مقدمه:
یکی از مباحث کلیدی، شناخت سیرة اقتصادی معصومان8 است که در این میان، چگونگی کسب در آمد و هزینه کردن آن در زندگی، از اهمیت ویژهای برخوردار است؛
لذا این موضوع را در سیرة فردی و خانوادگی پیامبر صلی الله علیه و آله مورد بررسی قرار میدهیم.
الف. منابع درآمدی حضرت
زندگی 63 سالة پیامبر صلی الله علیه و آله را اگر به سه دورة « کودکی و نوجوانی » ، «تشکیل خانواده» و «پیامبری و «حکومت» تقسیم کنیم، منبع تأمین مخارج زندگی حضرت ، بدین قرار خواهد بود :
1. ارث پدری و حمایت مالی عمویش ابوطالب 7
البته آن حضرت در این سنین، گوسفندان خود و عشیرهاش را به چراگاه میبرد و به امر «چوپانی» اشتغال داشت، و زمانی هم همراه عمویش و نیز در کاروان تجاری خدیجه 3 به کار «تجارت» مشغول شد.[1]
2. ثروت همسرش حضرت خدیجه3
در دورة جاهلیت ، حضرت خدیجه 3– بانوی ثروتمند قریش – کاروان های متعدّدی به مناطق گوناگون میفرستاد. وی بعد از ازدواج با حضرت محمّد 9تمام دارایی خود را به ایشان بخشید و آن حضرت هم تا پایان عمرش از حمایت های معنوی و مادّی امّالمؤمنین خدیجه 3ستایش و تجلیل میکرد.[2]
3. خمس
بر اساس حکم قرآنی (انفال/41) یک پنجم سود خالص درآمد سالیانه و امور دیگر – با شرایط ویژة فقهی – به خداوند، پیامبر و سادات نیازمند، تعلّق دارد که البته حضرت از حقّ خدادادی اش ( سهم معصوم 7 ) هم کمتر استفادة شخصی میبرد.
4. غنائم جنگی
پیامبر 9هم در « غزوات» بسان یک رزمندة معمولی، از غنائم جنگی سهم میبرد.
5. بیت المال
در هنگام تقسیم درآمد حکومتی، پیامبر صلی الله علیه و آله همچون یک شهروند جامعة اسلامی و به طور مساوات، سهمیة خود و خانوادهاش را جدا میکرد؛ گرچه باز هم در مواقعی سهم خود را به «نیازمندان» اختصاص میداد.[3]
6. هدایا
اصحاب و برخی از سران قبائل و رؤسای کشورها ( مثل: پادشاه حبشه و قیصر روم ) هدایای گوناگونی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله تقدیم میکردند.[4] و یا به میزبانی آن حضرت، مفتخر میشدند؛ چنان که آن حضرت میفرمود: – اگر شانة گوسفندی به من هدیه دهند، میپذیرم و اگر دعوتم کنند، اجابت میکنم.[5] – اگر مؤمنی به خوردن یک ذراع گوسفند دعوتم کند، میپذیرم …. و اگر مشرک یا منافقی شتری بکشد و دعوتم کند، قبول نمیکنم……[6]
حال، ممکن است این پرسش مطرح شود:« میراث مادّی و مالی حضرت، چه موارد و مبالغی بوده است؟» امام صادق7 در این زمینه میفرماید :
«وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله رحلت کرد، از خود دینار، درهم، غلام، کنیز، گوسفند و شتری به جا نگذاشت مگر شتر سواری خود را. و چون به رحمت الهی واصل شد، زرهش نزدیک یهودی – از یهودیان مدینه – برای بیست صاع جو، که برای نفقة خانوادهاش از او قرض گرفته بود، در گرو بود.»[7]
ب : هزینة زندگی حضرت
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در طول زندگی پر برکتش – برای رفع نیازهای اوّلیة خود و خانوادهاش – از کم ترین امکانات بهرهمند بود «و کان خفیف المؤنة»[8] به برخی از این موارد، گذرا میپردازیم.
خوراک
در گفتار برخی از امامان: و صحابه آمده است که:
پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز نان گندم نخورد و از نان جوین هم هرگز به اندازة سیر شدن، تناول نکرد.[9]
سه شب پشت سر هم از نان جوین سیراب نشد.[10]
حضرت از هر نوع غذایی که خدا برایش حلال کرده بود، با خانواده و خدمتکارانش میخورد[11].
خرما و آب، بیش ترین خوراکش بود..[12].
و کان9 یعصّب الحجر علی بطنه من الجوع ….؛ پیامبر 9 گاهی از شدّت گرسنگی، بر شکم خود سنگ میبست . هر طعامی برایش حاضر میکردند، میخورد ….[13]
ابن عباس میگوید:
«چه بسا پیامبر صلی الله علیه و آله چند شب گرسنه میماندو برای آن حضرت و خانوادهاش غذای شب پیدا نمیشد…»[14]
آن حضرت خود نیز میفرمود:
« یک ماه چنان سپری شد که من و بلال، جز چیزی که زیر بغل بلال نهان میشد ] و میآورد[، غذایی نداشتیم.»[15]
امام باقر7 در هنگام بیان«خوراک سادة پیامبر صلی الله علیه و آله » چنین میفرماید :
« … البته من نمیگویم که پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی ]برای خوردن[ پیدا نمیکرد؛ بلکه گاهی به یک مرد، صد شتر میبخشید. پس اگر آن حضرت دلش میخواست بخورد، هر اینه میتوانست بخورد.»
امام باقر7 در ادامه بیان میکند که : جبرئیل7سه بار، کلید گنج های زمین را به پیشگاه رسول خدا9 تقدیم کرد؛ امّا حضرت از پذیرفتن آنها خودداری نمود تا همواره در برابر پروردگارش، فروتنی و تواضع داشته باشد.[16]
پوشاک
در خوراک و پوشاک، از غلامها و کنیزان خود، برتری نمیجست.[17]
حضرت میفرمود :«من تا هنگام مرگ، از پنج چیز دست برنمیدارم … پوشیدن لباس پشمینه و ….»[18]
جنس لباس حضرت، از پنبه بود و در حال ضرورت، از لباس پشمی و موئی استفاده میکرد.[19]
عبای کهنة وصله داری داشت که گاهی آن را به تن میکرد و میفرمود:
«إنّما أنا عبد ألبس کما یلبس العبد؛ من، بندهام و همچون ]لباس[ بندگان مییپوشم.» [20]حضرت به ابوذر میفرمود: من، لباس خشن و زبر میپوشم.»[21]
مسکن
بعد از ورود پیامبر 9به مدینه، آن حضرت به مدّت هفت ماه در خانة ابوایوب انصاری زندگی کرد و پس از اتمام ساخت مسجد و خانههای اطراف آن، تا هنگام رحلت در همان خانههای مسجدش سکونت داشت.[22]
در روایتی آمده است:
« پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت کرد، در حالتی که خشتی روی خشتی نگذاشت.»[23]
اثاثیه و غیره
وسائل زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و همسرانش هم بسیار محدود و ساده بود؛ به گونهای که اصحاب و حتّی دشمنان ، دچار شگفتی شده بودند[24]. در روایات میخوانیم:
بالش و تشکی از پوست داشت که با لیف خرما پر شده بود….[25]
گاهی آن حضرت روی حصیر – بدون فرش – میخوابید.[26]
زیرانداز حضرت، یک عبا و متکّایش از پوست و بار آن از لیف خرما بود.[27]
سوخت منزلش، شاخههای درخت خرما بود.[28]
حضرت بر انواع مرکب ها (شتر، اسب و قاطر) و بیش تر بر الاغ – بیپالان – سوار میشد.[29] یعنی ارزانترین وسیلة نقلیة آن روز.
خرید منزل
حضرت خود، مایحتاج زندگیاش را از بازار تهیه میکرد و به سوی خانوادهاش حمل مینمود،[30] و در این باره میفرمود:
«لا أشتری شیئاً لیس عندی ثمنه؛ چیزی که پول و قیمت آن را ندارم، نمیخرم.»[31]
البته پیامبر صلی الله علیه و آله در برخی از موارد، برای رفع نیازهای ضروری دیگران یا خانوادهاش از اصحاب و گاهی از یهودیان، پول قرض میگرفت. لذا پیش از رحلت به وصی و جانشین خود، امام علي عليه السلام سفارش کرد که قرض و بدهیهایش را بپردازد.[32]
همسران پیامبر 9 پس از جنگ بنی قریضه – که غنیمت سرشاری نصیب رزمندگان و حکومت اسلامی شده بود – از آن حضرت درخواست خرجی بیشتر و امکاناتی شدند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله با ردّ تقاضاهای آنان ، یادآور شد:
«من، رهبر اسلام و مسلمانان هستم و باید زندگی بسیار عادی و سادهای داشته باشم تا بینوایان و مستمندان ، احساس حقارت و پستی نکنند.»
متأسّفانه « امّهات مؤمنین» بر درخواست های خود، پافشاری کردند و قلب رسول الله9 را آزردند …. لذا آن حضرت به مدّت یک ماه از همسرانش کناره گیری کرد. سرانجام ایاتی (احزاب / 28-31) نازل شد، مبنی بر این که:
ای بانوان پیامبر! اگر زندگی پر زرق و برق دنیا را میخواهید ، میتوانید از حضرت جدا شوید؛ امّا به خدا ، پیامبر و پاداشهای بزرگ الهی در قیامت علاقه دارید، پس به همین زندگی ساده و افتخار آمیز نبوی ، قانع و راضی باشید.[33]
ج) زهد نبوی
در متوی اسلامی – به ویژه در مباحث اخلاقی، عرفانی – موضوعی به نام «زهد» و «زاهد» بیان شده است. که متأسفانه برداشت نادرست از آن به عمل آمده و در گفتار و رفتار برخی از مسلمانان ، مشاهده میشود و آن، ترک دنیا و بسنده کردن به امور ناچیز مادّی است ! و حال آن که در احادیث و سیرة معصومان: «زهد، به معنای عدم دلبستگی به دنیا و مظاهر مادّی آن است.»
ممکن است عدّهای برداشت ناصحیح خود را به سیرة عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علي عليه السلام استناد بدهند؛ لذا در مقام پاسخ ، میگوییم:
اوضاع نا به سامان زندگی اقتصادی مسلمانان صدر اسلام و نیز سرپرستی حکومت اسلامی، ایجاب میکرد که این دو بزرگوار، از کم ترین امکانات مالی ( خوراک، پوشاک، مسکن و غیره) استفاده کنند؛ امّا بعد از سپری شدن آن دوره و پیدایی رفاه نسبی – مثلاً در عصر زندگی امام صادق7 – معصومان : هم به قدر کفاف، از خوراک و پوشاک بهتری ، برخوردار بودند.[34]
و جالب است بدانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله مفهوم حقیقی «زهد» را این گونه بیان فرموده است:
«الزّهادة فی الدّنیا لیست بتحریم الحلال ….؛ زهد داشتن در دنیا، به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی یا مال خود را تلف سازی؛ بلکه زهد، این است،که به آنچه در دست داری، بیشتر از آنچه نزد خداست ، اعتماد نداشته باشی …..»[35]
امام علي عليه السلام در ضمن پرسش و پاسخ با یک یهودی و تایید زهد عیسی7 فرمود:
«و محمّد 9 أزهد الانبیاء …؛ ولیکن حضرت محمّد9 از همة پیامبران زاهد تر بود. زیرا وی کنیزها و همسرانی داشت؛ با این حال ، هیچ وقت سفرهای که در آن طعامی باقی مانده باشد، برچیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جوین هم سه شبانه روز متوالی سیر نشد.»[36]
و نیز در روایتی میخوانیم که :
«و کان رسول الله9 لاینظر الی ما یستحسن من الدّنیا؛ پیامبر صلی الله علیه و آله به متاع دنیا، که موجب دلبستگی و شیفتگی [مردم] است، نظر نمیافکند.»[37]
د) سرای ضیافت
هر روز، افراد زیادی به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب میشدند و نیازهای مادّی و معنوی خود را مطرح میکردند؛ در این میان طبقة مستضعف، چشم امیدشان به پیامبر رحمت و محبّت بود و آن حضرت نیز بیشتر با این گروه نشست و برخاست داشت و همواره با دیدة احترام و تکریم به آنان مینگریست.[38] امام صادق7 در توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله و «راز مزاح» حضرت با اصحاب، میفرماید:
«از رأفت و مهر پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که با یارانش «مزاح» میکرد تا عظمت و ابّهتش، دل آنها را نگیرد و بتوانند به او نگاه کرده و حوائج خود را بازگویند.»[39]
سیرة رسول خدا9 با ارباب رجوع – به ویژه نیازمندان – چنین بود:
– هر کس برای حاجتی نزدش میآمد، چه آزاد و چه غلام و کنیز، جهت رفع گرفتاریاش اقدام میکرد.[40]
– هر گاه مشغول نماز بود و کسی کنارش مینشست ، نماز خود را با تخفیف و اختصار به پایان میرساند و به سوی آن شخص برمیگشت و میپرسید:
«ایا حاجتی داری؟»[41]
– هرگز در پاسخ به درخواست محرومان واژة «نه» را به کار نبرد؛ بلکه اگر چیزی (غذا ، لباس و پول ) نزدش بود، عطا میکرد و گر نه با مهربانی میفرمود:
«خدا برساند؛ ان شاء الله جور میشود.»
آن حضرت در این باره میفرماید:
«من سئلنا لم ندّخر عنه شیئاً نجده؛ هر کس از ما درخواستی بکند، اگر چیزی داشتیم، از وی دریغ نخواهیم کرد.»[42]
«لو کان لی مثل اُحد ذهباً …؛ اگر به اندازة کوه اُحد «طلا» داشته باشم، دوست دارم پس از سه روز چیزی از آن به نزد من نباشد، مگر مقداری که برای قرضی ذخیره کرده باشم.[43]
جالب است بدانیم که:
رسول خدا9 هرگاه پول و غذایی نزدش نبود، بیشتر از هر جایی دیگر، نیازمندان را به خانة امام علي عليه السلام می فرستاد و اهل بیت: نیز آنان را به نیکی پذیرا میشدند.[44]
و نکتة دیگر، این که:
اصحاب در اوقاتی از شبانه روز، به خانة پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و ناهار و شام میخوردند و دیر وقت به خانه های خود برمیگشتند و حضرت نیز از شرم و حیا ، به آنان چیزی نمیفرمود . این مسأله، باعث میشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و خانوادهاش از استراحت و کارهای خود بازبمانند؛ لذا با نزول ایهای ( احزاب /53 ) این موضوع به مسلمانان یادآوری شد.[45]
عایشه میگوید:
روزی گوسفندی ذبح کردیم و پیامبر صلی الله علیه و آله تمام قسمتهای گوشت را به دیگران انفاق نمود و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند؛ لذا به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتم: از گوشت گوسفند فقط کتف آن باقی ماند! حضرت فرمود:
«هر آنچه انفاق کردیم، باقی است غیر ازاین کتف .»[46]
امام صادق7 میفرماید :
ویژگی پیامبر صلی الله علیه و آله چنین بود که : هر کس از وی چیزی از مال دنیا میخواست، به او عطا میکرد. لذا یک روز، زنی فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاد و گفت: برو و از حضرت کمکی بخواه و اگر فرمود :
« چیزی نزدم نیست.»
بگو: پیراهنت را به من بده . وقتی پسر، خدمت رسول خدا9 آمد و پیراهن را درخواست کرد، حضرت لباسش را درآورد و به او بخشید….[47].
مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و «کمک مالی» درخواست کرد، حضرت فرمود: «فعلاً نزد من چیزی نیست؛ ولیکن با من بیا تا اگر چیزی به ما رسید، به تو بدهیم.»
عمربن خطّاب گفت : ای پیامبر! همانا خداوند که شما را به چیزی که قدرت آن را ندارید، مکلّف نکرده است. پیامبر 9 سخن عمر خوشش نیامد؛ در این موقع، مرد نیازمند عرض کرد: انفاق کن و به جهت کمی، از صاحب عرش نترس [زیرا خداوند، مقدار کم را هم قبول میکند].
رسول خدا9 از این سخن خوشش آمد و تبسّم کرد و آثار خوشحالی در چهرهاش نمایان شد[48].
در یکی از روزهای بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله – که به رحلت حضرت انجامید – رسول خدا9 وارد مسجد شد و خبر فرارسیدن مرگ خود را به مردم اعلام کرد و سپس فرمود:
« اگر به کسی وعده دادهام ، آمادهام که انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد، بگوید تا بپردازم.»
در این هنگام، مردی برخاست و عرض کرد : چندی پیش، به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک خواهید نمود.
پیامبر صلی الله علیه و آله فوراً به «فضل بن عباس» دستور داد تا آن مقدار پول را به وی بپردازد….[49]
سفره نیایش
اکنون زیبنده است با نیایش های پیامبر صلی الله علیه و آله آشنا شده و برای گشایش در زندگی دست، نیاز به درگاه بی نیاز بگشاییم:
– الّّلهم اجعل أوسع رزقک علی عند کبر سنّی و انقطاع عمری ؛ خدایا! روزی مرا به هنگام پیری و پایان زندگیام، وسعت ببخش.[50]
– اللّهمّ اغفرلی ذنبی و وسّع لی فی داری و بارک لی فی رزقی ؛ خدایا ! گناهم را بیامرز ، خانهام را وسعت بده و رزقم را افزون کن.[51]
اللهم انّی أعوذ بک من الکفر و الفقر؛ خدایا! از کفر و فقر، به تو پناه میبرم.[52] رسول اکرم صلی الله علیه و آله در دعاهای دیگرش نیز از اموری به درگاه الهی پناهنده میشود؛ همچون : ناتوانی، تنبلی، مستمندی، قرض، تنگ دستی و چیرگی قرض.[53]
و مطلب قابل توّجه، این ادعیه است که :
– أسألک القصد فی الفقر و الغنی؛ خدایا! میانه روی در حال تهی دستی و ثروت را، از تو درخواست میکنم.[54]
– اللّهمّ إنّی أعوذ بک … من شّر فتنة الغنی و أعوذ بک من فتنة الفقر؛ خدایا! به درگاهت پناه میبرم … از بدی بلا و آزمایش ثروت ، و به تو پناهنده میشوم از آزمایش و بلیة فقر. [55]
[1] . ر. ک: معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج1، ص 430، ج4، ص 283.
[2] . ر .ک، همان، ج5، ص 100-102.
[3] . با رجوع به زندگی و سیرة پیامبر صلی الله علیه و آله میتوان نمونههای فراوانی در این زمینه، یافت.
[4] . ر.ک. آثار الصّادقین، صادق احسانبخش، ج28، ص 196و197،ح46-52، ص201-207، ح 18،11،10،9،4، نشر صادقین، رشت، اوّل، 1375 ش.
[5] . رهنمای انسانیت (سیری دیگر در نهج الفصاحه)، مرتضی تنکابنی، ص 126، ش46، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران، اوّل 1374ش.
[6] . سنن النبی 9 علامه طباطبایی، ص190، ش 213، ترجمه محمد هادی فقهی، انتشارات اسلامیه، تهران، 1354ش.
[7] . بحارالانوار، ج16، ص 219، ح8؛ مروارید آفرینش، سید مجتبی برهانی، ص 239 و 240 ، انتشارات بیت الاحزان، قم، اوّل، 1384ش.
[8] .سنن النبی9 ، ص 41.
[9] . همان، ص 177،175،161،160.
[10] . همان، ص161. البته بر اساس برخی روایات(ص 182 و 183، ش 192-190) آن حضرت هرگز سه روز متوالی، نان گندم نخورد و از آن به مقدار سیر شدن، استفاده نکرد.
[11] .همان، ص 166 و 172.
[12] .همان، ص 172.
[13] . همان، ص 73،
[14] . همان،ص 181
[15] . رهنمای انسانیت، ص 125، ش 41،
[16] . سنن النبی9 ، ص 182 ئ 183 و مشابه آن، ص 30.
[17] . همان، ص 75.
[18] . ر. ک: همان، ص 131- 133 و 126.
[19] . همان،ص42.
[20] . همان، ص 121.
[21] . همان ، ص 131.
[22] . ر.ک: تاریخ تحقیقی اسلام، محمد هادی یوسفی غروی، ج2، ص 194-196، 206 و 207، ترجمه حسین علی عربی، مؤسّسة آموزشی پرورشی امام خمینی (ره)، قم، اوّل، 1382 ش.
[23] .سنن النبی9 ص 135؛ مروارید آفرینش، ص 336.
[24] . اخلاق انبیاء ص 435 محمّد مهدی تاج لنگرودی« واعظ» تهران، اوّل، 1370 ش. داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9 ، ص 197-199.
[25] . سنن النبی9، ص 123و 143.
[26] . همان، ص 123و140.
[27] . همان، ص 140.
[28] . همان، ص 175.
[29] . همان،ص41، 74 ،131، 306.
[30] . همان، ص 41.
[31] . رهنمای انسانیت، ص 244،ش 2
[32] . ر. ک: الحکم الزّاهره، علیرضا صابری یزدی، ج1، ص 164، ترجمة محّمد انصاری محلاتی، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، اوّل، 1372ش. و ج2، ص 106، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، اوّل، 1373 ش.
[33] .داستانهای تفسیر نمونه، سید مهدی شمس الدّین، ص 395و396، انتشارات قدس، قم، اوّل، 1372ش؛ داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، مرتضی نظری، ص 106و107، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، هشتم، 1385ش.
[34] .فرازهایی برجسته از سیرة امامان شیعه:، محمّد تقی عبدوس – محمد محمدی اشتهاردی، ج1، ص 235-245، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1372ش.
[35] . راهنمای انسانیت، ص 359، ش8.
[36] . سنن النبی9 ص 161.
[37] . همان، ص 71، ش42.
[38] . در منابع تاریخی، روائی و تفسیری، مصادیق زیادی از «ارتباط صمیمی پیامبر صلی الله علیه و آله با مستمندان» وجود دارد.
[39] . سنن النبی9، ص 60 و 61.
[40] . همان، ص 75.
[41] .همان، ص 76.
[42] . همان، ص45، 47، 183، 305.
[43] . همان، ص81.
[44] .رهنمای انسانیت، ص 126و 127، ش 51 و 68.
[45] . ر.ک: داستانهای تفسیر نمونه، ص 306و 307؛ منابع دیگر.
[46] . ر.ک: تفاسیر؛ همانند تفسیر نمونه، ج17، ص 396-400.
[47] . داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، ص 186 و 187.
[48] . اخلاق انبیاء، ص 446.
[49] . همان، ص 448 و 449.
[50] . داستانها و درسهایی از زندگی پیامبر اسلام9، 246 و 247.
[51] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[52] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[53] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[54] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
[55] . ر.ک: رهنمای انسانیت، ص 285-290.
اقامتگاهها و سفرهاى رسول اکرم صلی الله علیه و آله
غلامرضا گلی زواره
مولود ملكوتى
در هفدهم ربيع الاول سال 570م. (عام الفيل) خورشيد درخشان پيامبر اعظم در خانهاى واقع در پشت كوه صفا طلوع كرد. برخى گفتهاند: آن حضرت در شعب ابىطالب در خانه محمد بن يوسف متولد گرديد. اين خانه مبارك را رسول خدا9 به عقيل بن ابىطالب بخشيد.
به هر حال اين نوزاد تنها سه روز شير مادر خورد و پس از آن ثويبه و حليمه به افتخار دايگى او نايل شدند. حضرت محمد 9 مدت پنج سال در ميان قبيله بنىسعد به سر برد و رشد و نمو كرد. به بركت وجود پيامبر، عشايرى كه از خشكسالى و مشكلات دامدارى رنج مىبردند، مشاهده كردند كه «خير و بركت» به سويشان آمده است و گوسفندان پرشير شدهاند.
برادران رضاعى آن حضرت هر روز دامها را براى چرانيدن به صحراهاى اطراف مىبردند؛ يك روز پيامبر هم با اجازه حليمه سعديه با برادرانش همراه شد و در حوالى قبيله به چوپانى مشغول گرديد و اين، كارى بود كه رسولان قبلى هم انجام داده بودند. پيامبر در آغاز پنج سالگى، همچو مردان طايفه سعد، فصيح و رسا سخن مىگفت و چون لب به گفتار مىگشود، كلامش شمرده و سنجيده بود.1
ايام كودكى
در پايان پنج سالگى حليمه سعديه، محمد را با خود برداشت و به مكه برد و به دست مادرش آمنه سپرد. اين كودك با وجود آنكه چندين بار مكه را ديده بود، كمتر فرصت يافته بود كه در آن زندگى كند؛ لذا با فضاى اين شهر مقدس و مبارك بيشتر مأنوس شد. مادرش از جوانى و مهربانى پدرش (عبدالله) سخن مىگفت و كنيزشان ام ايمن ـ كه نام اصلىاش بركه و اصلاً حبشى بود ـ نيز براى محمد قصهها مىگفت. او يك روز در لابه لاى داستانهايى كه براى آن طفل بيان مىكرد، به وى مژده داد كه قرار است با مادرش به يثرب بروند.
سرانجام محمد، مادر و امايمن سوار بر شتر با اندك توشهاى، در حالى كه ابوطالب آنها را بدرقه مىكرد، به سوى يثرب حركت كردند. او در اين سفر از مشاهده كوهها، صحراها، قبيلهها و دیگر دیدنیهای راه، نکتهها آموخت و پس از چهارده روز به یثرب گام نهاد. آمنه او را برای ديدار دايىهاى خويش ـ كه بنى عدى بن نجار بودند ـ به اين شهر برد و در دارالنابغه اقامت گزيدند. در آنجا مرقد عبدالله (پدر محمد) قرار داشت. آمنه بر سر مزار شويش خاطرات گذشته را از ذهن خويش گذرانيد و از چگونگى رحلت او براى کودکش سخن گفت.
توقف آنان در مدينه به حدود يك ماه رسيد. رسول اكرم بعدها وقتى به رسالت مبعوث گرديد و به مدينه هجرت نمود، آن سفر كوتاه را به ياد داشت و چون چشمان مباركش به برج محلّه بنی النّجار افتاد، فرمود: «يادم هست كه با پسر دايىهايم، پرندگان بالاى برج را پرواز مىداديم و به بال گشودن هايشان مىنگريستيم». و نيز فرمود: «با مادرم به دارالنابغه فرود آمديم و من شنا كردن را در چاه بزرگ آب بنىالنّجار آموختم». در همان ايام گروهى از يهوديان پيامبر را كه ديدند، قدرى در سيمايش خيره شدند و چون نام مباركش را از امّايمن پرسيدند و او پيامبر را معرفى كرد، آنان گفتند: اين پسر، پيامبر اين امت است و اين شهر، محلّ هجرت اوست.2
پس از چندی براى بازگشت مهيا شدند. مشكهاى آب، رهتوشهها، لباسها و رواندازها را بار يك شتر كردند و امايمن هم بر آن سوار شد و بر مركب ديگر، پيامبر و مادرش سوار شدند.
محمد در طول راه دريافت كه مادرش آرامش و نشاط قبل را ندارد. نخست تصور كرد كه به دليل مشاهده قبر پدر اين تألّم و كسالت به او دست داده است، اما به زودى فهميد كه مادر به شدت بيمار است و هر لحظه حالش وخيمتر مىگردد. آنها به روستايى به نام «ابواء»، ميان راه مكه و مدينه، توقف نمودند تا شب را سپرى كنند. در اين هنگام، ديگر چشمان آمنه فروغى نداشت و با وجود آنكه حدود سى سال داشت، چهرهاش شكسته و پژمرده به نظر مىرسيد. صبح روز بعد آمنه، پسرش را به سينه خود چسبانيد و دستان كوچكش را در دستهاى بىرمق خود اندكى فشرد و سپس جاودانه فروخفت. با كمك اهالى ابواء، آمنه در قبرستان كوچك اين روستا دفن شد و محمد و امّايمن با اندوهى عميق به راه خود ادامه دادند.
امايمن در حيات آمنه و پس از مرگش، عهدهدار پرستارى رسول خدا بود. و گويند: چون پيامبر در «عمره حديبيه» از ابواء عبور مىكرد، كنار مزار مادرش آمد و آن را تعمير كرد و آنگاه گريست. چون سبب گريه او را پرسيدند، فرمود: «بر او رحمتم آمد و گريستم، و خداوند بخشنده و مهربان است.»3 پس از درگذشت آمنه، عبدالمطلب، محمد و امايمن را به خانه خود آورد. در اين حال، پيامبر شش سال و سه ماه داشت. او به نوهاش بسيار مهر مىورزيد؛ چنان كه در خصوص پسرانش چنين عطوفتى را نشان نمىداد. معمولاً در سايه خانه كعبه تشكچهاى مىگسترانيدند و عبدالمطلب بر آن مىنشست و هيچ يك از پسران به احترام پدر جلو نمىرفتند ولی پيامبر كه در آن موقع كودك بود، روى تشكچه مىنشست. اما عموهايش در صدد بودند وى را دور سازند؛ عبدالمطلب كه مراقب اوضاع بود، مىگفت: «فرزندم را آزاد بگذاريد كه برايش منزلت خاصى است». روزى كه محمد هشت سال و هشت ماه و هشت روز داشت، عبدالمطلب وفات يافت. پس از وفات عبدالمطلب، ابوطالب دست پيامبر را گرفت و او را با خويش به خانه برد.4
به سوى شام
پيامبر مورد توجه ابوطالب بود و لحظهاى از وى جدا نمىشد و همسرش فاطمه دختر اسد بن هاشم نيز از محمد پرستارى مىكرد و او همان بانويى است كه به قول رسول اكرم، كودكانش را گرسنه مىگذاشت تا او را سير كند و آنان را گردآلود رها مىنمود تا پيامبر را بشويد و بيارايد.
رسول خدا9 دوازده ساله و به نقلى سيزده ساله بود كه همراه عموى خود ابوطالب كه با كاروان قريش براى تجارت به شام مىرفت، رهسپار اين قلمرو گرديد. اين سفر در دهم ربيع الاول سال دوازدهم (سیزدهم) واقعه فيل روى داد. مسافرت مذكور براى محمد بسيار جالب بود. او علاوه بر اينكه از سرزمينهايى با تمدنهاى كهن چون وادى القرى، مدين و ديار ثمود ديدن مىكرد، به مناظر و چشم اندازهاى سرسبز سرزمين سوريه نيز مىنگريست. از جمله اين نواحى شهرى بود به نام بُصرىَ در منطقه حوران در نود كيلومترى دمشق. راهبى ساليان متمادى درون صومعه خويش در اين آبادى مشغول عبادت بود و مسيحيان منطقه به ديدنش مىرفتند. او به هنگام عبور كاروانها، از محلّ اقامت خود بيرون مىآمد و با افرادى از آنان ديدار مىنمود.5 آن راهب كه «بحيرا» نام داشت و از قبيله عبدالقيس و دانايان كيش مسيحى بود، به سوى كاروانى رفت كه حضرت محمد 9 در آن بود. آنان جلوى صومعه اطراق كرده بودند. لحظاتى بعد، بحيرا خود را به ابوطالب و پيامبر رسانيد. از ابوطالب نام طفل را پرسيد، او مىگويد: محمد فرزند عبدالله و آمنه است كه هر دو از دنيا رفتهاند. بحيرا مىپرسد: نام ديگرى ندارد؟ او جواب مىدهد: چرا، مادرش وى را «احمد» ناميده است. بحيرا كه چشم از محمد بر نمىدارد، از وی مىپرسد: چند سال دارى؟ و از چه قبيلهاى هستى؟ پيامبر مىفرمايد: دوازده سال دارم و از قريش هستم. در ادامه راهب او را به لات و عزّى ،كه نام دو بت معروف مكه بود، سوگند مىدهد كه به آنچه مىپرسد، درست پاسخ دهد. حضرت مىفرمايد: مرا به آنان سوگند مده كه از اين دو بت بيزارم. من به خداى يگانه ايمان دارم. راهب در مىيابد كه او، همان پيامبر موعود است. به ابوطالب مىگويد: نام برادرزادهات را در كتابهاى مقدس گذشتگان خواندهام، نشانههايش را هم مىدانم. او برگزيده و پيامبر خدا و آخرين فرستاده آسمانى است. بايد مراقب باشى تا دشمنان و به ويژه يهوديان به وى گزندى نرسانند.
مورّخان نقل كردهاند: رسول خدا در كنار درختى خشكيده ايستاده بود كه به كرامت آن بزرگوار، ابرى بر قامتش سايه افكند و بارانى باريد و ناگهان درخت سبز شد و ميوه آورد. بحيرا، اين معجزه را تأييد كرد و دستهاى حضرت را بوسيد و گفت: اگر زمان بعثت شما را دريابم، ايمان خواهم آورد.6
از چوپانى تا تجارت
حضرت محمد 9 اگرچه در سنين نوجوانى به سر مىبرد، اما نمىتوانست در برابر مشكلات اقتصادى عمويش بىتفاوت باشد و چون ابوطالب وى را در تأمین هزینه خانواده مصمم ديد، بر خلاف ميل درونى تعدادى گوسفند و چند شتر در اختیارش نهاد تا به چرا ببرد. رفته رفته دیگر عموها دامهای خود را به آن نوجوان مىسپردند و بدين ترتيب او ديگر بارى بر دوش عمويش نبود؛ چرا كه مزدى در ازاى اين كار دريافت مىكرد. قلمروى كه پيامبر در آن به چوپانى روى آورد، «قراريط» نام دارد كه مكانى است در بيابانهاى اطراف مكه. شبانى، مزاياى ديگرى براى محمد داشت: به سر بردن در خلوت بىآلايش صحرا، دور بودن از آلودگىهاى شرك و نفاق و در آن سكوت و آرامش مجالى براى اين نوجوان فراهم ساخت تا به تفكر و انديشه بپردازد.7
در آنجا پيامبر اكرم براى نخستين بار با عمار بن ياسر آشنا شد؛ نوجوانى كه رمه اربابش عمرو بن هشام (ابوجهل) و برخى ديگر از مردان تيره بنى مخزوم را براى چرا به دشت مىآورد. عمار بسيار شيفته اخلاق و رفتار پيامبر شد. روزى عمار گفت: اى امين! شنيدهام در فخ چراگاه خوبى است، آيا نمىخواهى گلههايمان را آنجا ببريم؟ پيامبر پذيرفت. روز بعد، هنگامى كه عمار با گلهاش به آنجا رفت، امين را ديد كه پيش از وى آنجا رسيده بود، اما رمهاش را از ورود به چراگاه باز مىداشت. عمار با تعجب پرسيد: چرا چنين كردى؟ محمد فرمود: قرارمان بر اين بود كه هردو باهم به اين منطقه بياييم؛ از اين رو، نخواستم در اين كار بر تو پيشى گيرم.
چوپانان، گلههاى خود را به پيامبر مىسپردند تا در شهر مكه به گشت و گذارى بپردازند. هنگامى كه نوبت به پيامبر مىرسيد تا به اين ديار برود، از رفتن امتناع مىنمود و مىفرمود: به صلاح من نيست در شب نشينىهاى مكه حضور يابم و اوقات خويش را اين گونه تلف كنم.8
محمد، بيست و پنج ساله بود كه ابوطالب به او پيشنهاد كرد تا در كاروان تجارتى «خديجه بنت خويلد» مشغول به كار شود. از اين رو، خدیجه به جاى غلامش، اين بار سرپرستى كاروان را به محمد سپرد و اجرت كار او را دو برابر مقدار معمولى تعيين كرد. اين سفر نيز علاوه بر فوايد اقتصادى، براى پيامبر اين امكان را فراهم آورد كه بار ديگر به سياحت بپردازد و آداب و رسوم متفاوت مردمان مسير را از نظر بگذراند و تجربههايى را بيندوزد و نگرش خويش را عمق ببخشد. در سراسر اين راه نسبتاً طولانى كه آسمان آفتابى بود و گرما هم شدت مىگرفت، دو موجود آسمانى (فرشته) بر بالاى سر محمد به پرواز در مىآمدند تا رنج گرما، او را آزار ندهد.
چون كاروان در دامنه تپهاى كه دير بحيراى راهب بر آن قرار داشت، بار افكند، پيامبر فرمود: وقتى دوازده ساله بودم، در اينجا مردى مهربان از صومعه بيرون آمد و گفت و گوهايى با من داشت. نمىدانم او در قيد حيات است يا خير.
در اين حال، شخصى پاسخ داد كه وى مرده است. محمد، نام آن شخص را پرسيد: جواب داد: من نسطور و جانشين بحيرا در همين دير هستم. او ماجراى ملاقاتش را با شما برايم گفته بود و در كتابهايى خواندهام كه به زودى به پيامبرى مبعوث خواهيد شد.
در شام، هنگام فروش كالاها، حضرت محمد9 با دلسوزى و همت و كوشش با خريداران به مذاكره پرداخت و چندين برابر دفعات قبل سود برد. میسره، غلام خديجه مىگويد: در شگفتم از اين مرد كه هم قاطع بود و هم كارگزار و هم كارگر. او تدبير، مناعت طبع، فروتنى و شكيبايى را با هم جمع نموده بود!
در خانه خديجه
وقتى كاروان بازگشت، خديجه از تلاش موفقيتآميز پيامبر با خبر شد و میسره غلام او، از رفتار و اخلاق محمد گفت. محبوبيت پيامبر نزد اين زن مضاعف شد؛ تا آنجا كه به امين مكه پيشنهاد ازدواج داد و پيامبر نيز پذيرفت و همان سال اين پيوند پاك صورت گرفت. در اين هنگام، خديجه چهل ساله بود و پسر و دخترى از دو شوهر قبلى خود داشت.9
از اين پس، رهبر بزرگترين نهضت جهانى و گرامىترين رهبر الهى در خانه خديجه، زندگى جديدى را آغاز كرد؛ منزلى كه از چند جهت هنوز حائز اهميت و ارزش تاريخى است.
1. تداعى كننده حساسترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام؛
2. جايگاه نزول وحى بر پيامبر اكرم؛
3. زنده كننده فداكارىهاى نخستين بانوى مسلمان؛ يعنى خديجه؛
4. زادگاه شريفترين بانوان جهان؛ يعنى حضرت فاطمه زهرا3.
از غار حرا تا شعب ابىطالب
گرايشهاى معنوى و برخى رويدادهاى حيرتانگيز، پيامبر را به خلوتگزينى، تفكر و راز و نياز با خداوند تشويق مىنمود. به همين دليل، پيامبر اكرم9 معمولاً در هر سال يك ماه در غار حرا به عبادت مىپرداخت. اين غار در كوهى به همين عنوان در شمال مكه و مشرف به آن قرار دارد. همين كوه بود كه زير پاى پيامبر لرزيد و رسول خدا خطاب بدان فرمود: آرام گير كه بر روى تو نيست، مگر پيامبرى و صديقى و شهيدى. پيامبر پس از تمام شدن دوران اعتكاف در غار حرا و پيش از آنكه به خانه برود، كنار كعبه مىآمد و هفت دور يا بيشتر طواف مىكرد و آنگاه به منزل مىرفت. در سالى كه او به مقام نبوت رسيد، ماه رمضان را پيامبر در اين غار به سر برد تا آنكه فرشته وحى نازل شد و به فرمان خداوند، او را به عنوان آخرين فرستاده الهى مبعوث نمود. پس از آنكه جبرئيل مأموريت خويش را انجام داد، پيامبر از كوه حرا پايين آمد و راهى خانه خديجه شد.10
در دوره سه ساله دعوت سرّى پيامبر خانه ارقم بن ابىارقم، به عنوان يكى از نخستين پايگاههاى تشكيلاتى مسلمانان صدر اسلام به شمار آمد؛ زيرا در آغاز عصر رسالت، پيامبر و پيروانش به منظور پنهان نگاه داشتن ايمان خود از مشركان مكه، به يكى از درههاى اطراف اين شهر مىشتافتند و در آنجا فريضه نماز را به جاى مىآوردند.
مشركان مكه در نخستين شب از سال هفتم بعثت در صدد بر آمدند تا پيامبر و پيروانش را با شدت هرچه تمامتر در تنگناهاى اقتصادى قرار دهند. از اين رو، ابوطالب كه يگانه حامى پيامبر بود، از همه خويشاوندان و فرزندان بنىهاشم دعوت كرد تا به يارى پيامبر برخيزند و دستور داد همه فاميل از مكه به سوى درهاى كه در ارتفاعات اطراف قرار داشت، كوچ كنند. اين دره كه به «شعب ابوطالب» موسوم بود، داراى خانههاى محقّر و سايبانهاى مختصرى بود. همچنين وى براى جلوگيرى از هجوم دشمنان به مسلمانان، نگهبانهاى ورزيدهاى را در بلندىهاى اطراف آن درّه مستقر نمود. جامعه نوپاى اسلام به همراه رهبر بزرگ خود، در اين مكان، سختترين رنجها را تحمل كردند و در تمام ايام محاصره اقتصادى كه سه سال طول كشيد، فقط در ماههاى حرام اجازه داشتند از شعب بيرون آيند و در بازار مكه به داد و ستد مختصرى مشغول گردند.11
هجرتى به عرش و ملكوت
پس از پايان اين فشار فرساينده، پيامبر به خانه آمد و تلاشهاى تبليغى و رسالت سترگ خويش را پى گرفت. اما در يكى از شبها كه آن حضرت در خانه «ام هانى» به سر مىبرد و مىخواست پس از عبادت به استراحت بپردازد، ناگهان فرشته وحى آمد و گفت: امشب با هم سفر دور و درازى در پيش داريم. بدين گونه رسول اكرم سفرى آسمانى، ملكوتى و معنوى را از منزل بانويى مؤمن؛ يعنى امّ هانى آغاز كرد. پيامبر در اين سفر حقايق بسيارى را مشاهده كرد و از مراكز عذاب و رحمت (دوزخ و بهشت) ديدن كرد و به سدرة المنتهى رسيد و چون اين مسير پايان پذيرفت، او به خانه امّ هانى بازگشت.12
توقفى در طايف
طايف، يكى از شهرهاى خوشآب و هوا و حاصلخيز حجاز به شمار مىرود كه در جنوب شرقى مكه و در حدود 75 كيلومترى آن قرار دارد. پيامبر در صدد بر آمد تا چند صباحى از محيط اختناق مكه به جاى ديگرى برود؛ از اين روى، شهر طايف را برگزيد و به تنهايى يا همراه زيد بن حارثه به آنجا رفت و پس از ورود با سران قبايل ملاقات نمود و آيين اسلام را برايشان تشريح كرد و از آنان خواست به سوى «توحيد» گرايش يابند، ولى سخنان پيامبر در اين افراد اثر نبخشيد و اشراف «ثقيف» افراد ولگرد و ساده لوح را بر ضدّ پيامبر تحريك كردند و آن حضرت ناگزير شد تا طايف را ترك كند. او تصميم گرفت چند روزى در آبادى نخله، بين طايف و مكه، به سر برد. او سپس به محلى به نام حرّا رفت. در آنجا او شخصى به مكه فرستاد تا از مطعم بن عدى، كه از بزرگان مكه بود، براى حضرت امانى بخواهد. آن مرد پذيرفت. مطعم با اينكه بت پرست بود، اجازه داد كه حضرت محمد وارد خانهاش گردد و افزود: من و فرزندانم جانش را حفظ مىكنيم. نبى اكرم وارد مكه گرديد و يكسره راه منزل مطعم را پيش گرفت و شب را در آنجا به سر برد. صبح، مطعم عرض كرد: اكنون كه شما در پناه من هستيد، بايد قريش از اين مطلب آگاه شوند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجدالحرام همراه ما باشيد. پيامبر قبول كرد و آماده حركت شد. مطعم دستور داد تا فرزندانش مسلّح شوند و همراه محمد وارد مسجد گردند. ورود آنان به اين مكان مقدس چنان بود كه حتى ابوسفيان از مشاهده اين منظره دگرگون شد و از تعرّض به خاتم پيامبران اجتناب كرد. و چون رسول خدا طواف خويش را به پايان رسانيد و به منزل خود رفت، آنان هم پراكنده شدند. در جنگ «بدر» كه قريش با تلفات سنگين و دادن اسيران فراوان، از مسلمانان شكست سختى خوردند، پيامبر به ياد مطعم افتاد و فرمود: اگر زنده بود و از من تقاضا مىكرد تا همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم، خواست او را رد نمىكردم.13
مهاجرتى سرنوشت ساز
با شدت گرفتن آزار و فشارها بر مسلمانان، پيامبر9 حضرت على7 را در مكه به جاى خويش گماشت و اين شهر را به قصد «يثرب» ترك كرد و در پرتو عنايات الهى به غار ثور رفت. اين غار در جنوب مكه درست رو به روى مدينه قرار داشت.
ازرقى در اخبار مكه مىگويد: چون پيامبر وارد اين غار شد، كوه ثور ايشان را فراگرفت و به سخن درآمد و گفت: يا محمد! به سوى من آى كه پيش از تو، هفتاد پيامبر را پناه دادهام. وقتى پيامبر وارد غار شد، آرامشى در وجودش پديد آمد. عنكبوتى بر دهانه غار تار تنيد و آن را مسدود كرد و كبوترى هم فرود آمد و در آنجا لانه ساخت و تخم ريزى كرد. مشركين كه در تعقيب پيامبر بودند، چون تار عنكبوت و آشيانه كبوتر را ديدند، گمان كردند كسى در غار نيست و از اين رو، از همان جا مسير خود را تغيير دادند و رفتند. آن حضرت، سه شبانه روز در اين مكان اقامت داشت و عدهاى از جمله حضرت على7 به محضرش شرفياب مىشدند و چوپانى هم شبها مسير گوسفندان را به گونهاى قرار مىداد كه از نزديكى غار عبور كنند تا پيامبر از شير آنها استفاده كند. در سومين روز، پيامبر از على7 خواست تا مركبى براى او تهيه كند و هجرتى بزرگ را آغاز نمايد. اميرمؤمنان7 سه شتر را همراه با راهنماى معتبرى به نام اريقط در شب چهارم به سوى غار فرستاد. بدين ترتيب، رسول خدا پس از طى منازلى عازم دهكده قبا شد. آن حضرت و همراهانش براى اينكه دشمنان متوجه مسير آنها نشوند، به ناچار روزها به استراحت مىپرداختند و شبها حركت مىكردند. اين هجرت بزرگ، مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.14
در دهكده قبا
قبا در دو فرسخى مدينه و مركز قبيله «بنى عمرو بن عوف» بود. پيامبر روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد اين آبادى گرديد. در آن موقع او 53 سال داشت و سيزده سال از بعثت گذشته بود.
رسولخدا9 در خانه كلثوم بن هدم، كه بزرگ قبيله مزبور بود، فرود آمد و سپس به خانه سعيد بن خيثمه رفت و برخى گفتهاند: خانه دوم محل ملاقات پيامبر با مردم بود. گروهى از مهاجر و انصار كه در انتظار نبى اكرم بودند، همراه آن حضرت در آنجا توقف داشتند. على7 كه در مكه بود، در اين منطقه به پيامبر پيوست. پيامبر از دوازدهم تا پانزدهم ربيع الاول در محله قبيله بنی عمرو بن عوف اقامت گزيد و روز جمعه به محله بنى سالم بن عوف نقل مكان كرد و «نماز جمعه» را در مسجدى كه ته درهاى بود، اقامه داشت. در قبا، پيامبر مسجدى را بنا كرد كه هم اكنون آثارش باقى است. اين، همان مكانى است كه به تعبير قرآن، اساس آن بر تقوا بنيان نهاده شده است… .15
در منزل ابوايوب
پيامبر تصميم گرفت روز شنبه 17 ربيع الاول يا عصر جمعه 16 ربيع الاول به مدينه برود. وقتى اصحاب رسول خدا از اين ماجرا با خبر شدند، در اول بيابان شهر كه سنگلاخى بود، ايستادند و براى ورود ايشان لحظه شمارى كردند. اما وقتى گرماى هوا شدت گرفت، همه به خانههاى خود رفتند و پيامبر موقعى رسيد كه مردم از محل ورودى مدينه رفته بودند. عدهاى از آن حضرت مىخواهند تا در محله آنها اقامت كند، اما پيامبر مىفرمايد كه هر جا شترش زانو زد، در همان محله مىماند. مردم با شگفتى مىبينند كه شتر در محله بنى مالك بن نجار زانو مىزند. در اين هنگام، پيامبر فرود آمد و مادر ابوايوب انصارى (خالد بن زيد) خورجين آن حضرت را برمىدارد و به خانه خود مىبرد. پيامبر هم ميهمان او مىشود و مدتى در آنجا اقامت مىگزيند تا به ساخت مسجد بپردازد و براى فعاليتهاى تبليغى و فرهنگى برنامه ريزى كند. ابوايوب مىگويد: وقتى پيامبر به خانهام آمد، در طبقه پايين اقامت گزيد و من همراه خانواده بالا بوديم. عرض كردم: اى فرستاده الهى! خوش نمىدارم من بر فراز باشم و شما در طبقه زيرين. پيامبر فرمود: براى من و آنها كه به ملاقاتم مىآيند، بهتر است در همان طبقه پايين بمانيم.
در اولين فرصت، پيامبر فرمان مىدهد بر همان موضعى كه شتر آرام گرفت، مسجدى ساخته شود و خود نيز در بناى مسجد شركت نمود. آن حضرت از 16 ربيع الاول تا صفر سال بعد، كه مسجد و حجرههاى آن ساخته شد، در خانه ابوايوب اقامت داشت. خانه جديد پيامبر نيز در كنار اين مكان عبادى در نظر گرفته شد.16مسجد النبى هم اكنون مهمترين و مقدسترين مكان مدينه است.
يكى از خانههايى كه در مدينه و در همسايگى مسجد قرار داشت، محل زندگى حضرت على7 و فاطمه زهرا3 بود. رسول اكرم به اين خانه رفت و آمد داشت. عنايت ايشان به چنين منزلى، فراتر از رابطه خويشاوندى بود و گويى جدايى ناپذيرى قرآن از عترت، و سنت از اهل بيت را به اثبات مىرسانيد. حتى موقعى كه رسول خدا از سوى خداوند مأمور گرديد تا دربى را كه از خانهها به مسجد مدينه باز مىگرديد، مسدود كند، در خانه اميرمؤمنان را از اين قاعده مستثنا دانست و در خطبهاى تأكيد كرد: بازماندن اين در و بسته شدن ديگر درها، دستورى الهى بوده است، نه تصميم شخص من.17
سفرهاى نظامى و سوق الجيشى
پيامبر اكرم به منظور دفع دشمنان، سركوبى متجاوزان و خنثى كردن توطئههاى مخالفان، مسافرتهاى ديگرى هم داشت كه در ذيل، بدانها اشاره مىگردد:
1. پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت، عبدالله بن ام مكتوم را براى نماز جانشين خود و ابولبابه را به جاى خويش در امور سياسى قرار داد و همراه 313 نفر به ناحيه بدر ـ واقع در بين مكه و مدينه ـ آمد. بين نيروهاى اسلام و مشركان مكه در آنجا نبردى در گرفت كه بر خلاف كم بودن قوا و تجهيزات مسلمين، برق پيروزى در اردوگاه مسلمانان درخشيد و رزمندگان اسلام پيروز شدند.18
2. چون پيامبر متوجه مىگردد ابوسفيان در صدد است تعرضى به اطراف مدينه كند، ابولبابه را به اداره مدينه مىگمارد و با سپاهى به تعقيب مهاجمان مىپردازد و تا هشت منزلى مدينه در منطقهاى به نام قَرقَرة الكُدر پيش مىرود كه افراد ابوسفيان مىگريزند و براى سبك كردن بار خود، كيسه هايى از خرماى به روغن عجين شده را بر زمين فرومىافكنند. به همين دليل، اين نبرد را «سويق» گفتهاند.19
3. به پيامبر گزارش مىرسد جمعيتى انبوه از قبيله بنى سُلَيم در آبادى بُحران از بخش فرع، در اطراف مدينه متمركز شدهاند. آن حضرت ابن مكتوم را به اداره شهر مىگمارد و در رأس سپاهى سيصد نفرى پيش مىرود تا به «بُحران» مىرسد و بدون اينكه درگيرى پيش آيد، مأموريت جنگى خود را به پايان مىرساند.20
4. در سال سوم هجرت، مشركان مكه آهنگ لشكركشى به جانب مدينه را مىكنند و در زمينهاى كشاورزى وطاء، واقع در احد تا جُرف و عرصه، شتران و اسبهاى خود را رها مىكنند و محصولات آنجا را که به مسلمانان تعلق دارد، از بين مىبرند. پيامبر پس از ارزيابى موقعيت و امكانات نظامى دشمن و مشورت با اصحاب، عازم ميدان نبرد مىشود و دستور مىدهد سپاهش در ناحيهاى به نام «شيخان» اردو بزنند و چون دشمنان پيش مىآيند، سپاه اسلام در احد اردو مىزند. پيامبر تكيه سپاه را به كوهستان احد قرار مىدهد و روى آن را به مدينه مىنهد؛ به طورى كه كوه عَينَين در سمت چپ سپاه قرار مىگيرد. اگر چه در مراحلى حساس از اين غزوه، پيروزى از آن پيامبر و يارانش بود، ولى چون محافظان شكاف كوه احد براى به دست آوردن غنيمت موضع خود را رها مىكنند، در اين جنگ، مسلمانان با شكست مواجه مىشوند21 و عدهاى از رزمندگان، از جمله عموى پيامبر، به شهادت مىرسند و خود رسول اكرم از ناحيه سر و صورت زخمى مىگردد.
5. در هشتم شوال و سى و دومين ماه هجرت، پيامبر با وجود آنكه مجروح بود، با اصحاب خود به سوى حمرا الأسد كه در ده ميلى مدينه بود، رفت تا به تعقيب دشمنان بپردازد و نقشه آنان را در يورش به مدينه خنثى كند. اين مسافرت جنگى پنج روز طول كشيد و در سفر مذكور، عبدالله بن ام مكتوم جانشين پيامبر در مدينه بود.
6. به پيامبر خبر رسيد دو تيره بنى محارب و بنى ثعلبه از غطفان، بر ضد اسلام در حال گردآورى سلاح و سرباز براى تسخير مدينه هستند. پيامبر و ياران از يك سلسله پستىها و بلندىهايى عبور كردند كه بسان پیراهنی وصله دار نمايان بود. به همين دليل اين غزوه را «ذات الرقاع» مىگويند. در هر حال، نيروهاى مسلمان به رهبرى رسول اكرم در سرزمين نجد و حوالى قلمرو دشمن فرود آمد كه به دليل مقاومت، جانفشانىها و فداكارىهاى مسلمانان، دشمن عقب نشينى كرد و به كوههاى اطراف پناهنده شد.22
7. پس از غائله احزاب و درهم شكسته شدن نقشههاى مزورانه يهوديان، پيامبر لازم ديد قبيله بنى لحيان را ادب كند؛ زيرا تيرههايى از اين طايفه در حادثه ناگوار رجيع، سپاه تبليغى اسلام را كشته بودند. لذا آن حضرت در ماه پنجم از سال ششم هجرت، ابن ام مكتوم را در مدينه جاى خود گمارد و با رعايت تاكتيك جنگى، از راهى غير عادى در «غران» كه سرزمين بنى لحيان بود، فرود آمد، اما دشمن دچار رعب گرديد و به ارتفاعات اطراف گريخت.23
8. عُيينة بن حصن فزارى، به كمك افرادى از قبيله غطفان گله شترى را كه در چراگاهى به نام غابه كه در ناحيه شام بود و چراگاه مدينه به حساب مىآمد، به غارت برد. نگهبان آن را كشت و زن مسلمانى را اسير كرد و همراه خود برد. پيامبر وقتى از اين ماجرا خبردار شد، عدهاى را به فرماندهى اسامة بن زيد به تعقيب غارتگران فرستاد و خود نيز به دنبالشان حركت كرد. در نبردى مختصر، مسلمانان پيروز شدند و دشمن به سرزمين غطفان پناه برد و پيامبر يك شبانه روز در ذى قرد به سر برد.24
9. به مدينه گزارش رسيد: حارث بن ابى ضرار، رئيس قبيله بنی المصطلق كه تيرهاى از قبيله خزاعه هستند و با قريش همجوار بودند، در صدد جمع آورى سلاح و نيرو و محاصره مدينه است. پيامبر تصميم گرفت اين توطئه را در نطفه خفه كند. لذا با ياران خود به سوى محل استقرار اين قبيله حركت كرد و دركنار چاه «مُرَيسيع» با آنان رو به رو گرديد. در نبرد بين مسلمانان و اين گروه طغيانگر، پيروزى نصيب سپاه اسلام شد.25
10. دهكده خيبر در شمال مدينه و در حدود 180 كيلومترى آن قرار دارد و قبل از بعثت نبى اكرم، يهوديان دژهاى استوارى در آن ساخته بودند. ساكنين اين منطقه، هم خود خطرساز بودند و هم بت پرستان و مشركان را عليه مسلمانان تحريك مىكردند. لذا ضرورت داشت قدرت خيبريان در هم شكسته شود. از اين رو، پيامبر در سال هفتم هجرت به همراه 1600 سرباز به سوى اين دژ حركت نمود. نخستين بار، تمام نقاط حساس و راههايى كه به قلعههاى هفتگانه خيبر منتهى مىشد، به وسيله نيروهاى پيامبر فتح شد و ارتباط دژها نيز با هم قطع گرديد و سنگرهاى يهود، يكى پس از ديگرى فرو ريخت. حضرت على7 از سوى پيامبر مأمور شد تا قواى يهود را در هم بشكند. سرانجام اين كانون خطر از هم فرو ريخت و پيروزى نصيب مسلمانان گرديد. بدين گونه يهوديان در خيبر، وادى القرى و تیماء در هم شكسته شدند؛ ولى سرزمين «فدك» كه در حوالى خيبر و 140 كيلومترى مدينه قرار داشت، بدون درگيرى نظامى و از طريق صلح به دست مسلمانان افتاد كه با این وضع این قلمرو (فدک) متعلق به شخص پيامبر و امام پس از اوست. بر اين اساس بود كه پيامبر، فدك را به دختر خود فاطمه3 بخشيد.26
11. در اوايل سال هشتم هجرت كه در غالب نقاط حجاز، امنيت نسبى پديد آمد و نداى توحيد به ديگر نقاط گسترش يافت و ديگر يهوديان، مسلمين را تهديد نمىكردند، پيامبر مصمم گرديد دعوت خود را متوجه مرزنشينان شام كند؛ اما اولين سفير پيامبر در دهكده «موته» دستگير و به وسيله حاكم شامات كشته شد و مقارن اين رويداد، حادثه اسفناك ديگرى رخ داد و سپاه پانزده نفرى تبليغ هم در سرزمين ذات اطلاح به وسيله اهالى اين منطقه به طرز فجيعى به قتل رسيدند. از اين رو، پيامبر فرمان جهاد صادر كرد و سه هزار از سربازان اسلام، به سوى مناطق مذكور روانه شدند. پيامبر تا ناحيهاى به نام ثنية الوداع اين مبارزان را مشايعت نمود و سپس به مدينه بازگشت. جعفر بن ابى طالب فرمانده كل قوا، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه معاون يكم و دوم بودند. هر دو سپاه در موته گرد آمدند، اما چون فرماندهان كشته شدند، سپاهيان اسلام عقب نشينى كردند.27
12. به رسول اكرم گزارش دادند: در وادى يابس، هزاران نفر با هم متحد شدهاند تا قواى اسلام را درهم بكوبند. لشكر اسلام با توصيه موكد پيامبر به سوى قبيله بنی سليم رهسپار گرديد. چون افراد مزبور در نقاطى كوهستانى و سنگلاخ مىزيستند، وقتى نيروهاى مسلمان خواستند به سوى دره محل اقامتشان سرازير گردند، با مقاومت آنان مواجه شدند و چون فرماندهان اول و دوم شكست خوردند، از سوى پيامبر، حضرت على7 مأمور اين كار گرديد كه به دليل فداكارىهاى آن حضرت، دشمنان در هم كوبيده شدند و با به جاى گذاشتن غنائم فراوان، فرار كردند.28
13. پيامبر اكرم در سال ششم هجرت كه براى انجام «مراسم عمره» عازم مكه بود، براى تأمين امنيت مسلمانان، با مشركان مكه «صلح حديبيه» را امضا نمودند. مسلمانان پس از امضاى اين پيمان نامه، مىتوانستند يك سال پس از اين قرارداد، به مكه بروند و بعد از سه روز اقامت و انجام عمره، شهر مکه را ترك گويند. به همين دليل، آن حضرت در سال هفتم هجرى همراه دو هزار نفر، با شترى مخصوص وارد مكه شد. فرياد لبيك اين جمعيت، اهل مكه را تحت تأثير قرار داد و در آنها انعطاف خاصى در برابر مسلمانان، به وجود آورد. اتحاد همراهان پيامبر نيز در دل مخالفان، رعب و هراس پديد آورد. پيامبر با سوار بر شتر، خانه خدا را زيارت كرد و از آن پس، ميان دو كوه صفا و مروه هرولهكنان مشغول سعى گرديد كه مسلمانان هم پيروى كردند. آن حضرت بعد از فراغت از سعى، شتران را ذبح كرد و با كوتاه كردن موس سر از حالت احرام در آمد. پس از پايان اين مراسم، پيامبر مكه را ترك نمود.
در سال هشتم هجرت، پيامبر مردى به نام ابورهم غفارى را نماينده خود در مدينه قرار داد و در نزديكى اين شهر از سپاه خود سان ديد تا براى فتح مكه به سوى اين ديار روانه شوند. در مرّ الظهران واقع در چند كيلومترى مكه، پيامبر با كمال مهارت اردوى ده هزار نفرى را تا حوالى مكه، رهبرى نمود؛ در حالى كه جاسوسان مشركان از اين حركت آگاهى نداشتند. در اين منطقه سربازان به دستور پيامبر در نقاط مرتفع آتش افروختند تا در دل دشمن رعب افكنند… . سرانجام مكه بدون مقاومت و خونريزى فتح شد و نيروهاى اسلام وارد شهر شدند. پيامبر لحظاتى در خيمهاى در نقطهاى به نام حجون استراحت نمود، سپس براى زيارت و طواف خانه خدا، رهسپار مسجدالحرام گرديد و در ضمن طواف، بتها را در هم شكست و خانه كعبه از آثار كفر و شرك پاك گشت. آن گاه عفو عمومى اعلام شد.29
14. در سال هشتم هجرت پيامبر تصميم گرفت مكه را به قصد سرزمينهاى «هوازن» و «ثقيف» ترك گويد. پس معاذ بن جبل را به عنوان معلم دينى مردم گمارد و حكومت شهر مکه را به عُتّاب بن اُسَيد سپرد. سپاهى دوازده هزار نفرى، حضرت را همراهى مىكردند. ارتش اسلام شب را در دهانه دره حُنين به استراحت پرداخت، غافل از آنكه دشمنان در پشت سنگها و صخرهها و شكاف كوهها و نقاط مرتفع مخفى شدهاند. در اين حال، هنوز هوا كاملاً روشن نشده بود كه صداى پرتاب تيرها و فرياد مردان جنگجوى دشمن، مسلمانان را حيرت زده كرد. اين يورش غافلگيرانه، مسلمين را سراسيمه كرد و عدهاى بىاختيار از منطقه گريختند و با بىنظمى خود، زمينههاى ضعف نيروهاى خودى را فراهم كردند. ناگهان فرياد فرحزاى پيامبر، قوت قلبى به قواى اسلام داد و «غيرت دينى» و حميّت آنان برانگيخته شد و افراد گريخته با ندامت به سوى پيامبر بازگشتند و صفوف خود را فشرده ساختند. اين تدبير نظامى، موجب گرديد جوانان هوازن و جنگجويان ثقيف، خانواده و احشام و اموال خود را ترك كنند و با برجاى نهادن تلفات زياد به سوى نواحى اوطاس، نخله و دژهاى طايف بگريزند.30
15. قبيله ثقيف كه در نبرد حنين بر ضد اسلام و مسلمين جنگيد، پس از شكست شديد از مسلمانان، به طايف پناهنده گرديد. پيامبر براى تكميل پيروزى و تعقيب فراريان نبرد قبلى، رهسپار شهر طایف شد و در مسير خود دژ مالك (آتش افروز جنگ حنين) را با خاك يكسان نمود. سپس آن حضرت و همراهان، قلعه طايف را محاصره كردند و نبرد بين طرفين شدت گرفت. با توجه به اينكه در سپاه اسلام خستگى ديده مىشد و ماه شوال سپرى مىگرديد و ذىقعده كه ماه حرام بود، فرا مىرسيد و موسم حج نزديك بود، پيامبر اجازه نداد محاصره طايف طولانى شود و همراه نيروها به جعِرّانه كه محلّ حفاظت غنائم جنگى و اسيران بود، حركت كرد31
16. در ميان حِجر و شام، در سرزمين كنونى سوريه، قلعه استوارى به نام تبوك وجود داشت كه در اختيار روميان مسيحى بود. استقرار گروهى از سربازان روم در نوار مرزى شام، به گوش پيامبر رسيد و لذا مصمم شد با لشكرى بزرگ، نيرنگ متجاوزين را خنثى كند. سپاه اسلام در مسير مدينه تا تبوك با مشقتهاى زيادى رو به رو شد. از اين جهت، به «جيش العسرة» معروف گرديد. نيروهاى مسلمان در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت به سرزمين تبوك گام نهادند، اما اثرى از اجتماع و قواى روم نديدند. گويى آنان پس از شنيدن خبر اعزام سپاهيان اسلام، دچار هراس شده و صلاح ديدهاند به سرزمين خود باز گردند. اما از آنجا كه امكان داشت فرمانروايان محلى به حمايت از ارتش روم برخيزند و در آينده براى مسلمانان خطر ساز شوند، پيامبر با آنان پيمان «عدم تعرض» منعقد نمود.
سفر تبوك، قدرت نظامى اسلام را به نمايش گذاشت و به دشمنان نشان داد كه نيروهاى مسلمان مىتوانند با بزرگترين ابرقدرتهاى جهان به مقابله برخيزند. از اين جهت، انديشه عصيانگرى برخى قبايل فتنهگر، حداقل براى مدتى از ذهن آنان بيرون رفت. مدت اقامت پيامبر در تبوك، بيست روز به درازا كشيد و سپس ایشان به مدينه بازگشت.32
از واپسين سفر تا رحلت
آخرين سفر پيامبر در يازدهمين ماه سال اسلامى؛ يعنى ذيقعده و در سال دهم هجرت صورت گرفت. آن حضرت در بيست و ششم اين ماه، ابودجانه را در مدينه جانشين خود كرد و به سوى مكه رهسپار شد و در ذوالحليفه، در نقطهاى كه مسجد شجره قرار دارد، احرام بست. آن حضرت در اوایل ذیحجه وارد مكه شد و مراسم حج را به جاى آورد. اين سفر مقدس و تاريخى را كه در آن پيامبر «مناسك حج» را به طور كامل به مردم آموخت، حج بلاغ، حج اسلام و حج وداع ناميدهاند. آن حضرت تصميم گرفت مكه را به عزم مدينه ترك گويد، اما وقتى كاروان به سرزمين رابغ، در سه ميلى جُحفه رسيد، در هيجدهم ذيحجه امين وحى در نقطهاى به نام «غديرخم» فرود آمد و امر خطيرى را به عهده پيامبر نهاد. از اين رو، رسول خدا دستور داد تا همه همراهان توقف كنند و بازماندگان برسند. آن گاه او خطبهاى ايراد كرد و سپس افزود: «من كنتُ مولاه فهذا على مولاه» و بدين گونه آن حضرت، جانشين راستين خود را كه اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، به حاضران كه حدود 120 هزار نفر بودند، معرفى كرد.33
سرانجام آن حضرت پس از انجام اين مأموريت سترگ، به مدينه آمد و در بستر بيمارى قرار گرفت. آن عصاره آفرينش و اسوه شايسته و رحمت عالميان در بيست و هشتم صفر (نيم روز دوشنبه) سال 23 بعثت و 13 هجرت، به سوى عرشيان كوچ نمود و پيكر پاكش در همان حجرهاى كه درگذشته بود، به خاك سپرده شد.
پینوشتها:
1. نهاية الارب فى فنون الادب، شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 1، ص 88 و 89.
2. طبقات، ابن سعد، (ترجمه)، ج 1، ص 16؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 59.
3. نهاية الارب، ج 1، ص 94؛ سيرة الحلبيه، ج 1، ص 125.
4. تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 1، ص 348.
5. همان، ص 369؛ نهاية الارب، ج 1، ص 95.
6. سيره ابن هشام، ج 1، ص 191؛ مروج الذهب، ج 1، ص 89.
7. معصوم نخست، محمد صادق موسوى گرمارودى، ص 72.
8. تاريخ اسلام، دكتر على اكبر فياض، ص 64 به نقل از الخميس، ج 1، ص 24، سيرةالحلبيه، ج 1، ص 126.
9. سيره ابن هشام، ج 1، ص 204؛ بحارالانوار، ج 16، ص 19؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 197.
10. سيره ابن هشامج 1، ص 236؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 3؛ نهايةالارب، ج 1، ص 169.
11. تفصيل اين ماجرا در فصل بيست كتاب فروغ ابديت، آيةالله سبحانى، آمده است.
12. مشروح ماجراى معراج را در كتب تفسيرى ذيل سوره اسراء، مطالعه فرمایيد.
13. سيره ابن هشام، ج 2، ص 61؛ طبقات، ج 1، ص 106؛ الكامل فى التاريخ، ج2، ص 63.
14. نهاية الارب، ج 1، ص 314 و 315؛ فروغ ابديت، ج 1، فصل 25.
15. طبقات، ج1، ص 230؛ نهاية الارب، ج1، ص 320؛ تحفة الحرمين، نايب الصدر شيرازى، ص 251.
16. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 251؛ اسد الغابه، ج 4، ص 99.
17. تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 46.
18. سيره ابن هشام، ج2، ص 708 – 706.
19. المغازى، ج 1، ص 181.
20. همان، ص 196.
21. همان؛ بحارالانوار، ج 20، ص 111؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 101.
22. فروغ ابديت، ج2، ص 104.
23. تاريخ طبرى، ج 2، ص 255.
24 سيره ابن هشام، ج2، ص 295؛
25. همان، ص 264؛ نهاية الارب، ج2، ص147.
26. فروغ ابديت، ج2، ص 271 و 272؛ نهاية الارب، ج 2، ص 233.
27. مغازى، ج2، ص 763 – 760؛ سيره ابن هشام، ج2، ص 37.
28. مجمع البيان، ج 10، ص 528؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 303.
29. فروغ ابديت، ج2، ص 183، 282، 320، 323، 327، 331 و 338؛ نهايةالارب، ج 2، ص 265 – 257.
30. مغازى، واقدى، ج 3، ص 602 و فصل 50؛ طبقات كبرى، ج 2، ص 137 و 150؛ نهايةالارب، ج 2، ص 288.
31. سيره حلبى، ج 3، ص 1343؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 126؛ بحارالانوار، ج 21، ص 162.
32. طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 168؛ بحارالانوار، ج 21، ص 160.
33. مورخان و مفسّران متعددى از اهل تسنّن، حديث غدير را با مدارك زيادى در آثار خود آوردهآند كه نام سيصد و پنجاه نفر از آنان در كتاب الغدير علامه امينى آمده است.