نویسنده: حميدرضا ابك
وقتى گستره مفهوم مديريت به مديريت فرهنگى مى رسد، اوضاع پيچيدهتر مىشود
سرزمين ما سرزمين پارادايم ها و الگو هايى با تاريخ مصرف كوتاه است. واژهها و مفاهيم از آن سوى دنيا به سوى ما سرازير مىشوند و هنوز دركشان نكردهايم و به آنها خو نگرفتهايم كه سيل مفاهيم و واژههاى جديد فضاى فكرى ما را تغيير مىدهد و زبان و گفتمانمان را دگرگون مىكند. امروزه روز در ميهن آريايى واژه «مديريت» ورد همه زبان ها است. گويا تمام بدبختىها و بيچارگىهاى ما ناشى از تقصيرات جنايتكارانه مفهوم مادر مردهاى به نام «مديريت» است.
درباره هر مشكلى كه سخن مى گوييم و ناله از هر دردى كه به آسمان برمىآوريم به يك جمله كليدى مىرسيم كه درد ما درد مديريت است. كمتر كسى درباره اين موضوع بحث مىكند كه اين مديريت طلايى كه كليد راه و مفتاح نجات ما است، چيست و از كدام چراغ جادويى سر بر خواهد آورد. اما همه فى الجمله مىدانيم كه اگر مديريت درست شود، ديگر آب از آب تكان نخواهد خورد.
اين نوع نگاه به مشكلات البته چندان هم بى راه نيست. تجربه سالهاى دور و نزديك اداره امور اجرايى مملكت همه كارشناسان و صاحب نظران را با همه تنوع سليقه و انديشهاى كه دارند، به اينجا رسانده كه حتماً يك جاى كار مى لنگد وگرنه اين نمىشد و آن مىشد. انصاف بايد داد كه لااقل اگر همه مشكلات مملكت ما به مديريت برنگردد، بخش عمدهاى از آن معلول همين واژه شريفه است. به همين خاطر است كه نمى توان منتقدان نظامهاى مديريتى را متهم به بىتوجهى و بىانصافى كرد. نكته اى اگر هست در اين دقيقه نهفته است كه در بسيارى موارد انتقادهاى وارد به برنامههاى مديران كشور بيش از هر چيز ناظر به ناديده گرفتن همان افقهاى كلان مديريتى و خردنگر شدن در مسائلى است كه حلشان بيش از هر چيز ديگر در گرو توجه به همان مبادى و بنيان هاى مديريتى است.
وقتى گستره مفهوم مديريت به مديريت فرهنگى مى رسد، اوضاع پيچيدهتر مىشود. گفتمان فرهنگى همه كشور هاى جهان و به تبع آن كشور ما، بسته به تاريخى كه پشت سر نهادهاند، پيش فرضها، سليقهها، نظريهها و اهداف متنوع گوناگون و بلكه متعارض را دربرمىگيرد و شامل مىشود. شايد بتوان در نگاهى از بيرون حكم به غلبه يك نوع فرهنگ خاص در هر سرزمين داد. اما وقتى كار به تجزيه و تحليل دقيق تر مىرسد، به دشوارى مى توان در ميان انبوه خرده فرهنگهاى موجود در يك جامعه كلان، به برترى يكى نسبت به ديگرى تن داد و خود را خلاص كرد و ديگران را محكوم به پيروى از آن.
مديريت فرهنگى در ايران، مديريت طيف گسترده و متنوعى از افكار و آرا و سليقهها است كه شايد شمارى «بعدد انفس الخلايق» داشته باشد و بل بيش از آن و «بعدد انفاس الخلايق». تجربه نشان داده است كه مديران موفق در حوزه فرهنگ، كسانى نبودهاند كه تمام همشان را مصروف تبليغ و ترويج يك سليقه خاص كردهاند. بلكه برعكس كسانى بوده اند كه هنگام تصميمگيرى همواره هر دو سر اين طيف را منظور نظر داشتهاند و حكم به ناديده گرفتن هيچ كدام از اعضاى اين اجتماع نگرفتهاند. شايد در مقام نظر كمتر كسى با اين نكته مخالفتى داشته باشد. اما آنگاه كه بحث بر سر تصميمسازى و اجرا مىشود و قرار است عملكردهاى خاص مديران بر پايه انديشههاى ذهنىشان شكل بگيرد، اختلافها آشكار مىگردد و اينجا است كه مىتوان ميزان پايبندى افراد به اين آموزه مديريتى را محك زد.
دقيقاً به همين دليل است كه وضعيت«نقد مديريت فرهنگى» در سرزمين ما نيز اوضاعى مشابه همان مديريت فرهنگى دارد. ناقدان مديريت فرهنگى بيش از هر چيز به نقد اجزاى ساختار مديريت پرداختهاند و چه بسا به همين سبب گرفتار طرح و پرسشهاى متناقضى شدهاند كه هر كدام تنها در يك چارچوب و فضاى خاص معنا دارند. منتقدان ما كمتر توجه كردهاند كه اگر نظامهاى مديريتى نياز به نظريهها و چارچوبهاى مشخص و مدرن و سازگار دارند، نظامهاى نظرى نقد نيز بيش از هر چيز نيازمند همين سازگارى و سزاوارىاند. براى نقد يك نظام مديريتى يا بايد مبانى و اركان آن را به رسميت شمرد و براى مثال تناقض يك عملكرد خاص را با آن مبانى و اركان آشكار كرد و يا اينكه بايد از بنياد طرحى نو درانداخت و نشان داد كه اين تناقضها و ناكارآمدىها بيش از هر چيز ناشى از اشكالات ساختارى مستتر در بنيادهاى نظرى همان نظام هاى مديريتى است.
منتقدان سياستهاى فرهنگى وزارت ارشاد، همواره بر سر مسئلهاى به نام «سانسور» بحث كردهاند. دايره بحث به حدى گسترده است كه هم اكنون در ميان اهالى فرهنگ به سادگى مى توان دو سر طيف را در مورد اين مسئله بازشناخت و به راحتى بررسى كرد كه مدير فرهنگى سرزمين ما از دو سوى اين بازه گسترده با چه انتقاداتى روبهرو است. پرسش ها روشن و واضح است: چرا سانسور مىكنيم؟ چرا سانسور نمى كنيم؟
هدف اين نوشتار ارائه طرح يا الگويى براى پاسخ به اين دو پرسش نيست. نكته اينجا است كه مىتوان هر دو پرسش را در برابر اين پيش پرسش قرارداد كه آيا در هنگام طرح صورت مسئله وضعيت فرهنگى سرزمينمان و مشكلات موجود بر سر راه مديريت و به تبع آن مديران فرهنگى را بررسى كردهايم يا نه؟
مسئله سانسور مسئله بسيار مهمى است كه ربط وثيق و متينى با مسئله آزادى بيان دارد. هيچ مديرى نيز نمىتواند اين مسئله را از افق پيشداروى خود حذف كند و در لواى بيرق شتر ديدى، نديدى، اسب حكومت در ميدان فرهنگ بتازاند. اما به يك نكته ديگر نيز بايد اشاره كرد. گاهى اوقات پرداختن صرف به برخى پرسشها راه را براى طرح پرسشهاى ديگر كه البته ضرورتاً مهم تر يا كم اهميتتر نيستند، صعب مىكند. مسئله سانسور مسئله مهمى است، اما آيا مىتوان براى مثال تمام عملكرد معاونت سينمايى، مطبوعاتى و فرهنگى وزارت ارشاد را در پرتو اين مسئله تحليل كرد؟ آيا در اين نهادها اتفاق ديگرى كه شايسته توجه، نقد، بررسى و تحليل باشد وجود ندارد؟ مگر قائل به اين باشيم كه اساسىترين و بنيادىترين مسئله فرهنگى اين سرزمين مسئله سانسور است كه اين ادعا البته نيازمند دلايل قوى و معنوى است.
كافى است كه نگاهى به سياهه يادداشتها و مقالهها و گزارشهايى بيندازيم كه طى اين سالها به عنوان انتقاداتى بر عملكرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى منتشر شد. مسئله سانسور را كنار بگذاريم و ببينيم چند مسئله برجسته ديگر در اين حوزه مورد توجه كارشناسان و ناقدان قرار گرفته است.
ميزان و درصد اين توجه چقدر بوده است؟ آيا مسئله مجوزهاى تخصصى نشر مسئله مهمى نيست؟ آيا توجه بنيادين به توسعه زيرساختهاى عمرانى و حتى نرم افزارى در حوزه فرهنگ نمىتواند حداقل موضوع چند يادداشت و گزارش باشد؟ تا به حال چند مقاله در باب توليد انبوه كالا هاى فرهنگى خواندهايد؟
اتفاقاً شايد به نفع برخى مديران هم باشد كه منتقدانشان از سحر تا شام يك ريز و يك بند، به يك پرسش خاص (كه البته پاسخ چندان خاصى ندارد و مطمئناً كسى مديرى را به خاطر پاسخ ندادن به آن پرسش بازخواست نمى كند) بپردازند تا آنها بتوانند به راحتى كارشان را انجام بدهند و خيالشان هم تخت و آرام باشد كه كسى كارى به آن كار ديگر ندارد.
در اسفندماه سال گذشته(1383) نخستين جشنواره كتاب كودك و نوجوان ايران كه در نوع خود اتفاقى كمنظير بود در كرمان برگزار شد. بيش از ۱۵۰ تن از كارشناسان مسائل كتاب كودك به صورت مستقيم و تعداد بسيار زياد ديگرى از صاحبنظران به صورت غيرمستقيم دست اندركار پيشبرد اهداف محتوايى اين جشنواره بودند و جلسات بسيار متعددى را از ماهها قبل براى بررسى مسائل كتاب كودك و نوجوان برگزار كردند.
شهر كرمان كه به دليل وضعيت جغرافيايى و اقتصادىاش، در مقايسه با شهرهايى چون اصفهان و تهران و تبريز چندان شهر پررونقى نيست، در آن روزها چنان شور و هيجانى به خود ديد، كه به گفته مردمانش تا به حال به خود نديده بود. پدرها و مادرها، بچه هايشان را به ميدان شورا مى آوردند، به همراه آنها كتاب مىخريدند، نقاشى مىكردند، تفريح مىكردند و از همه مهمتر مىخنديدند.
مواجهه رسانهها با اين جشنواره اما چگونه بود؟ بخشى از روزنامهها به هر دليلى كه لابد خود بهتر مىدانند و در جايى ديگر مىتوان به آن پرداخت، به كلى از بررسى موضوع صرفنظر كردند. برخى ديگر كه مهربانتر بودند به درج اخبارى پرداختند كه ستاد خبرى جشنواره براى آنها ارسال مىكرد. اما كمتر رسانه اى بود كه حاضر باشد به اين جشنواره به چشم «رويدادى فرهنگى» بپردازد و حتى بىرحمانه نقدش كند. نقدى اگر بود تنها بر سر اين بود كه به فلانى سالاد نرسيد و چرا بهمانى دعوت نشده بود.
هيچ كس به اين نكته توجه نكرد كه جشنواره كتاب كودك و نوجوان با همه كاستىهايش حداقل قابليت برابرى با جشنواره فيلم كودك و نوجوان اصفهان را دارد. كرمانىها هنوز با اين جشنواره خونگرفتهاند. اما اصفهانىها با شور و اشتياق تمام هنگام برگزارى جشنواره، شهرشان را رنگى از شادى مىزنند. هيچ كس اشاره نكرد كه مدد رساندن به رشد اين نهال نوپا با بررسى، تحليل و نقد عملكرد بانيان و بنيانگذارانش مى تواند زمينهساز بهرهبردن از سايه سارى باشد كه درختان تنومند خاك فرهنگ برايمان به ارمغان مى آورند.
كسانى كه اولين نمايشگاه قرآن كريم در دوازده سال پيش را به ياد مى آورند حتماً تعجب مىكنند كه چگونه نمايشگاهى با آن ابعاد كوچك و غيرقابل توجه در ميدان بهارستان تبديل به نمايشگاهى بينالمللى شد كه خيل كثيرى از مشتاقان مفاهيم معنوى را در ايام ماه مبارك رمضان به سوى خود مىكشاند. حتى طرفداران ترويج و گسترش مفاهيم قرآنى نيز كمتر به اين نكته توجه كردند كه بسيارى از كسانى كه به هر دليلى شبهاى قدر خود را در خانه مىماندند حالا به خيابان حجاب مىآيند و در مراسمى شركت مىكنند كه خواستههاى معنوىشان را برآورده مىكند. كافى است كه سرى به همين نمايشگاه بزنيد و از ظاهر متنوع مخاطبان نمايشگاه دريابيد كه مى توان در پرتو اعتدال، بخش عمدهاى از ساكنان همان طيف گسترده فرهنگ را راضى و خشنود كرد. با چنين اوصافى آيا مىتوان صرفاً به اين دليل كه برگزاركننده اين نمايشگاه دولت است و دولت هم هنر نمىكند كه اين كار را انجام مىدهد از خبر بررسى و تحليل چنين رويدادى گذشت؟
كاش لااقل به اين استدلال حداقلى تن مىداديم كه وقتى قرار است به هر حال چنين كارى انجام شود، مىتوان كارى كرد كه به صورتى بهتر و منسجمتر و جامعتر و خرسند كنندهتر برگزار شود. گرچه انصاف بايد داد كه اين نگاه حداقلى به رويدادهايى چون جشنواره فيلم فجر و جشنواره مطبوعات نگاهى منصفانه نيست. اين نكته را مىتوان از تعداد و مشخصات نامهاى شركت كننده در اين جشنوارهها دريافت.
آشكارتر از صبح صادق است كه مىتوان فهرست بلندبالايى از انتقادات را در برابر عملكرد مديران فرهنگى اين سرزمين سامان داد و كارنامهشان را با اين ميزان بررسى كرد. اما از خاطر نبايد برد كه «نهادهاى فرهنگى» از چنان ظرفيتهاى بالقوهاى براى توسعه برخوردارند كه شايد بهتر باشد ابتدا به نهادينه شدنشان بينديشيم و بعد منصفانه نقدشان كنيم. به راستى سامان دادن مشكلات نمايشگاه بينالمللى كتاب تهران و جشنواره بينالمللى فيلم فجر كار خردمندانهترى است يا تيشه بر ريشه و بنياد اين نهاد ها كوفتن و تخريب آنان و در سوداى طرحى نو درانداختن، واماندن در كنار سقفى شكافته و بى مصرف؟
منبع : روزنامه شرق