پیش فرض بنیادین در رویکرد جامعه شناختی خلاقیت این است که خلاقیت بیشتر ”برساخته اجتماعی“ ای است تا امری فردی و روانشناختی. رویکرد جامعه شناختی، رهیافتی انتقادی نسبت به رویکردهای روان شناختی که خلاقیت را در فرد و رفتارهای او جستجو می کند، دارد. در ایران و نزد عامه مردم و اهل هنر خلاقیت اغلب پدیده ای روان شناختی است. این نحو تلقی از خلاقیت طرفداران زیادی دارد زیرا این رهیافت بسادگی قابل فهم است و مسئله خلاقیت را به موضوعی ساده یعنی هوش، استعداد و فرد تقلیل می دهد. به عبارتی خلاقیت را بیشتر موضوعی زیست شناختی و تابع عوامل فیزیولوژیکی می بیند. رهیافت جامعه شناختی با شرح و تبیین وجوه اجتماعی و فرهنگی خلاقیت و ارائه تحلیلی مبنی بر اماکن گسترش خلاقیت از طریق سیاست های فرهنگی معین و ایجاد نگرش مناسب و ترغیب کننده خلاقیت به نقد رویکرد روان شناختی می پردازد. از اینرو این رویکرد ارزش انتقادی و روشنگرانه بسیاری در جامعه ما دارد و می تواند ذهنیت و شناخت متفاوتی به مردم در زمینه خود شکوفایی آنها بنماید. ژانت ولف در کتاب “تولید اجتماعی هنر”, بدرستی توضیح می دهد که نظریه گوناگون خلاقیت همگی فرایند ساختن را نادیده می گیرند و هر نوع توجیهی از تولید را حذف می کنند. ولف تمام کتاب خود را به نقد رویکرد روان شناختی خلاقیت اختصاص می دهد. در این رویکرد خلاقیت اختصاص به خواص و نوابغ دارد. یعنی خلاقیت حاصل نوعی نبوغ فردی است. نبوغ هم امری ذاتی یا موهبتی الهی است. اما رویکرد جامعه شناسانه سعی دارد عوامل فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و فرافردی مؤثر در خلاقیت را بشناساند. آنچه باعث تمایز این دو رویکرد می شود تعریف آنها از خلاقیت است.
برای تعریف خلاقیت از روش های مختلفی استفاده کرده اند. برخی خلاقیت را از راه مطالعه آثار خلاقه و برخی نیز از راه مطالعه شخصیت و ویژگی های افراد خلاق شناسایی می کنند. در این صورت، خلاقیت نوعی “فرایند ذهنی” است که در افراد دارای بهره هوشی بالاتر از متوسط رخ می دهد. فرد خلاق ویژگی هایی مانند حس کنجکاوی فوق العاده، قدرت تخیل بالا، استقلال رای، اندیشه انتقادی، میل به نوجویی بالا، توانایی در برقرار کردن ارتباط و انتقال ایده ها و امثال اینها را دارد. این نحوه تعریف خلاقیت که نوعی تعریف روان شناختی است، تنها توصیفی از برخی ویژگی های انسان خلاق است نه تبیین چیستی، چرایی و چگونگی خلاقیت. این تعریف روان شناختی اگرچه در حیطه هایی می تواند موثر و مفید باشد و بدون تردید در شناخت فرد خلاق می توان از این رویکرد بهره جست اما وجوه فرهنگی و جامعه شناختی خلاقیت را بیان نمی کند. برای مثال، این پرسش مطرح است که چرا در حالیکه همواره به نسبت معینی انسان های خلاق در تمام جوامع وجود دارد، اما برخی جوامع خلاق تر و برخی دیگر کمتر خلاق اند؟ یا در طول تاریخ برخی دوره ها شاهد خلاقیت بیشتر در یک جامعه هستیم اما دوره های دیگر شاهد این خلاقیت نیستیم؟
تجربهى خلاق ملتها یکسان نیست و بنابراین سهم جوامع و فرهنگها نیز در شکل دادن تمدن بشرى برابر نیست. همهى انسانها و همهى جوامع و فرهنگها در تمامیت آن چیزى که امروزه بدان تمدن انسانى مىگوییم سهیماند، ولى وقتى که به تاریخ مراجعه کنیم، در مىیابیم در دورههاى مختلف سهم فرهنگها و ملتهاى مختلف متفاوت بوده است. مثلا تا قرون هشتم هجرى قمرى که مصادف با قرون وسطى و عصر تاریکى و سیاهى در اروپا بود، ملتهاى مسلمان سهم بیشترى در توسعهى هنرى، علمى و فرهنگى تمدن بشرى داشتند. اما از آن به بعد، یعنى از رنسانس تاکنون شاهد هستیم که به تدریج موتور محرک تاریخ – که همان خلاقیت بشر باشد – در میان کشورهاى اسلامى به تدریج کاهش مىیابد و در عوض در سرزمین اروپا این موتور قوت پیدا مىکند. در اروپا و غرب نیز شاهد نوعی نابرابری در سهم این ملت ها در تمدن مدرن امروزی وجود دارد. یونان و رم باستان روزگاری مهد علم و دانش و نوآوری بوده است. رنسانس به معنای بازگشت اروپا به این دوره تمدن ساز غربی است. اما امروزه یونان این جایگاه تاریخی را در تمدن مدرن ندارد. ایران، هند، مصر و چین باستان نیز روزگاری مهد تمدن بشری بوده اند. هنوز بشر قادر به شناخت پدیده های تمدنی بازمانده از آن دوران مانند اهرام فراعنه مصر یا دیوار چین نشده اند. ایرانیان باستان افتخار تإسیس نخستین امپراطوری دنیا را دارند. تإسیس دولت و سازمان حکومت نوآوری بسیار بزرگی در تاریخ تمدن انسانی بوده است. کشاورزی دامپروری و بسیاری از تکنولوژی های دیگر در منطقه بین النهرین و خاورمیانه امروز پدید آمده است. اما در قرون اخیر یک جابجایی تمدنی رخ داده است. دیگر شرق آن جایگاه نوآورانه اش را از دست داده است.
این جابجایی ناشی از عوامل متعددی است و نشان می دهد که نسبت تنگاتنگى بین نوع فرهنگها و میزان توانایى افراد براى بروز خلاقیت وجود دارد. این تجربه های تاریخی نشان می دهند هیچ فرهنگ، جامعه و ملتى نیست که به طور مطلق از بروز خلاقیت ناتوان باشد، بالقوه همه ملت مستعد و توانا هستند و این فرهنگ و مجموعه شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که در دوره های مختلف اجازه بروز میزان معینی از خلاقیت را می دهد یا مانع از آن می شود. بنابر این اینگونه نیست که بعضى از ملتها چون باهوشترند، خلاقترند و بعضى ملتها از حیث ژنتیکى فاقد خلاقیت هستند. این طرز تلقی نگاهی غیرعلمى، نادقیق و نژادپرستانه است. همه ى انسانها از موهبت و توانایى براى خلاقیت و نوآورى جهت رفع نیازهایشان برخوردارند. تمام بحث برمى گردد به تمهیدات فرهنگى، اجتماعى و تجربه ى تاریخى ملتها براى بروز و شکوفایى خلاقیتهاست.
علاوه بر نکته فوق، نقد دیگر تعریف و رویکرد روانشناختی خلاقیت این است که این رویکرد، دایره خلاقیت را به عده ای اندک شمار نوابغ هنری و علمی و در عین حال قلمروهای خاص علمی و هنری محدود می سازد. یعنی زندگی روزمره و انسان های معمولی و بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را از دایره خلاقیت بیرون می گذارد. مهمتر از این نکات، مسئله ناتوانی رویکرد روان شناختی در تبیین ریشه ها و علل اجتماعی خلاقیت است. این رویکرد بعد اجتماعی خلاقیت را نادیده می گیرد یا سهم قابل توجهی در فرایند خلاقیت به نهادها و عوامل اجتماعی نمی دهد. بسیاری از جامعه شناسان امروز این رویکرد را نادرست می دانند. ژانت ولف در کتاب «تولید اجتماعی هنر» استدلال می کند نهادهای اجتماعی در تولید هنر تأثیر قاطع دارند و این نهادها هستند که تعیین می کنند که چه کسانی هنرمند شوند، چگونه هنرمند شوند، و چگونه هنر خود را تحقق بخشند و در دسترس همگان قرار دهند. به اعتقاد ژانت ولف این سازمان های اجتماعی تولید هنری بوده اند که قرنهای متمادی به گونه ای روشمندانه زنان را از شرکت در تولید هنری برکنار داشته اند. پیر بوردیو جامعه شناس فقید فرانسه که در جامعه شناسی فرهنگ نظریه پردازی بزرگ است این نکته را نشان داد که عمل هنری عملی مشروط است که به وساطت رمزهای زیباشناختی یعنی ناخودآگاه فرهنگی، نهادها و فرایند ایدئولوژیک، اجتماعی و مادی صورت می گیرد. سوای مباحث نظری جامعه شناسان باید گفت شرایط اجتماعی جهان معاصر تلقی فردی از خلاقیت را نمی پذیرد. در حالیکه ما در شرایط تغییرات پر شتاب دوره حاضر نیازمند تطبیق خود با تازه های صنتعتی و اجتماعی هستیم و تنها راه اینکار بسط تصور خلاق همگان و مشارکت همه افراد در فرایندهای نوآوری است. خلاقیت دیگر نمی تواند تنها به تولید یک شیء یا شکل هنری تازه محدود شود بلکه کاربست خلاقیت برای حل هر مشکل در هر زمینه ای باید قابل تصور باشد. ما باید ارزش خلاقیت اجتماعی را همطراز خلاقیت علمی و هنری بدانیم زیرا بخش مهمی از زندگی ما حاصل خلاقیت های عملی و اجتماعی بوده است. تأکید من در اینجا بیشتر بر این نکته است که خلاقیت را نمی توان تنها در افراد جست بلکه خلاقیت فرایندی است در درون نهادها، ارزش ها، باورها، و نظام های سیاسی و اقتصادی معین. تجربه تاریخی ملت ها نشان داده است که جامعه بازتر، کثرت گراتر، پر تحول و پویاتر، توسعه یافته تر، ثروتمندتر، فردگرا، عقل گراتر، دموکراتیک تر، مشارکت جو تر، و پاسخگوتر از خلاقیت های بیشتری برخوردار بوده است تا جوامعی که اینگونه نبوده اند. من این نکات باز مورد توجه و بحث بیشتر قرار خواهم داد.
منبع :مقاله ” جامعه شناسی خلاقیت ” مصاحبه با دکتر شیخ مهدی- برگرفته از سایت فرهنگ شناسی
تجربهى خلاق ملتها یکسان نیست و بنابراین سهم جوامع و فرهنگها نیز در شکل دادن تمدن بشرى برابر نیست. همهى انسانها و همهى جوامع و فرهنگها در تمامیت آن چیزى که امروزه بدان تمدن انسانى مىگوییم سهیماند، ولى وقتى که به تاریخ مراجعه کنیم، در مىیابیم در دورههاى مختلف سهم فرهنگها و ملتهاى مختلف متفاوت بوده است. مثلا تا قرون هشتم هجرى قمرى که مصادف با قرون وسطى و عصر تاریکى و سیاهى در اروپا بود، ملتهاى مسلمان سهم بیشترى در توسعهى هنرى، علمى و فرهنگى تمدن بشرى داشتند. اما از آن به بعد، یعنى از رنسانس تاکنون شاهد هستیم که به تدریج موتور محرک تاریخ – که همان خلاقیت بشر باشد – در میان کشورهاى اسلامى به تدریج کاهش مىیابد و در عوض در سرزمین اروپا این موتور قوت پیدا مىکند. در اروپا و غرب نیز شاهد نوعی نابرابری در سهم این ملت ها در تمدن مدرن امروزی وجود دارد. یونان و رم باستان روزگاری مهد علم و دانش و نوآوری بوده است. رنسانس به معنای بازگشت اروپا به این دوره تمدن ساز غربی است. اما امروزه یونان این جایگاه تاریخی را در تمدن مدرن ندارد. ایران، هند، مصر و چین باستان نیز روزگاری مهد تمدن بشری بوده اند. هنوز بشر قادر به شناخت پدیده های تمدنی بازمانده از آن دوران مانند اهرام فراعنه مصر یا دیوار چین نشده اند. ایرانیان باستان افتخار تإسیس نخستین امپراطوری دنیا را دارند. تإسیس دولت و سازمان حکومت نوآوری بسیار بزرگی در تاریخ تمدن انسانی بوده است. کشاورزی دامپروری و بسیاری از تکنولوژی های دیگر در منطقه بین النهرین و خاورمیانه امروز پدید آمده است. اما در قرون اخیر یک جابجایی تمدنی رخ داده است. دیگر شرق آن جایگاه نوآورانه اش را از دست داده است.
این جابجایی ناشی از عوامل متعددی است و نشان می دهد که نسبت تنگاتنگى بین نوع فرهنگها و میزان توانایى افراد براى بروز خلاقیت وجود دارد. این تجربه های تاریخی نشان می دهند هیچ فرهنگ، جامعه و ملتى نیست که به طور مطلق از بروز خلاقیت ناتوان باشد، بالقوه همه ملت مستعد و توانا هستند و این فرهنگ و مجموعه شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که در دوره های مختلف اجازه بروز میزان معینی از خلاقیت را می دهد یا مانع از آن می شود. بنابر این اینگونه نیست که بعضى از ملتها چون باهوشترند، خلاقترند و بعضى ملتها از حیث ژنتیکى فاقد خلاقیت هستند. این طرز تلقی نگاهی غیرعلمى، نادقیق و نژادپرستانه است. همه ى انسانها از موهبت و توانایى براى خلاقیت و نوآورى جهت رفع نیازهایشان برخوردارند. تمام بحث برمى گردد به تمهیدات فرهنگى، اجتماعى و تجربه ى تاریخى ملتها براى بروز و شکوفایى خلاقیتهاست.
علاوه بر نکته فوق، نقد دیگر تعریف و رویکرد روانشناختی خلاقیت این است که این رویکرد، دایره خلاقیت را به عده ای اندک شمار نوابغ هنری و علمی و در عین حال قلمروهای خاص علمی و هنری محدود می سازد. یعنی زندگی روزمره و انسان های معمولی و بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی را از دایره خلاقیت بیرون می گذارد. مهمتر از این نکات، مسئله ناتوانی رویکرد روان شناختی در تبیین ریشه ها و علل اجتماعی خلاقیت است. این رویکرد بعد اجتماعی خلاقیت را نادیده می گیرد یا سهم قابل توجهی در فرایند خلاقیت به نهادها و عوامل اجتماعی نمی دهد. بسیاری از جامعه شناسان امروز این رویکرد را نادرست می دانند. ژانت ولف در کتاب «تولید اجتماعی هنر» استدلال می کند نهادهای اجتماعی در تولید هنر تأثیر قاطع دارند و این نهادها هستند که تعیین می کنند که چه کسانی هنرمند شوند، چگونه هنرمند شوند، و چگونه هنر خود را تحقق بخشند و در دسترس همگان قرار دهند. به اعتقاد ژانت ولف این سازمان های اجتماعی تولید هنری بوده اند که قرنهای متمادی به گونه ای روشمندانه زنان را از شرکت در تولید هنری برکنار داشته اند. پیر بوردیو جامعه شناس فقید فرانسه که در جامعه شناسی فرهنگ نظریه پردازی بزرگ است این نکته را نشان داد که عمل هنری عملی مشروط است که به وساطت رمزهای زیباشناختی یعنی ناخودآگاه فرهنگی، نهادها و فرایند ایدئولوژیک، اجتماعی و مادی صورت می گیرد. سوای مباحث نظری جامعه شناسان باید گفت شرایط اجتماعی جهان معاصر تلقی فردی از خلاقیت را نمی پذیرد. در حالیکه ما در شرایط تغییرات پر شتاب دوره حاضر نیازمند تطبیق خود با تازه های صنتعتی و اجتماعی هستیم و تنها راه اینکار بسط تصور خلاق همگان و مشارکت همه افراد در فرایندهای نوآوری است. خلاقیت دیگر نمی تواند تنها به تولید یک شیء یا شکل هنری تازه محدود شود بلکه کاربست خلاقیت برای حل هر مشکل در هر زمینه ای باید قابل تصور باشد. ما باید ارزش خلاقیت اجتماعی را همطراز خلاقیت علمی و هنری بدانیم زیرا بخش مهمی از زندگی ما حاصل خلاقیت های عملی و اجتماعی بوده است. تأکید من در اینجا بیشتر بر این نکته است که خلاقیت را نمی توان تنها در افراد جست بلکه خلاقیت فرایندی است در درون نهادها، ارزش ها، باورها، و نظام های سیاسی و اقتصادی معین. تجربه تاریخی ملت ها نشان داده است که جامعه بازتر، کثرت گراتر، پر تحول و پویاتر، توسعه یافته تر، ثروتمندتر، فردگرا، عقل گراتر، دموکراتیک تر، مشارکت جو تر، و پاسخگوتر از خلاقیت های بیشتری برخوردار بوده است تا جوامعی که اینگونه نبوده اند. من این نکات باز مورد توجه و بحث بیشتر قرار خواهم داد.
منبع :مقاله ” جامعه شناسی خلاقیت ” مصاحبه با دکتر شیخ مهدی- برگرفته از سایت فرهنگ شناسی
http://www.farhangshenasi.com