بنیاد گرایی

نویسنده: روح‌الله فیض‌اللهی*

مفهوم‌شناسی:
اصطلاح «بنیادگرایی» مشتق از کلمه Fundamentum به معنای شالوده، اساس و پایه است. معادل این واژه در زبان عربی «الاصولیه» است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی به کار می‌رود. این اصطلاح نخستین بار در اوایل قرن بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان، در آمریکا رواج یافت. بین سال‌های 1910 تا 1915 پروتستان‌های انجیلی، مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان مبانی کردند که در آن‌ها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شده بود. فرقه مزبور با ایمان به الهی و ابدی بودن و خطاناپذیری «متن انجیل» به مبانی کلامی خاص پایبند و خواهان تمییز دقیق رستگار از غیررستگار و برگزیده از غیر برگزیده بودند.[1] پروتستان‌های انجیلی استدلال می‌کردند که تفسیرهای غلط و نادرستی از متن انجیل ارائه شده که باید آن‌ها را زدود و در مقابل، تفسیری درست از انجیل به دست داد. نجات روح و رستگاری انسان به عنوان مهم‌ترین هدف مسیحیت فقط از رهگذر تفسیر لفظی انجیل تحقق‌پذیر است و تا زمانی که این تفسیر ارائه نشود و در اختیار پیروان قرار نگیرد؛ نمی‌توان به رستگاری بشر امیدوار بود. پس تفسیرهای کنونی و رایج قادر به تأمین رستگاری برای بشر نیستند.
پروتستان‌های انجیلی اصل عصمت و لغزش‌ناپذیری کتاب مقدس را مطرح کردند؛ به این معنی که آیات کتاب مقدس را باید کلمه به کلمه فهمید و هر کلمه آن دارای جایگاه و اهمیت می‌باشد. بدین لحاظ فهم کتاب مقدس تنها از طریق «هرمنوتیک ظاهری» یا تفسیر ظاهری صحیح است و هر نوع برداشت غیرظاهری و معنوی مردود می‌باشد و از اینجا لفظ آیات انجیل و نه تأویل آنها، محور تمام اعتقادات و فعالیت‌های آنها قرار گرفت.  به عنوان مثال مذهب کاتولیک بر اساس برداشت «آگوستین قدیس» معتقد است که آنچه در ارتباط با شهر خدا در کتاب مقدس آمده در آسمان‌ها محقق خواهد شد نه در زمین و «قدس» و «صهیون» دو محل زمینی برای سکنی یهودیان نیست بلکه دو مکان آسمانی است که به روی تمام ایمان‌آورندگان به خدا گشوده شده است. در مقابل مذهب پروتستان بر مبنای همان روش تفسیری معنای ظاهری عبارت را مورد نظر قرار داده و با رد تأویل آگوستین، معتقد است که «شهر خدا» را صاحبان وعده الهی از جانب او برای ایجاد مملکتش مطرح کرده است و اشاره به بازگشت دوباره مسیح و شروط تحقق آن می‌نماید.[2]
مفهوم بنیادگرایی برای توصیف آن دسته از گروه‌های دینی به کار رفت که خواهان زندگی بر اساس مبانی و اصول دینی بودند. در حقیقت بنیادگرایی دینی نوعی حرکت با برنامه سیاسی به شمار می‌آید که نه فقط به حقانیت نص کتاب مقدس ایمان دارد بلکه مدعی لزوم بازسازی جامعه و روابط اجتماعی بر اساس آن است. از این منظر می‌توان گفت که جریان‌های مزبور جهت‌گیری سیاسی و اجتماعی پیدا کردند. آنچه که این جریان‌ها را به هم پیوند می‌زند؛ پرداختن به اصول و مبانی اساسی و ایمان به حقیقت مطلق متون دینی است و نقطه مشترک این حرکت‌ها الهام‌پذیری آن‌ها از دین است.[3]
علاوه بر تعریف اصلی این واژه، «بنیادگرایی» تداعی کننده معانی دیگری است که در ادبیات سیاسی دنیا رایج شده است و موجب شده که این واژه بار معنایی منفی پیدا کند. اگرچه بسیاری این واژه را در معنای مزبور تصور کرده و بنیادگرایی اسلامی را معادل اسلام‌گرایی می‌دانند امّا نمی‌توان از بار معنایی منفی آن غافل شد. «بنیادگرایی» امروزه به طرز فکری اطلاق می‌شود که در هر زمان و مکان و با هر اسمی که انجام شود؛ تداعی کننده نرمش‌ناپذیری، جزم‌اندیشی و اقتدارگرایی است و جوهره آن تقسیم‌ تمدن‌ها، ادیان، کشورها، احزاب، طبقات، اقوام، نژادها، جنسیت‌ها و در یک کلام انسان‌ها به دو گروه متخاصم که یکی سمبل حق و خیر و زیبایی و دیگری نماد باطل، فساد و زشتی است و پیروان حق حامل رسالت الهی نابودی گروه باطل هستند که سد راه سعادت انسان‌ها به شمار می‌آیند و نابودی آن‌ها با هر روش و وسیله ولو روش‌های خشن و تروریستی ضروری است.[4]
بنیادگرایی در وسیع‌ترین معنایش، تعهد به عقاید و ارزش‌های اساسی یا بنیادین است و به خاطر این که این باورها به عنوان هسته یک نظام نظری تلقی می‌شوند لذا برخلاف باورهای فرعی و زودگذر معمولاً یک ماهیت پایدار و تغییرناپذیر دارند؛ از این رو بنیادگرایی را می‌توان نقیض «نسبی‌گرایی» به شمار آورد.[5] به خاطر تعقیب و جزم‌اندیشی فراوان نسبت به این افکار تغییرناپذیر، هرکس که اندک اختلاف نظری با اعتقادات آن‌ها داشته باشد؛ مورد طرد و تکفیر قرار می‌گیرد و به خاطر اعتقاد به حقانیت مطلق خود فضایی برای پرسش و نقد باقی نمی‌گذارد و چون دیگران را مطلقاً باطل می‌داند؛ امکان هر گفتگو، داد و ستد فرهنگی، تکثرگرایی، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و مردم‌سالاری را منتفی دانسته و از نگاه آن‌ها تساهل و تسامح و سازش حق و باطل مطرود است و مطلوب آن‌ها جامعه تک صدایی خواهد بود. به همین خاطر عده زیادی این واژه را به معنای سرکوب و عدم تساهل و دشمنی با ارزش‌های لیبرالیستی و آزادی‌های شخصی می‌دانند.[6]
برخی از اندیشمندان غربی بنیادگرایی را معمولاً همراه با روحیه ستیزه‌جویی می دانند. آنها معتقدند این روحیه در مواردی از این‌جا سرچشمه می‌گیرد که این دیدگاه متکی به تقسیم‌بندی بین خود و غیرخود است و این دیدگاه ایجاب می‌کند که یک غیرخود دشمن و خطرآفرین وجود داشته باشد و وجود آن باعث شود که احساس هویت جمعی تقویت شده و سرشت مخالفت‌جویی آن‌ها حفظ شود؛ چرا که بنیادگرایی شکل خاصی از سیاست هویت است و به تعیین هویت یک گروه کمک کرده و یک هویت جمعی را به آن‌ها ارزانی می‌دارد. علت دیگر روحیه ستیزه‌جویی، جهان‌بینی مانی‌گونه (ثنویت) آن‌هاست. یعنی یک جهان‌بینی که بر تضاد میان نور و ظلمت و خیر و شر تأکید می‌ورزد و جامعه و انسان را به دو بخش سیاه و سفید تقلیل می‌دهد. بنابر اعتقاد آن‌ها، خودشان طبق اراده خداوند عمل می‌کنند و غیرخود را مردمانی می‌پندارند که در اجرای مشیت الهی ایجاد مانع می‌کنند و باید با آن‌ها مبارزه کرد و در این مبارزه سرانجام پیروزی از آنِ آن‌ها خواهد بود. این اعتقاد به دو اردوگاه، موجب می‌شود که بین منتقد، مخالف قانونی و برانداز مسلح تفاوت ماهوی وجود نداشته باشد و به تعبیر دیگر بین «غیر» و «ضد» تفاوتی وجود ندارد و شعار «هر که با ما نیست، علیه ماست» اکثریت مردم جهان را در تضاد با بنیادگرایی قرار می‌دهد.
بنیادگرایی به خاطر جمود فکری، تمامیت خواهی، انعطاف‌ناپذیری، ظاهرگرایی و اصالت دادن به جنگ با اهریمن اولاً به قدرت و کسب آن اصالت می‌دهد. ثانیاً در اغلب موارد در اقلیت قرار می‌گیرد؛ زیرا اکثر مردم با جنگ و خشونت موافق نیستند. بنیادگراها چون به محیط سوءظن دارند؛ به «نظریه توطئه»[7] عمیقاً دل بسته‌اند. مطلوب آن‌ها، نظامی و امنیتی شدن است که در این حالت نقض حقوق انسان‌ها و ملت‌ها به بهانه حفظ بقا و امنیت بیش از همیشه امکان‌پذیر می‌شود و در این وضعیت همه حقوق و آزادی‌ها نادیده گرفته می‌شود و همه باید در جنگ خونین حقیقت – ضد حقیقت شرکت کنند.[8]
اگرچه این اصطلاح در کاربرد عمومی به صورت تحقیرآمیز در مورد یک گروه دینی افراطی یا جنبش‌های نژادی افراط‌گرا که انگیزه‌های به ظاهر مذهبی دارند، به کار برده می‌شود اما این اصطلاح در واقع معنی دقیق‌تری دارد. واژه «بنیادگرایی» به معنی بازگشت به اصولی است که معرف یا اساس یک دین است. این اصطلاح به طور خاص به هر گروه بسته دینی اطلاق می‌شود که حاضر نیست با گروه دینی بزرگتری که خود از درون آن برخاسته ادغام شود؛ بر این اساس که اصول بنیادینی که گروه دینی بزرگتر بر اساس آن پایه‌گذاری شده است فاسد شده یا جای خود را به اصول دیگری که مخالف ماهیت آن هستند، داده‌ است.
در این شکل‌گیری هویت متمایز بر این اساس الزامی تلقی می‌شود که جامعه دینی این توان را از دست داده که خود را مذهبی معرفی کند. اصول بنیادین دین به خاطر غفلت کنار گذاشته شده و به واسطه سازش و بی‌توجهی از بین رفته؛ به گونه‌ای که از دید گروه جدایی‌طلب بنیادگرا تعریفی که جامعه عموماً مذهبی از خود دارد؛ کاملاً بیگانه و اساساً مخالف ذات دین آن جامعه ‌است. بنابراین جنبش‌های بنیادگرا بر همان اصول مذهبی گروه بزرگتر بنیان نهاده می‌شوند اما بنیادگرایان با خودآگاهی بیشتر تلاش می‌کنند رویکردی را در مورد دنیای مدرن ایجاد کنند که بر پایه وفاداری شدید به آن اصول استوار است تا شفافیت هر دو مسأله دین و زندگی را حفظ کند؛ افزون بر این احیاگری دینی در کسوت بنیادگرایانه‌اش یک شکل سیاسی آشکارا به خود گرفته است.
بنابراین بنیادگرایان بر این باورند که آرمان آن‌ها اهمیت حیاتی و حتی جهانی دارد؛ آن‌ها خود را به عنوان کسانی می‌بینند که نه تنها از یک نظریه متمایز بلکه همچنین از یک اصل حیاتی و یک شیوه زندگی و رستگاری محافظت می‌کنند. جامعه‌ای که تماماً بر یک رویکرد دینی واضح و خاص از زندگی در تمامی جنبه‌های خود تمرکز کرده ‌است؛ وعده جنبش‌های بنیادگرا است و از این رو برای آن دسته از پیروان دین که اندکی تمایز می‌بینند یا در هویت دینی پیشین آنها کاملاً حیاتی است، جذاب و پر اهمیت است.[9]

بر اساس مطالب ذکر شده، ویژگی‌های یک تفکر بنیادگرا را این گونه می‌توان برشمرد:
1. اعتقاد به باورهای پایدار و تغییرناپذیر و بازسازی جامعه بر اساس آن‌ها.
2. اعتقاد به عقاید دینی به عنوان ماده اصلی تفکر سیاسی.
3. اعتقاد به حقیقت نص کتاب مقدس و برداشت از ظواهر آن.
4. تقسیم‌بندی کلی همه چیز به حق و باطل.
5.  مبارزه با باطل و روحیه ستیزه‌جویی و خشونت.
6. اعتقاد به حقانیت مطلق خود و مخالفت با تکثرگرایی، آزادی سیاسی، نقد، مردم‌سالاری، تساهل و تسامح و نرمش‌ناپذیری و تحمیل عقیده و جزم‌اندیشی، روحیه استبداد و تک صدایی.
بنیادگرایی مذهبی پدیده‌ای جهانی است و متعلق به مذهب یا مکان خاصی نیست. جهان در طول قرن بیستم به همان اندازه که شاهد نضج گرفتن جنبش‌های اسلامی بوده، ظهور گرایش‌های بنیادگرای مذهبی در سایر ادیان را نیز نظاره‌گر بوده است. حتی برخی از بنیادگرایی در حوزه‌های غیرمذهبی نیز سخن می‌گویند.[10]
بنیادگرایی مذهبی پدیده‌ای جهانی است و متعلق به مذهب یا مکان خاصی نیست. جهان در طول قرن بیستم به همان اندازه که شاهد نضج گرفتن جنبش‌های اسلامی بوده، ظهور گرایش‌های بنیادگرای مذهبی در سایر ادیان را نیز نظاره‌گر بوده است. حتی برخی از بنیادگرایی در حوزه‌های غیرمذهبی نیز سخن می‌گویند.[11] نکته دیگر این که به رغم تنوع و تعدد جریان‌های دینی بنیادگرا و تنوع آنها در درون یک مذهب خاص، این جریانات ویژگی‌های مشترکی دارند که برشمرده شد. البته ممکن است برخی جریانات همه این ویژگی‌ها را به طور کامل نداشته باشند و یا برخی از ویژگی‌ها بارزتر از برخی دیگر در آنها باشد.

——————————————————————————–
*  کارشناس ارشد علوم سیاسی

پی‌نوشت‌ها
[1]. هی وود، اندرو، (1379) درآمدی بر ایدئولوژی‌های سیاسی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: وزارت امور خارجه، ص495.
[2] . السماک، محمد، (1384) کلید فهم سیاست آمریکا، ترجمه ابوذر یاسری، تهران: موعود عصر، ،ج2، ص21.
[3] . الموصلی، احمد، (2004) ترجمه موسوعه الحرکات الاسلامیه فی الوطن العربی و ایران و ترکیه، بیروت، الطبعه الاولی؛ ص160-161.
[4] . تاج‌زاده، مصطفی، (27|8|1382) درباره بنیادگرایی، نشریه یاس نو،، ص1.
[5] . هی‌وود، اندرو، پیشین، ص508.
[6]. همان، ص496.
[7] . این نظریه علت واقعی پدیده‌ها را در نظر نمی‌گیرد و دلیل همه چیز را به توطئه باز می‌گرداند.
[8] . تاج زاده، پیشین ،ص2.
[9] . هی وود، پیشین ،ص496- 497.
[10] . خسروی، غلامرضا، (1384) درآمدی بر بنیادگرایی اسلامی، نشریه مطالعات راهبردی(31)، ص2.
[11] . خسروی، پیشین، ص 4

منبع: سیاست ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *