آنارشيسم

نویسنده:  محمد محمدی

آنارشيسم Anarchism

كلمات كليدي : آنارشي، آنارشيسم، بي دولتي، بي سروري، آنارشيا، حكومت ستيزي، ليبراليسم، سوسياليسم، نئوآنارشيسم، علوم سياسي:  واژه ­ي آنارشیسم ریشه در زبان یونانی دارد و تركیبی از (archos) به معنی سرور، سر، رئیس و حكومت و پیشوند (an) برای منفی كردن می­باشد. پس می‌توان سروری­ستیزی یا حكومت­ستیزی را معادل­های مناسبی برای این واژه دانست و از لحاظ لغوی آنارشی به معنی «بی­حکومتی» است.[1]
آنارشیسم در اصطلاح، جنبش‌ و نظریه‌ای سیاسی است كه عقیده دارد مرجعیت و قدرت سیاسی در هر شكلی نالازم و ناپسند است؛ لذا خواهان برافتادن هرگونه دولت و جایگزین انجمن‌های آزاد و گروه­های داوطلب به­جای آن است؛[2] زیرا مسلك آنارشیسم حكومت را تنها، موجب مصیبت‌ها و بدبختی‌های اجتماعی و مردم می‌داند.
ریشه­ي نظریات آنارشیستی را در یونان باستان می‌توان یافت، برخی از قرائت­های رواقی­گری، شباهت­هایی با اندیشه‌های آنارشیستی دارد. آنارشیسم در فاصله­ي سال­های 1840 تا 1870م شكل گرفت و در كشورهای اسپانیا، ایتالیا، سوئیس، فرانسه، اتریش، هلند، و برخی كشورهای آمریكای لاتین رواج یافت. اصطلاح آنارشیسم را نخستین­بار «پرودون» (poroudhon)، فیلسوف فرانسوی به كار برد.[3] «پرودون» معتقد بود كه با انهدام مالكیت خصوصی و دولت، انسان­ها آزاد می‌شوند و به برابری دست می‌یابند؛ پس از پرودون، «باكونین» و «كروپوتكین» روسی و «كراو» فرانسوی طرح جامعه‌ای فارغ از اجبار و زور را ریختند.
آنارشیسم، ایدئولوژی سیاسی است با این اعتقاد بنیادی كه دولت باید برافتد و جامعه با شیوه‌ای داوطلبانه، بی­توسل به زور و قدرتی سركوب­گر سازمان یابد؛ چرا که آنها اعتقاد دارند دولت شیطانی است، زیرا به­عنوان منبعی از اقتدار قهری، اجباری و مطلق و نفی­کننده­ی اصول آزادی و برابری و نیز استقلال شخصی نامحدود است که در کانون تفکر آنارشیستی قرار دارد. از این­رو، دولت و نهادهای حکومتی و قانون همگی فاسد و فسادکننده هستند.[4]
آنارشیست‌ها بر خلاف هواداران هگل كه دولت را به مرتبه الوهیت بركشیدند و آزادی را تنها در اطاعت مطلق از قدرت دولت یافتند، نسبت به نهاد دولت و قدرت دولتی بدبین بوده و هرگونه موسسه مبتنی بر زور و اجبار را عامل تباهی زندگی اخلاقی و اجتماعی انسان قلمداد كرده‌اند، به­طوركلی آنارشیست‌ها با حكومت مبتنی بر زور مخالفت ورزیده‌اند، اما هرگز خواستار از میان برداشتن نهاد حكومت به­طوركلی نبوده‌اند[5] و بر خلاف آنچه معروف است، آشوب­خواه یا «هرج و مرج­طلب» نیستند و جامعه‌ای بی‌سامان نمی‌خواهند،[6] بلكه به نظامی می­اندیشیدند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد که بهترین شکل آن، از نظر آنها ایجاد گروه­های خودگردان است. زیرا آنارشیست­ها انسان را بالذات اجتماعی می­انگارند[7]و دولت­های فعلی را به این جهت كه تجسم زور و سلطه هستند، محكوم می‌كنند، اما به­ هر حال نهاد حكومت در جوامع بشری را مقید می‌دانند؛ ولی حكومت مورد نظر آنها باید مطلقا داوطلبانه و فاقد هرگونه قدرت كاربرد زور و سلطه بر علیه شهروندان باشد در واقع آنها اعتقاد عمیقی به نظم طبیعی و هماهنگی اجتماعی ذاتی دارند. به کلام دیگر حکومت از نظر آنها راه حلّی برای مشکل نظم نیست بلکه خود، علت این مشکل است.[8] آنان در حمایت از این موضع (خود وجود دولت علت مشکل است) دو ادعای كلی مطرح می‌كنند: نخست، كسانی كه اداره­ي بخش­های گوناگون دولت را بر عهده دارند (یعنی سیاست­مداران، كاركنان دولت، قضات، مأموران انتظامی،) در مجموع طبقه­ي حاكمی را تشكیل می‌دهند كه منافع خود را می‌جویند و بقیه­ي جامعه به­ویژه طبقه­ي كارگر را استثمار می‌كنند، دوم، تا جایی هم كه دولت می‌كوشد كه منافع عمومی و اجتماعی را تأمین كند، وسایلی كه در اختیار دارد – قوانین و رهنمودهای صادرشده از مركز و اجبارا تحمیل­شده- برای نیل به چنین هدفی كافی و موثر نیستند. به عقیده آنارشیست­ها، جامعه­ها موجوداتی فوق­العاده پیچیده­اند، و سازمانشان باید زیر و رو گردد و به نیازهای گوناگون افراد و مناطق توجه کامل شود.[9]
به نظر آنها افراد سركش را می‌توان در معرض فشار افكار عمومی قرار داد و یا از جامعه اخراج كرد ولی اعمال زور بیش از این مجاز نیست. همان­طور که گفته شد آنارشیست‌ها اعتقاد دارند كه انسان ذاتا پاك و جامعه­پذیر است، لیكن سلطه و استیلای دولتی وی را فاسد و هنجارگریز می‌سازد. به نظر آنان از میان برداشتن دولت مبتنی بر زور و سلطه، جنایت را كاهش می‌دهد، دولت خود، با راه انداختن جنگ‌ها بدترین تبه­كاری­ها را مرتكب می‌شود، با این همه آنارشیست­ها جامعه­ای بدون دولت را ترجیح می­دهند که در آن انسان­های آزاد امور خودشان را از طریق توافقات و همکاری­های داوطلبانه، که بر مبنای دو سنت رقیب گسترش یافته، مدیریت می­کنند: یکی اشتراک­گرایی سوسیالیستی و دیگری فردگرایی لیبرال. بنابراین آنارشیسم را می­توان نقطه تلاقی سوسیالیسم و لیبرالیسم تصور کرد، در واقع شکلی از سوسیالیسم افراطی و لیبرالیسم افراطی.[10]

گونه‌های آنارشیسم
آنارشیسم را از جهت روش عملی در براندازی حكومت، می‌توان به دو دسته انقلابی و اصلاح­طلب تقسیم كرد. انقلابی­ها؛ آشوب­گری، ترور، اعتصاب همگانی و واژگون کردن ناگهانی دستگاه دولت را پیشنهاد می­کنند و این دسته در طول قرن نوزدهم گروهی از سیاست­مداران و پادشاهان و رئیس­جمهورها را کشتند و به­ویژه در ایتالیا و اسپانیا فعالیت گسترده­ای داشتند.[11] از ترورهای مشهور آنها می­توان از قتل کارنو، رئیس­جمهور فرانسه، هومبرت، پادشاه ایتالیا، الیزابت ملکه­ی اتریش، مکنلی رئیس­جمهور ایالات متحده­ی آمریکا و… نام برد.[12]
اوج آنارشیسم در نیمه­ی اول قرن بیستم در اسپانیا طی جنگ­های داخلی این کشور (1936-1939م) بوده است، که با شکست نیروهای جمهوری­خواه حرکت آنارشیستی در اوج، افول کرد. پس از افول آنارشیست­های انقلابی این تفکر آنارشیسم اصلاح­طلب است که جای آنها را می­گیرد که بیشتر در جنبش­های مدافع صلح یا طرفداران حفظ محیط زیست یا سیاست­های سبز جلوه­گر شده است. البته به این معنی که این جنبش­ها در مواضعی از آنارشیسم الهام گرفته­اند. آنارشیسم به عللی از جمله به علت طبع آن – که اصرار به تمرکزگریزی و تشکیلاتی نبودن دارد- و نیز به علت اقدامات تروریستی انقلابیون آنها در قرن نوزدهم که باعث شد در افکار عمومی هم­پایه­ی خشونت و ارعاب و هرج و مرج­طلبی قرار گیرد و منجر به سرکوب همه­جانبه­ی آنها گردد و به علل­های دیگر، هرگز نتوانسته است سازمان پایداری برای خود برپا کند. گرچه روش “عمل مستقیم” آنارشیست­ها در افکار و اذهان بسیاری نفوذی پا بر بجا داشته است، عمل مستقیم، عملی است خودسرانه، مانند احقاق حق، یا مجازات تبه­کاران و انتقام از آنها و… بر اساس بی­اعتقادی به نهادهای سیاسی و قضایی موجود و بیرون از چارچوب قانونی و پارلمان حاکم.[13]
آنارشیسم از جهات دیگر مانند مالكیت یا عدم آن و عقیده به فردگرایی و جمع­گرایی نیز قابل تقسیم است و دو گونه­ي زیر بر همین مبنا به­وجود آمده است:
1- آنارشیسم كمونیستی (جمع­گرا): كه در بعد اقتصادی مخالف مالكیت خصوصی است. مالكیت جمعی یا مالكیت تولیدكنندگان را جایگزین مالكیت خصوصی می‌كند و به بهره‌برداری از زمین و سرمایه، بدون دخالت دولت معتقد است. این نظریه طرفدار اقتصاد كشاورزی و صنایع روستایی و بازگشت به طبیعت است. اینها در صدد بودند که از حد بازار فراتر روند و عقیده داشتند که نیازهای اجتماعی را می­توان از طریق همکاری داوطلبانه در کارگاه­های و مجتمع­های محلی برآورد ساخت، و این مجامع را می­توان برای منظورهای خاصی به صورت فدراسیون در آورد ( مثلا سازمانی برای حمل و نقل تشکیل دهند) اما مجمع فدرال حق نخواهد داشت که به اجزای تشکیل­دهنده­اش در صورتی که از تصمیم­هایش سربپیچد، فشار وارد آورد. [14] این نظریه آنارشیستی به­وسیله «میخائیل باكونین و پیوتر کراپوتیکین» مطرح شده است.
2- آنارشیسم فردگرایانه: بنیاد این نظریه بر فردیت است و خواهان از میان بردن مالكیت‌های بزرگ و گسترش مالكیت‌های كوچك و مبادلات آزاد و خرد هم­راه با انجمن­های خصوصی حمایت­کننده­ای که کارشان باید حفظ حقوق هر فردی باشد که خدمات آنها را خریداری می­کند.[15] علاوه­بر این، اینها مخالف هرگونه برنامه­ریزی جهت اصلاحات اقتصادی بودند و از لحاظ باور به مالكیت خصوصی معتقدند و به نوعی با لیبرالیسم قریب­الافق هستند. البته با این تفاوت که لیبرالیسم وجود دولت حداقلي را اجتناب­ناپذیر می‌شمارد. از نمایندگان این نوع آنارشیسم «پرودون» و «اشترنر» هستند.
در روزگار كنونی جریانی تازه­ای بنام نئوآنارشیسم «آنارشیسم نو» پدید آمده است كه خطوط اساسی برنامه آنها نیز به این شرح است:
1- اجتماعی كردن وسایل تولید (در مقابل نظریه­ي كمونیسم كه در عمل به دولتی كردن وسایل تولیدی می­انجامید)؛
2- ایجاد اتحادیه‌های آنارشیستی؛
3- توزیع برابر نعم مادی.[16]

آنارشیسم و دموکراسی
آنارشیست­ها منتقدان سرسخت دموکراسی مبتنی بر انتخابات آزاد از نوع رایج در کشورهای غربی بوده­اند. انتقاد آنان را می­توان در سه نکته خلاصه کرد:
نخست: دولت دموکراتیک باز هم دولت هست، نحو­ه­ي کار کردنش نشان­دهنده­ی همان بی­توجهی به نیازهای اجتماعی است که نهادهای سیاسی خودکامه­تر نیز البته به نحوی بارزتر نشان می­دهند.
دوم: دموکرات­ها غالبا ادعا می­کنند که آنچه دموکراسی مبتنی بر نمایندگی مظهر آن است اراده و خواست مردم است که خط­مشی حکومت را می­سازد و کنترل می­کند، اما بنابر عقاید آنارشیست­ها، مفهوم اراده­ي واحد و ثابت مردمی افسانه­ای بیش نیست، مردم از حیث عقاید خویش دچار تفرقه­اند، افکارشان در حال تغییر است و عده­ای آگاه­تر از عده­ای دیگرند، این فرض که نظر اکثریت، خواست مردم را نمایان می­سازد فرض باطلی است. چرا که در دموکراسی ناگزیر اکثریت تصمیم خواهد گرفت، آن­گاه اقلیت در برابر یک انتخاب قرار می­گیرد. یا به تصمیمی که گرفته شده است سر می­سپارد یا در غیر این صورت خود را پس می­کشد و اجازه می­دهند که اکثریت به اقدام بپردازد، هیچ آنارشیستی جایز نمی­داند که اقلیت با زور و اکراه از تصمیم اکثریت پیروی کند. اجبار به اطاعت همانا برقراری مجدد قدرت سرکوب­گر است. بخاطر این آنارشیست­ها دموکراسی را استبداد اکثریت می­خوانند.[17]
اما دموکراسی مستقیم در نگرش­های آرمانی اکثر آنارشیست­ها جایی دارد اما به این شرط که تابع اصل توافق آزاد و اصل اختیار باشد.
سوم: آنارشیست­ها به مسأله­ی نمایندگی همگانی در مجالس قانون­گذاری حمله می­کنند، استدلال ایشان این است که مردم، هنگامی که برای برگزیدن نمایندگانشان فراخوانده می­شوند، به احتمال بسیار زیاد به کسانی که ظاهرا تحصیل کرده و زبان­آورند و به عبارت دیگر به اعضای بلند پرواز از طبقه­ی متوسط رأی می­دهند. اما حتی اگر اعضای طبقه کارگر بخواهند که نمایندگان را از میان گروه خود برگزینند، چندی نخواهد گذشت که این نمایندگان به سبب موقع و مقام جدید خود تا حد نوکران دولت تنزل خواهند کرد.[18]

مولّفه­ها و ویژگی­های آنارشیسم
“اختیارگرایی” و “خودانگیختگی” از مهم­ترین مبانی آنارشیسم است، مؤلفه­ي محوری و نقطه­ی پیونددهنده­ی آنارشیست­ها – که ستیز با هرگونه حکومت است – نیز بر همین مبنا استوار است؛ ولی ستیزه­جویی و مخالفت آنها تنها در حکومت و مرجعیت سیاسی متوقف نمی­شود.
آنها با هر نهاد و هر قدرت سازمان یافته­ی اجتماعی و دینی که بتواند یا بخواهد بر انسان­ها چیره شود مخالفند. از جمله­ی این نهادها، نهاد کلیسا به­ عنوان یک سازمانی متمرکز آمر و ناهی است. البته میان این مخالفت با الحاد و دین­ستیزی نباید رابطه (این همانی) برقرار کرد. دغدغه و حساسیت آنارشیست­ها نسبت به هر نهادی (اعم از مذهبی یا غیرمذهبی) است که بخواهد خصیصه­ی حکومت­گری بیابد.[19] از منظر آنارشیسم منشأ تشکیل حکومت در گذشته­ی تاریخ، یا از روی جهل بوده است، یا از روی طمع­ورزی و یا تحت اجبار و تحمیل گروهی سلطه­ جو.
مارکسیسم نیز مانند آنارشیسم چشم به راه زوال حکومت است، اما زوال و اضمحلال آن­را پس از پایان سیر مراحل خاص خود می­داند. آنارشیسم اما مترصد و معتقد به ازاله­ی حکومت در هر زمان و هر مکان ممکن است.[20]
با وجود آن­که لبه­ی تیز حمله­ی آنارشیسم به حکومت­ها و دولت­هاست اما گفتیم که شاید نتوان آن­را – از حیث نظری – مخالف نظم و سامان­مندی اجتماع دانست. آنارشیسم از آن­جایی که انسان را موجودی ذاتا اجتماعی می­داند معتقد است اموری را که دولت­ها به زور و مشقت می­گردانند به­وسیله­ی گروه­های خودگردان و نهادهای داوطلب به وجهی وجیه­تر سامان می­یابد به همین لحاظ آنارشیست­ها در گستردن نظریه­ی “لسه فر” (بگذار بکنند) سعی بلیغ و وافری داشته­اند.
با این توضیحات آنارشیسم از “نیهیلیسم” تمایز می­یابد؛ نیهیلیسم در مفهوم عام خود به هیچ اصل اخلاقی و قانون طبیعی باور ندارد، اما آنارشیسم به انگیزه­ی اخلاقی معتقد است و حتی، بر اخلاق نظم و انسجام اجتماعی – البته به دور از الزام­های بیرونی و چهارجوب­های تحمیلی – پا می­فشارد. جامعه­ی آرمانی آنارشیستی، جامعه­ای است که با استفاده از استعداد نیک­زیستن انسان و نیک­سرشتی او و تأکید بر جنبه­های اجتماعی او، شرارت­ها به­غایت کمرنگ شود؛ و در هنگامه­ی اضطرار، نیروهای داوطلب و سیّال با به کارگیری حداقل زور با شرارت مقابله خواهند کرد.[21] البته به عقیده­ی آنارشیسم بایستی مراقب بود که این گروه­ها به نهادهای رسمی و دایمی همچون پلیس تبدیل نشود. آنارشیسم همچنین وجود برخی دیگر از سازمان­های عهده­دار خدمات اجتماعی و اقتصادی یا سیاسی را – با همان هشداری که ذکر شد – می­پذیرد.
به­طور خلاصه آنارشیسم به­عنوان یک سیستم سیاسی – اجتماعی در حقیقت سه ویژگی بارز دارد:
1) عدم وجود دستگاه دولتی و یا هر نهادی که بتواند یا بخواهد به انسان­ها چیره شود.
2) برابری و مساوات به مفهوم واقعی کلمه بین افراد جامعه.
3) عدم وجود مالکیت خصوصی.
[1]. هیوود، اندرو؛ مفاهیم کلیدی در علم سیاست، ترجمه­ي حسن سعید کلاهی و عباس کاردان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1385، ص57.
[2]. بیات، عبدالرسول؛ فرهنگ واژه‌ها، قم، موسسه­ي اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اول، 1381، ص18.
[3]. پازارگاد، بهاء­الدین؛ مكتب‌های سیاسی، تهران، اقبال، بي تا، ص 33.
[4]. هیوود، اندرو؛ پیشین، ص 57.
[5]. بشیریه، حسین؛ آموزش دانش سیاسی، تهران، نگاه معاصر، چاپ سوم، 1382، ص144.
[6]. آشوری، داریوش؛ دانشنامه­ي سیاسی، تهران، سهروردی، چاپ اول، 1366، ص 40.
[7]. علیزاده، حسن؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، تهران، انتشارات روزنه، چ اول، 1377، ص39.
[8]. هیوود، اندرو؛ پیشین، ص58.
[9]. مارتین لیپست، سیمور؛ دایرة­المعارف دموكراسی، كامران فانی و نورالله مرادی، تهران، وزارت خارجه، ج 1، 1383، ص 100.
[10] بشیریه، حسین؛ پیشین.
[11]. آشوری، داریوش، پیشین، ص42.
[12]. بیات، عبدالرسول؛ پیشین، ص20.
[13]. همان، ص21.
[14]. مارتین لیبست، سیمور؛ پیشین.
[15]. شوارتس منتل، ساختارهای قدرت، ( در آمدی بر علم ساست)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ اول، 1378، ص280.
[16]. اصطلاحات سیاسی، مركز مطالعات و تحقیقات ملی، تهران، بی‌نا، بی‌تا، ص 16
[17]. ر.ک: مارتین لیبست، سیمور؛ پیشین، ص101.
[18]. مارتین لیبست، سیمور؛ همان.
[19]. بیات، عبدالرسول؛ پیشین، ص22.
[20]. همان، ص23.
[21]. همان.

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=28195

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *