نویسنده: دكتر شروين وكيلي
پیش درآمد:هویت اجتماعی، الگویی از سازماندهی نمادها و معناهای مشترک در میان اعضای یک جامعه است که به مرزبندی آن سیستم اجتماعی منتهی شود. هویت آن رمزگان مشترکی است که در میان اعضای یک جامعه جریان می یابد و حد و مرزهای سیلان آن محدودهی جامعه را تعیین میکند.
شبکهای از منشها و خوشههایی در هم تنیده از عناصر فرهنگی تکامل یابنده است که اعضای جامعه، و کسانی که “درونِ” آن قرار دارند، از آن برخوردارند و به این ترتیب از مردمانِ بیگانه، و کسانی که در “آن بیرون” قرار گرفتهاند، متمایز میشوند. در این معنا، هویت اجتماعی برساختهای فرهنگی است، که عناصر مشترک در میان خودانگارههای اعضای یک جامعه را فراهم میآورد، و به این ترتیب به پیدایش یک “ما”ی جمعی در زمینهای متکثر از “من”ها میدان میدهد. یعنی نیرویی از جنس نشانگان و معناهاست که سوژههای مستقل انسانی را در سیستمی بلند مرتبهتر از سطح روانشناختی، به هم پیوند میدهد و به این ترتیب تصویر ذهنی مشترکی را در میان کسانی که با هم و در ارتباط با هم زندگی میکنند، پدیدار میسازد.
جفتهای متضاد معنایی (جمهای) چندی بر هویت اجتماعی غالب هستند. شباهت و تفاوت، شاید مهمترین عنصر در این میان باشد. هویت اجتماعی آن شبکهای از منشها و ساختهای فرهنگی است که شباهتهای موجود در میان اعضای یک جامعه را رمزگذاری کرده، و در ارتباط با روایتهایی اساطیری معنادارشان میسازد. به این ترتیب، هویت نه تنها ویژگیهای مشابه در میان آدمیان را بر میشمارد و صورتبندی میکند، که آنها را ارزیابی و ارزشگذاری نیز مینماید و به این ترتیب شباهت را از جایگاه توصیفی ساده به مرتبهی عناصری زیبایی شناختی و اخلاقی ارتقا میدهد.
در عین حال، هویت اجتماعی بر مبنای تفاوت نیز کار میکند. هویت اجتماعی منشهایی را شامل میشود که پا به پای تشخیص، رمزگذاری، و معنا بخشی به شباهتهای درونی، تمایزهای میان درون و بیرون را نیز تشخیص میدهد و تفاوتهای میان وابستگان به جامعهی خودی و سایر جوامع را نیز ردیابی و صورتبندی مینماید. به این ترتیب، هویت همچون شمشیری جادویی مینماید که از سویی مرز میان درون و بیرون را با گسستی عبور ناپذیر تعیین حدود میکند، و از سوی دیگر گسستهای درونی سیستم اجتماعی را به مرتبهی تفاوتهایی سطحی و نامهم فرو میکاهد. تفاوتهایی که در سطحی فروپایهتر از تمایزِ بنیادین و مهمِ جاری در مرز میان درون و بیرون جامعه قرار میگیرد و با اختلاف بین خودیها و بیگانگان فرق میکند. با این تعاریف، هویت اجتماعی زیرسیستمی در سطح فرهنگی است. خوشهای از منشها که کارکرد آن ایجاد هماهنگی کارکردی، و انسجام ساختاری در اندرون نظام اجتماعی است. مجرای اثر گذاشتن هویت فرهنگی، خودانگارهی مشترک اعضای یک جامعه در مورد خودشان است، و انگارههایی هنجارین که دربارهی اعضای جوامع بیرونی دارند. به همین دلیل هم جمِ (جفت متضاد معنایی) شباهت و تفاوت در محور هویت قرار میگیرد و جمهایی دیگر – مانند درون/ بیرون، خودی/ غیرخودی، و آشنا/ بیگانه- را پدید میآورد. هویت از مجرای رمزگذاری عناصر متصل به این مفاهیم مرزهای نظام اجتماعی را تعیین میکند.
- هویت اجتماعی نیرویی زورآور و عاملی تعیین کننده در پیکربندی و کارآیی یک نظام اجتماعی است. این که اعضای یک جامعه تا چه پایه در ارتباط با یکدیگر به قواعدی مشترک پایبند باشند، و این که تا چه پایه از مرزهای جامعهی خویش حراست کنند، به تصویر ذهنی مشترکی باز میگردد که از خویش تصور میکنند. به همین دلیل، دگردیسی هویت اجتماعی، عاملی محوری و اثرگذار در تحول جوامع انسانی، و تکامل نظمهای جدید در بستر تاریخ است. دور از اغراق خواهد بود، اگر هر گذار تاریخی مهم را به تحولی فراگیر در هویت اجتماعی مربوط بدانیم، و هر تنش اجتماعی فراگیر را با فشاری بر هویت متصل سازیم. و البته این بدان معنا نیست که اولی را به دومی تحویل کنیم، یا برعکس. هویت ازاین رو، همواره موضوعی چالش برانگیز بوده، و خواهد بود. طراحی هویتهای مصنوعی و نوظهور اجتماعی – که در سادهترین سطح در نهادهایی خرد مقیاس و موقت مانند گروههای همسالان یا انجمنهای کوچک انجام میپذیرد،- دستمایهای برای جامعهپذیر شدن، و دستیابی به بلوغ روانی در افراد است. به همین ترتیب در مقیاسی کلان و سطحی بزرگتر، هویتهایی تکاملی و دیرپا که در زمانی طولانی و در جریان انباشت پردامنهی رمزگان و نشانگان پدیدار میشوند، زیربنای ظهور و سقوط تمدنها و فرهنگها هستند. ظهور امواج تمدنی جدید –مانند مدرنیته- همواره با دگردیسیای بنیادین در پیکربندی هویت همراه است، و در جریان بازخوردهایی فشرده، بر این امواج تاثیر میگذارد. زوال و انحطاط تمدنها را نیز میتوان به صورت فروپاشی ساختاری هویتهای اجتماعی تعبیر کرد، و از کارکرد افتادنِ آنها را کلیدِ انقراض خوشههای کلان منشهایی دانست، که یک نظام اجتماعی و یک تمدن خاص را از بقیه متمایز میکنند.
در عمل، یک تمدن هنگامی منقرض میشود که نمایندگان خویش را از دست بدهد. یعنی کسانی باقی نمانند که خویش را بدان وابسته بدانند، به آفرینش معنا در دل آن مشغول باشند، و برای نگاهبانی از آن تلاش نمایند. در گذر تاریخ، این امر به ندرت با نابودی زیست شناختی بدنهای نمایندگانِ یک تمدن تحقق یافته است، که نابودی تمدنهایی مانند آزتک و مایا نمونههایی از آن هستند. معمولا آنچه که رخ داده، هضم شدنِ اعضای تمدنی نیمه جان در تمدنی همسایه بوده که هویت اجتماعی زورآورتر و جذابتری داشته و به شکلی رقابتی اعضای جامعهی نخست را از دایرهی “درون” و “خودی”ِ تعریف شده توسط آن هویتِ ناتوان بیرون میمکیده است. از میان رفتن هویت بابلی و نیوانگلندی و ظهور هویتهای ایرانی و آمریکایی را به این ترتیب باید فهمید. پس، هویت اجتماعی تنها زیرسیستمی ساختاری و انتزاعی در سطح فرهنگی نیست. بلکه خود نظامی پویا و تکامل یابنده است که به طور فعال در واکنش به تنشهای محیطی دگرگون میشود، بر سر یارگیری و جذب “اعضای شایسته” با هویتهای دیگر به رقابت میپردازد، و در سطوحی گوناگون و سلسله مراتبی نیز چنین میکند. یعنی به همان ترتیب که نظامهای علمی، ساختارهای نظری، و شهرهای همسایه هویتهای آکادمیک، جبههبندیهای انتزاعی، و هویتهای شهری خویش را در رقابت با یکدیگر تعریف و بازتعریف میکنند، در سطوحی کلانتر هویتهای دینی گسترده و هویتهای فرهنگی عام مربوط به تمدنهای بزرگ نیز در قالبی رقابتی و پویا در هر برش تاریخی مدام بازتعریف میشود.
هویت از این رو، نظامی زورآور و تعیین کننده و اثرگذار است، که به خاطر پویایی و رقابتی بودنش شکننده نیز مینماید. هویت اجتماعی است که آرایش نیروهای اجتماعی، و الگوی چفت و بست شدنِ زیرواحدهای متناقض معنایی را در بستر یک جامعه تعیین میکند، و به این شکل انسجام و یکپارچگی آن جامعه را تضمین مینماید. در عین حال، هویت تنها در شرایطی در انجام این کار کامیاب میشود که بتواند در صورتبندی خودانگارهای مشترک و دلپذیر از اعضای جامعه به شکلی کارآمد عمل کند، و یکپارچگی و قوام این خودانگاره را در شرایط بحرانی جامعه شناختی حفظ نماید. کارکردی که در شرایط عادی، تنها با دشواری و به شکلی موقت قابل تحقق است.
از این روست که هرچه در پلکان سلسله مراتب اجتماعی بالاتر برویم، و به ساختارهای کلانتر و درشت مقیاستر برسیم، هویتهایی تنومندتر، پیچیدهتر، و به همین ترتیب دیرپاتر و پایدارتر را میبینیم، که با این وجود نیمه عمری مشخص دارند و در مورد پایداری و باقی ماندنشان حدسهایی دقیق میتوان زد. به عنوان مثال، میدانیم که هویت اجتماعی در سطح کوچکترین زیرسیستمهای اجتماعی – خانواده، گروه همسالان، انجمنهای دارای عضویت داوطلبانه- در دامنهی سال تا دهه تداوم مییابند. در حالی که در نظامهایی مانند ملت یا تمدن، ممکن است این پایایی تا چندین قرن و حتی چندین هزاره نیز تداوم یابد. همچنین میتوان دید که هویت در سطوح گوناگون با سرعتها و دامنههایی متفاوت دچار دگردیسی میشود و در مرتبههایی گوناگون دستخوش تغییر میشود. یک گروه همسالانِ کودکانه ممکن است با فرا رسیدن دوران بلوغ – تنشی زیست شناختی- به سرعت در مدت چند ماه یا دست بالا یک سال خود را در قالبی تازه بازتعریف کند و به تداوم خود ادامه دهد، در حالی که سازگار شدنِ یک تمدنِ سنتی با موجی همچون مدرنیته – تنشی اجتماعی/ فرهنگی- ممکن است همچون جامعهی ایرانی بیش از یک قرن نیز به طول انجامد.
- هویت در نهایت، متغیری بنیادین و مهم است که نمیتوان نادیدهاش انگاشت. میتوان در مورد ارزش و تقدس شباهت، و تنفر از تفاوت شعار داد و اخلاقیاتی زیبا بر ساخت، یا هویتی ساختگی – همچون هویتی بینالمللی- را در برابر هویت ساختگی دیگری – مانند هویت ملی- نهاد و از آن دفاع کرد یا بدان تاخت. با این وجود، یک نکته آشکار است و آن هم این که نادیده انگاشتن هویت اجتماعی کاری ناممکن است. از این روست که در میان نظریه پردازان امروز، گرایش به محوری فرض کردن مفهوم هویت اجتماعی روز به روز بیشتر میشود، و هیچ گرایش نظری یا اندیشمندِ جدیای نداریم که به نادیده انگاشتن این مفهوم علاقه داشته باشد یا از چنین امکانی دفاع کند. به تعبیری، هویت قدرت است. از این روست که در عصر کنونی ساختارهای اقتصادی و سیاسی کلان و عظیمی برای سازماندهی هویت، بر ساختن هویت، یا دستکاری هویت تخصص یافتهاند. این وضعیتی است که همواره در طول تاریخ برقرار بوده است، چرا که بر مبنای نگاهی افراطی میتوان تمام نهادهای اجتماعی را ماشینهایی برای ترشح هویت دانست.
اگر تاریخ تمدنهای انسانی را مرور کنیم، میتوانیم با اطمینانی به نسبت زیاد ادعا کنیم که در میان هویتهای اجتماعی کلانِ شناخته شده، هویتِ مربوط به تمدن ایرانی پیچیدهترین الگوی تحول را داشته است. این از سویی، به دامنهی گستردهی جغرافیایی، و تداوم شگفت انگیز تاریخی این تمدن و هویتهای وابسته بدان باز میگردد. تمدن ایرانی پیکرهایست که در قلمروی به وسعت حدود سه میلیون کیلومتر مربع، برای مدت 25 قرن تداوم داشته است، که خود در میان سایر تمدنها بینظیر است. در واقع تنها تمدنی که از گستردگی و دیرپاییای نزدیک به تمدن ایرانی برخوردار است، چین است که وسعتی بیشتر، و قدمت تاریخی کمتری دارد. تمدنهای بزرگی مانند تمدن آفریقای شمالی – مصر و مغرب- که پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن قلمرو منقرض شدند، با سابقهی سه هزار سالهشان پیش از میلاد مسیح، میتوانند از نظر قدمت با تمدن ایرانی مقایسه شوند. به همین ترتیب تمدن یونانی- رومی که از عصر اسکندر شروع شد و تا پایان عصر قرون وسطا تداوم یافت – و به روایتی بخشهایی از آن هنوز هم تداوم دارد،- میتواند دست کم از نظر وسعت با تمدن ایرانی هماورد دانسته شود. در این میان همچنین باید تمدن هند را دید که قدمتی تقریبا همتای تمدن ایرانی دارد، و گستردگی جغرافیایی آن نیز بزرگتر است، هرچند بخش مهمی از این دو تمدن در طول تاریخ در هم آمیخته و به هم مربوط بوده است. تمدن ایرانی در میان تمام این تمدنها نه به لحاظ گسترهی زمانی و مکانی، که به خاطر تاریخ خاص هویت اجتماعی در آن یگانه است. ایران زمین به دلیل موقعیت اجتماعی خود، و الگوی توزیع منابع طبیعی خویش، و بافت جمعیتی و زبانیاش، در طول تاریخ تنشهای اجتماعی بسیار شدید و تکان دهندهای را از سر گذرانده است، و همچنان پیوستگی قابل توجهی از هویت اجتماعی را در خود حفظ کرده است. خودِ این نکته که جامعهی ایرانی در بیست و پنج قرن گذشته دست کم چهار نسلکشی عمده – مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان- را از سر گذرانده است، و دست کم پنج پیکرهی تمدنی متمایز – هلنی، مسیحی- رومی، اسلامی، یاسایی، و مدرن- را به شکلی انتخابی و خاص در خود جذب کرده است، به قدر کافی شگفت انگیز هست. ما هیچ تمدن دیگری را نمیشناسیم که با تداوم و گسترشی چنین بزرگ، در برابر چنین تنشهایی از پا در نیامده باشد. تمدن مصری با وجود تداوم و قدمت شگفتانگیزش، در عمل پس از ورود مسیحیت و اسلام به آن سرزمین به کشوری عربی تبدیل شد، و حتی هند تجربهی به نسبت ملایم استعمار را با هویت زدایی گسترده و عمیقی از سر گذراند.
نوشتار کنونی، دستاورد اندیشیدن در مورد هویت ایرانی است. این اندیشیدن، از منظر نظریهی سیستمهای پیچیده، و به طور مشخص از دیدگاه نظریهی منشها و نظریهی قدرت – یعنی دو چارچوب نظری نگارنده برای فهم نظام اجتماعی- انجام خواهد پذیرفت. زمانهی امروزین، -مانند مقاطعی بسیار پرشمار در تاریخ گذشتهی ایران زمین،- با فشارِ زورآورِ نیاز به بازتعریف هویت مشخص میشود. از این روست که گمانهزنی در مورد هویت جدید ایرانی، و نقدِ هویتِ کنونی، نقل محافل است. از دید من این گمانهزنیها، به دلیل متکی نبودن به یک چارچوب نظری مشخص و منسجم، سردرگم و مبهم هستند، و به سطح گفتمانهای عامیانهای فروکاسته شدهاند که جز ابراز رضایت یا انزجار از هویت کنونی محتوایی ندارند. به بیان دیگر، فکر میکنم بازتعریف هویت ایرانی، که ضرورتِ غیرقابل چشم پوشی زمانهی ماست، تنها زمانی ممکن خواهد شد که بتوانیم با پشتوانهی نظریهای نیرومند و روزآمد هویت ایرانی را در چشم انداز تاریخیاش بفهمیم، و خواستهایی کلان را در همین منظر طرح نماییم. بدبختانه چنین مینماید که قابلیت نظری چنین کاری، و ارادهی مشترک برای دستیابی به چنین تفاهمی در حال حاضر وجود ندارد. از این رو، هدف این نوشتار به دست دادن کاربستی از نظریهی قدرت و نظریهی منشهاست، که بتواند زیربنای نظری مناسبی را برای هدف یاد شده به دست دهد. در حال حاضر، تقریبا تمام تلاشهای نظری و پژوهشهای جاری در باب هویت ایرانی را میتوان با برچسب ساختارگرا مشخص ساخت. چنین تعریفهایی، در مرز جدیترین کارهای نظری امروزین در مورد هویت ایرانی قرار دارند. روششناسی مشترک حاکم بر تمام این آثار، آن است که هویت را بر مبنای سیاههای از شباهتها و تفاوتها بازشناسی کنند. به این ترتیب، این نکته که مثلا زبان فارسی در دورانی طولانی از تاریخ ایران حضور داشته است، یا این که عنصری نژادی مانند آریاییها در سازماندهی این تمدن نقشی کلیدی ایفا کردهاند، به عنوان مبنایی برای تعریف هویت ایرانی در نظر گرفته میشود. به همین ترتیب، گاه بر نقاط تمایز تمدن ایرانی و سایر تمدنها تاکید میشود، و مثلا این نکته بیان میشود که تمدن ایرانی به دلیل توجه به آسمانها و نگاه اشراقی، با تمدن مادیگرای هلنی – که دنبالهاش به غلط مدرنیته دانسته میشود- متفاوت است.
از این رو، رویکرد رایج کنونی آن است که هویت ایرانی با به دست دادن سیاههای از شباهتهای درونی یا تفاوتها با بیرون فهمیده شود. چالشها و کشمکشهای نظری حاکم بر این شیوه از نگریستنِ هویت، خواه ناخواه تا حدودی به روشِ یاد شده باز میگردد. همواره میتوان در مورد هر ویژگی مشترک، گسستهایی را در تاریخ نشان داد، و شرایطی را فرا یاد آورد که در آن ویژگی یاد شده غایب بوده است. به همین شکل، در مورد وجوه افتراق تمدن ایرانی و سایر تمدنها، همواره میتوان به رگههایی گاه تنومند اشاره کرد که تمایز زیاد شده را زیر پا میگذاشتهاند. به عنوان مثال، یکی از مواردی که به عنوان وجه مشترک “ایرانیها” در طول تاریخ پیشنهاد شده، زبان فارسی و ادبیاتِ – به ویژه شاعرانهی- آفریده شده در این زمینه است. برای نقد این عنصر، به سادگی میتوان به فارسی زبان نبودنِ طبقهی حاکم بر ایران در طول هزار سال گذشته، یا چند زبانی بودن قلمرو ایران زمین اشاره کرد. و این نقد را مطرح کرد که با تاکید بر محوریت زبان فارسی این حقیقت نادیده انگاشته میشود که بخش عمدهی ادبیات و فرهنگ کتبی دو زبانِ تازی و ترکی نیز در زمینهی ایران زمین و توسط کسانی که خود را ایرانی میدانستهاند صورتبندی و تدوین شده است. متغیری افتراقی مانند دینمدار بودن ایرانیان، یا توجهشان به امور فرارونده و استعلایی را نیز میتوان با این شاهد نقد کرد که در همین تمدن جنگهای دینی به معنای واقعی کلمه رخ نداده است، و برخی از عملگراترین نوابغ – مانند ابن سینا و ابن هیثم- نیز ظهور کردهاند، و عنصری کاملا مادی و زمینی – مانند بازرگانی در تکامل فرهنگ آن بیشترین نقش را ایفا کرده است.
چنین میاندیشم که ایراد تعریفهای ساختارگرا، به موارد اشتراک یا تفاوتی که بدان اشاره میکنند نیست، که در اصلِ روش ایشان است. تاریخ ایران زمین به قدری طولانی، و تنشهای وارد آمده بر جامعهی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است، که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست، با مرزهایی مستقر و پایدار –مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده میشود،- در مورد آن غیر واقع بینانه است. از این رو، در این نوشتار در پی به دست دادن تاریخی از دگرگونی و تکامل هویت ایرانی هستم، که آن را همچون نظامی تکاملی و پویا تفسیر نماید. همچنین این هویت را به صورت زنجیرهای از پاسخهای موفق یا ناموفق نسبت به تنشهایی جامعه شناختی مورد تحلیل قرار خواهم داد. در این میان به متغیرهای تعریف کنندهی اشتراکهای درونی یا تفاوتها با بیرون به یک اندازه توجه خواهم کرد، و گسستها را به همان اندازه مورد تاکید قرار خواهم داد که پیوستگیها را.
این رویکرد را به دو دلیل در پیش خواهم گرفت. نخست آن که اصولا تاکید بر شباهتها یا اختلافها، و تمرکز بر ویژگیهای منسجم سازندهی درون یا حصر کنندهی بیرون را به تنهایی درک نمیکنم و به لحاظ منطقی باور به یکی از این دو عنصر را بدون قطب مقابلش نادرست و تقریبا بیمعنا میدانم. دیگر آن که برای هویت شأنی سیال و پویا و تکامل یابنده قایل هستم که خواه ناخواه تاریخ دگرگونی خویش را در قالب انباشتی از گسستها و پیوستگیها تعریف میکند.
*http://sociologyofiran.com/index.php?option=com_content&task=view&id=769&Itemid=54