پیامبر و اقتصاد خانواده

مقدمه:
یکی از مباحث کلیدی، شناخت سیرة اقتصادی معصومان8 است که در این میان، چگونگی کسب در آمد و هزینه کردن آن در زندگی، از اهمیت ویژه­ای برخوردار است؛
لذا این موضوع را در سیرة فردی و خانوادگی پیامبر صلی الله علیه و آله مورد بررسی قرار می­دهیم.

الف. منابع درآمدی حضرت
زندگی 63 سالة پیامبر صلی الله علیه و آله را اگر به سه دورة « کودکی و نوجوانی » ، «تشکیل خانواده» و «پیامبری و «حکومت» تقسیم کنیم، منبع تأمین مخارج زندگی حضرت ، بدین قرار خواهد بود :
1. ارث پدری و حمایت مالی عمویش ابوطالب 7
البته آن حضرت در این سنین، گوسفندان خود و عشیره­اش را به چراگاه می­برد و به امر «چوپانی» اشتغال داشت، و زمانی هم همراه عمویش و نیز در کاروان تجاری خدیجه 3 به کار «تجارت» مشغول شد.[1]
2. ثروت همسرش حضرت خدیجه3
در دورة جاهلیت ، حضرت خدیجه 3– بانوی ثروتمند قریش – کاروان های متعدّدی به مناطق گوناگون می­فرستاد. وی بعد از ازدواج با حضرت محمّد 9تمام دارایی خود را به ایشان بخشید و آن حضرت هم تا پایان عمرش از حمایت های معنوی و مادّی امّ­المؤمنین خدیجه 3ستایش و تجلیل می­کرد.[2]
3. خمس
بر اساس حکم قرآنی (انفال/41) یک پنجم سود خالص درآمد سالیانه و امور دیگر – با شرایط ویژة فقهی – به خداوند، پیامبر و سادات نیازمند، تعلّق دارد که البته حضرت از حقّ خدادادی ­اش ( سهم معصوم 7 ) هم کمتر استفادة شخصی می­برد.
4. غنائم جنگی
پیامبر 9هم در « غزوات» بسان یک رزمندة معمولی، از غنائم جنگی سهم می­برد.
5. بیت المال
در هنگام تقسیم درآمد حکومتی، پیامبر صلی الله علیه و آله همچون یک شهروند جامعة اسلامی و به طور مساوات، سهمیة خود و خانواده­اش را جدا می­کرد؛ گرچه باز هم در مواقعی سهم خود را به «نیازمندان» اختصاص می­داد.[3]
6. هدایا
اصحاب و برخی از سران قبائل و رؤسای کشورها ( مثل: پادشاه حبشه و قیصر روم ) هدایای گوناگونی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله تقدیم می­کردند.[4] و یا به میزبانی آن حضرت، مفتخر می­شدند؛ چنان که آن حضرت می­فرمود: – اگر شانة گوسفندی به من هدیه دهند، می­پذیرم و اگر دعوتم کنند، اجابت می­کنم.[5] – اگر مؤمنی به خوردن یک ذراع گوسفند دعوتم کند، می­پذیرم …. و اگر مشرک یا منافقی شتری بکشد و دعوتم کند، قبول نمی­کنم……[6]
حال، ممکن است این پرسش مطرح شود:« میراث مادّی و مالی حضرت، چه موارد و مبالغی بوده است؟» امام صادق7 در این زمینه می­فرماید :
«وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله رحلت کرد، از خود دینار، درهم، غلام، کنیز، گوسفند و شتری به جا نگذاشت مگر شتر سواری خود را. و چون به رحمت الهی واصل شد، زرهش نزدیک یهودی – از یهودیان مدینه – برای بیست صاع جو، که برای نفقة خانواده­اش از او قرض گرفته بود، در گرو بود.»[7]

ب : هزینة زندگی حضرت
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در طول زندگی پر برکتش – برای رفع نیازهای اوّلیة خود و خانواده­اش – از کم ترین امکانات بهره­مند بود «و کان خفیف المؤنة»[8] به برخی از این موارد، گذرا می­پردازیم.
خوراک
در گفتار برخی از امامان: و صحابه آمده است که:
پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز نان گندم نخورد و از نان جوین هم هرگز به اندازة سیر شدن، تناول نکرد.[9]
سه شب پشت سر هم از نان جوین سیراب نشد.[10]
حضرت از هر نوع غذایی که خدا برایش حلال کرده بود، با خانواده و خدمتکارانش می­خورد[11].
خرما و آب، بیش ترین خوراکش بود..[12].
و کان9 یعصّب الحجر علی بطنه من الجوع ….؛ پیامبر 9 گاهی از شدّت گرسنگی، بر شکم خود سنگ می­بست . هر طعامی برایش حاضر می­کردند، می­خورد ….[13]
ابن عباس می­گوید:
«چه بسا پیامبر صلی الله علیه و آله چند شب گرسنه می­ماندو برای آن حضرت و خانواده­اش غذای شب پیدا نمی­شد…»[14]
آن حضرت خود نیز می­فرمود:
« یک ماه چنان سپری شد که من و بلال، جز چیزی که زیر بغل بلال نهان می­شد ] و می­آورد[، غذایی نداشتیم.»[15]
امام باقر7 در هنگام بیان«خوراک سادة پیامبر صلی الله علیه و آله » چنین می­فرماید :
« … البته من نمی­گویم که پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی ]برای خوردن[ پیدا نمی­کرد؛ بلکه گاهی به یک مرد، صد شتر می­بخشید. پس اگر آن حضرت دلش می­خواست بخورد، هر اینه می­توانست بخورد.»
امام باقر7 در ادامه بیان می­کند که : جبرئیل7سه بار، کلید گنج های زمین را به پیشگاه رسول خدا9 تقدیم کرد؛ امّا حضرت از پذیرفتن آنها خودداری نمود تا همواره در برابر پروردگارش، فروتنی و تواضع داشته باشد.[16]
پوشاک
در خوراک و پوشاک، از غلام­ها و کنیزان خود، برتری نمی­جست.[17]
حضرت می­فرمود :«من تا هنگام مرگ، از پنج چیز دست برنمی­دارم … پوشیدن لباس پشمینه و ….»[18]
جنس لباس حضرت، از پنبه بود و در حال ضرورت، از لباس پشمی و موئی استفاده می­کرد.[19]
عبای کهنة وصله داری داشت که گاهی آن را به تن می­کرد و می­فرمود:
«إنّما أنا عبد ألبس کما یلبس العبد؛ من، بنده­ام و همچون ]لباس[ بندگان میی­پوشم.» [20]حضرت به ابوذر می­فرمود: من، لباس خشن و زبر می­پوشم.»[21]
مسکن
بعد از ورود پیامبر 9به مدینه، آن حضرت به مدّت هفت ماه در خانة ابوایوب انصاری زندگی کرد و پس از اتمام ساخت مسجد و خانه­های اطراف آن، تا هنگام رحلت در همان خانه­های مسجدش سکونت داشت.[22]
در روایتی آمده است:
« پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت کرد، در حالتی که خشتی روی خشتی نگذاشت.»[23]
اثاثیه و غیره
وسائل زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و همسرانش هم بسیار محدود و ساده بود؛ به گونه­ای که اصحاب و حتّی دشمنان ، دچار شگفتی شده بودند[24]. در روایات می­خوانیم:
بالش و تشکی از پوست داشت که با لیف خرما پر شده بود….[25]
گاهی آن حضرت روی حصیر – بدون فرش – می­خوابید.[26]
زیرانداز حضرت، یک عبا و متکّایش از پوست و بار آن از لیف خرما بود.[27]
سوخت منزلش، شاخه­های درخت خرما بود.[28]
حضرت بر انواع مرکب ها (شتر، اسب و قاطر) و بیش تر بر الاغ – بی­پالان – سوار می­شد.[29] یعنی ارزان­ترین وسیلة نقلیة آن روز.
خرید منزل
حضرت خود، مایحتاج زندگی­اش را از بازار تهیه می­کرد و به سوی خانواده­اش حمل می­نمود،[30] و در این باره می­فرمود:
«لا أشتری شیئاً لیس عندی ثمنه؛ چیزی که پول و قیمت آن را ندارم، نمی­خرم.»[31]
البته پیامبر صلی الله علیه و آله در برخی از موارد، برای رفع نیازهای ضروری دیگران یا خانواده­اش از اصحاب و گاهی از یهودیان، پول قرض می­گرفت. لذا پیش از رحلت به وصی و جانشین خود، امام علي عليه السلام سفارش کرد که قرض و بدهی­هایش را بپردازد.[32]
همسران پیامبر 9 پس از جنگ بنی قریضه – که غنیمت سرشاری نصیب رزمندگان و حکومت اسلامی شده بود – از آن حضرت درخواست خرجی بیشتر و امکاناتی شدند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله با ردّ تقاضاهای آنان ، یادآور شد:
«من، رهبر اسلام و مسلمانان هستم و باید زندگی بسیار عادی و ساده­ای داشته باشم تا بینوایان و مستمندان ، احساس حقارت و پستی نکنند.»
متأسّفانه « امّهات مؤمنین» بر درخواست های خود، پافشاری کردند و قلب رسول الله9 را آزردند …. لذا آن حضرت به مدّت یک ماه از همسرانش کناره گیری کرد. سرانجام ایاتی (احزاب / 28-31) نازل شد، مبنی بر این که:
ای بانوان پیامبر! اگر زندگی پر زرق و برق دنیا را می­خواهید ، می­توانید از حضرت جدا شوید؛ امّا به خدا ، پیامبر و پاداش­های بزرگ الهی در قیامت علاقه دارید، پس به همین زندگی ساده و افتخار آمیز نبوی ، قانع و راضی باشید.[33]

ج) زهد نبوی
در متوی اسلامی – به ویژه در مباحث اخلاقی، عرفانی – موضوعی به نام «زهد» و «زاهد» بیان شده است. که متأسفانه برداشت نادرست از آن به عمل آمده و در گفتار و رفتار برخی از مسلمانان ، مشاهده می­شود و آن، ترک دنیا و بسنده کردن به امور ناچیز مادّی است ! و حال آن که در احادیث و سیرة معصومان: «زهد، به معنای عدم دلبستگی به دنیا و مظاهر مادّی آن است.»
ممکن است عدّه­ای برداشت ناصحیح خود را به سیرة عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علي عليه السلام استناد بدهند؛ لذا در مقام پاسخ ، می­گوییم:
اوضاع نا به سامان زندگی اقتصادی مسلمانان صدر اسلام و نیز سرپرستی حکومت اسلامی، ایجاب می­کرد که این دو بزرگوار، از کم ترین امکانات مالی ( خوراک، پوشاک، مسکن و غیره) استفاده کنند؛ امّا بعد از سپری شدن آن دوره و پیدایی رفاه نسبی – مثلاً در عصر زندگی امام صادق7 – معصومان : هم به قدر کفاف، از خوراک و پوشاک بهتری ، برخوردار بودند.[34]
و جالب است بدانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله مفهوم حقیقی «زهد» را این گونه بیان فرموده است:
«الزّهادة فی الدّنیا لیست بتحریم الحلال ….؛ زهد داشتن در دنیا، به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی یا مال خود را تلف سازی؛ بلکه زهد، این است،که به آنچه در دست داری، بیشتر از آنچه نزد خداست ، اعتماد نداشته باشی …..»[35]
امام علي عليه السلام در ضمن پرسش و پاسخ با یک یهودی و تایید زهد عیسی7 فرمود:
«و محمّد 9 أزهد الانبیاء …؛ ولیکن حضرت محمّد9 از همة پیامبران زاهد تر بود. زیرا وی کنیزها و همسرانی داشت؛ با این حال ، هیچ وقت سفره­ای که در آن طعامی باقی مانده باشد، برچیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جوین هم سه شبانه روز متوالی سیر نشد.»[36]
و نیز در روایتی می­خوانیم که :
«و کان رسول الله9 لاینظر الی ما یستحسن من الدّنیا؛ پیامبر صلی الله علیه و آله به متاع دنیا، که موجب دلبستگی و شیفتگی [مردم] است، نظر نمی­افکند.»[37]

د) سرای ضیافت
هر روز، افراد زیادی به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب می­شدند و نیازهای مادّی و معنوی خود را مطرح می­کردند؛ در این میان طبقة مستضعف، چشم امیدشان به پیامبر رحمت و محبّت بود و آن حضرت نیز بیشتر با این گروه نشست و برخاست داشت و همواره با دیدة احترام و تکریم به آنان می­نگریست.[38] امام صادق7 در توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله و «راز مزاح» حضرت با اصحاب، می­فرماید:
«از رأفت و مهر پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که با یارانش «مزاح» می­کرد تا عظمت و ابّهتش، دل آنها را نگیرد و بتوانند به او نگاه کرده و حوائج خود را بازگویند.»[39]
سیرة رسول خدا9 با ارباب رجوع – به ویژه نیازمندان – چنین بود:
– هر کس برای حاجتی نزدش می­آمد، چه آزاد و چه غلام و کنیز، جهت رفع گرفتاری­اش اقدام می­کرد.[40]
– هر گاه مشغول نماز بود و کسی کنارش می­نشست ، نماز خود را با تخفیف و اختصار به پایان می­رساند و به سوی آن شخص بر­می­گشت و می­پرسید:
«ایا حاجتی داری؟»[41]
– هرگز در پاسخ به درخواست محرومان واژة «نه» را به کار نبرد؛ بلکه اگر چیزی (غذا ، لباس و پول ) نزدش بود، عطا می­کرد و گر نه با مهربانی می­فرمود:
«خدا برساند؛ ان شاء الله جور می­شود.»
آن حضرت در این باره می­فرماید:
«من سئلنا لم ندّخر عنه شیئاً نجده؛ هر کس از ما درخواستی بکند، اگر چیزی داشتیم، از وی دریغ نخواهیم کرد.»[42]
«لو کان لی مثل اُحد ذهباً …؛ اگر به اندازة کوه اُحد «طلا» داشته باشم، دوست دارم پس از سه روز چیزی از آن به نزد من نباشد، مگر مقداری که برای قرضی ذخیره کرده باشم.[43]
جالب است بدانیم که:
رسول خدا9 هرگاه پول و غذایی نزدش نبود، بیشتر از هر جایی دیگر، نیازمندان را به خانة امام علي عليه السلام می فرستاد و اهل بیت: نیز آنان را به نیکی پذیرا می­شدند.[44]
و نکتة دیگر، این که:
اصحاب در اوقاتی از شبانه روز، به خانة پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و ناهار و شام می­خوردند و دیر وقت به خانه های خود برمی­گشتند و حضرت نیز از شرم و حیا ، به آنان چیزی نمی­فرمود . این مسأله، باعث می­شد که پیامبر صلی الله علیه و آله و خانواده­اش از استراحت و کارهای خود بازبمانند؛ لذا با نزول ایه­ای ( احزاب /53 ) این موضوع به مسلمانان یادآوری شد.[45]
عایشه می­گوید:
روزی گوسفندی ذبح کردیم و پیامبر صلی الله علیه و آله تمام قسمت­های گوشت را به دیگران انفاق نمود و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند؛ لذا به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتم: از گوشت گوسفند فقط کتف آن باقی ماند! حضرت فرمود:
«هر آنچه انفاق کردیم، باقی است غیر ازاین کتف .»[46]
امام صادق7 می­فرماید :
ویژگی پیامبر صلی الله علیه و آله چنین بود که : هر کس از وی چیزی از مال دنیا می­خواست، به او عطا می­کرد. لذا یک روز، زنی فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاد و گفت: برو و از حضرت کمکی بخواه و اگر فرمود :
« چیزی نزدم نیست.»
بگو: پیراهنت را به من بده . وقتی پسر، خدمت رسول خدا9 آمد و پیراهن را درخواست کرد، حضرت لباسش را درآورد و به او بخشید….[47].
مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و «کمک مالی» درخواست کرد، حضرت فرمود: «فعلاً نزد من چیزی نیست؛ ولیکن با من بیا تا اگر چیزی به ما رسید، به تو بدهیم.»
عمربن خطّاب گفت : ای پیامبر! همانا خداوند که شما را به چیزی که قدرت آن را ندارید، مکلّف نکرده است. پیامبر 9 سخن عمر خوشش نیامد؛ در این موقع، مرد نیازمند عرض کرد: انفاق کن و به جهت کمی، از صاحب عرش نترس [زیرا خداوند، مقدار کم را هم قبول می­کند].
رسول خدا9 از این سخن خوشش آمد و تبسّم کرد و آثار خوشحالی در چهره­اش نمایان شد[48].
در یکی از روزهای بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله – که به رحلت حضرت انجامید – رسول خدا9 وارد مسجد شد و خبر فرارسیدن مرگ خود را به مردم اعلام کرد و سپس فرمود:
« اگر به کسی وعده داده­ام ، آماده­ام که انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد، بگوید تا بپردازم.»
در این هنگام، مردی برخاست و عرض کرد : چندی پیش، به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک خواهید نمود.
پیامبر صلی الله علیه و آله فوراً به «فضل بن عباس» دستور داد تا آن مقدار پول را به وی بپردازد….[49]
سفره نیایش
اکنون زیبنده است با نیایش های پیامبر صلی الله علیه و آله آشنا شده و برای گشایش در زندگی دست، نیاز به درگاه بی نیاز بگشاییم:
– الّّلهم اجعل أوسع رزقک علی عند کبر سنّی و انقطاع عمری ؛ خدایا! روزی مرا به هنگام پیری و پایان زندگی­ام، وسعت ببخش.[50]
– اللّهمّ اغفرلی ذنبی و وسّع لی فی داری و بارک لی فی رزقی ؛ خدایا ! گناهم را بیامرز ، خانه­ام را وسعت بده و رزقم را افزون کن.[51]
اللهم انّی أعوذ بک من الکفر و الفقر؛ خدایا! از کفر و فقر، به تو پناه می­برم.[52] رسول اکرم صلی الله علیه و آله در دعاهای دیگرش نیز از اموری به درگاه الهی پناهنده می­شود؛ همچون : ناتوانی، تنبلی، مستمندی، قرض، تنگ دستی و چیرگی قرض.[53]
و مطلب قابل توّجه، این ادعیه است که :
– أسألک القصد فی الفقر و الغنی؛ خدایا! میانه روی در حال تهی دستی و ثروت را، از تو درخواست می­کنم.[54]
– اللّهمّ إنّی أعوذ بک … من شّر فتنة الغنی و أعوذ بک من فتنة الفقر؛ خدایا! به درگاهت پناه می­برم … از بدی بلا و آزمایش ثروت ، و به تو پناهنده می­شوم از آزمایش و بلیة فقر. [55]
[1] . ر. ک: معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج1، ص 430، ج4، ص 283.
[2] . ر .ک، همان، ج5، ص 100-102.
[3] . با رجوع به زندگی و سیرة پیامبر صلی الله علیه و آله می­توان نمونه­های فراوانی در این زمینه، یافت.
[4] . ر.ک. آثار الصّادقین، صادق احسانبخش، ج28، ص 196و197،ح46-52، ص201-207، ح 18،11،10،9،4، نشر صادقین، رشت، اوّل، 1375 ش.
[5] . رهنمای انسانیت (سیری دیگر در نهج الفصاحه)، مرتضی تنکابنی، ص 126، ش46، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران، اوّل 1374ش.
[6] . سنن النبی 9 علامه طباطبایی، ص190، ش 213، ترجمه محمد هادی فقهی، انتشارات اسلامیه، تهران، 1354ش.
[7] . بحارالانوار، ج16، ص 219، ح8؛ مروارید آفرینش، سید مجتبی برهانی، ص 239 و 240 ، انتشارات بیت الاحزان، قم، اوّل، 1384ش.
[8] .سنن النبی9 ، ص 41.
[9] . همان، ص 177،175،161،160.
[10] . همان، ص161. البته بر اساس برخی روایات(ص 182 و 183، ش 192-190) آن حضرت هرگز سه روز متوالی، نان گندم نخورد و از آن به مقدار سیر شدن، استفاده نکرد.
[11] .همان، ص 166 و 172.
[12] .همان، ص 172.
[13] . همان، ص 73،
[14] . همان،ص 181
[15] . رهنمای انسانیت، ص 125، ش 41،
[16] . سنن النبی9 ، ص 182 ئ 183 و مشابه آن، ص 30.
[17] . همان، ص 75.
[18] . ر. ک: همان، ص 131- 133 و 126.
[19] . همان،ص42.
[20] . همان، ص 121.
[21] . همان ، ص 131.
[22] . ر.ک: تاریخ تحقیقی اسلام، محمد هادی یوسفی غروی، ج2، ص 194-196، 206 و 207، ترجمه حسین علی عربی، مؤسّسة آموزشی پرورشی امام خمینی (ره)، قم، اوّل، 1382 ش.
[23] .سنن النبی9 ص 135؛ مروارید آفرینش، ص 336.
[24] . اخلاق انبیاء ص 435 محمّد مهدی تاج لنگرودی« واعظ» تهران، اوّل، 1370 ش. داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9 ، ص 197-199.
[25] . سنن النبی9، ص 123و 143.
[26] . همان، ص 123و140.
[27] . همان، ص 140.
[28] . همان، ص 175.
[29] . همان،ص41، 74 ،131، 306.
[30] . همان، ص 41.
[31] . رهنمای انسانیت، ص 244،ش 2
[32] . ر. ک: الحکم الزّاهره، علیرضا صابری یزدی، ج1، ص 164، ترجمة محّمد انصاری محلاتی، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، اوّل، 1372ش. و ج2، ص 106، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، اوّل، 1373 ش.
[33] .داستانهای تفسیر نمونه، سید مهدی شمس الدّین، ص 395و396، انتشارات قدس، قم، اوّل، 1372ش؛ داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، مرتضی نظری، ص 106و107، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، هشتم، 1385ش.
[34] .فرازهایی برجسته از سیرة امامان شیعه:، محمّد تقی عبدوس – محمد محمدی اشتهاردی، ج1، ص 235-245، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1372ش.
[35] . راهنمای انسانیت، ص 359، ش8.
[36] . سنن النبی9 ص 161.
[37] . همان، ص 71، ش42.
[38] . در منابع تاریخی، روائی و تفسیری، مصادیق زیادی از «ارتباط صمیمی پیامبر صلی الله علیه و آله با مستمندان» وجود دارد.
[39] . سنن النبی9، ص 60 و 61.
[40] . همان، ص 75.
[41] .همان، ص 76.
[42] . همان، ص45، 47، 183، 305.
[43] . همان، ص81.
[44] .رهنمای انسانیت، ص 126و 127، ش 51 و 68.
[45] . ر.ک: داستانهای تفسیر نمونه، ص 306و 307؛ منابع دیگر.
[46] . ر.ک: تفاسیر؛ همانند تفسیر نمونه، ج17، ص 396-400.
[47] . داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، ص 186 و 187.
[48] . اخلاق انبیاء، ص 446.
[49] . همان، ص 448 و 449.
[50] . داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، 246 و 247.
[51] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[52] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[53] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[54] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[55] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
اقامت‏گاه‏ها و سفر‏هاى رسول اکرم صلی الله علیه و آله
غلامرضا گلی زواره

مولود ملكوتى‏
در هفدهم ربيع الاول سال 570م. (عام الفيل) خورشيد درخشان پيامبر اعظم در خانه‏اى واقع در پشت كوه صفا طلوع كرد. برخى گفته‏اند: آن حضرت در شعب ابى‏طالب در خانه محمد بن يوسف متولد گرديد. اين خانه مبارك را رسول خدا9 به عقيل بن ابى‏طالب بخشيد.
به هر حال اين نوزاد تنها سه روز شير مادر خورد و پس از آن ثويبه و حليمه به افتخار دايگى او نايل شدند. حضرت محمد 9 مدت پنج سال در ميان قبيله بنى‏سعد به سر برد و رشد و نمو كرد. به بركت وجود پيامبر، عشايرى كه از خشكسالى و مشكلات دامدارى رنج مى‏بردند، مشاهده كردند كه «خير و بركت» به سويشان آمده است و گوسفندان پرشير شده‌اند.
برادران رضاعى آن حضرت هر روز دام‏ها را براى چرانيدن به صحراهاى اطراف مى‏بردند؛ يك روز پيامبر هم با اجازه حليمه سعديه با برادرانش همراه شد و در حوالى قبيله به چوپانى مشغول گرديد و اين، كارى بود كه رسولان قبلى هم انجام داده بودند. پيامبر در آغاز پنج سالگى، همچو مردان طايفه سعد، فصيح و رسا سخن مى‏گفت و چون لب به گفتار مى‏گشود، كلامش شمرده و سنجيده بود.1
ايام كودكى‏
در پايان پنج سالگى حليمه سعديه، محمد را با خود برداشت و به مكه برد و به دست مادرش آمنه سپرد. اين كودك با وجود آنكه چندين بار مكه را ديده بود، كمتر فرصت يافته بود كه در آن زندگى كند؛ لذا با فضاى اين شهر مقدس و مبارك بيشتر مأنوس شد. مادرش از جوانى و مهربانى پدرش (عبدالله) سخن مى‏گفت و كنيزشان ام ايمن ـ كه نام اصلى‏اش بركه و اصلاً حبشى بود ـ نيز براى محمد قصه‏ها مى‏گفت. او يك روز در لابه لاى داستان‏هايى كه براى آن طفل بيان مى‏كرد، به وى مژده داد كه قرار است با مادرش به يثرب بروند.
سرانجام محمد، مادر و ام‏ايمن سوار بر شتر با اندك توشه‏اى، در حالى كه ابوطالب آنها را بدرقه مى‏كرد، به سوى يثرب حركت كردند. او در اين سفر از مشاهده كوه‏ها، صحراها، قبيله‏ها و دیگر دیدنی‌های راه، نکته‌ها آموخت و پس از چهارده روز به یثرب گام نهاد. آمنه او را برای ديدار دايى‏هاى خويش ـ كه بنى عدى بن نجار بودند ـ به اين شهر برد و در دارالنابغه اقامت گزيدند. در آنجا مرقد عبدالله (پدر محمد) قرار داشت. آمنه بر سر مزار شويش خاطرات گذشته را از ذهن خويش گذرانيد و از چگونگى رحلت او براى کودکش سخن گفت.
توقف آنان در مدينه به حدود يك ماه رسيد. رسول اكرم بعدها وقتى به رسالت مبعوث گرديد و به مدينه هجرت نمود، آن سفر كوتاه را به ياد داشت و چون چشمان مباركش به برج محلّه بنی النّجار افتاد، فرمود: «يادم هست كه با پسر دايى‏هايم، پرندگان بالاى برج را پرواز مى‏داديم و به بال گشودن هايشان مى‏نگريستيم». و نيز فرمود: «با مادرم به دارالنابغه فرود آمديم و من شنا كردن را در چاه بزرگ آب بنى‏النّجار آموختم». در همان ايام گروهى از يهوديان پيامبر را كه ديدند، قدرى در سيمايش خيره شدند و چون نام مباركش را از امّ‏ايمن پرسيدند و او پيامبر را معرفى كرد، آنان گفتند: اين پسر، پيامبر اين امت است و اين شهر، محلّ هجرت اوست.2
پس از چندی براى بازگشت مهيا شدند. مشك‏هاى آب، ره‏توشه‏ها، لباس‏ها و رواندازها را بار يك شتر كردند و ام‏ايمن هم بر آن سوار شد و بر مركب ديگر، پيامبر و مادرش سوار شدند.
محمد در طول راه دريافت كه مادرش آرامش و نشاط قبل را ندارد. نخست تصور كرد كه به دليل مشاهده قبر پدر اين تألّم و كسالت به او دست داده است، اما به زودى فهميد كه مادر به شدت بيمار است و هر لحظه حالش وخيم‏تر مى‏گردد. آنها به روستايى به نام «ابواء»، ميان راه مكه و مدينه، توقف نمودند تا شب را سپرى كنند. در اين هنگام، ديگر چشمان آمنه فروغى نداشت و با وجود آنكه حدود سى سال داشت، چهره‏اش شكسته و پژمرده به نظر مى‏رسيد. صبح روز بعد آمنه، پسرش را به سينه خود چسبانيد و دستان كوچكش را در دست‏هاى بى‏رمق خود اندكى فشرد و سپس جاودانه فروخفت. با كمك اهالى ابواء، آمنه در قبرستان كوچك اين روستا دفن شد و محمد و امّ‏ايمن با اندوهى عميق به راه خود ادامه دادند.
ام‏ايمن در حيات آمنه و پس از مرگش، عهده‌دار پرستارى رسول خدا بود. و گويند: چون پيامبر در «عمره حديبيه» از ابواء عبور مى‏كرد، كنار مزار مادرش آمد و آن را تعمير كرد و آن‏گاه گريست. چون سبب گريه او را پرسيدند، فرمود: «بر او رحمتم آمد و گريستم، و خداوند بخشنده و مهربان است.»3 پس از درگذشت آمنه، عبدالمطلب، محمد و ام‏ايمن را به خانه خود آورد. در اين حال، پيامبر شش سال و سه ماه داشت. او به نوه‏اش بسيار مهر مى‏ورزيد؛ چنان كه در خصوص پسرانش چنين عطوفتى را نشان نمى‏داد. معمولاً در سايه خانه كعبه تشكچه‏اى مى‏گسترانيدند و عبدالمطلب بر آن مى‏نشست و هيچ يك از پسران به احترام پدر جلو نمى‏رفتند ولی پيامبر كه در آن موقع كودك بود، روى تشكچه مى‏نشست. اما عموهايش در صدد بودند وى را دور سازند؛ عبدالمطلب كه مراقب اوضاع بود، مى‏گفت: «فرزندم را آزاد بگذاريد كه برايش منزلت خاصى است». روزى كه محمد هشت سال و هشت ماه و هشت روز داشت، عبدالمطلب وفات يافت. پس از وفات عبدالمطلب، ابوطالب دست پيامبر را گرفت و او را با خويش به خانه برد.4
به سوى شام‏
پيامبر مورد توجه ابوطالب بود و لحظه‏اى از وى جدا نمى‏شد و همسرش فاطمه دختر اسد بن هاشم نيز از محمد پرستارى مى‏كرد و او همان بانويى است كه به قول رسول اكرم، كودكانش را گرسنه مى‏گذاشت تا او را سير كند و آنان را گردآلود رها مى‏نمود تا پيامبر را بشويد و بيارايد.
رسول خدا9 دوازده ساله و به نقلى سيزده ساله بود كه همراه عموى خود ابوطالب كه با كاروان قريش براى تجارت به شام مى‏رفت، رهسپار اين قلمرو گرديد. اين سفر در دهم ربيع الاول سال دوازدهم (سیزدهم) واقعه فيل روى داد. مسافرت مذكور براى محمد بسيار جالب بود. او علاوه بر اينكه از سرزمين‏هايى با تمدن‏هاى كهن چون وادى القرى، مدين و ديار ثمود ديدن مى‏كرد، به مناظر و چشم اندازهاى سرسبز سرزمين سوريه نيز مى‏نگريست. از جمله اين نواحى شهرى بود به نام بُصرىَ در منطقه حوران در نود كيلومترى دمشق. راهبى ساليان متمادى درون صومعه خويش در اين آبادى مشغول عبادت بود و مسيحيان منطقه به ديدنش مى‏رفتند. او به هنگام عبور كاروان‏ها، از محلّ اقامت خود بيرون مى‏آمد و با افرادى از آنان ديدار مى‏نمود.5 آن راهب كه «بحيرا» نام داشت و از قبيله عبدالقيس و دانايان كيش مسيحى بود، به سوى كاروانى رفت كه حضرت محمد 9 در آن بود. آنان جلوى صومعه اطراق كرده بودند. لحظاتى بعد، بحيرا خود را به ابوطالب و پيامبر رسانيد. از ابوطالب نام طفل را پرسيد، او مى‏گويد: محمد فرزند عبدالله و آمنه است كه هر دو از دنيا رفته‏اند. بحيرا مى‏پرسد: نام ديگرى ندارد؟ او جواب مى‏دهد: چرا، مادرش وى را «احمد» ناميده است. بحيرا كه چشم از محمد بر نمى‏دارد، از وی مى‏پرسد: چند سال دارى؟ و از چه قبيله‏اى هستى؟ پيامبر مى‏فرمايد: دوازده سال دارم و از قريش هستم. در ادامه راهب او را به لات و عزّى ،كه نام دو بت معروف مكه بود، سوگند مى‏دهد كه به آنچه مى‏پرسد، درست پاسخ دهد. حضرت مى‏فرمايد: مرا به آنان سوگند مده كه از اين دو بت بيزارم. من به خداى يگانه ايمان دارم. راهب در مى‏يابد كه او، همان پيامبر موعود است. به ابوطالب مى‏گويد: نام برادرزاده‏ات را در كتاب‏هاى مقدس گذشتگان خوانده‏ام، نشانه‏هايش را هم مى‏دانم. او برگزيده و پيامبر خدا و آخرين فرستاده آسمانى است. بايد مراقب باشى تا دشمنان و به ويژه يهوديان به وى گزندى نرسانند.
مورّخان نقل كرده‏اند: رسول خدا در كنار درختى خشكيده ايستاده بود كه به كرامت آن بزرگوار، ابرى بر قامتش سايه افكند و بارانى باريد و ناگهان درخت سبز شد و ميوه آورد. بحيرا، اين معجزه را تأييد كرد و دست‏هاى حضرت را بوسيد و گفت: اگر زمان بعثت شما را دريابم، ايمان خواهم آورد.6
از چوپانى تا تجارت‏
حضرت محمد 9 اگرچه در سنين نوجوانى به سر مى‏برد، اما نمى‏توانست در برابر مشكلات اقتصادى عمويش بى‏تفاوت باشد و چون ابوطالب وى را در تأمین هزینه خانواده مصمم ديد، بر خلاف ميل درونى تعدادى گوسفند و چند شتر در اختیارش نهاد تا به چرا ببرد. رفته رفته دیگر عموها دام‌های خود را به آن نوجوان مى‏سپردند و بدين ترتيب او ديگر بارى بر دوش عمويش نبود؛ چرا كه مزدى در ازاى اين كار دريافت مى‏كرد. قلمروى كه پيامبر در آن به چوپانى روى آورد، «قراريط» نام دارد كه مكانى است در بيابان‏هاى اطراف مكه. شبانى، مزاياى ديگرى براى محمد داشت: به سر بردن در خلوت بى‏آلايش صحرا، دور بودن از آلودگى‏هاى شرك و نفاق و در آن سكوت و آرامش مجالى براى اين نوجوان فراهم ساخت تا به تفكر و انديشه بپردازد.7
در آنجا پيامبر اكرم براى نخستين بار با عمار بن ياسر آشنا شد؛ نوجوانى كه رمه اربابش عمرو بن هشام (ابوجهل) و برخى ديگر از مردان تيره بنى مخزوم را براى چرا به دشت مى‏آورد. عمار بسيار شيفته اخلاق و رفتار پيامبر شد. روزى عمار گفت: اى امين! شنيده‏ام در فخ چراگاه خوبى است، آيا نمى‏خواهى گله‏هايمان را آنجا ببريم؟ پيامبر پذيرفت. روز بعد، هنگامى كه عمار با گله‏اش به آنجا رفت، امين را ديد كه پيش از وى آنجا رسيده بود، اما رمه‏اش را از ورود به چراگاه باز مى‏داشت. عمار با تعجب پرسيد: چرا چنين كردى؟ محمد فرمود: قرارمان بر اين بود كه هردو باهم به اين منطقه بياييم؛ از اين رو، نخواستم در اين كار بر تو پيشى گيرم.
چوپانان، گله‏هاى خود را به پيامبر مى‏سپردند تا در شهر مكه به گشت و گذارى بپردازند. هنگامى كه نوبت به پيامبر مى‏رسيد تا به اين ديار برود، از رفتن امتناع مى‏نمود و مى‏فرمود: به صلاح من نيست در شب نشينى‏هاى مكه حضور يابم و اوقات خويش را اين گونه تلف كنم.8
محمد، بيست و پنج ساله بود كه ابوطالب به او پيشنهاد كرد تا در كاروان تجارتى «خديجه بنت خويلد» مشغول به كار شود. از اين رو، خدیجه به جاى غلامش، اين بار سرپرستى كاروان را به محمد سپرد و اجرت كار او را دو برابر مقدار معمولى تعيين كرد. اين سفر نيز علاوه بر فوايد اقتصادى، براى پيامبر اين امكان را فراهم آورد كه بار ديگر به سياحت بپردازد و آداب و رسوم متفاوت مردمان مسير را از نظر بگذراند و تجربه‏هايى را بيندوزد و نگرش خويش را عمق ببخشد. در سراسر اين راه نسبتاً طولانى كه آسمان آفتابى بود و گرما هم شدت مى‏گرفت، دو موجود آسمانى (فرشته) بر بالاى سر محمد به پرواز در مى‏آمدند تا رنج گرما، او را آزار ندهد.
چون كاروان در دامنه تپه‏اى كه دير بحيراى راهب بر آن قرار داشت، بار افكند، پيامبر فرمود: وقتى دوازده ساله بودم، در اينجا مردى مهربان از صومعه بيرون آمد و گفت و گوهايى با من داشت. نمى‏دانم او در قيد حيات است يا خير.
در اين حال، شخصى پاسخ داد كه وى مرده است. محمد، نام آن شخص را پرسيد: جواب داد: من نسطور و جانشين بحيرا در همين دير هستم. او ماجراى ملاقاتش را با شما برايم گفته بود و در كتاب‏هايى خوانده‏ام كه به زودى به پيامبرى مبعوث خواهيد شد.
در شام، هنگام فروش كالاها، حضرت محمد9 با دلسوزى و همت و كوشش با خريداران به مذاكره پرداخت و چندين برابر دفعات قبل سود برد. میسره، غلام خديجه مى‏گويد: در شگفتم از اين مرد كه هم قاطع بود و هم كارگزار و هم كارگر. او تدبير، مناعت طبع، فروتنى و شكيبايى را با هم جمع نموده بود!
در خانه خديجه‏
وقتى كاروان بازگشت، خديجه از تلاش موفقيت‏آميز پيامبر با خبر شد و میسره غلام او، از رفتار و اخلاق محمد گفت. محبوبيت پيامبر نزد اين زن مضاعف شد؛ تا آنجا كه به امين مكه پيشنهاد ازدواج داد و پيامبر نيز پذيرفت و همان سال اين پيوند پاك صورت گرفت. در اين هنگام، خديجه چهل ساله بود و پسر و دخترى از دو شوهر قبلى خود داشت.9
از اين پس، رهبر بزرگ‏ترين نهضت جهانى و گرامى‏ترين رهبر الهى در خانه خديجه، زندگى جديدى را آغاز كرد؛ منزلى كه از چند جهت هنوز حائز اهميت و ارزش تاريخى است.
1. تداعى كننده حساس‏ترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام؛
2. جايگاه نزول وحى بر پيامبر اكرم؛
3. زنده كننده فداكارى‏هاى نخستين بانوى مسلمان؛ يعنى خديجه؛
4. زادگاه شريف‏ترين بانوان جهان؛ يعنى حضرت فاطمه زهرا3.
از غار حرا تا شعب ابى‏طالب‏
گرايش‏هاى معنوى و برخى رويدادهاى حيرت‏انگيز، پيامبر را به خلوت‏گزينى، تفكر و راز و نياز با خداوند تشويق مى‏نمود. به همين دليل، پيامبر اكرم9 معمولاً در هر سال يك ماه در غار حرا به عبادت مى‏پرداخت. اين غار در كوهى به همين عنوان در شمال مكه و مشرف به آن قرار دارد. همين كوه بود كه زير پاى پيامبر لرزيد و رسول خدا خطاب بدان فرمود: آرام گير كه بر روى تو نيست، مگر پيامبرى و صديقى و شهيدى. پيامبر پس از تمام شدن دوران اعتكاف در غار حرا و پيش از آنكه به خانه برود، كنار كعبه مى‏آمد و هفت دور يا بيشتر طواف مى‏كرد و آن‏گاه به منزل مى‏رفت. در سالى كه او به مقام نبوت رسيد، ماه رمضان را پيامبر در اين غار به سر برد تا آنكه فرشته وحى نازل شد و به فرمان خداوند، او را به عنوان آخرين فرستاده الهى مبعوث نمود. پس از آنكه جبرئيل مأموريت خويش را انجام داد، پيامبر از كوه حرا پايين آمد و راهى خانه خديجه شد.10
در دوره سه ساله دعوت سرّى پيامبر خانه ارقم بن ابى‏ارقم، به عنوان يكى از نخستين پايگاه‏هاى تشكيلاتى مسلمانان صدر اسلام به شمار آمد؛ زيرا در آغاز عصر رسالت، پيامبر و پيروانش به منظور پنهان نگاه داشتن ايمان خود از مشركان مكه، به يكى از دره‏هاى اطراف اين شهر مى‏شتافتند و در آنجا فريضه نماز را به جاى مى‏آوردند.
مشركان مكه در نخستين شب از سال هفتم بعثت در صدد بر آمدند تا پيامبر و پيروانش را با شدت هرچه تمام‏تر در تنگناهاى اقتصادى قرار دهند. از اين رو، ابوطالب كه يگانه حامى پيامبر بود، از همه خويشاوندان و فرزندان بنى‏هاشم دعوت كرد تا به يارى پيامبر برخيزند و دستور داد همه فاميل از مكه به سوى دره‏اى كه در ارتفاعات اطراف قرار داشت، كوچ كنند. اين دره كه به «شعب ابوطالب» موسوم بود، داراى خانه‏هاى محقّر و سايبان‏هاى مختصرى بود. همچنين وى براى جلوگيرى از هجوم دشمنان به مسلمانان، نگهبان‏هاى ورزيده‏اى را در بلندى‏هاى اطراف آن درّه مستقر نمود. جامعه نوپاى اسلام به همراه رهبر بزرگ خود، در اين مكان، سخت‏ترين رنج‏ها را تحمل كردند و در تمام ايام محاصره اقتصادى كه سه سال طول كشيد، فقط در ماه‏هاى حرام اجازه داشتند از شعب بيرون آيند و در بازار مكه به داد و ستد مختصرى مشغول گردند.11
هجرتى به عرش و ملكوت
پس از پايان اين فشار فرساينده، پيامبر به خانه آمد و تلاش‏هاى تبليغى و رسالت سترگ خويش را پى گرفت. اما در يكى از شب‏ها كه آن حضرت در خانه «ام هانى» به سر مى‏برد و مى‏خواست پس از عبادت به استراحت بپردازد، ناگهان فرشته وحى آمد و گفت: امشب با هم سفر دور و درازى در پيش داريم. بدين گونه رسول اكرم سفرى آسمانى، ملكوتى و معنوى را از منزل بانويى مؤمن؛ يعنى امّ هانى آغاز كرد. پيامبر در اين سفر حقايق بسيارى را مشاهده كرد و از مراكز عذاب و رحمت (دوزخ و بهشت) ديدن كرد و به سدرة المنتهى رسيد و چون اين مسير پايان پذيرفت، او به خانه امّ هانى بازگشت.12
توقفى در طايف‏
طايف، يكى از شهرهاى خوش‏آب و هوا و حاصلخيز حجاز به شمار مى‏رود كه در جنوب شرقى مكه و در حدود 75 كيلومترى آن قرار دارد. پيامبر در صدد بر آمد تا چند صباحى از محيط اختناق مكه به جاى ديگرى برود؛ از اين روى، شهر طايف را برگزيد و به تنهايى يا همراه زيد بن حارثه به آنجا رفت و پس از ورود با سران قبايل ملاقات نمود و آيين اسلام را برايشان تشريح كرد و از آنان خواست به سوى «توحيد» گرايش يابند، ولى سخنان پيامبر در اين افراد اثر نبخشيد و اشراف «ثقيف» افراد ولگرد و ساده لوح را بر ضدّ پيامبر تحريك كردند و آن حضرت ناگزير شد تا طايف را ترك كند. او تصميم گرفت چند روزى در آبادى نخله، بين طايف و مكه، به سر برد. او سپس به محلى به نام حرّا رفت. در آنجا او شخصى به مكه فرستاد تا از مطعم بن عدى، كه از بزرگان مكه بود، براى حضرت امانى بخواهد. آن مرد پذيرفت. مطعم با اينكه بت پرست بود، اجازه داد كه حضرت محمد وارد خانه‏اش گردد و افزود: من و فرزندانم جانش را حفظ مى‏كنيم. نبى اكرم وارد مكه گرديد و يكسره راه منزل مطعم را پيش گرفت و شب را در آنجا به سر برد. صبح، مطعم عرض كرد: اكنون كه شما در پناه من هستيد، بايد قريش از اين مطلب آگاه شوند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجدالحرام همراه ما باشيد. پيامبر قبول كرد و آماده حركت شد. مطعم دستور داد تا فرزندانش مسلّح شوند و همراه محمد وارد مسجد گردند. ورود آنان به اين مكان مقدس چنان بود كه حتى ابوسفيان از مشاهده اين منظره دگرگون شد و از تعرّض به خاتم پيامبران اجتناب كرد. و چون رسول خدا طواف خويش را به پايان رسانيد و به منزل خود رفت، آنان هم پراكنده شدند. در جنگ «بدر» كه قريش با تلفات سنگين و دادن اسيران فراوان، از مسلمانان شكست سختى خوردند، پيامبر به ياد مطعم افتاد و فرمود: اگر زنده بود و از من تقاضا مى‏كرد تا همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم، خواست او را رد نمى‏كردم.13
مهاجرتى سرنوشت ساز
با شدت گرفتن آزار و فشارها بر مسلمانان، پيامبر9 حضرت على7 را در مكه به جاى خويش گماشت و اين شهر را به قصد «يثرب» ترك كرد و در پرتو عنايات الهى به غار ثور رفت. اين غار در جنوب مكه درست رو به روى مدينه قرار داشت.
ازرقى در اخبار مكه مى‏گويد: چون پيامبر وارد اين غار شد، كوه ثور ايشان را فراگرفت و به سخن درآمد و گفت: يا محمد! به سوى من آى كه پيش از تو، هفتاد پيامبر را پناه داده‏ام. وقتى پيامبر وارد غار شد، آرامشى در وجودش پديد آمد. عنكبوتى بر دهانه غار تار تنيد و آن را مسدود كرد و كبوترى هم فرود آمد و در آنجا لانه ساخت و تخم ريزى كرد. مشركين كه در تعقيب پيامبر بودند، چون تار عنكبوت و آشيانه كبوتر را ديدند، گمان كردند كسى در غار نيست و از اين رو، از همان جا مسير خود را تغيير دادند و رفتند. آن حضرت، سه شبانه روز در اين مكان اقامت داشت و عده‏اى از جمله حضرت على7 به محضرش شرفياب مى‏شدند و چوپانى هم شب‏ها مسير گوسفندان را به گونه‏اى قرار مى‏داد كه از نزديكى غار عبور كنند تا پيامبر از شير آنها استفاده كند. در سومين روز، پيامبر از على7 خواست تا مركبى براى او تهيه كند و هجرتى بزرگ را آغاز نمايد. اميرمؤمنان7 سه شتر را همراه با راهنماى معتبرى به نام اريقط در شب چهارم به سوى غار فرستاد. بدين ترتيب، رسول خدا پس از طى منازلى عازم دهكده قبا شد. آن حضرت و همراهانش براى اينكه دشمنان متوجه مسير آنها نشوند، به ناچار روزها به استراحت مى‏پرداختند و شب‏ها حركت مى‏كردند. اين هجرت بزرگ، مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.14
در دهكده قبا
قبا در دو فرسخى مدينه و مركز قبيله «بنى عمرو بن عوف» بود. پيامبر روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد اين آبادى گرديد. در آن موقع او 53 سال داشت و سيزده سال از بعثت گذشته بود.
رسول‏خدا9 در خانه كلثوم بن هدم، كه بزرگ قبيله مزبور بود، فرود آمد و سپس به خانه سعيد بن خيثمه رفت و برخى گفته‏اند: خانه دوم محل ملاقات پيامبر با مردم بود. گروهى از مهاجر و انصار كه در انتظار نبى اكرم بودند، همراه آن حضرت در آنجا توقف داشتند. على7 كه در مكه بود، در اين منطقه به پيامبر پيوست. پيامبر از دوازدهم تا پانزدهم ربيع الاول در محله قبيله بنی عمرو بن عوف اقامت گزيد و روز جمعه به محله بنى سالم بن عوف نقل مكان كرد و «نماز جمعه» را در مسجدى كه ته دره‏اى بود، اقامه داشت. در قبا، پيامبر مسجدى را بنا كرد كه هم اكنون آثارش باقى است. اين، همان مكانى است كه به تعبير قرآن، اساس آن بر تقوا بنيان نهاده شده است… .15
در منزل ابوايوب‏
پيامبر تصميم گرفت روز شنبه 17 ربيع الاول يا عصر جمعه 16 ربيع الاول به مدينه برود. وقتى اصحاب رسول خدا از اين ماجرا با خبر شدند، در اول بيابان شهر كه سنگلاخى بود، ايستادند و براى ورود ايشان لحظه شمارى كردند. اما وقتى گرماى هوا شدت گرفت، همه به خانه‏هاى خود رفتند و پيامبر موقعى رسيد كه مردم از محل ورودى مدينه رفته بودند. عده‏اى از آن حضرت مى‏خواهند تا در محله آنها اقامت كند، اما پيامبر مى‏فرمايد كه هر جا شترش زانو زد، در همان محله مى‏ماند. مردم با شگفتى مى‏بينند كه شتر در محله بنى مالك بن نجار زانو مى‏زند. در اين هنگام، پيامبر فرود آمد و مادر ابوايوب انصارى (خالد بن زيد) خورجين آن حضرت را برمى‏دارد و به خانه خود مى‏برد. پيامبر هم ميهمان او مى‏شود و مدتى در آنجا اقامت مى‏گزيند تا به ساخت مسجد بپردازد و براى فعاليت‏هاى تبليغى و فرهنگى برنامه ريزى كند. ابوايوب مى‏گويد: وقتى پيامبر به خانه‏ام آمد، در طبقه پايين اقامت گزيد و من همراه خانواده بالا بوديم. عرض كردم: اى فرستاده الهى! خوش نمى‏دارم من بر فراز باشم و شما در طبقه زيرين. پيامبر فرمود: براى من و آنها كه به ملاقاتم مى‏آيند، بهتر است در همان طبقه پايين بمانيم.
در اولين فرصت، پيامبر فرمان مى‏دهد بر همان موضعى كه شتر آرام گرفت، مسجدى ساخته شود و خود نيز در بناى مسجد شركت نمود. آن حضرت از 16 ربيع الاول تا صفر سال بعد، كه مسجد و حجره‏هاى آن ساخته شد، در خانه ابوايوب اقامت داشت. خانه جديد پيامبر نيز در كنار اين مكان عبادى در نظر گرفته شد.16مسجد النبى هم اكنون مهم‏ترين و مقدس‏ترين مكان مدينه است.
يكى از خانه‌هايى كه در مدينه و در همسايگى مسجد قرار داشت، محل زندگى حضرت على7 و فاطمه زهرا3 بود. رسول اكرم به اين خانه رفت و آمد داشت. عنايت ايشان به چنين منزلى، فراتر از رابطه خويشاوندى بود و گويى جدايى ناپذيرى قرآن از عترت، و سنت از اهل بيت را به اثبات مى‏رسانيد. حتى موقعى كه رسول خدا از سوى خداوند مأمور گرديد تا دربى را كه از خانه‏ها به مسجد مدينه باز مى‏گرديد، مسدود كند، در خانه اميرمؤمنان را از اين قاعده مستثنا دانست و در خطبه‏اى تأكيد كرد: بازماندن اين در و بسته شدن ديگر درها، دستورى الهى بوده است، نه تصميم شخص من.17
سفرهاى نظامى و سوق الجيشى‏
پيامبر اكرم به منظور دفع دشمنان، سركوبى متجاوزان و خنثى كردن توطئه‏هاى مخالفان، مسافرت‏هاى ديگرى هم داشت كه در ذيل، بدان‏ها اشاره مى‏گردد:
1. پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت، عبدالله بن ام مكتوم را براى نماز جانشين خود و ابولبابه را به جاى خويش در امور سياسى قرار داد و همراه 313 نفر به ناحيه بدر ـ واقع در بين مكه و مدينه ـ آمد. بين نيروهاى اسلام و مشركان مكه در آنجا نبردى در گرفت كه بر خلاف كم بودن قوا و تجهيزات مسلمين، برق پيروزى در اردوگاه مسلمانان درخشيد و رزمندگان اسلام پيروز شدند.18
2. چون پيامبر متوجه مى‏گردد ابوسفيان در صدد است تعرضى به اطراف مدينه كند، ابولبابه را به اداره مدينه مى‏گمارد و با سپاهى به تعقيب مهاجمان مى‏پردازد و تا هشت منزلى مدينه در منطقه‏اى به نام قَرقَرة الكُدر پيش مى‏رود كه افراد ابوسفيان مى‏گريزند و براى سبك كردن بار خود، كيسه هايى از خرماى به روغن عجين شده را بر زمين فرو‌مى‏افكنند. به همين دليل، اين نبرد را «سويق» گفته‏اند.19
3. به پيامبر گزارش مى‏رسد جمعيتى انبوه از قبيله بنى سُلَيم در آبادى بُحران از بخش فرع، در اطراف مدينه متمركز شده‏اند. آن حضرت ابن مكتوم را به اداره شهر مى‏گمارد و در رأس سپاهى سيصد نفرى پيش مى‏رود تا به «بُحران» مى‏رسد و بدون اينكه درگيرى پيش آيد، مأموريت جنگى خود را به پايان مى‏رساند.20
4. در سال سوم هجرت، مشركان مكه آهنگ لشكركشى به جانب مدينه را مى‏كنند و در زمين‏هاى كشاورزى وطاء، واقع در احد تا جُرف و عرصه، شتران و اسب‏هاى خود را رها مى‏كنند و محصولات آنجا را که به مسلمانان تعلق دارد، از بين مى‏برند. پيامبر پس از ارزيابى موقعيت و امكانات نظامى دشمن و مشورت با اصحاب، عازم ميدان نبرد مى‏شود و دستور مى‏دهد سپاهش در ناحيه‏اى به نام «شيخان» اردو بزنند و چون دشمنان پيش مى‏آيند، سپاه اسلام در احد اردو مى‏زند. پيامبر تكيه سپاه را به كوهستان احد قرار مى‏دهد و روى آن را به مدينه مى‏نهد؛ به طورى كه كوه عَينَين در سمت چپ سپاه قرار مى‏گيرد. اگر چه در مراحلى حساس از اين غزوه، پيروزى از آن پيامبر و يارانش بود، ولى چون محافظان شكاف كوه احد براى به دست آوردن غنيمت موضع خود را رها مى‏كنند، در اين جنگ، مسلمانان با شكست مواجه مى‏شوند21 و عده‏اى از رزمندگان، از جمله عموى پيامبر، به شهادت مى‏رسند و خود رسول اكرم از ناحيه سر و صورت زخمى مى‏گردد.
5. در هشتم شوال و سى و دومين ماه هجرت، پيامبر با وجود آنكه مجروح بود، با اصحاب خود به سوى حمرا الأسد كه در ده ميلى مدينه بود، رفت تا به تعقيب دشمنان بپردازد و نقشه آنان را در يورش به مدينه خنثى كند. اين مسافرت جنگى پنج روز طول كشيد و در سفر مذكور، عبدالله بن ام مكتوم جانشين پيامبر در مدينه بود.
6. به پيامبر خبر رسيد دو تيره بنى محارب و بنى ثعلبه از غطفان، بر ضد اسلام در حال گردآورى سلاح و سرباز براى تسخير مدينه هستند. پيامبر و ياران از يك سلسله پستى‏ها و بلندى‏هايى عبور كردند كه بسان پیراهنی وصله دار نمايان بود. به همين دليل اين غزوه را «ذات الرقاع» مى‏گويند. در هر حال، نيروهاى مسلمان به رهبرى رسول اكرم در سرزمين نجد و حوالى قلمرو دشمن فرود آمد كه به دليل مقاومت، جانفشانى‏ها و فداكارى‏هاى مسلمانان، دشمن عقب نشينى كرد و به كوه‏هاى اطراف پناهنده شد.22
7. پس از غائله احزاب و درهم شكسته شدن نقشه‏هاى مزورانه يهوديان، پيامبر لازم ديد قبيله بنى لحيان را ادب كند؛ زيرا تيره‌هايى از اين طايفه در حادثه ناگوار رجيع، سپاه تبليغى اسلام را كشته بودند. لذا آن حضرت در ماه پنجم از سال ششم هجرت، ابن ام مكتوم را در مدينه جاى خود گمارد و با رعايت تاكتيك جنگى، از راهى غير عادى در «غران» كه سرزمين بنى لحيان بود، فرود آمد، اما دشمن دچار رعب گرديد و به ارتفاعات اطراف گريخت.23
8. عُيينة بن حصن فزارى، به كمك افرادى از قبيله غطفان گله شترى را كه در چراگاهى به نام غابه كه در ناحيه شام بود و چراگاه مدينه به حساب مى‏آمد، به غارت برد. نگهبان آن را كشت و زن مسلمانى را اسير كرد و همراه خود برد. پيامبر وقتى از اين ماجرا خبردار شد، عده‏اى را به فرماندهى اسامة بن زيد به تعقيب غارتگران فرستاد و خود نيز به دنبالشان حركت كرد. در نبردى مختصر، مسلمانان پيروز شدند و دشمن به سرزمين غطفان پناه برد و پيامبر يك شبانه روز در ذى قرد به سر برد.24
9. به مدينه گزارش رسيد: حارث بن ابى ضرار، رئيس قبيله بنی المصطلق كه تيره‏اى از قبيله خزاعه هستند و با قريش هم‌جوار بودند، در صدد جمع آورى سلاح و نيرو و محاصره مدينه است. پيامبر تصميم گرفت اين توطئه را در نطفه خفه كند. لذا با ياران خود به سوى محل استقرار اين قبيله حركت كرد و دركنار چاه «مُرَيسيع» با آنان رو به رو گرديد. در نبرد بين مسلمانان و اين گروه طغيانگر، پيروزى نصيب سپاه اسلام شد.25
10. دهكده خيبر در شمال مدينه و در حدود 180 كيلومترى آن قرار دارد و قبل از بعثت نبى اكرم، يهوديان دژهاى استوارى در آن ساخته بودند. ساكنين اين منطقه، هم خود خطرساز بودند و هم بت پرستان و مشركان را عليه مسلمانان تحريك مى‏كردند. لذا ضرورت داشت قدرت خيبريان در هم شكسته شود. از اين رو، پيامبر در سال هفتم هجرت به همراه 1600 سرباز به سوى اين دژ حركت نمود. نخستين بار، تمام نقاط حساس و راه‏هايى كه به قلعه‏هاى هفت‌گانه خيبر منتهى مى‏شد، به وسيله نيروهاى پيامبر فتح شد و ارتباط دژها نيز با هم قطع گرديد و سنگرهاى يهود، يكى پس از ديگرى فرو ريخت. حضرت على7 از سوى پيامبر مأمور شد تا قواى يهود را در هم بشكند. سرانجام اين كانون خطر از هم فرو ريخت و پيروزى نصيب مسلمانان گرديد. بدين گونه يهوديان در خيبر، وادى القرى و تیماء در هم شكسته شدند؛ ولى سرزمين «فدك» كه در حوالى خيبر و 140 كيلومترى مدينه قرار داشت، بدون درگيرى نظامى و از طريق صلح به دست مسلمانان افتاد كه با این وضع این قلمرو (فدک) متعلق به شخص پيامبر و امام پس از اوست. بر اين اساس بود كه پيامبر، فدك را به دختر خود فاطمه3 بخشيد.26
11. در اوايل سال هشتم هجرت كه در غالب نقاط حجاز، امنيت نسبى پديد آمد و نداى توحيد به ديگر نقاط گسترش يافت و ديگر يهوديان، مسلمين را تهديد نمى‏كردند، پيامبر مصمم گرديد دعوت خود را متوجه مرزنشينان شام كند؛ اما اولين سفير پيامبر در دهكده «موته» دستگير و به وسيله حاكم شامات كشته شد و مقارن اين رويداد، حادثه اسفناك ديگرى رخ داد و سپاه پانزده نفرى تبليغ هم در سرزمين ذات اطلاح به وسيله اهالى اين منطقه به طرز فجيعى به قتل رسيدند. از اين رو، پيامبر فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار از سربازان اسلام، به سوى مناطق مذكور روانه شدند. پيامبر تا ناحيه‏اى به نام ثنية الوداع اين مبارزان را مشايعت نمود و سپس به مدينه بازگشت. جعفر بن ابى طالب فرمانده كل قوا، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه معاون يكم و دوم بودند. هر دو سپاه در موته گرد آمدند، اما چون فرماندهان كشته شدند، سپاهيان اسلام عقب نشينى كردند.27
12. به رسول اكرم گزارش دادند: در وادى يابس، هزاران نفر با هم متحد شده‏اند تا قواى اسلام را درهم بكوبند. لشكر اسلام با توصيه موكد پيامبر به سوى قبيله بنی سليم رهسپار گرديد. چون افراد مزبور در نقاطى كوهستانى و سنگلاخ مى‏زيستند، وقتى نيروهاى مسلمان خواستند به سوى دره محل اقامتشان سرازير گردند، با مقاومت آنان مواجه شدند و چون فرماندهان اول و دوم شكست خوردند، از سوى پيامبر، حضرت على7 مأمور اين كار گرديد كه به دليل فداكارى‏هاى آن حضرت، دشمنان در هم كوبيده شدند و با به جاى گذاشتن غنائم فراوان، فرار كردند.28
13. پيامبر اكرم در سال ششم هجرت كه براى انجام «مراسم عمره» عازم مكه بود، براى تأمين امنيت مسلمانان، با مشركان مكه «صلح حديبيه» را امضا نمودند. مسلمانان پس از امضاى اين پيمان نامه، مى‏توانستند يك سال پس از اين قرارداد، به مكه بروند و بعد از سه روز اقامت و انجام عمره، شهر مکه را ترك گويند. به همين دليل، آن حضرت در سال هفتم هجرى همراه دو هزار نفر، با شترى مخصوص وارد مكه شد. فرياد لبيك اين جمعيت، اهل مكه را تحت تأثير قرار داد و در آنها انعطاف خاصى در برابر مسلمانان، به وجود آورد. اتحاد همراهان پيامبر نيز در دل مخالفان، رعب و هراس پديد آورد. پيامبر با سوار بر شتر، خانه خدا را زيارت كرد و از آن پس، ميان دو كوه صفا و مروه هروله‌كنان مشغول سعى گرديد كه مسلمانان هم پيروى كردند. آن حضرت بعد از فراغت از سعى، شتران را ذبح كرد و با كوتاه كردن موس سر از حالت احرام در آمد. پس از پايان اين مراسم، پيامبر مكه را ترك نمود.
در سال هشتم هجرت، پيامبر مردى به نام ابورهم غفارى را نماينده خود در مدينه قرار داد و در نزديكى اين شهر از سپاه خود سان ديد تا براى فتح مكه به سوى اين ديار روانه شوند. در مرّ الظهران واقع در چند كيلومترى مكه، پيامبر با كمال مهارت اردوى ده هزار نفرى را تا حوالى مكه، رهبرى نمود؛ در حالى كه جاسوسان مشركان از اين حركت آگاهى نداشتند. در اين منطقه سربازان به دستور پيامبر در نقاط مرتفع آتش افروختند تا در دل دشمن رعب افكنند… . سرانجام مكه بدون مقاومت و خونريزى فتح شد و نيروهاى اسلام وارد شهر شدند. پيامبر لحظاتى در خيمه‏اى در نقطه‏اى به نام حجون استراحت نمود، سپس براى زيارت و طواف خانه خدا، رهسپار مسجدالحرام گرديد و در ضمن طواف، بت‏ها را در هم شكست و خانه كعبه از آثار كفر و شرك پاك گشت. آن گاه عفو عمومى اعلام شد.29
14. در سال هشتم هجرت پيامبر تصميم گرفت مكه را به قصد سرزمين‏هاى «هوازن» و «ثقيف» ترك گويد. پس معاذ بن جبل را به عنوان معلم دينى مردم گمارد و حكومت شهر مکه را به عُتّاب بن اُسَيد سپرد. سپاهى دوازده هزار نفرى، حضرت را همراهى مى‏كردند. ارتش اسلام شب را در دهانه دره حُنين به استراحت پرداخت، غافل از آنكه دشمنان در پشت سنگ‏ها و صخره‏ها و شكاف كوه‏ها و نقاط مرتفع مخفى شده‏اند. در اين حال، هنوز هوا كاملاً روشن نشده بود كه صداى پرتاب تيرها و فرياد مردان جنگجوى دشمن، مسلمانان را حيرت زده كرد. اين يورش غافلگيرانه، مسلمين را سراسيمه كرد و عده‏اى بى‏اختيار از منطقه گريختند و با بى‏نظمى خود، زمينه‏هاى ضعف نيروهاى خودى را فراهم كردند. ناگهان فرياد فرحزاى پيامبر، قوت قلبى به قواى اسلام داد و «غيرت دينى» و حميّت آنان بر‌انگيخته شد و افراد گريخته با ندامت به سوى پيامبر بازگشتند و صفوف خود را فشرده ساختند. اين تدبير نظامى، موجب گرديد جوانان هوازن و جنگجويان ثقيف، خانواده و احشام و اموال خود را ترك كنند و با برجاى نهادن تلفات زياد به سوى نواحى اوطاس، نخله و دژهاى طايف بگريزند.30
15. قبيله ثقيف كه در نبرد حنين بر ضد اسلام و مسلمين جنگيد، پس از شكست شديد از مسلمانان، به طايف پناهنده گرديد. پيامبر براى تكميل پيروزى و تعقيب فراريان نبرد قبلى، رهسپار شهر طایف شد و در مسير خود دژ مالك (آتش افروز جنگ حنين) را با خاك يكسان نمود. سپس آن حضرت و همراهان، قلعه طايف را محاصره كردند و نبرد بين طرفين شدت گرفت. با توجه به اينكه در سپاه اسلام خستگى ديده مى‏شد و ماه شوال سپرى مى‏گرديد و ذى‏قعده كه ماه حرام بود، فرا مى‏رسيد و موسم حج نزديك بود، پيامبر اجازه نداد محاصره طايف طولانى شود و همراه نيروها به جعِرّانه كه محلّ حفاظت غنائم جنگى و اسيران بود، حركت كرد31
16. در ميان حِجر و شام، در سرزمين كنونى سوريه، قلعه استوارى به نام تبوك وجود داشت كه در اختيار روميان مسيحى بود. استقرار گروهى از سربازان روم در نوار مرزى شام، به گوش پيامبر رسيد و لذا مصمم شد با لشكرى بزرگ، نيرنگ متجاوزين را خنثى كند. سپاه اسلام در مسير مدينه تا تبوك با مشقت‏هاى زيادى رو به رو شد. از اين جهت، به «جيش العسرة» معروف گرديد. نيروهاى مسلمان در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت به سرزمين تبوك گام نهادند، اما اثرى از اجتماع و قواى روم نديدند. گويى آنان پس از شنيدن خبر اعزام سپاهيان اسلام، دچار هراس شده و صلاح ديده‏اند به سرزمين خود باز گردند. اما از آنجا كه امكان داشت فرمانروايان محلى به حمايت از ارتش روم برخيزند و در آينده براى مسلمانان خطر ساز شوند، پيامبر با آنان پيمان «عدم تعرض» منعقد نمود.
سفر تبوك، قدرت نظامى اسلام را به نمايش گذاشت و به دشمنان نشان داد كه نيروهاى مسلمان مى‏توانند با بزرگ‏ترين ابرقدرت‏هاى جهان به مقابله برخيزند. از اين جهت، انديشه عصيانگرى برخى قبايل فتنه‏گر، حداقل براى مدتى از ذهن آنان بيرون رفت. مدت اقامت پيامبر در تبوك، بيست روز به درازا كشيد و سپس ایشان به مدينه بازگشت.32
از واپسين سفر تا رحلت‏
آخرين سفر پيامبر در يازدهمين ماه سال اسلامى؛ يعنى ذي‌قعده و در سال دهم هجرت صورت گرفت. آن حضرت در بيست و ششم اين ماه، ابودجانه را در مدينه جانشين خود كرد و به سوى مكه رهسپار شد و در ذوالحليفه، در نقطه‏اى كه مسجد شجره قرار دارد، احرام بست. آن حضرت در اوایل ذی‌حجه وارد مكه شد و مراسم حج را به جاى آورد. اين سفر مقدس و تاريخى را كه در آن پيامبر «مناسك حج» را به طور كامل به مردم آموخت، حج بلاغ، حج اسلام و حج وداع ناميده‏اند. آن حضرت تصميم گرفت مكه را به عزم مدينه ترك گويد، اما وقتى كاروان به سرزمين رابغ، در سه ميلى جُحفه رسيد، در هيجدهم ذي‌حجه امين وحى در نقطه‏اى به نام «غديرخم» فرود آمد و امر خطيرى را به عهده پيامبر نهاد. از اين رو، رسول خدا دستور داد تا همه همراهان توقف كنند و بازماندگان برسند. آن گاه او خطبه‏اى ايراد كرد و سپس افزود: «من كنتُ مولاه فهذا على مولاه» و بدين گونه آن حضرت، جانشين راستين خود را كه اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، به حاضران كه حدود 120 هزار نفر بودند، معرفى كرد.33
سرانجام آن حضرت پس از انجام اين مأموريت سترگ، به مدينه آمد و در بستر بيمارى قرار گرفت. آن عصاره آفرينش و اسوه شايسته و رحمت عالميان در بيست و هشتم صفر (نيم روز دوشنبه) سال 23 بعثت و 13 هجرت، به سوى عرشيان كوچ نمود و پيكر پاكش در همان حجره‏اى كه درگذشته بود، به خاك سپرده شد.
پی‌نوشت‌ها:
1. نهاية الارب فى ‏فنون الادب، شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 1، ص 88 و 89.
2. طبقات، ابن سعد، (ترجمه)، ج 1، ص 16؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 59.
3. نهاية الارب، ج 1، ص 94؛ سيرة الحلبيه، ج 1، ص 125.
4. تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 1، ص 348.
5. همان، ص 369؛ نهاية الارب، ج 1، ص 95.
6. سيره ابن هشام، ج 1، ص 191؛ مروج الذهب، ج 1، ص 89.
7. معصوم نخست، محمد صادق موسوى گرمارودى، ص 72.
8. تاريخ اسلام، دكتر على اكبر فياض، ص 64 به نقل از الخميس، ج 1، ص 24، سيرةالحلبيه، ج 1، ص 126.
9. سيره ابن هشام، ج 1، ص 204؛ بحارالانوار، ج 16، ص 19؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 197.
10. سيره ابن هشام‏ج 1، ص 236؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 3؛ نهايةالارب، ج 1، ص 169.
11. تفصيل اين ماجرا در فصل بيست كتاب فروغ ابديت، آيةالله سبحانى، آمده است.
12. مشروح ماجراى معراج را در كتب تفسيرى ذيل سوره اسراء، مطالعه فرمایيد.
13. سيره ابن هشام، ج 2، ص 61؛ طبقات، ج 1، ص 106؛ الكامل فى التاريخ، ج‏2، ص 63.
14. نهاية الارب، ج 1، ص 314 و 315؛ فروغ ابديت، ج 1، فصل 25.
15. طبقات، ج‏1، ص 230؛ نهاية الارب، ج‏1، ص 320؛ تحفة الحرمين، نايب الصدر شيرازى، ص 251.
16. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 251؛ اسد الغابه، ج 4، ص 99.
17. تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 46.
18. سيره ابن هشام، ج‏2، ص 708 – 706.
19. المغازى، ج 1، ص 181.
20. همان، ص 196.
21. همان؛ بحارالانوار، ج 20، ص 111؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 101.
22. فروغ ابديت، ج‏2، ص 104.
23. تاريخ طبرى، ج 2، ص 255.
24 سيره ابن هشام، ج‏2، ص 295؛
25. همان، ص 264؛ نهاية الارب، ج‏2، ص‏147.
26. فروغ ابديت، ج‏2، ص 271 و 272؛ نهاية الارب، ج 2، ص 233.
27. مغازى، ج‏2، ص 763 – 760؛ سيره ابن هشام، ج‏2، ص 37.
28. مجمع البيان، ج 10، ص 528؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 303.
29. فروغ ابديت، ج2، ص 183، 282، 320، 323، 327، 331 و 338؛ نهايةالارب، ج 2، ص 265 – 257.
30. مغازى، واقدى، ج 3، ص 602 و فصل 50؛ طبقات كبرى، ج 2، ص 137 و 150؛ نهايةالارب، ج 2، ص 288.
31. سيره حلبى، ج 3، ص 1343؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 126؛ بحارالانوار، ج 21، ص 162.
32. طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 168؛ بحارالانوار، ج 21، ص 160.
33. مورخان و مفسّران متعددى از اهل تسنّن، حديث غدير را با مدارك زيادى در آثار خود آورده‏آند كه نام سيصد و پنجاه نفر از آنان در كتاب الغدير علامه امينى آمده است.

http://hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?id=52219

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *