در باب نهیلیسم عصر جدید

نویسنده: ژان بودریار
این نوشته به گونه نوشته های پیامبر نهیلیسم نیچه غافلگیرکننده است. خواننده را به حقایقی متوجه می کند که از کثرت بداهت مغفول افتاده اند؛ نهیلیسم معطوف به مجازی سازی واقعیت ها، ویرانی حقیقت به واسطه شبیه سازی آن و غفلت از معنی و مرجع، فقدان نسخه اصل برایزندگی بدلی در عصر ما.
در باب نهیلیسم عصر جدید    
این نوشته به گونه نوشته های پیامبر نهیلیسم نیچه غافلگیرکننده است. خواننده را به حقایقی متوجه می کند که از کثرت بداهت مغفول افتاده اند؛ نهیلیسم معطوف به مجازی سازی واقعیت ها، ویرانی حقیقت به واسطه شبیه سازی آن و غفلت از معنی و مرجع، فقدان نسخه اصل برای زندگی بدلی در عصر ما. بودریار از مهم ترین متفکران و نویسندگان معاصر در سنت فرانسوی است که خود معطوف به فلسفه اروپای قاره یی است. می گوید نهیلیسم قرن ۱۹ با شکستن پوسته ظاهر و رجوع به معنی و مغز آغاز شد و از دل آن در عرصه هنر، رمانتیسم و بعد سوررئالیسم و دادائیسم درآمد.
اما در عصر ما نهیلیسم ناظر بر مرجعیت شبیه سازی و آشکارگی امور است. (ظاهرنمایی و وانمود) عصر ما عصر اشباع سیستم است که به مالیخولیای بی تفاوتی و خنثی شدگی معنی و مضمون منجر شده است. حتی توهم که مستلزم فاصله بین حقیقت و مجاز است نیز ممتنع شده است. عصر ما عصر رواج ظاهر و نمودها است که معنی و آرزوهای متعالی بشری را در چنبره یی از سیستم های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندانی کرده است.
در چنین وضعیتی عصر حکومت مجاز و شبیه سازی نهیلیسم یعنی سیطره کمیت و ظاهر امور و غیبت هرگونه معنی و مرجع. در عصر ما تصاویر وانمودسازی شده، کل واقعیت را احاطه کرده (واقعیت حاد یا فراواقعیت) که تنها به خودش دلالت دارد، نسخه اصل ندارد و بدلی است مثل تصاویر مجازی و دیجیتالی که ساختگی و ترکیبی اند و نگاتیو (مرجع) ندارند.
عیان ساختن آثار سوء مجازی سازی و وانمود کردن حقیقت به صورت مجازی که به کمک وسایل الکترونیک و تکنولوژی های جدید به ویژه در عرصه وسایل روابط جمعی انجام می شود، موضوع اصلی این نوشته است. اخطارها و هشدارهای «بودریار» که کل سیستم اجتماعی و سیاسی هم به «بی تفاوتی و پایان یافتگی» رسیده است، بسی تکان دهنده است. در چنین عصر و عرصه یی، فقط با رجوع به معنی است که امید نجاتی نهفته است اگر به قول او برای این رجوع به معنی در هژمونی سیستم، معنایی باقی مانده باشد. از جمله مهم ترین آثار بودریار «خیال و وانمودسازی» است که به سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه شده و دانشگاه میشیگان امریکا آن را منتشر کرده است. این کتاب حاوی مباحث عمیق و پیچیده یی است در باب پست مدرنیسم. این نوشته از همین کتاب انتخاب و ترجمه شده است. بودریار اگرچه در آثارش به عنوان یک منتقد تمام به شاکله و رفتار غرب نظر دارد، اما این نمی تواند دلیلی بر تایید همه جانبه آثارش باشد. از این رو او نه تنها در جامعه غرب بلکه در جوامع اسلامی و ضد تفکر غربی نیز منتقدانی جدی دارد. این مطلب اگرچه به هیچ وجه بیانگر مواضع روزنامه «اعتماد» نیست بلکه امید آن نیز می رود که این مطلب از سوی متفکران و خوانندگان محترم مورد نقد و بررسی جدی قرار بگیرد.
در عصر ما نهیلیسم دیگر آن چهره تیره و تار پایان قرن بیستم، آن چهره گرفته «واگنری»، «اشپنگلری» را ندارد. نهیلیسم در روزگار ما، نه ریشه در جهان بینی زوال و نیستی دارد، نه ناشی از رادیکالیسم متافیزیک زده یی است که از مرگ خدا زاده شد و نه ناشی از آثار و پیامدهای مرگ خدا است. نهیلیسم در عصر ما نهیلیسم ناشی از اصالت یافتن ظواهر و آشکارگی است که از یک نظر بسی ریشه یی تر (رادیکال تر)، و مهم تر از شکل های تاریخی پیش از آن است زیرا این ظاهرنمایی پدیده ها، اشیا و مفاهیم و نااستواری آن به شیوه یی حل ناشدنی ناظر بر خود سیستم است. از این بیشتر حتی ناظر بر تئوری است که خود قرار است این وضعیت را توضیح دهد.
هنگامی که خدا مرد، هنوز نیچه یی بود که همچون یک نهیلیست بزرگ در پیشگاه ابدیت و در مقابل جسد آن ابدیت مرده این واقعه را صدا زند. اما امروز در برابر این آشکارگی مجازی که همه چیز را فرا گرفته، در برابر ادعای فهم همه چیز به صورت مجازی و در برابر تحقق خارجی عالم به صورت یک واقعیت مجازی و اغراق شده که مدعی است خدا نمرده، بلکه به صورت یک فراواقعیت مجازی صعود کرده دیگر در عالم نقد و نظر، خدایی هم وجود ندارد که این مجازی سازی واقعیت را دریابد و به آن وقوف یابد. (چیرگی واقعیت مجازی موجب شده بین واقعیت و عدم واقعیت و بین حقیقت و مجاز حد و مرزی باقی نماند و درهم تنیده شوند.)
بدین سان همه جهان و همه ما، زنده زنده به هاویه فریب مجازها شبیه سازی و وانمودگی پا نهاده ایم؛ به قلمروی بد و آزاردهنده، نه حتی بد و آزاردهنده که به قلمرو بی تفاوت بازدارندگی و امتناع (نهیلیسم). بسی ناباورانه است که نهیلیسم دیگر به کلی در مفهوم نابودی و زوال شناخته نمی شود، بلکه به واسطه همین فریب شبیه سازی و مجازی سازی و همین بازدارندگی و امتناع است که شناخته می شود. نهیلیسم، از صورت آن خیال سخت و فعال و رازآلود و از جایگاهی که داشت، از نظر تاریخی گذر کرده و به صورت گردش ظاهر اشیا گردش دروغین آشکارگی اشیا و پدیده ها رخ نموده است. می توان پرسید در چنین وضعیتی، در عالم تئوری و نظر چه چیزی از نهیلیسم باقی مانده؟ در دورانی که نیستی و مرگ به عنوان یک چالش و به عنوان یک امر نامعلوم مطرح است، دیگر چه «حقیقت و معنای» تازه یی تواند که رخ نماید و چه عرصه نویی، تواند که گشوده شود؟
در مقایسه با صورت های پیشین نهیلیسم، امروزه در وضعیتی تازه از نهیلیسم به سر می بریم که بی گمان ناگشودنی و حل ناشدنی است.
اولین صورت بزرگ تجلی نهیلیسم، رمانتیسم است که با نهضت روشنگری همراه است و هر دو به معنای شکستن نظم نهفته در ظاهر اشیا و راه برون به «معنی» است.
سوررئالیسم، دادائیسم، پوچی و نهیلیسم سیاسی دومین شکل مهم ظهور نهیلیسم است که معطوف به شکستن نظم معنا و نظم مضمون است. صورت اول نهیلیسم (رمانتیسم به معنای گشودن راز ظاهر اشیا) یک وجه زیباشناختی دارد و شکل دوم آن (سوررئالیسم و دادائیسم) صورت سیاسی، تاریخی و متافیزیکی آن است (تروریسم). امروزه این دو جلوه نهیلیسم فقط از بعضی جهات برای ما مهم است و گاه اصلاً مهم نیست. اما نهیلیسم در عصر ما که معطوف به ظاهر و آشکارگی اشیا است، نه زیباشناختی است نه سیاسی. نهیلیسم در روزگار ما دیگر نه وامدار گسستن پرده ظاهر است، نه به معنای فرو مردن اخگر معنی است و نه مبتنی است بر آخرین تفاوت های ظریفی که در یک مکاشفه رخ می نماید. دیگر مکاشفه یی هم در کار نیست. امروزه نهیلیسم نوعی نابود کردن بی هدف همه چیز است.
اما مسلماً این نهیلیسم از نوع نهیلیسم سیاسی که گفتیم، نیست. بدین سان فقط یک شکل برای بیان و ظهور نهیلیسم باقی مانده، که در عین حال شکل غیبت و نابودی خود آن نیز هست و آن عبارت است از وسایل ارتباط جمعی که نسخه مجازی وانمود واقعیت ها را ارائه می کند. امروزه وسایل ارتباط جمعی دیگر آن صحنه یی نیست که چیزی در آن نشان داده شود بلکه مسیری است از قبل تعیین شده و نقشه یی است که در آن دست برده اند و با شبیه سازی واقعیت ها ما را فریب می دهد. دیگر حتی تماشاگر آن هم نیستیم زیرا امواج وسایل ارتباط جمعی را بدون خواست خود دریافت می کنیم و به ما تحمیل می شود.
در عصر ما مکاشفه و شهود پایان یافته است. عصر ما، عصر مسابقه در «امر خنثی» است؛ مسابقه انواع بی تفاوتی ها و بی اثرشدگی ها. این امر که آیا نوعی رمانتیسم یا نوعی زیبا شناسی هم در این خنثی شدگی و بی تفاوتی وجود دارد یا نه، را می گذاریم برای بعد. گمان نمی کنم چنین باشد. پس تنها چیزی که باقی می ماند عبارت است از شیفتگی در برابر انواع بی اثر شدن و خنثی شدگی، مسحور شدن در برابر گردش سیستمی که ما را یکسره نابود می سازد. در مقابل شکل های پیشین نهیلیسم یعنی آن اغوای نمودها و ظاهرها، و نیز در برابر آن فریب منطق دیالکتیکی که در معنی نهفته بود؛ اکنون فقط همین احساس شیفتگی و فریفتگی در برابر «ظاهر» (نمودسازی) است که شور و رنج نهیلیستی ما را به تمام معنی رقم می زند و آتش آن را شعله ور می کند؛ شور و رنجی که مناسب حالت ناپیدایی و غایب شدن است. امروزه همین شکل ها و شیوه های غیبت و ناپیدا شدن است که ما را شیفته و مسحور کرده است.
من نهیلیست هستم و فرآیند سترگ فرو شکستن ظاهرها (فرو شکستن فریب ظاهر) را که در خدمت گشودن راز معنی است می بینم. من فرو شکستن نشانه ها، تاریخ و نقد را که در قرن نوزدهم یک حقیقت اساسی بود می پذیرم و انجام شده می پندارم. انقلاب راستین در قرن نوزدهم یعنی انقلاب مدرنیته عبارت بود از فرو شکستن ریشه یی (رادیکال) پوسته ظاهر، افسون زدایی از جهان و سپردن رازگشایی از حقیقت جهان به دست ستیز اندیشه ها و تفسیرها و به دست قهر تاریخ.
اما امروز انقلاب دوم را نیز می بینم؛ انقلاب قرن بیستم را که انقلاب پسامدرنیسم است یعنی فرآیند فرو شکستن «معنی» را که مترادف با شکستن پرده ظاهرها است و پیش از این رخ داده بود که آن را محقق می دانم و اینک تجزیه و تحلیل می کنم؛ هر کو به «معنی» دست تطاول گشاید، به دست همو کشته می شود.
عصر دیالکتیک یعنی نقد نیز امروز تهی است. عصر دیگری هم در کار نیست. در روزگار ما درد ما را نه در «معنی» درمانی هست، نه شفا یافتن به یمن «معنی» ممکن است؛ درمان و شفا خود بخشی از همان فرآیند همه گیر بی تفاوتی و خنثی زدگی نهیلیستی است.
حتی بازشناسی (آنالیز) امور هم گرفتار بلاتکلیفی است زیرا فرآیند بازشناسی قطعی نیست؛ فرآیندی اتفاقی و تصادفی است. تئوری ها در دریای بی ساحلی شناورند. در واقع نهیلیسم هم ناممکن است زیرا نهیلیسم در روزگار ما یک تئوری نومیدوار و در عین حال حتمی است. تصوری است از پایان راه، یعنی جهان بینی فاجعه است.
خود فرآیند تجزیه و تحلیل و بازشناسی احیاناً یکی از عناصر موثر در روند انجماد «معنی» است. این همه فزون کاری در «معنی» که تئوری های مختلف پیشنهاد می کنند و این همه رقابت تئوری های توضیح «معنی» هنگامی که نوبت به ترانمایی و شفافیت «معنی» می رسد از حیث کالبدشکافی «معنی» هیچ اصالتی ندارند و نسبت به خود «معنی» ثانوی و عرضی می شوند. باید هوشیار بود که فرآیند تجزیه و تحلیل چگونه انجام می شود، چه خود این تجزیه و تحلیل ها به هرحال به انجماد «معنی» و توقف آن می انجامد، فریب و خیال بر معنی سبقت می گیرد و نهایتاً بی تفاوتی و خنثی شدگی در شکل های مختلف را پیش می نهد و آنگاه برهوت می گسترد.
منظور از برهوت انفجار درونی واقعیت و فرو مردن چراغ «معنی» است در وسایل ارتباط جمعی (به ویژه تلویزیون و «مجاز» که جانشین جهان واقعی شده). فروکاستن مفهوم اجتماع در انبوه توده های به هم آمده از مردم (جامعه وارگی)، رشد بی حد و مرز همین توده های مردم که به عنوان عملکرد ناشی از سرعت «سیستم» مطرح می شود، همه و همه چیزی نیست جز یک وضعیت پایان یافتگی جدی و نیرومند و آنگاه واماندگی و درماندگی پایان همه چیز.
پایان یافتگی، سرنوشت جهانی است که اشباع شده است. پدیده پایان یافتگی همچنان پرشتاب پیش می رود اگر بتوان همین مقدار را گفت شکل های مسدود همچنان می پراکند و تکثیر می شوند، روند ترقی و پیشرفت به صورت غده یی آماس کرده که در یک جا برآمده، از حرکت ایستاده است. چنین است راز رفتن تا آن سوی فراپایان و اشباع برون از اندازه همه چیز. این است شیوه کار بشر امروز در گذر کردن از مرزها و از خط پایان. یعنی جلو رفتن در یک مسیر واحد تا دورها. هر چه سریع تر و هر چه دورتر و این یعنی نابود کردن «معنی» از طریق مجازی سازی و شبیه سازی و از طریق فرا شبیه سازی به علت گذشتن از مرز و تجاوز از خط پایان.
آیا این انکار خط پایان با عبور از فراپایان (چنگ اندازی سرطان وار) همان راز زشت سرطان که پنجه در «معنی» افکنده، نیست. انبوه مردم در همین شتاب سهمگین روند «پایان یافتگی» گرفتار شده اند. آنها هستند همین غده آماس کرده ترقی و پیشرفت. آن روند بلعنده که تمام «پیشرفت» و تمام فربهی و فزونی در معنی را یکسره نابود می سازد. آنها هستند که در حلقه یی که مدار آن به واسطه پایانی هولناک، کوچک تر و تنگ تر شده گرفتار آمده اند و خود، زندان خود شده اند.
امروزه همین نقطه پایان یافتگی و آنچه در اطراف آن رخ می دهد فریبنده است و ما را سحر کرده است. (آن افسون بخردانه دیالکتیک هم کارساز نیست که راه گشاید.) اگر نهیلیست بودن به این است یعنی رسیدن به نقطه پایان و تجزیه و تحلیل واگشت ناپذیری سیستم تا آنجا که دیگر بازگشتی در کار نباشد و اگر این یک امتیاز است و باید به آن مفاخره کرد آنگاه من هم یک نهیلیست هستم. وسوسه ناپیدا شدن و نه تولید کردن، یک وضع نهیلیستی است. اگر نهیلیست بودن به معنای وسوسه ناپیدا شدن، نامعلوم بودن، فرو شکستن، جنون نبودن و نیستی است من هم یک نهیلیست هستم. عرصه شاخص این وضعیت ناپیدا شدن همه چیز، ناپیدا شدن واقعیت، ناپیدا شدن معنی، و زوال دوران، زوال تاریخ و جامعه و فرد، عرصه فراسیاست است.
حقیقت این است که امروزه دیگر مساله نهیلیسم هم مطرح نیست زیرا در این ناپیدا شدن، در این رهاشدگی، در این تصادفی بودن امور، و در بی تفاوتی به اشکال مختلف، دیگر حتی آن درد و اندوه جانسوز نهیلیسم هم وجود ندارد. دیگر آن نیروی افسانه یی که قوت واقعی نهیلیسم، قوت رادیکالیته و نیروی افسانه یی انکار پیش بینی در آن نهفته بود، وجود ندارد. دیگر افسون زدایی از طلسم ها با آن آهنگ خاطره آمیز فریبنده اش، که خود به نوعی افسون زده بود، وجود ندارد. آنچه هست، همین ناپدید شدن و غایب شدگی است و بس.
پایه های این همه رادیکالیسم در ناپدید شدن، قبلاً در آثار «آدورنو» و «بنیامین» که با حسرت نسبت به روش های دیالکتیک همراه بوده، نهاده شده است. در آثار این دو، یک حس دورافتادگی همراه حسرت (نوستالژیا) وجود دارد. بی گمان نفس شروع کردن با دیالکتیک، نوستالژیک است. اما اگر در کار «آدورنو» و «بنیامین» ژرف تر بنگریم، جانمایه و آهنگ دیگری را هم می توان در آثار ایشان دید و شنید؛ هشدار یک مالیخولیا که از خود «سیستم» غسیاسی، اجتماعی و فرهنگیف برمی خیزد؛ مالیخولیای درمان ناپذیری که در ورای هر گونه دیالکتیک جاری است. اینک همین مالیخولیای سیستم است که برتری یافته و طرفه اینکه به واسطه انواع شکل های ظاهرنمایی و آشکارگی که ما را احاطه کرده، فائق آمده است. امروزه همین مالیخولیا است که شور درون و رنج اصلی ما را رقم می زند؛ مالیخولیای وانمودسازی و مجازسازی همه چیز.
دیگر افسرده جانی از پایان یافتن روح، از برون فتادن از پرگار هستی، وجود ندارد. دیگر آن نهیلیسم که در پی عادی ساختن همه چیز از راه فرو شکستن ساختارها بود، در کار نیست. آن رنج شورانگیز ناشی از آزردگی و آگاهی از فرودست بودن نیز وجود ندارد.۱ نه، جانمایه اصلی سیستم های عملیاتی در عصر ما، سیستم های جاری شبیه سازی، سیستم های برنامه ریزی و اطلاعات، نوعی مالیخولیا است. مالیخولیای ما، آن کیفیت ذاتی و درونی همین وضعیت ناپدید شدن «معنی» و تبخیر «معنی» در سیستم های عملیاتی است. امروزه همگان گرفتار این مالیخولیا شده ایم.
این مالیخولیا همان ناخرسندی طاقت فرسا است که سیستم مجازی یا سیستم های اشباع شده آن را رقم می زند و این، آن زمان رخ می دهد که امید به ایجاد تعادل میان خیر و شر، بین حقیقت و دروغ، امید به موازنه بین ارزش های درون یک سیستم و بالاخره امید بیشتر به ارتباط بین نیروها، از بین رفته باشد. (و چون چنین شود، آن ناخرسندی بی رحم سراغ ما می آید و آن مالیخولیا ما را فرامی گیرد.)
امروز همه جا و همیشه، سیستم است که بسیار نیرومند و جلودار است و سروری می کند. (هژمونی سیستم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) در مقابل این هژمونی سیستم می توان به فریب شوق و دلخواست های سطحی سرخوش بود و دامن آن را گسترده تر کرد، می توان به شیوه یی انقلابی به «ریزشناسی» امور پیش پاافتاده پرداخت و به انبوه چیزهای کوچک دل خوش کرد و آنها را ستود و مثلاً سراغ آشپزی رفت. اما اینها هیچ کدام پاسخگوی ضرورت مهار این سیستم ویرانگر نیست. چنین کاری فقط از تروریسم برمی آید (که سیستم را بکشد).
آنچه می تواند بقایای به جامانده را از این صحنه جمع کند و برون برد، عبارت است از خلاف آمد عادت و وارونه عمل کردن. مانند یک لبخند طعنه آمیز می تواند یک گفتمان را به کلی بی اهمیت سازد، یا همچنان که یک تمرد و انکار کوچک در رفتار «بنده» (رعیت)، تمام اقتدار «خدایگان» (ارباب) را می شکند و لذت قدرت را از او می ستاند.
هرچه سروری (هژمونی) سیستم بیشتر باشد، آرزوی خلاف آن عمل کردن هم، بیشتر تحریک می شود. چالش، هر چه هم اندک و ناچیز، عبارت است از سلسله یی از شکست های سیستماتیک. امروزه همین امکان برعکس عمل کردن یا وارونه سازی بدون حریف است که یک مساله قابل ذکر در مرحله نهیلیستی و ناخرسندی سیاسی است. فقط همین است که قدرت خیال و آرزوی ما را تحریک می کند.
اگر نهیلیست بودن عبارت است از این وارونه عمل کردن و عبارت است از داشتن آن ویژگی رادیکال ریشخند زدن و ستیزیدن با سیستم تا آخرین مرز هژمونی آن (یعنی آن چالشی که سیستم با آن مواجه است و پاسخ آن در نابودی و مرگ خود سیستم است)، آنگاه من هم از لحاظ تئوری، نهیلیست و تروریست هستم، همچنان که دیگران با سلاح های خودشان چنین هستند. توسل به «قهر تئوریک»، نه جست وجوی حقیقت، تنها راه چاره است که برای ما باقی مانده است.
اما این یک احساس اتوپیایی است زیرا نهیلیست بودن در صورتی زیبا است که هنوز رادیکالیته وجود داشته باشد، همچنان که مرگ هم در صورتی زیبا است (حتی مرگ خود تروریست) که هنوز معنایی برای مرگ وجود داشته باشد.
از قضا همین جاست که همه چیز ناگشودنی می شود و بن بست می پذیرد زیرا در برابر این نهیلیسم معطوف به رادیکالیته، سیستم در برابر خودش می ایستد و همان نهیلیسم معطوف به خنثی بودگی و بی تفاوتی رخ می نماید. خود سیستم نیز نهیلیستی است، به این معنی که توان این را دارد که همه چیز را از جمله همان چیزی را که سیستم نفی می کند (میل به تخریب سیستم)، به بی تفاوتی و خنثی شدگی بکشاند.
در چنین سیستمی، مرگ هم چون غایب است، جلوه می کند. جمع مردگان به واسطه بی تفاوتی یکسره نفی می شوند، یعنی آنجا که تروریسم غکه یک ایده نهیلیستی استف ناخواسته همدست کل سیستم می شود. (نه اینکه از لحاظ سیاسی همدست سیستم شده باشد بلکه به شکل شتابنده یی در همان روند بی تفاوتی که سیستم تحمیل می کند، هضم می شود.) دیگر برای مرگ هم جایگاهی نمانده است. دیگر عصر مرگ هم به پایان رسیده است. نه مرگ سیاسی در کار است و نه صورت ذهنی آن که بتواند نقش خود را ایفا کند. نه برای مرگ شادآیین و نه برای مرگ ستیزنده… هیچ معنایی باقی نمانده است و همین جاست که آن نوع دیگر نهیلیسم یعنی نهیلیسم و تروریسم معطوف به خود سیستم، پیروز می شود.
دیگر هیچ عصر و مرحله یی در کار نیست، حتی قدرت «توهم» اینکه پیشامدها بتواند به شکل حقیقی و در شمایل واقعی شان رخ دهند، وجود ندارد. دیگر عصر و عرصه یی برای همبستگی روحی یا سیاسی وجود ندارد. راستی مردم شیلی و بیافرا یا مردم ساده کرجی نشین غپناهندگانف در بولونیا یا لهستان دیگر چه اهمیتی دارند؟ تصویر آنها (به صورت مجازی) به آسانی و بی تفاوتی بر صحنه تلویزیون می آید و می رود، صرفاً برای اینکه از بین بروند و فراموش شوند. ما در عصر حوادث بی پیامد واقع شده ایم؛ در عصر تئوری های بی پیامد.
برای «معنی» هم دیگر امیدی وجود ندارد. بی گمان بسی خوب است که «معنی» زائل می شود. اما آنجا که «معنی» سلطنت ابدی خود را برپا کرده یعنی در ظاهرها و وانمودها و در مجازها و امید است از بین برود تا سلطنت عصر روشنگری بر آن بگسترد البته نامردنی و ماندنی است. این ظاهرها و نمودها، در برابر نهیلیسم معطوف به «معنی» یا در حقیقت «فقدان معنی»، البته ماندگار و آسیب ناپذیر است و همین جاست که آن فریب و وسوسه نهیلیسم جدید در عصر ما (نهیلیسم آشکارگی و ظاهر) آغاز می شود.

نهیلیسم و پستمدرنیسم در تفکرات نیچهی واتیمو(2)
اغلب بین پست مدرنیسم و نیهیلیسم رابطهای تصور میشود، اما به مفهوم این رابطه کمتر پرداخته شده است. فیلسوف معاصر ایتالیایی، جیانی واتیمو، یکی از معدود فیلسوفانی است که بخش عمده آثارش را وقف این موضوع کرده است. واتیمو ربط نظریه نیهیلیسم نیچه و وضعیت پست مدرن را با شواهد بررسی میکند و بیان میکند که پست مدرن را فقط در رابطه با تقدیر نیهیلیستی غرب میتوان دقیق فهمید. این مقاله به بررسی خوانش واتیمو از نیچه میپردازد و با استدلال بیان میکند که این خوانش به ما کمک میکند که رابطه بین نیهیلیسم و پست مدرن را بهتر بفهمیم و تغییر و تحول پست مدرنی نیهیلیسم را متوجه شویم که اساسا تئوری در مورد آفات مدرنیته بود، نه پست مدرنیته. و اینکه چرا پست مدرنها جای اینکه بپدیرند پست مدرن وضعیتی نیهیلیستیک است، نیهیلیسم را به عنوان اتهامی میدانند که باید رد کرد. بخش دوم و پایانی این مقاله را با هم می خوانیم.
نیهیلیسم پست مدرن
الف) مدرنیته و پست مدرنیته
مدرنیته و پست مدرنیته دورههایی هستند که فلسفهی تاریخ وجود آنها را مسلم میپندارد. با اینکه تاریخها تفاوت دارند، روایت عام تاریخ مدرنیته را دورهای میداند که از روشنگری تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت و پست مدرنیته را دورهی پس از آن میداند. ویژگی مدرنیته به مرحلهی عمل در آوردن ارزشهای روشنگری بود.
به زبانی ساده میتوان گفت که هدف روشنگری، آزادی انسان از طریق استفاده از عقل در تجربهی اجتماعی بود. از نظر تاریخی، این به معنای تکثیر علم و تکنولوژی از طریق صنعتیسازی، اداره و کنترل بسیاری از جنبههای زندگی اجتماعی و اعمال سیستمهای سیاسی اقتصادی به تنوع مارکسیسم، کمونیسم و سرمایهداری بازار آزاد بود. هر چند نظریههای متفاوت زیادی در مورد پست مدرنیته وجود دارند، نظریه پردازان در این نکته با هم متفقند که تغییر شرایط اجتماعی، که غالبا تصور میشود با گسترش و تکثیر تکنولوژیهای اطلاعاتی ممکن شده، به این معنی است که دیگر نظریههای قدیمی مدرنیته برای جوامع پیشرفته تکنولوژیک در زمان فعلی قابل اعمال نیستند. عموما یکی ار ویژگیهای پست مدرنیته را تقسیم جامعه به شکلهای چندگانه و سنجشناپذیر میدانند. این خرد شدن جامعه بهاین معنا است که دیگر هیچ فراروایتی (عبارت مشهور لیوتار) نمیتواند واقعیت جامعه را به عنوان یک کل توضیح دهد، و این شامل تاریخ نیز میشود که هیچ فراروایتی نمیتواند معنای همه تغییرات تاریخی را حول یک داستان واحد در مورد معنای تاریخ گرد آورد. علیرغم تفاوتهای نظریات مختلف در مورد پست مدرنیته، واتیمو معتقد است که «توافقی کلی در معنای پست مدرنیته وجود دارد. اگر این عبارت معنایی داشته باشد، میتوان آن را در عبارت پایان تاریخ خلاصه کرد.»
طبق گفتهی واتیمو، ویژگی مدرنیته مفهوم پیشرفت است، مفهومی که بر دیدگاهی تک خطی از تاریخ بنا شده است. به این معنا که اگر هدفی را فرض کنیم، مانند هدف آزادی انسان در دورهی روشنگری، که بتوان گفت نوع بشر در رسیدن به آن هدف پیشرفت میکنند، ما همهی تاریخ را در رابطه با این هدف میبینیم. ما فقط یک دیدگاه در مورد تاریخ خواهیم داشت و این دیدگاه به صورت خطی در امتداد حرکت جامعه در طول زمان بنا شده است. در مدرنیته، مدرن یا جدید بودن خود نیز ارزش است، چون به معنای غلبه بر و پشت سرگذاشتن امر قدیم و حرکت رو به جلو در خط منتهی به هدف محسوب میشود. به نظر واتیمو، وقتی که دیگر نتوانیم تاریخ را روایتی تک خطی ببینیم، مدرنیته به پایان خواهد رسید. به اعتقاد او، این موضوع هم اکنون اتفاق افتاده و ظهور پست مدرنیته را رقم زده است. به نظر واتیمو، عبارت رایج پست مدرن «پایان تاریخ» به معنای پایان تاریخ تک خطی است.
خوب، چرا تاریخ به پایان رسیده است؟ واتیمو سه دلیل برمیشمرد. اول، در قرون نوزدهم و بیستم تاریخ تک خطی به صورت مفهومی ایدلوژیک مطرح شد. یعنی اینکه این فقط یک دیدگاه انتخاب شده و جهتدهیشده نسبت به تاریخ بود که به منافع سیاسی گروه محدودی از مردم و به ضرر دیگران کمک میکرد. فیلسوفان تاریخ و مورخان دریافتهاند که دیدگاه تک خطی نسبت به تاریخ که از پیشرفت مدرن حمایت میکند، فقط بیانگر تاریخ انسان اروپایی است. تاریخ های متعددی وجود دارند که میتوان از نقطه نظرات متفاوتی آنها را بیان کرد، و پافشاری بر یک تاریخ به عنوان تاریخ غالب، خشونتی ناعادلانه در حق دیگران است. به عنوان مثال، از دیدگاه غربیِ مبتنی بر پیشرفت عقل و خرد از تاریخ برای توجیه استعمار کشورهایی که ساکنانش کم تر عقلانی (و بنابراین پستتر) بودند استفاده شد. ایدلوژی این تاریخ از اطاعت، بردگی و قتلعام نژادهای پستتر حمایت میکرد. دوم اینکه، حوادث عملی منجر به فروپاشی این دیدگاه تک خطی از تاریخ شد. پایان دورهی استعمار و امپریالیسم اروپا از جملهی این حوادث بود. مردم تحت ستم شورش کردند و بر روایت داستان خود پا فشردند و چشم ما را به این نکته باز کردند که تاریخهای جایگزینی نیز وجود دارد و اینکه ایدئولوژی پیشرفت در بی عدالتیهای زیادی دست داشته.
سوم اینکه، به نظر واتیمو مفهوم پست مدرنیته به این واقعیت که ما در جامعهی رسانههای جمعی و ارتباطات عمومی زندگی میکنیم ربط دارد. بر خلاف پیشبینی آدورنو و هورکهایمر که رسانههای جمعی منجر به جامعهای کاملا همگن میشوند، واتیمو معتقد است که در واقع آشکارترین نتیجهی این انفجار رسانهای، گسسته کردن فهم ما از واقعیت و تعمیق تکثرگرایی در جامعه است و در نتیجه تکثیر دیدگاههای چندگانه و متنوع پیش آمده. به خردهفرهنگهای بیشتری اجازه داده میشود که حرفشان را بگویند. تاریخ نه فقط به دلایل نظری و عملی که در بالا گفته شد به پایان رسیده، بلکه به این دلیل نیز به پایان رسیده است که رسانهها ما را از دفاعناپذیر بودن تاریخ تک خطی آگاه کردهاند، چون آن تاریخ فقط میتواند یک داستان را روایت کند، در حالی که داستانهای زیادی برای روایت وجود دارد. رسانه و تکنولوژی های اطلاعات، مردم را به طور روزافزونی آگاه کردهاند که تاریخهای متعددی وجود دارد، نه فقط یک تاریخ. به طور خلاصه، به نظر واتیمو، وجه مشخصهی پست مدرنیته در جوامع رسانههای ارتباطی «پایان تاریخ» و شروع دورهی چندپارگی، تنوع و تکثر است.
ب. نیهیلیسم نیچهای واتیمو
بحث اصلی کتاب واتیمو؛ «پایان مدرنیته» این است که فقط وقتی میتوان نظریههای متنوع پست مدرنیسم را روشن و آشکار کرد، که آنها را در رابطه با فلسفههای نیچه و هایدگر، به ویژه جنبههای نیهیلیستی اندیشهی آنها، بررسی کرد.
اگر ما تفسیر سنتی و مدرنیستی از نیهیلیسم نیچه را با نظریهی واتیمو در مورد پست مدرن مقایسه کنیم، نقاط اصلی تفاوت آشکار میشود. به عبارت دیگر، میتوان دید چرا نیهیلیسم مدرنیست قابل تسری به پست مدرنیته نیست. اول اینکه میتوان استدلال کرد که نیهیلسم مدرنیست هم با استفاده از تفسیری تک خطی از تاریخ به همان راهی میرود که مدرنیسم در استفاده از تاریخ تک خطی رفت. نیهیلیسم مدرن فقط داستان یک نوع انسان، انسان اروپایی را به عنوان داستان تقدیر کل نوع بشر روایت میکند. علیرغم این واقعیت که نیهیلیسم فقط به جامعهی غربی اطلاق میشود، فرض ناگفتهای هم وجود دارد و آن این است که فقط این بخش از بشریت هستند که از نظر فلسفی و فرهنگی اهمیت دارند. نیچه و هایدگر بعضی اوقات بر برتری برخی فرهنگها و نژادها تاکید میکنند، تاکیدی که ممانعت فرهنگی را که اومانیسم مدرنیته به آن متهم میشد، به خطر میاندازد. علاوه بر این، نیهیلیسم مدرنیست، تاریخی پیش رونده است، پیشرفت به معنای براندازی نیهیلیسم تصور میشود، چون هدفش تکمیل نیهیلیسم و غلبه بر آن است. غلبه بر نیهیلیسم مشابه دیگر مفاهیم آزادسازی در فراروایتهای مدرنیست است. از آنجایی که «پایان تاریخ» خود مفهوم محوری پست مدرنیسم و پست مدرنیته است، نیهیلیسم به عنوان فلسفهی تاریخ (به مفهوم مدرن و پیشروندهی آن) کارآیی ندارد بنابراین نمیتوانیم نیهیلیسم را به عنوان یک مرحله در تاریخی واحد و تک خطی به پست مدرنیته معرفی کنیم. علاوه بر این، نمیتوانیم غلبه را به عنوان پاسخی مناسب برای نیهیلیسم معرفی کنیم، چون خود مفهوم غلبه-حداقل به معنای مدرنیستیاش- ریشه در مفهوم پیشرفت دارد. وقتی ما بر چیزی غلبه میکنیم، ما فراتر از آن پیشرفت میکنیم و به مرحلهی جدیدی در تاریخ میرسیم.
واتیمو شروع پست مدرنیسم را در آثار نیچه مییابد و تفسیر او از نیهیلیسم نیچه قرار است به پست مدرنیته اعمال شود. واتیمو در کتاب «پایان مدرنیته»اش با بررسی نظرات نیچه در مورد تاریخ، عناصر پست مدرن تفکر نیچه را بیرون میکشد. این نظرات به فلسفهای جان میبخشند که مناسب عصر پست مدرن است که در آن تاریخ به پایان رسیده است. نیچه در کتاب «بشری، بسیار بشری» مفهوم «غلبه» را که جزو جدانشدنی تقسیر مدرنیستی از نظریهی نیهیلیسم است زیر سوال میبرد. نیچه به زوال مدرنیته و اینکه چگونه میتوان این بیماری فرهنگی را درمان کرد میپردازد. اما غلبه بر مدرنیته پاسخی مناسب نیست. خود مدرنیته در قالب غلبهی مدام تعریف شده است، خلق جدید و غلبه بر قدیم. این غلبه جز لاینفکی از روایت مدرن پیشرفت است؛ که با غلبه بر تاریخ قدیم به سمت وضعیت جدید روشنگری میرود. این وضعیت روشنگری را بازگشت به اصل یا بنیانی میدانند که عقلانیت جامعه را روشن میکند. در ایدئولوژی مدرنیته، نوتر همزمان به معنای اصلتر است.
پاسخ نیچه به زوال مدرنیسم رد مفهوم غلبه و رد ایده آل اصل، که بنیان آن تصور میشود، است. به نظر نیچه، همین ایده بنیان امن و پایدار تفکر و تجربه فرهنگی است که دلیل اصلی زوال مدرنیته است. این مفهوم بنیان قلب متافیزیک و نیهیلیسم دینی است. هیمن میل سقراط به توجیه عقلانی زندگی است که تلویحا همراه خود قضاوت منفی در مورد زندگی را میآورد: زندگی احتیاج به توجیه دارد. در تفسیر مسیحی-اخلاقی از دنیا و در ایدئولوژی مدرنیستی پیشرفت این میل به توجیه عقلانی را میبینیم. بدینگونه این مفهوم در قلب نیهیلیسم و زوال قرار دارد. از آنجایی که مفهوم غلبه به همراه ایده بازگشت به اصل، مفهومی کاملا مدرنیستی است، نیهیلیسم نمیتواند بر غلبه کردن، غلبه کند. جای این، نیچه از طریق براندازی گرایشات مدرنیته رای به انحلال مدرنیته میدهد. این همان نیهیلیسم رادیکال است. عنصر کلیدی استراتژی نیهیلیست رادیکال نیچه، انحلال(یا ساختارشکنی) اصل است.
حقیقت را میتوان در ارتباطش با یک اصل یا یک بنیان فهمید. به نظر نیچه، مشخصهی نیهیلیسم این است که والاترین ارزشها خود را بیارزش میکنند و حقیقت نقش کلیدی در این بیارزش کردن دارد. نقد نیچه از حقیقت همان استراتژی رادیکالیزاسیون نیهیلیسم است که در شروع به مفاهیم حقیقت و اصل حمله میکند. در مورد حقیقت و دروغ به مفهوم غیراخلاقی، نیچه آنچه را به عنوان حقیقت فرض میکردیم، به عنوان اسطوره مطرح میکند. ما چیزها را آنچنان که واقعا هستند نمیشناسیم، بلکه از طریق یک سری اسطورهسازی، از خود چیز تا مفهوم آن، تا تصویر ذهنی، تا کلمه، تا واسطهگری در ساحت فرهنگی معنی و دوباره در برگشت به آنها، میشناسیم. هر تبدیل را میتوان اسطورهی آنچه تبدیلش میکند نامید. در اینجا دیگر ربط به یک اصل یا یک بنیان وجود ندارد، فقط تبدیل و تحولات اسطورهای وجود دارد. اینگونه، حقایق اشتباه دیده میشوند، یا در واقع نتایج فرآیند اشتباه کردن میشوند. طبق نظر واتیمو، نیچه واقعیت را به عنوان «بافتی از اشتباهات» مطرح میکند و این تعریف را جایگزین موقعیت والای حقیقت و اصل مدرنیسم میکند. این جانشینی، به ما این فرصت را میدهد که توجهمان را از منشا و اصل به عنوان منبع حقیقت برگردانیم و آن را به اشتباهاتی معطوف کنیم که با آنها زندگی میکنیم. به نظر نیچه، این حرکت در تایید زندگی نیز هست. نیچه مینویسد «نزدیک ترین واقعیتی که درون ما و برون ما است، کم کم شروع به نمایش رنگ و زیبایی و راز خود میکند و گنجینهی معنایی پدید میآورد که مردمان قبلی خوابش را هم نمیدیده اند.»
واتیمو، بر خلاف تفاسیر مدرنیستی که حالت کاملا مثبتی را، که بعد از غلبه بر نیهیلیسم به دست میآید، پیش فرض میگیرند، نیچه را به عنوان پایانی بر نیهیلیسم و نه غلبه و فراتر رفتن از نیهیلیسم معرفی میکند. یا اینگونه بگوییم که طبق نظر واتیمو، غلبه نیچه بر نیهیلیسم مترادف با نیهیلیسم کامل است و مرحلهای پس و فراتر ازآن را تشکیل نمیدهد. به نظر واتیمو، یک بار که ارزشهای متعالیْ ارزش زدایی شدند، ما نمیتوانیم ارزشهای جدیدی معرفی کنیم که از ارزشهای فروریختهی قبلی اصیلتر باشند. به همین منوال، وقتی ما ایمان خود را به دنیای «حقیقی» از دست دادیم، این دنیا هم دیگر رنگ واقعیتش را از دست میدهد. به این دلیل که ارزشهای متعالی قدیمی و حس واقعیت مطلقی که در ایمان به دنیایی حقیقی داشتیم، بر بنیانها استوارند. ما نمیتوانیم تقسیمبندی جدیدی از ارزشها پدید آوریم، بیآنکه بپذیریم آنها هم ممکن است مانند ارزشهای قدیمی اشتباه باشند. بنابراین برای نیچهی واتیمو، چیزی به عنوان غلبه ساده بر نیهیلیسم و بازآفرینی ارزشها بر بنیانی استوار وجود ندارد مادامیکه مرادمان از نیهیلیسم نبود اساسی هر گونه بنیانی است، بر نیهیلیسم کامل نمیتوان غلبه کرد.
به نظر نیچهی واتیمو؛ غلبه بر نیهیلیسم ، غلبه بر تمایل غلبه بر نیهیلیسم است.
آن نحله از پست مدرنیسم که بیشتر بار اتهام نیهیلیسم را بر دوش میکشد، ضد بنیادگرایی است. معمولا چنین تصور میشود که بدون بنیان، ما هیچ محکی برای ادعاهای شناختی، ارزشها و اعمالمان نداریم و در نسبیتِ تحلیلبرندهای رها میشویم که به نومیدی بدی منجر میشود. آیا این نتیجه ناگزیر تفکر عاری از حقیقت ِ ضد بنیان گرایی است؟ مسئلهی نسبیت در فلسفهی نیچه (و در پست مدرنیسم) کاملا پیچیده است و بحث کامل در مورد آن، هدف این مقاله نیست. هرچند، مایلم طرح کلی پاسخ نیچهی واتیمو را در برابر اتهام نومیدی بیحقیقتی بیان کنم تا نشان دهم چرا پست مدرنیستها نباید نیهیلیسمشان را انکار کنند، بلکه باید آن را تایید کنند. نیچه این پرسش نیهیلیسم و بیحقیقتی را مطرح میکند و پاسخ میدهد:
پرسشی بر زبانمان سنگینی میکند و باز نمیخواهیم مطرحش کنیم: آیا خودآگاه میتواند در بیحقیقتی به سر برد، یا اگر شخص مجبور به چنین کاری باشد، مرگ از این وضعیت برایش بهتر نخواهد بود؟ همهی زندگی انسان عمیقا در بیحقیقتی ریشه دارد … اگر این درست باشد، آیا تنها راه باقیماندهْ نومیدی به عنوان هدفی شخصی و فلسفهی تخریب به عنوان راه حلی نظری است؟
من معتقدم که سرشت انسان این غلبه را رقم میزند؛ با اینکه این غلبهی فوق الذکر در بعضی طبایع ممکن است، اما میتوانم سرشتی دیگر را تصور کنم.
به نظر نیچه، غلبه بر نیهیلیسم یعنی اتخاذ نظری متفاوت در تفسیر نیهیلیستی دنیا. در حالیکه ممکن است ما در نیهیلیسم کامل فرو رفته باشیم، این نیهیلیسم نومید و منکر زندگی نیست، بلکه تاییدی شادمانه است. نیچه مدعی است که یک بار که میل اندیشیدن در قالب بنیانها و حقایق مفروض را کنار گذاشتیم، میتوانیم ارزش نهفته در بیحقیقتی را ببینیم، چون زندگی خود، پردهای از اشتباهات است، گنجینهای از تفسیرات بیبنیان. واتیمو با استفاده از عبارت «فلسفهی سپیده دم» نیچه برای نیهیلیسم کامل، مینویسد: «فلسفهی سپیده دم چیزی جز همان گمراهی متافیزیک نیست که از زاویهی دیگری به آن نگریسته شده، از زاویهی انسانی با سرشت خوب، که روحی متعادل، محکم و شاد دارد». به نظر نیچهی واتیمو، فلسفهی سپیده دم، اندیشیدن از طریق نیهیلیسم کامل با دیدگاهی ایجابی و مثبت است. به نظر واتیمو، این تمام نیهیلیسمی است که پست مدرنیته میتواند باشد.
قابلیت تایید زندگی جای انکار آن، در دنیای بیبنیانی، بیحقیقتی و اشتباه به سرشت شخص بستگی دارد. برای فهم نیهیلیسم کامل، سرشتی قوی و شاد لازم است که به ورطهی نومیدی نیفتد. این البته پاسخی به مشکلات معرفتشناسی نسبیگرایی نیست، بلکه پاسخی به این فرض رایج است که نسبیگرایی لزوما به نومیدی منجر میشود. نیچه از این قبیل کارها در نوشتههایش زیاد انجام میدهد که مفاهیم فلسفی را که تا آن موقع صرفا در قالب عقلانیت محض فلسفی مطرح شده بودند، برمیدارد و آنها را در حوزههای دیگری مانند سلامت، احساسات، روانشناسی یا میل به قدرت به کار میگیرد. این ارجاع او به سرشت شخص درپاسخ به نیهیلیسم، از این دست است. علاوه بر این، این کار توسط نقد عقلانیت در آثار نیچه و به طور کلی پستمدرنیسم ممکن شد.

نتیجه
نیهیلیسم نیچهای واتیمو تنها و مناسب ترین نظریه نیهیلیسم پست مدرن نیست. با این وجود، در روشن کردن رابطه بین نیهیلیسم و پست مدرن مفید است. مقایسه بین نیچه پست مدرن واتیمو و تفسیر مدرنیستی بعضی از ویژگی های کلی تحول پست مدرن را روشن میکند. این ویژگیها بدین شرح هستند: اولا اینکه نمیتوان نیهیلیسم را یک تاریخ تک خطی دانست و دوم اینکه غلبه بر نیهیلیسم که دوران جدید تصور میشود، شاید پاسخی مناسب نباشد. نیهیلیسم در صورت پست مدرنش نیهیلیسم کامل است. غلبه بر جنبه های منفی نیهیلیسم غلبه بر خود نیهیلیم نیست، بلکه تغییر دیدگاه نسبت به آن است. طبق تحلیل واتیمو، پست مدرنیته را میتوان جامعه نیهیلیستیک دانست، چون تاریخ در آن پایان یافته است. غرب ریشه های مفهوم تاریخی بودن را از دست داده است. تکثیر پلورالیستیک دانشها و شناخت ها، اعتقادات و ارزش های متفاوت، با فروپاشی هرگونه معنا و ارزش مشترک که پایه تجربه اجتماعی شوند، همزمان میشود. جامعه پست مدرن، نیز، بی بنیان است. پست مدرنیست هایی مانند واتیمو، جای اینکه نیهیلیسم را چالشی به اعتبار نظریات و ارزش هایشان بدانند، آن را میپذیرند، چون آنها طرفدار بی بنیانی هستند و بافت اشتباهات را جوهره واقعیت میدانند. نیهیلیست های پست مدرن، جای جست و جو برای بنیانی جدید، راضی به این هستند که به زندگی سرگردانی در پرتو دیدگاهی اساسا متفاوت ادامه دهند.

ژان بودریار
ترجمه دکتر سعید محبی
برای اطلاع بیشتر از اندیشه های «بودریار» مراجعه کنید به؛ ۱ دکتر محمد ضیمران، بودریار و واقعیت مجازی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، مرداد ۱۳۸۲، صص ۴۹ ۴۴
۲ دکتر داریوش شایگان، افسون زدگی جدید، نشر فرزان، ص ۳۶ به بعد
پی نوشت؛
۱ مقایسه کنید با «افسردگی و آزرده جانی» که نیچه در «چنین گفت زرتشت» از آن سخن می گوید. (منظور آن حس نفرت است که بردگان از احساس فرودستی خود در برابر خدایگان پیدا می کنند.)

روزنامه اعتماد ( www.etemaad.com )
Adorno, Theodor W. and Horkheimer, Max (1997) Dialectic of Enlightenment, trans. John Cumming. London and New York: Verso.
Antiseri, Dario (1996) The Weak Thought and its Strength. Aldershot, etc.: Avebury.
Baudrillard, Jean (1993) “Game with Vestiges” in Baudrillard Live, ed. Mike Gane. London and New York: Routledge.
(1994) “On Nihilism” in Simulacra and Simulation, trans. Sheila Faria Glasser. Ann Arbor: University of Michigan Press.
Bell, Daniel (1976) The Cultural Contradictions of Capitalism. New York: Basic Books.
Carr, Karen L. (1988) The Banalization of Nihilism. Albany: SUNY.
Lyotard, Jean-François (1984) The Postmodern Condition: A Report on Knowledge, trans. Geoff Bennington and Brian Massumi. Minneapolis: University of Minnesota Press
Mills, C. Wright (1959) The Sociological Imagination. New York: Oxford University Press.
Nietzsche, Friedrich (1968) The Will To Power, trans. Walter Kaufman and R.J. Hollingdale. New York: Vintage.
(1969) Thus Spoke Zarathustra, trans. R.J. Hollingdale. London: Penguin.
(1979) “On Truth and Lie in a Nonmoral Sense” in Philosophy of Truth, trans. Daniel Breazeale. Highlands, N.J.: Humanities Press.
(1982) Daybreak, trans. R.J. Hollingdale. Cambridge: Cambridge University Press.
(1984) Human, All-Too-Human, trans. Marion Faber and Stephen Lehmann. London: Penguin.
(1990) Twilight of the Idols/The Anti-Christ, trans. R.J. Hollingdale. London: Penguin.
(1996) On the Genealogy of Morals, trans. Douglas Smith. Oxford and New York: Oxford University Press.
(1997) “On the Uses and Disadvantages of History for Life” in Untimely Meditations, ed. Daniel Breazeale, trans. R.J. Hollingdale. Cambridge; New York: Cambridge University Press.
Pope John-Paul II (1995), Evangelium vitae: Il valore e l’inviolabilita delta vita umana. Milan: Paoline Editoriale Libri.
Rose, Gillian (1984) Dialectic of Nihilism. Oxford: Blackwell.
Toynbee, Arnold (1963) A Study of History vols. VIII and IX. New York: Oxford University Press.
Van der Will, Wilfried (1993) “Nietzsche and Postmodernism,” in The Fate of the New Nietzsche, ed. Keith Ansell-Pearson and Howard Caygill. Aldershot, England: Avebury.
Vattimo, Gianni (1986) “The End of (Hi)story,” Chicago Review 30 (4): 20-30.
(1988) The End of Modernity: Nihilism and Hermeneutics in Post-modern Culture, trans. John R. Snyder. Cambridge: Polity Press.
(1992) The Transparent Society, trans. David Webb. Baltimore: Johns Hopkins University Press.
White, Alan (1987) “Nietzschean Nihilism: A Typology,” International Studies in Philosophy Vol. 14 (2): 29-44

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *