. در سوي مقابل روابط مطلوب ايالات متحده با كشورهاي ناقض حقوق بشر عربي، اسرائيل و….. مي تواند رفتار واقع گرايانه آن دولت را بدون پوشش حقوق بشر نشان دهد. در واقع هرچند حقوق بشر به عنوان يك ارزش ليبراليستي داراي اهميت اساسي نزد واحدهاي سياسي تشكيل دهنده نظام بين المللي است، اما بازيگران با توجه به منافع ملي خاص خود دست به انتخاب زده و تنها در برخي موارد به حمايت جدي از اصول حقوق بشر پرداخته اند. بر اين اساس در دوران پس از سال 2002 نيز، بار ديگر جهان شاهد معيارهاي دوگانه اي بوده است كه از سوي ايالات متحده در برابر كشورهاي خاورمیانه مورد استناد قرار گرفته است. برخي پژوهشگران به ويژه در غرب بيان مي كنند هدف آمريكا در خارج از مرزهاي آن كشور، ترويج ارزش هاي ليبرالي و حقوق بشر است. نمي توان منكر شد كه برخي اقدامات ايالات متحده پس از سال 2002 ، خواه به صورت مستقيم و خواه غير مستقيم به اين امر كمك نموده است؛ براي مثال بركناري رژيم بعث در عراق مي تواند در طولاني مدت به بهتر شدن وضع حقوق بشر در آن كشور بينجامد. به طور كلي اين دولت با انواع رژيم ها مناسباتي را برقرار كرده و اتحادهايي را به وجود آورده و در برخي از كشورها اصل تعيين سرنوشت را ناديده گرفته است. همچنين به حمايت از برخي حكومت ها در مقابل تلاش مخالفين براي جابجايي قدرت دست زده است. در واقع بايد گفت حقوق بشر به عنوان يك ابزار موثر در سياست خارجي آمريكا پس از پايان جنگ سرد همچنان مورد استناد قرار مي گيرد و توجه به هنجارهاي حقوق بشر در روابط ميان ايالات متحده و كشورهاي خاورمیانه متاثر از منافع ملي ايالات متحده بوده است.
منابع:
1-اجتهادی، امیر مسعود،1385، یکپارچگی رژیم بین المللی حقوق بشر، افسانه یا واقعیت؟ اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره 147و 148.
2- امام زاده فرد، پرویز،1390، سیاست خاورمیانه ای آمریکا در سال های پس از جنگ سرد: از واقع گرایی تا آرمانگرایی، مطالعات منطقه ای، شماره 40، از 225تا 254.
3-برنل، پيتر و رندال، ويكي،1387، مسائل جهان سوم: مطالعه سياست در جهان در حال توسعه، ترجمه احمد ساعي و سعيد ميرترابي، تهران: نشر قومس.
4-بيليس، جان،1385 ، استراتژي در جهان معاصر: مقدمه اي بر مطالعات استراتژيك، ترجمه كابك خبيري، تهران: ابرار معاصر.
5-جوانشیری، احمد،1388، منافع ملی و مداخلات بشر دوستانه، بررسی نظری و تجربی، سیاست، شماره 10 .
6-جفره، منوچهر و درويش، نفيسه، 1389، رقابت اروپا و آمريكا در آمريكاي لاتین، فصلنامه علمي-پژوهشي علوم سياسي و روابط بین الملل، سال دوم، شماره 4 و 5 .
7-دانلی،جک،1385، جايگاه حقوق بشر در نظريه هاي روابط بين الملل، ترجمه اميرمسعود اجتهادي، فصلنامه سياست خارجي، سال سيزدهم، شماره 13 .
8-دهشيار، حسين،1389، حقوق بشر و روابط بي ن الملل، از کتاب مفاهیم كليدي حقوق بشر بين المللي، تهران: نشر ميزان.
9-ذاکریان، مهدی،1387، ایران، خاورمیانه و حقوق بشر آمریکایی، مطالعات منطقه ای، شماره های 23 و24 ، از 13-28.
10-سجادپور،سيدمحمدكاظم،1390، سياست خارجي آمريكا؛ منظومه ها و رفتارها، ويژه نامه خردادماه ديپلماسي ايراني.
11-سلطانی، علی رضا، 1389، جزوه درسي تئوري هاي روابط بين الملل ، دانشكده علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مركزي.
12-سیمبر،رضا،1386، ، سياست خارجي آمريكا و حقوق بشر، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره 133-134.
13-قنبرلو،عبدالله،1386، نقش حقوق بشر در هژموني آمريكا، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره211-212.
قوام، سيدعبدالعلي،1388،اصول سياست خارجي و سياست بين الملل، تهران: انتشارات سمت.
14-گلشن پژوه، محمودرضا،1388، ايالات متحده آمريكا و حقوق بشر؛ ادعا و واقعیت، پژوهش نامه حقوق بشر شمار 123.
15-نجاتي، غلامرضا،1386، تاريخ سياسي بيست و پنج ساله ايران، از كودتا تا انقلاب جلد اول، تهران: موسسه خدمات فرهنگي رسا .
16-نوروزي، حسين و جوانشيري، احمد،1387، شورای امنیت و تحول مداخلات بشردوستانه پس از جنگ سرد،مجله دانشكده حقوق وعلوم سیاسی، شماره 39.
17-Smith, Karen Elizabeth, (2004), «The Use of Political Conditionality in the EU`s Relations with Third Countries: How Effective?», Paper for the ECSA International Conference.
Mertus, Julie, (2010), «Human Rights and U.S. Foreign Policy», American University School of International Service.
نویسنده: عباس جهان آبادیان، کارشناس ارشد علوم سیاسی-Jahan6964@iran.ir