نویسنده: حجت الاسلام زيبايي نژاد
قانون اساسي جمهوري اسلامي به موضوع خانواده به عنوان يك موضوع كليدي توجه كرده و در يكي از مواد خود تصريح كرده است كه كليه قوانين كشور بايستي در جهت تقويت خانواده و دفاع از استحكام آن باشد اما تحولاتي كه در دهههاي اخير در كشور مشاهده ميشود، نگرانيهاي زيادي را به وجود آورده كه گويا ما از اهداف قانون اساسي دور شدهايم و در مجموع اين تحولات در مسير كارآمد شدن خانواده قرار گيرد وما روز به روز شاهد آثار ضعف در خانواده ايراني هستيم. البته اين مسئله صرفاً يك مسئله داخلي قلمداد نميشود چرا كه تحولات خانواده در كشورهاي مختلف اين نگرانيها را به وجود آورده است. در سال 1990 سميناري در يونسكو در مورد آينده خانواده برگزار شده كه در آن مطرح شد كه ما مشكلي را نسبت به سياستهاي دولتي داريم به طوريكه سياستهاي دولتي تا الآن در خدمت حمايت ازفرد قرار داشتند. يعني ميگوييم اقشار آسيبپذير، كودان، سالمندان، زنان و… هستند و سيستم حمايتي از اين اقشار هميشه فعال بوده، در صورتيكه تاكنون سيستم حمايتي از خانواده به عنوان يك كل منسجم شكل نگرفته است. اين در حالي است كه سيستم حمايت از خانواده از افراد به دليل اينكه نسبتي را بين اين اقشار و خانواده برقرار نكرده است، گاهي حمايت از فرد به تضعيف خانواده منجر ميشود. يعني اين اقدامات و تصميمات سازماندهي شده تأثيرات منفي بر خانواده گذاشته است. اين يك طرف قضيه است وطرف مقابل آن، برنامهريزيهايي است كه در دهههاي اخير نسبت به خانواده با قيدي خاص شده است. مانند برنامههايي براي خانواده شهدا، خانوادههاي بيسرپرست و خانوادههاي كم بضاعت. نگاه حمايتي خانواده نيز بيشتر نگاه كميته امدادي بوده است به طوريكه از خانوادههاي ضعيف حمايت اقتصادي ميشده است.
ما در تحليل علت مشكلات خانواده و آسيبشناسي آن در اينجا با سه برداشت مواجه هستيم. اين سه برداشت در يك سطح از تحليل قرار ندارند كه به سه سطح از تحليل در مورد مشكلات خانواده اشاره ميكنم و در هر زمينه فقط به سر فصلهاي آن خواهم پرداخت.
برداشت اول در آسيبشناسي خانواده، آسيبشناسي خانواده با نگاهي جزيي است. يعني تك تك مشكلاتي كه خانواده دارد را مورد بررسي قرار ميدهيم. به عنوان مثال ميگوييم از مشكلات خانواده كم شدن تمايل به ازدواج است و علل تمايل به ازدواج را تحليل ميكنيم. از يك طرف راههاي ارضاي جنسي خارج از خانواده توسعه پيدا كرده است كه نتيجه آن ضعف تمايل به تشكيل خانواده ميشود. از طرفي كم شدن تمايل به ازدواج ناشي از تبليغات فرهنگي ميشود كه اهميت تشكيل خانواده را كمرنگ نشان ميدهد و صرفا ازدواج را به عنوان گزينهاي كه شخص انتخاب ميكند و يا انتخاب نميكند نشان ميدهد. علت ديگر از اين موضوع ميتواند ناشي از ترس و اضطرابي باشد كه جوانان به ويژه دختران از آينده ازدواج دارند. رواج اين فرهنگها كه هر پسر و دختري نياز به همسر دارند يا دختري كه وارد خانه همسر ميشود با لباس سفيد ميآيد، با لباس سفيد ميرود و امثال اين فرهنگها و نگاهها، يك نوع آثاري دارد و نگاهي كه ازدواج را هر لحظه در معرض تزلزل قرار ميدهد آثار و پيامد ديگري دارد و تمايل به تشكيل خانواده را كم ميكند.
يكي از علتها دسترسي زنان به سيستمهاي حمايتي اطمينان بخش مانند اشتغال، بيمههاي اجتماعي و… است. زن در گذشته به خاطر اينكه براي آينده خود نياز به حامي اقتصادي داشت، نياز بيشتري به ازدواج ميديد ولي امروز دولتها جاي آن را پر كردند و باعث كاهش اين نگرانيها شدند.
بحث ديگر، موضوع بالا رفتن سن ازدواج است كه علتهاي مختلفي دارد. يكي از علتهاي آن، نظام تحصيلي طولاني است كه باعث ميشود ازدواج را به خاطر تمام شدن دوره تحصيلي به تأخير بياندازند و ديگر اينكه در فرهنگ موجود، تحصيلات دختران به عنوان يك عامل مؤثر در گزينش پسران مطرح ميشود و يا اينكه چون سيستمهاي حمايتي دولتي نيز كساني را مورد حمايت بيشتري قرار ميدهند كه تحصيلات بالاتري داشته باشند لذا دختران به خاطر ترس از آينده به سطوح بالاتري از تحصيل فكر ميكنند ونيز عوامل ديگري ميتواند وجود داشته باشد مخصوصاً اينكه فرهنگ حاكم، عزتمندي اجتماعي را امروزه در تحصيلات ميداند كه براي دختران و سن ازدواج آنها بسيار تعيين كننده است.
از نگرانيهاي ديگري كه وجود دارد، تغيير در شيوه همسرگزيني است. در خانواده سنتي، سيستم همسرگزيني ساده است و توسط والدين انجام ميشود و معمولا فرزند كمتر دخالت ميكند. در اين حالت والدين معمولا گزينش همسر براي فرزند خود را در محدوده جغرافيايي محل و طايفه خود انجام ميدهند كه اين امر تا حدود زيادي همساني فرهنگي را به دنبال دارد. ولي در جوامع نوين، انتخاب هم از شكل سنتي خود خارج ميشود و دختر و پسر همديگر را انتخاب ميكنند كه اين انتخاب يا در محيط دانشجويي است، يا محيط اشتغال و يا موارد ديگر كه در اين صورت همساني فرهنگي به طور كامل رعايت نميشود و تناسبهاي خانوادگي وجود ندارد.
خانم رؤيا منجم دركتاب« زن، مادر» آورده است كه: برخلاف اين فكر كه اگر دختر و پسر خودشان همسرشان را انتخاب كنند و قبل از ازدواج مراوده زيادي باهم داشته باشند، دوام زندگي بيشتر است، تجربيات مشاوران طور ديگري را نشان ميدهد. مشاوران به اين نتيجه رسيدهاند كه ازدواجهايي كه به روش سنتي صورت گرفته از دوام بيشتري برخوردارند. چرا كه اختلافات خانوادگي معمولا از اختلافات ايدئولوژيكي وسياسي سرچشمه نميگيرد، بلكه بيشتر ناشي از اختلافات فرهنگي، سليقهاي و طبقهاي است كه در مراودهها و برخوردهاي خانوادگي و اجتماعي بروز ميكند و اين موارد به طور ناخودآگاه بيشتر در سيستم سنتي رعايت ميشده است.
امروز جوانان بيشتر بر اساس يك نگاه انتخاب همسر ميكنند و آرامش رواني براي تشخيص آنچه صحيح است را ندارند چرا كه به طور طبيعي انتخاب بر اساس يك نگاه لحظهاي تحت تأثير غرايض جنسي و يا احساسات است و فرد نميتواند به صورت عقلاني نسبت به آينده تصميم بگيرد.
در اين فرآيند جديد كه انتخاب همسر بر اساس نگاه توسط جوانان انجام ميشود، يك نتيجه هم خواهد داشت و آن اينكه دختر احساس ميكند دراين فرآيند بايد خودش را در معرض ديد پسر قرار دهد و در نتيجه تبرجات دختران در محيطهاي عمومي زياد ميشود. اين ناشي از نگراني موجود دختران جهت عدم گزينش پسران است و گاهي ديده ميشود كه دختران محجبهاي كه در محيطهاي تك جنسيتي اشتغال يا تحصيل دارند، احتمال اينكه ديرتر در مظان ازدواج قرار بگيرند بيشتر است. چرا كه فرايند همسر گزيني تغيير كرده است و اين هم از نگرانيهاست كه البته خود اين مسئله دوام زندگي را دچار مشكل ميكند.
بحث مهم ديگر كم شدن تعهد به ايفاي نقشهاي جنسيتي است و علاوه بر آن كم شدن مهارت به ايفاي آن يعني يك مرد به عنوان سرپرست خانواده چقدر مسئوليتهاي سرپرستي را قبول دارد؟ كم كم ميبينيم كه توقع مشاركت همسر در سرپرستي خانواده و تأمين هزينهها در مردان زياد ميشود و از طرف ديگر رفته رفته مسئوليتهاي اخلاقي و حقوقي زنان در جايگاه همسري و مادري براي زنان كمرنگ ميشود و از طرف ديگر علاوه بر كم شدن اين دغدغهها و واگذاشتن مسئوليتها به عهده نهادهاي اجتماعي، مهارتهاي ايفاي نقشهاي جنسيتي نيز كم شده است. به عنوان مثال مهارتي كه پدر بايد در كظم غيظ در جاي لازم يا در مواجهه با بحرانهاي به وجود آمده براي خانواده داشته باشد ندارد و مشكلات خانواده به سرعت مرد را متزلزل ميكند. يا مثلا زن نه تمكين را به عنوان يك مسئوليت ميپذيرد و نه ميداند چگونه از موضع تمكين زندگي را اداره كند يعني روشهاي زنانگي كردن در محيط خانواده كمرنگ شده است.
فرزند سالاري به اين معناست كه خانواده بيشترين همت خود را بر منافع و نه مصالح فرزند معطوف ميكند. بعضيها از فرزندسالاري به: «غلبه پدر و مادري بر زن و شوهري» تعبير ميكنند. مسئوليت مهم زوجين مسئوليت زن و شوهري است يعني همسر بودن مهمتر از مادر بودن است. اگر رابطه زن و شوهري به خوبي شكل بگيرد، ناخودآگاه فرزندان در ارتباطاتشان به همانندسازي و جذب الگوها اهتمام ميورزند.
توجه بيش از حد به فرزندان باعث ميشود تا ارتباط بين زن و شوهر تحت الشعاع قرار بگيرد.
مشكل بعدي در خانواده، كم ظرفيتي خانواده براي حل مشكلات به وجود آمده است. آموزشهاي رسمي، اصلاً ناظر بر اين موضوع نيست كه چگونه قابليت اعضاي خانواده را براي حل مشكلات افزايش ميدهد گرچه سن ازدواج در دختران و پسران بالا رفته است اما آمادگي حل مشكلات در آنها ديده نميشود.
تأثيراتي كه رسانهها در فرهنگ اخلاقي مردم به وجود آوردهاند اين است كه در زمينه تحريكات جنسي گروهي از خانوادهها به دليل اينكه احساس ميكنند راههايي پيش روي خود دارند، در نتيجه زمينههاي رابطه بين زن و شوهر كم و تأثيرگذار شده است.
مشكلات خانواده را ميتوان از زاويه ديگري هم بررسي كنيم و بگوييم گاه معضلات خانواده ناشي از ساختارهاي حاكم بر جامعه است. يعني در برداشت اول نظرمان معطوف به اين است كه بعضي خانوادهها مشكلاتي دارند. در برداشت دوم ميگوييم مسأله ما فقط برخي از خانوادهها نيست، بلكه اصولاً كليت خانوادهها تضعيف شده و رفتهرفته كاركردهاي خودش را از دست ميدهد.
بنابراين مشكلات خانواده، علل عمدهتري دارد، علتهايي كه ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي، اقتصادي و سياسي حاكم، بر خانوادهها تحميل ميكنند. به عنوان مثال در دهههاي اخير در ادبيات علمي و رسانههاي عمومي، برخي از مفاهيم چون، فردگرايي را ترويج ميكنند. وقتي كه فردگرايي و آزادي فردي با مفهوم ليبراليستي آن، در جامعه اسلامي ترويج شود در نتيجه فرد به خود و منافع شخصي خود توجه ميكند. در چنين وضعيتي، ارزشهاي گروهي كم اهميت تلقي ميشود و منافع فرد در زاويه ديد قرار ميگيرد.
اگر فردگرايي تقويت شود ديگر نميتوان ساختار خانواده را به شكل اوليه خود حفظ كرد.
افراد خانواده به اين نتيجه ميرسند كه چرا ما بايد سرپرستي مرد را بپذيريم در اولين قدم همسر، خودش را در سرپرستي خانواده كنار مرد قرار ميدهد.
در مرحله بعد به اين هم اكتفا ميشود و به سمت دموكراسي در خانواده پيش ميرويم يعني سيستمي كه پدر و مادر و فرزندان خانواده در كنار هم در يك خط افقي قرار دارند. در اين مقطع پدر و مادر تنها ميتوانند به فرزندان توصيه كنند و فرزند در پذيرش نظرات والدين مختار است.
در نتيجه با متحول شدن ساختار خانواده، پدر و مادر به دليل اينكه ارزشها را نميتوانند به فرزندان منتقل كنند، و در آنها دغدغههاي انتقال ارزشها به نسل آتي كم ميشود؛ اين مسأله ناشي از تأثير ساختارهاي فرهنگي بر حيات خانواده است.
اگر فرهنگ اقتصادي، مصرفگرايي را در جامعه تقويت كند، آثار زيادي را بر حيات خانواده ايجاد ميكند. يعني مدلهاي زندگي خانوادگي تغيير ميكند به طور مثال پدر دو شغله ميشود و يا نياز به اشتغال زنان بيش از گذشته مطرح ميشود و اين خود معضلاتي را در پي دارد و پيامدهايي را در خانواده به جا ميگذارد.
تأثير الگوي اشتغال، بر حيات خانواده چگونه است؟ وقتي كه فضاي اشتغال مردانه براي زنان با همان برنامه ساعتي طراحي ميشود، باعث ميشود كه فشار مضاعفي براي زن در خانواده به وجود آيد. در واقع پيامد اين كارها مستقيماً متوجه فرزندان خانواده ميشود.
سؤال ديگري كه مطرح است اين است كه سياست، بر حيات خانواده چگونه تأثير ميگذارد؟ دولتها با شعارهاي انتخابي خود، براي خانوادهها مشكل ايجاد كردهاند؛ همه دولتها ميخواهند پول نفت را سر سفره مردم قرار دهند. اين شعار باعث ميشود كه مطالبات عمومي بالا برود در صورتيكه بايد بين مطالبات و امكانات يك توازني بر قرار باشد و دولتها بيش از آنكه امكانات را تزريق كنند، سطح مطالبات را كاهش دهند. ولي متأسفانه در سياستهاي دولت اين مورد مدنظر نيست.
سياستهاي دولتي در ايران و كشورهاي ديگر براي توانمندسازي خانواده در حل مشكلات خود هيچ برنامهاي طراحي نكردهاست بلكه صرفاً كمكهاي حمايتي را به خانوادهها تزريق ميكند.
به طور كلي تا الآن بحث توانمندسازي خانواده در دستور كار دولتها قرار نگرفته است. متأسفانه كارشناسان در پژوهشهاي خود به معضلات ناشي از ساختارها توجه كمي كردهاند. در حاليكه جريانهاي خروشان فرهنگي، اقتصادي، سياسي و بويژه جهانيسازي در كشورهاي مختلف دنيا آثار زيادي را برخانواده برجاي ميگذارند. مشكلات اصلي خانواده، مشكلاتي است كه نهادهاي فرهنگساز، به خصوص صدا و سيما است، اگر ما نتوانيم اين نهادها را كه بر خانواده تأثيرات درازمدت و عميقي ميگذارند، اصلاح كنيم، چگونه ميتوانيم مسايل خرد را تحليل كنيم.
بنابراين، بايد تأثيراتي كه مدرنيسم و ابزار و سازمانهاي مدرن بر خانوادهها ميگذارند، به طور اصولي تحليل شود.
در برداشت سوم از آسيبشناسي خانواده ميتوان به آسيبهاي ناشي از حاكميت« نظريههاي علوم اجتماعي» اشاره كرد. به طور مثال خانواده در سطح خرد، مشكلات خود را با مشاوران در ميان ميگذارد. و در برنامهريزيهاي عمومي و كلان خانواده بايد به كارشناسان و نظريهپردازان علوم اجتماعي مراجعه شود تا نظريهها و طراحيهاي مختلف را ارائه دهند. بنابراين سرنخ تمام برنامهريزيها را در بعد «فردي و اجتماعي» به كارشناسان علمي و علوم اجتماعي و روانشناسي، مشاوره، علوم تربيتي، اقتصاد، جامعه شناسي و … مرتبط كردهايم.
البته گاهي وقتها علومي كه ذكر شد، ميتوانند عامل اصلي مشكلات در خانواده باشند. مثلاً مباحث روان درماني مبتني بر اين است كه اصلاً انسان به دنيا آمده كه از زندگي، به معناي مادي لذت ببرد.
نظريههاي جامعهشناسانه، عامل اكثر مشكلات امروز در برنامهريزيهاست. در نظريههاي علوم اجتماعي اين بحث مطرح ميشود كه آيا خانواده داراي ساختار اجتماعي يا طبيعي است؟
علماي اسلامي از ديدگاه طبيعي خانواده دفاع ميكنند كه ساختار خانواده متناسب با فطرت و طبيعت انسان است و اين ساختار حاكم بايد پايدار بماند. نتيجه طبيعي بودن ساختار خانواده اين است كه احكام خانواده به طور اصولي ثابت ميماند اما نظريههاي علوم اجتماعي ساختار طبيعي را رد ميكند و ساختار خانواده را متأثر از ساختار اجتماعي ديگري ميدانند كه تحولات اجتماعي بر روي آن مؤثر است و خانواده را متحول ميكند و اين تحولات اصلاً نگرانكننده نيستند.
نظريههاي علوم اجتماعي عنوان ميكنند كه تحولات بايد در خانواده اتفاق بيافتد و اگر شما جلوي اين دگرگوني را بگيريد مشكلات به وجود ميآيد. نتيجه اينكه، تغييراتي كه در دهههاي اخير، در خانواده شكل گرفته است از اين ديدگاه غالباً نگرانكننده نميباشند.
تافلر در كتاب موج سوم، ذيل مبحث خانواده عنوان ميكند كه ما امروزه اشكال متنوعي از خانوادههاي تك واحد، تك نفره، تك زيست و خانوادههاي هم جنس و … را در جامعه ميبينيم. وي عنوان ميكند كه به وجود آمدن اين نوع از خانوادهها، از اقتضائات عصر فراصنعتي است. يعني وقتي تحولات اجتماعي، شكل گرفت به صورت جبري شكل خانواده متحول ميشود. اگر ما تغييرات جبري خانواده را بپذيريم نتيجهاش اين است كه فقط ميتوانيم آن را درك كنيم و با آن هماهنگ شويم اما نميتوانيم جهت حركت آن را تغيير دهيم.
در مباحث كلامي بيان شده است كه تفاوت ما با اشاعره در اختيارگرايي است؛ حال آيا نبايد اين تفاوت، تأثيرش را بر علوم اجتماعي نمايان كند؟ در نتيجه بايد مسأله خانواده را از اين زاويه هم نگاه كنيم و آثار نگرشها و نظريههاي علوم اجتماعي را بر اساس الگوي ديني تحليل كنيم.
اين مسائل كه گفته شد، ما را به سوي ضرورت توليد علم و جنبش نرمافزاري هدايت ميكند. بنابراين براي هر يك از آسيبهاي خانواده بايد نسخههاي متفاوتي ارائه دهيم.