نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
معرفی کتاب : مفهوم كلي فرهنگ در لغت عرب، به معني پيروزي و تيزهوشي، درفارسي، كاشتن و رويانيدن و در لاتين به معني بارور كردن زمين، در جهت توليد يا حاصلخيزي است اما اين معنيهاي لغوي چندان به تعريفهاي متفاوتي كه از فرهنگ و حوزههاي آن ارايه ميشود نزديك نيست و به گفته علامه محمد تقي جعفري تعريفهاي متفاوتي كه از فرهنگ در دايرهالمعارف آمده نتوانسته يك مفهوم جامع را براي فرهنگ معرفي كند. او دليل نرسيدن به يك مفهوم جامع را در مقدمه كتاب با مثالي ساده اين چنين عنوان ميكند: “عدهاي سعي ميكنند براي تعيين مركز دايره نقطههاي فراواني درون دايره بزنند ولي هيچ يك از آن نقطهها مركز حقيقي دايره نيست، زيرا صاحبنظر يا جامعهشناسان فرهنگي، آن هويت اصلي انسان را كه پرچم خود را در مرز طبيعت و ماوراي طبيعت زده است جدي نگرفته و بنابراين فقط به بررسي معلولات عناصر فرهنگي محدود آن هم در عرصه فيزيكي پديدهها و فعاليتهاي فرهنگي پرداختهاند” كتاب فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو پس از مقدمه آن در فرهنگ، دو فصل دارد.
فصل اول آن به صورت مبسوط به فرهنگ از ديدگاه هر يك از مراجع لغت زبانهاي متفاوت دنيا مي پردازد و درباره اين تعريفهاي متفاوت بحث ميكند.
فصل دوم نيز به ماهيت فرهنگ تكاملي ميپردازد و از آنجا به فرهنگي ميرسد كه اسلام بنا كرد و سپس نويسنده بحث مفصلي در فرهنگ غربي و علتهاي تباهي و فساد آن ميكند.
مؤسسه نشر آثار محمد تقي جعفري اين كتاب را بار اول در سال 1379 در 240 صفحه و 3 هزار شمارگان با قیمت 650 تومان منتشر كرده است ،که تا اکنون سه بار تجدید چاپ شده است.
در دائره المعارف های مختلف جهان، تعاریف مختلفی از فرهنگ صورت گرفته که جامع مشترک همه آن تعریف های مختلف “عنصر بایستگی و شایستگی، کمال، ترقی مادی و معنوی، کرامت و حیثیت و شرف ذاتی انسان، حسات شایسته و آزادی مسوولانه و عدالت در اجرای حقوق و قوانین است.” برخی از محققان نیز حدود 164 تعریف را جمع آوری کرده اند. پس از بررسی و نقد مهم ترین تعریف های فرهنگ، این تعریف را می توان ارائه داد: “فرهنگ عبارت است از: کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیت های حیات مادی و معنوی انسان ها که مستند به طرز تعقل شسلیم و احساسات تصعیده شده آنان در حیات تکاملی باشد.”
به طور کلی، فرهنگ پدیده ای دو قطبی است. یعنی هم جنبه درون ذاتی دارد و هم جنبه برون ذاتی. از سویی، پدیده فرهنگ مربوط به ساختمان مغزی و نظام روانی انسان است و سایر موجودات از دریافت آن ناتوانند و از سوی دیگر، فرهنگ دارای نمودهای عینی است یعنی “رفتارها و نمودهای آن هاست که در عرصه جسم و جسمانیات بروز می کند و قابل مشاهده است.”
اصول چهار گانه فرهنگ
در تعریفی که ما از فرهنگ ارائه می کنیم. لزوما باید این اصول چهارگانه مورد لحاظ قرار بگیرد:
1- بایستی و شایستگی مستند به تعقل سلیم و احساسات تصعید شده مردم. هر یک از عناصر فرهنگی اولا باید مبتنی بر عقل سلیم و احساسات عالی انسانی باشد و ثانیا موجبات رشد و کمال افراد را فراهم آورد و اگر اموری که در جامعه به نام فرهنگ نامیده می شوند، در مسیر رشد و تعالی انسان ها نباشد و احساسات عالی آن ها را تحریک نکند، عنصر ضد فرهنگی خواهد بود. فرهنگ واژه ای است که حامل ارزش ها می باشد. نمودها و پدیده هایی نظیر شهرت پرستیژ يا قدرت طلبی، خودخواهی و لذت گرایی را نباید از امور فرهنگی تلقی کرد.
2- حیات انسانی بدون فرهنگ به معنای فوق، شایسته بقا نیست زیرا زندگی بدون فرهنگ بی معنا و بی مفهوم و عاری از عقل و احساسات عالی انسانی است.
3- هر اندازه که فرهنگ جامعه ای بیش تر بر اصول ثابته معقول و دریافت های عالی انسانی مبتنی باشد، فرهنگ آن جامعه از بقای بیش تری برخوردار خواهد بود.
4- فرهنگ دارای دو بعد است: بعد نسبی و بعد مطلق
مراد از بعد مطلق، بعد فراگیر و کلی فرهنگ است، مانند فرهنگ توجه به زیبایی ها، احترام به انسان ها،حق شناسی، علم جویی که همه جوامع بشری را در بر می گیرد.
بعد نسبی فرهنگ نیز ناشی از طرز تفکر و احساسات و رفتارهای خاص هر جامعه ای است، مانند احترام ژاپنی ها نسبت به یکدیگر
دو نوع فرهنگ
فرهنگ بر دو قسم پیرو و پیشرو تقسیم می شود:
فرهنگ پیرو: آن نوع کیفیت و شیوه زندگی است که تابع هیچ اصل و قانون اثبات شده ای نیست، بلکه ملاک درستی و نادرستی آن، تمایلات و خواسته های مردم است. این قسم فرهنگ، از هوی و هوس ها و تمایلات طبیعی انسان هاست. این نوع فرهنگ، شامل زیبایی ها و پدیده های خوشایند و تجملات غیر حیاتی می شود، نه خواسته های جدی مردم. در واقع، نمودهای مبتذل و ضد اخلاقی، فرهنگ نام می گیرد. فرهنگ عصر و زمان ما، فرهنگ پیروست نه فرهنگ پیشرو. از همین جاست که یک سلسله اصول عالیه فرهنگی پایمال شده است. برخی اصول پایمال فرهنگ عبارت است از:
1- فرهنگ محبت اصیل برای هم نوعان
2- اصالت پیدا کردن وجدان اخلاقی
3- فرهنگ هدف اعلای زندگی
4- فرهنگ صداقت و وفا به تعهدات
5- فرهنگ آزادی مسوولانه و اندیشه و کردار عادلانه
6- فرهنگ قداست علم و معرفت
7- فرهنگ تعاون و همکاری
8- فرهنگ رواج هنرهای سازنده و پیشرو
9- فرهنگ حاکمیت حقیقت بر رسانه ها و پرهیز از حذف واقعیات و تفسیر و توجیه های نادرست آن
10- فرهنگ اقتصاد عالی و برخوردار ساختن همه مردم از حق معیشت عادلانه
فرهنگ پیرو را می توان به سه قسم تقسیم کرد:
الف- فرهنگ رسوبی: اگر عناصر فرهنگ یک جامعه را، سنت های نژادی و روانی و شرایط جغرافیایی و خصلت های باقی مانده از گذشته تشکیل دهد، فرهنگ آن جامعه رسوبی خواهد بود. در این نوع فرهنگ، یک سلسله رگه های ثابت تاریخی و محیطی در جامعه رسوخ پیدا کرده، که در مقابل تحولات اجتماعی مقاومت می ورزند.
ب- فرهنگ مایه و بی رنگ: این نوع فرهنگ، بر هیچ مبنای روانی و اصل ثابتی پایدار نیست و همواره در حال دگرگونی است
ج- فرهنگ خود محوری: در این نوع فرهنگ، خود- نمودها و فعالیت های فرهنگی هدف تلقی می شوند، نه آن که در حکم وسایلی جهت نیل به اهداف والاتر مطرح شوند.
این خود هدفی، مختص فرهنگ علمی و تکنولوژی و اقتصادی اکثر جوامع در دو قرن نوزدهم و بیستم بوده است.
این خود هدفی، طبیعی اصلی فرهنگ را که خلاقیت و گسترش آرمان های زندگی در ابعاد من انسانی است، راکد نموده است. کار دیگری که خود هدفی فرهنگ انجام داده و خطرش از مختل ساختن طبیعت اساسی فرهنگ کم تر نیست، این است که به جای آن که بشر به عنوان به وجود آورنده دانش و تکنولوژی، اداره کننده و توجیه کننده آن دو باشد،خود جزیی غیر مسوول از جریانات جبری آن دو پدیده شده است.
فرهنگ پیشرو یا هدفدار و پویا: این نوع فرهنگ از اصول ثابته حیات تکاملی انسان ریشه می گیرد. عامل محرک این فرهنگ، ابعاد اصیل انسانی است و هدف آن عبارت است از آرمان هایی که آدمی را در جاذبه هدف اعلای حیات به تکاپو در می آورد. این نوع فرهنگ می تواند تمدن انسانی اصیل را برای بشریت به ارمغان آورد و بشریت را از چنگال خودخواهان رها سازد. فعالیت های فرهنگی نیز در مسیر ارزش های متعالی انسانی قرار داد. اگر فرهنگی خلاق و هدفدار و پیشرو باشد، دچار سقوط و زوال نخواهد شد.
فرهنگ پیشرو از دو عامل اولی و ثانوی ریشه می گیرد عامل اولی این فرهنگ، آن عنصر فعال روانی است که می خواهد جهان هستی را به کمک ابعاد سازنده انسانی به صورت آشیانه ای آرمانی در آورد. ریشه ثانویه فرهنگ پویا نیز عوامل درونی و بیرونی خاص بر قوم و ملتی است که شئون مختلف زندگی را رنگ آمیزی و توجیه می کند.
برای آن که فرهنگ پیشرو در جوامع انسانی حاکم شود، باید انسان ها هدف اعلای زندگی را به عنوان یکی از عناصر اساسی فرهنگ خود تلقی کنند.
فرهنگ پیشرو دارای اصول کلی و ثابت زیر است:
1- اصل کمال جویی و اشتیاق به آن. حقیقت فرهنگ، ظرفی است زایل نشدنی، اگرچه مصادیق و افراد آن متنوع و همواره در معرض تغییر باشد.
2- اصل احترام، که در فرهنگ عام نسانی با عناوینی مانند نوع دوستی، علاقه به انسان و محبت از آن یاد شده است.
3- اشتیاق شدید بشر به داشتن حیات شایسته
4- تصحیح و تنظیم ارتباط چهارگانه:
الف- ارتباط انسان با خویشتن
ب- ارتباط انسان با خدا
ج- ارتباط انسان با جهان هستی
د- ارتباط انسان با هم نوع خود
دو بعد فرهنگ
هر فرهنگی می تواند دارای دو بعد باشد:
1- بعد محسوس و ملموس، عبارت است از اندیشه ها و آرمان های انسانی که در یک واقعیت عینی تجسم پیدا می کند، مانند آثار هنری تجسم یافته که قابل مشاهده می باشند.
2- بعد شفاف فرهنگ، عبارت است از آرمان ها و عواطف و اخلاق و هدف هایی که برای حیات انتخاب می شوند و آگاهانه یا ناآگاهانه، زندگی آدمی را چه در حالت فردی و چه در قلمرو اجتماعی توجیه می نمایند. تعبیر شفاف برای این گونه ابعاد فرهنگی، مانند آن است که برای دیدن اجسام به فضای روشن و عینک مخصوص نیاز باشد و بدون وجود این ها، اجسام یک نمود عینی محسوس و ملموس نداشته باشند.
ابعاد شفاف و ناملموس فرهنگ که توجیه کننده ابعاد ملموس آن است و دارای انواع مختلفی است که برخی از آنها عبارتند از:
1- خودخواهی و قدرت طلبی
2- نژاد پرستی و وطن پرستی غیر معقول
3- آرمان ها و ایده های کلی که در طول تاریخ مورد توجه انسان ها بوده است، نظیر علم و هنر و بهزیستی
برخی از ابعاد شفاف فرهنگ، انسان ها را چهره ای ایده آل و مطلوب، جذب خود می کند. راه اصلاح این ابعاد شفاف فرهنگ نیز رجوع انسان ها به سوی خویشتن است. چون انسان های دوران ما، خیلی از خود دور شده اند، از فرهنگ اصیل هدفدار و پیشرو کناره گرفته اند. می دانیم که ابعاد شفاف فرهنگ، تفسیر زندگی بشر را در همه شئون خود بر عهده دارد. اگر بشر به خود باز گردد و هدف اعلای زندگی خود را دریابد، می تواند ابعاد شفاف فرهنگ را اصلاح نماید.
پدید آورنده فرهنگ پیشرو، هدف اعلای حیات است. هدف اعلای حیات با پاسخ گویی به سوال های چهارگانه من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟ می تواند موقعیت خود را در جهان هستی توجیه کرده، از فرهنگ اصیل برخوردار شود.
تنوع فرهنگ ها
آیا یک جامعه می تواند فرهنگ های متنوع داشته باشد؟ آیا با تنوع فرهنگ ها، می تواند به بقای خود ادامه دهد یا نه؟ در پاسخ به این سوال ها باید بررسی کرد که تنوع فرهنگ ها چگونه است؟در این جا چند نوع فرهنگ را ذکر می کنیم:
1- فرهنگ هایی که به جهت داشتن مشترکات اصیل، با یکدیگر هماهنگی دارند، نظیر فرهنگ های ادیان آسمانی اسلام، یهودیت، مسیحیت، زرتشت و صابئین (پیروان حضرت یحیی) این فرهنگ ها به جهت اشتراک در اصول زیر، می توانند با یکدیگر هماهنگ باشند:
الف- اعتقاد به مبدا هستی
ب- اعتقاد به حکمت و مشیت خداوندی
ج- اعتقاد به معاد
د- اعتقاد به شرافت و کرامت انسان
ه- اعتقاد به لزون برخورداری انسان از حیات شایسته
2- فرهنگ هایی که در اصول اولیه حیات طبیعی و جهان بینی با یکدیگر اشتراک دارند. فرهنگ هایی که درباره حیات مطلوب عقلانی وحدت نظر داشته باشند هرچند رنگ دینی نداشته باشند می توانند با یکدیگر هماهنگ باشند.
3- فرهنگ هایی که در تفسیر جهان هستی و هدف اعلای حیات با یکدیگر اختلاف دارند. ممکن است که این گونه فرهنگ ها مدت زمانی محدود با یکدیگر همزیستی داشته باشند، تزاحم و تضاد میان آنها، هماهنگی ثمر بخشی نخواهد داشت.
اگر فرهنگ های مختلف در امور مفید به زندگانی مادی و معنوی بشر دارای اشتراک باشند، با یکدیگر هماهنگی خواهند داشت.
فرهنگ پذیری
با توجه به تنوع فرهنگ ها، افراد و جوامع مختلف در معرض فرهنگ پذیری و نقل و انتقال آن هستند. در بحث از فرهنگ پذیری نیز باید به این نکته توجه داشت که آیا فرهنگ پذیری به طور مطلق صحیح است یا نه؟ آیا باید فرهنگ پذیری را به طور مطلق اثبات یا نفی کرد و به بررسی فرهنگی پرداخت که می خواهیم آن را بپذیریم؟ اگر فرهنگ مورد نظر ما، فرهنگ پیشرو باشد، قطعا باید آن را پذیرفت و در راه انتقال آن تلاش کرد، زیرا استعداد کمال جویی انسان ایجاب می کند که چنین فرهنگی، مطلوب انسان ها و جوامع واقع شود. علاوه بر این، هیچ فرهنگی را بدون تحقیق و تصفیه و صرفا از روی تقلید نباید پذیرفت. ابعاد و عناصر هر فرهنگی را باید در بوته نقد و بررسی قرار داد تا عناصر ناشایست از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر انتقال پیدا نکند، زیرا انتقال فرهنگ ها همواره صحیح نیست. در واقع، فقط آن فرهنگ هایی که برمبنای ارزش های انسانی شکل گرفته باشند، باید انتقال پیدا کنند. عناصر چنین فرهنگ هایی، مانند علوم وصنایع، هنرهای پیشرو و اخلاقیات والای انسانی می توانند در جوامع بشری تحولات شگرفی را ایجاد کنند و همان گونه که وقتی فرهنگ اسلامی وارد ایران و یا سایر کشور ها شد، آثار مهمی را بر جای نهاد. گاهی نیز به عنوان انتقال فرهنگ، عوامل فساد و تباهی روح انسان ها گسترش پیدا می کند با انتقال چنین فرهنگ هایی، حیات بشری پوچ جلوه می کند و بی اعتنایی به مسائل اجتماعی و اهمیت ندادن به توده های مردم اشاعه پیدا می کند.
عوامل ثبات فرهنگ ها
برخی از فرهنگ ها دارای ثبات و استمرار هستند. یعنی در طول زمان در جوامع مختلف باقی می مانند. عوامل ثبات و پایداری فرهنگ ها را می توان امور زیر دانست:
اول- رابطه مثبت یک فرهنگ با بعضی از اجزاء ضروری یک جامعه. برای مثال: فرهنگ خاصی که مردم هند نسبت به حیوانات دارند، از ضرورت های محیطی یا برخی اصول اعتقادی آنها ریشه می گیرد، در حالی که جوامع دیگر، نه چنین اعتقاداتی را دارند و نه چنین ضرورت هایی را.
دوم- عنصر زمان. یعنی عناصر فرهنگی یک جامعه، در طول زمان تثبیت می شود و به مرور به جاذبیت آن افزوده می گردد. البته استمرار یک عنصر فرهنگی، نشانه درستی و جاذبیت آن نیست. به طور مثال: پدیده خودخواهی در طول تاریخ بشری رواج بسیار داشته است، به گونه ای که انسان ها کم تر توفیق آن را داشته اند که به ارزیابی خویشتن بپردازند و خودخواهی های خود را کنترل کنند. آیا صرف استمرار پدیده خودخواهی، دلیل بر صحت و استحکام آن می باشد؟ مسلما نه، زیرا دوام و پایداری یک پدیده در شوون مختلف حیات بشری، نشانه حق بودن آن نیست.
سوم- آداب و رسوم و عقاید و سنت های یک ملت. آداب و رسوم و سنت ها که از عناصر فرهنگی به شمار می روند، بر افراد و گروه های مختلف تاثیر می گذارند و موجب پیدایش هویتی خاص برای یک جامعه می شوند که همین هویت خاص به نوبه خود موجبات استمرار فرهنگ جامعه را فراهم می آورد.
چهارم- تطابق فرهنگ ها با واقعیات. هر فرهنگی که با اصول ثابته حیات بشری هماهنگی داشته باشد، از اثبات و استمرار بیش تری برخوردار خواهد بود.
اگر عوامل استمرار یک فرهنگ ضرورت های قومی باشد، باید به بررسی آن ضرورت ها پرداخت. اگر آن ضرورت ها ناشی از اصول و قوانین روانی آن قوم باشد، گذشت زمان آن ضرورت ها را از میان نخواهد بود و اگر آن ضرورت ها بر اساس عقاید شخصیت های با نفوذ و موثر در میان یک قوم و ملت باشد، بقا یا زوال آن فرهنگ ها، تابع کمیت و کیفیت نفوذ شخصیت ها و یا منطقی بودن آنهاست.
خلاصه، رسوخ و استحکام یک فرهنگ در یک قوم، به تنهایی دلیل بر اصالت دادن به آن فرهنگ و یا تطابق دادن آن، با حقیقت و واقعیت نیست. درست است که وقتی فرهنگی در اعماق سطوح روانی مردم نفوذ و رسوب کرد، آن فرهنگ به شکل عینکی در می آید که پیروان آن می توانند به کمک آن عینک به انسان و جهان و واقعیات آن دو نظر کنند، ولی با توجه به این که خیلی از فرهنگ های گذشته کنونی، در موقع تحلیل، به پایه های بی اساس مبدل می شوند، می توان گفت: بشر برای هر گام مثبتی که در مسیر تصعید تکاملی بردارد، مجبور است فرهنگ حاکم بر جامعه خود را مورد تحلیل قرار داده، عناصر رسوبی و بی پایه آن را درو انداخته و اجازه ندهد که این عناصر، سد راه او شود.
علل ناهماهنگی عناصر فرهنگی
گفتیم که فرهنگ دارای عناصر گوناگونی است که هماهنگی آنها موجب تعالی فرد و بقای جامعه می شود. متاسفانه در اکثر جوامع بشری میان عناصر فرهنگ ناهماهنگی وجود دارد.اگر عناصر اصلی یک فرهنگ دچار اختلال شدید شوتد، کل فرهنگ دچار تباهی خواهد شد. مهم ترین اختلال در فرهنگ یک جامعه نیز ناشی از گسیختگی ارکان معنوی و ارزش های انسانی است. عواملی که سبب ناهماهنگی در عناصر فرهنگی جامعه می شوند، عبارت است از:
1- خودخواهی قدرتمندان: گاهی قدرتمندان خودخواه به اختلال برخی از عناصر فرهنگی می پردازند.
2- لذت گرایی: لذت پرستی از مهم ترین عوامل ناهماهنگی در عناصر فرهنگی است
3- سلطه گری: این پدیده نیز با اشکال گوناگون می تواند ارزش های فرهنگی را از میان ببرد.
این نکته را نیز باید رد نظر داشت که هماهنگی در عناصر فرهنگی یک جامعه، به معنای آن نیست که همه آن عناصر به یک سلسله اصول خاص مستند باشند، زیرا هر یک از نمودها و عناصر فرهنگی باید از منشا خود ریشه بگیرد. به طور مثال: اشکالی ندارد که فرهنگ اخلاقی یک جامعه ریشه در اصول عاطفی داشته باشد، اما فرهنگ علمی عینی گرا و عقلی باشد؛ یا فرهنگ هنری ریشه در گرایش های تجریدی داشته باشد، ولی فرهنگ تاریخ شناسی آن از امور عینی منشا بگیرد.
آیا فرهنگ حرکت تکاملی داشته باشد؟
برخی معتقدند که فرهنگ در طول تاریخ، حرکت تکاملی داشته است. این قبیل متفکران با توجه به پیشرفت برخی از عناصر فرهنگی، نظیر علم و بهره برداری بشر از استعدادهای خود، حرکت فرهنگی بشری را تکاملی دانسته اند. اگر منظور از پیشرفت، گسترش علم و تکنیک است، یعنی بشر در ارتباط با طبیعت و زندگی هم نوعان خود، از پیشرفت برخوردار بوده، قابل انکار نیست. زیرا ضرورت تنظیم زندگی در عرصه طبیعت، همراه با سودجویی و سلطه گری بشرف موجب گسترش برخی پدیده های فرهنگی در طول تاریخ بوده است. اما آن قسمت از فرهنگ که موجب رشد روح و روان انسان ها می شود، پیشرفت و تحول تکاملی نداشته است. به عبارت دیگر، فرهنگ مادی بشر پیشرفت کرده، اما همه ابعاد فرهنگی بشری تکامل پیدا نکرده است.
برای مثال:
– بشر هنوز نتوانسته به فرهنگ خودخواهی التزام پیدا نکند.
– فرهنگ محبت ورزیدن به انسان ها و عشق های سازنده و ایجاد خیرات و کمالات، رخت بر بسته است
– فرهنگ حاکمیت حق و بهره برداری از قدرت در راه اعتلای حق و اجرای آن، تضعیف شده است.
– فرهنگ وجدان علمی، تحت تاثیر شهرت پرستی و خودخواهی و مقام پرستی قرار دارد.
– فرهنگ توجه به نوابغ و شخصیت های سازنده و بهره برداری صحیح از آنها در اکثر جوامع از میان رفته است.
– فرهنگ ارتباط سازنده میان انسان ها، از بین رفته و ارتباط انسان ها، مانند ارتباط گرگ و میش در آمده است.
– اگر فرهنگ بشری، پیشرفت تکاملی داشته است. پس چرا بشر به اصول زیر بنایی حیات خود، یعنی:
الف- حیات شایسته
ب- کرامت و شرافت انسانی
ج- آزادی معقول و مسئولانه
د- تساوی همه در برابر قوانین توجه ندارد
بشر هنوز اسیر فرهنگ ناشی از تفکرات ماکیاولی و تنازع بقا و قدرت گرایی است. رکورد فرهنگ تکاملی سبب شده تا اکثریت انسان ها از دریافت حقایق عالی و التزام به آنها محروم شوند و از دریافت زیبایی های معقول محروم بمانند. فرهنگ حاکم بر زندگی ماشینی، موجب شده انسان ها از درک زیبایی هستی، زیبایی عدالت، زیبایی آزادی، زیبایی شرافت انسانی ناتوان بمانند.
امروزه ارتکاب به اعمال ضد اخلاقی، به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدف، در فرهنگ سیاسی تجویز می شود. منطق اقتصاد انسانی نیز به مصرف گرایی بدل شده و فرهنگ معیشت برای حیات، به فرهنگ حیات برای معیشت تبدیل شده است.
مبانی فرهنگ غرب
امروزه در حیات فرهنگی جوامع غربی، اصولی را حاکم می بینیم که نشانگر مبانی فرهنگ غرب است. البته مراد آن نیست که همه افراد جوامع غریب این اصول را قبول دارند، بلکه افرادی در غرب هستند که این اصول را نفی می کنند. آن چه مهم است، سیطره این اصول بر منش و زندگی و رفتار افراد غربی است. با این بیان، برخی از اصول و مبانی فرهنگ امروز مغرب زمین عبارتند از :
1- اصالت داشتن زندگی دنیوی: برای انسان غربی فقط زندگی دنیا اصالت دارد و هدفی جز همین حیات دنیوی برای انسان وجود ندارد و آخرین منزلگاه بشر در عالم هستی، زندگی دنیوی اوست.
2- آزادی مطلق: هر فرد و گروهی، مادامی که مزاحم دیگران نشود، آزاد است که هرچه می خواهد، انجام دهد. براساس این اصل، زندگی فرد برای خود، هیچ قانونی ندارد. اگر انسان پلیدترین کارها را انجام دهد، مادام که آن کارها ضرری به دیگران وارد نسازد، بدون اشکال است. در فرهنگ غربی، فقط همزیستی مسالمت آمیز انسان ها مطرح است، نه تکاپوی انسان ها در مسیر حیات معقول.
3- اصالت قدرت: قدرت محوری به ویژه در عرصه عمل بر فرهنگ غرب حاکمیت بسیار دارد. این اصل انسان سوز، موجب شده تا همکاری، نوع دوستی و تحمل اراده مشروع دیگران، وسیله ای در جهت دستیابی به قدرت تلقی شود. اقویا با کمال قدرت تلاش می کنند انسان ها را در مسیر خواسته های حیوانی خود ناتوان سازند.
4- اصالت لذت: در فرهنگ غربی، برخورداری از لذت توصیه می شود برای توصیه این اصل نیز برخی از متفکر نمایان غربی از علم و دانش نیز استفاده کرده اند. چنان که می گویند: اگر لذایذ بشر سرکوب شوند، انسان دچار عقده ها و اختلالات روانی خواهد شد.
5- اصالت منفعت: در فرهنگ غربی، انسان طالب منفعت است و هر فرد و گروهی نیز باید در جستجوی منافع خود باشد. استثمار ملت های گوناگون و نابودی انسان ها ریشه در این اصل دارد.
6- روش ماکیاولی: در فرهنگ سیسای غرب، روس ماکیاولی حاکم است. اصول و عقاید انسانی در برابر این اصل رنگ می بازند و سیاستمداران نیز با به کار یری روش های ماکیاولی، ارزش های انسانی را نادیده می گیرند.
7- رواج پراگماتیسم: اشاعه پراگماتیسم، بدون تفسیر صحیح آن، یکی دیگر از مبانی فرهنگ غربی است. اگر در تفکر غربی این نکته مطرح می شد که برای استفاده عملی از حقایق نباید صرفا به مفاهیم تجریدی تکیه کرد، و تفسیری منطقی از واقعیات عالم ارائه می شد، دیگر مغرب زمین راه کنونی خود را پیش نمی گرفت. متاسفانه آن چه که مطرح می شود، این اصل است: ملاک صحت و بطلان قضایا، فقط عمل عینی است. به عبارت دیگر، ملاک حقیقت، عمل عینی است.
8- بی توجهی به محدودیت علم: انسان غربی فقط به علم و آن چه از راه حواس ظاهری و آزمایشگاه های بشری به دست می آید، توجه دارد. در این میان، دین و اخلاق و حکمت و عرفان به بهانه غیر علمی بودن، کناره زده می شود.
9- ناتوانی فلسفه های غربی: هیچ کس نمی تواند در این واقعیت تردید کند که از زمانی به نسبتا طولانی تاکنون، نه تنها مغرب زمین یک مکتب فلسفی و جهان بینی سیستماتیک به عرصه افکار بشری عرضه نکرده است. بلکه حتی از بیان تعدادی مطالب عمیق و پر معنی، – ولو به طور متفرقه- سر باز زده است، در صورتی که بشر بدون درک کلی اصول ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن، ارتباط با خدا، ارتباط انسان با جهان هستی، و ارتباط انسان با هم نوعان خود) توانایی تفسیر و توجیه اختیاری زندگی را ندارد.
10- اشاعه هنرهای مبتذل: هر چند در هنر، مفهومی از کمال نهفته است، اما آن چه امروز در مغرب زمین رواج دارد، ابتذال هنری است در غرب، پدیده های مبتذل با جالب ترین شکل به مردم عرضه می شود تا آن ها را به شگفتگی در آورد. ابتذال هنری و به کارگیری فرهنگ در مسیر هوی و هوس های حیوانی، عامل نابودی فرهنگ های اصیل انسانی است.
ارائه وخلاصه کنندگان: میلاد فیاض کارده، محسن حسین زاده و سید احمدعلومی