روابط اجتماعی در اسلام

نویسنده: استاد علامه محمدحسین طباطبایی
گردآورنده:فاطمه رضایی

«انسان و اجتماع»: نوع انسان است اجتماعي، زيرا اجتماعي بودن فطرت هر انسان است. به طوري كه تاريخ نشان مي دهد و آثاري كه تازگي پيدا شده نيز دلالت دارد، انسان پيوسته در حال اجتماع زندگي كرده است قرآن هم از اين مطلب خبرداده است. بعضكم من بعض(آل عمران)اي كساني كه ايمان آورده ايد استقامت كنيد و در برابر دشمنان پايدار باشيد و از مرزهاي خود مراقبت كنيد و از خدا بترسيد شايد رستگار شويد.

انسان و رشد اجتماعي او:
اجتماع انسان از نخستين روزي كه پديد آمده به طور كامل پيدا نشده كه قابل ازدياد و رشد نباشد نه تنها اجتماع انساني بلكه همۀ خواص روحي و هر چه ارتباط با انسان دارد چنين است. اجتماع انسان مثل ساير امور روحي ادراكي انساني پيوسته همگام با كمالات مادي و معنوي او بسوي كمال مي رود در حقيقت نبايد اين خاصيت اجتماعي بودن انسان را از بين همه ي خواص انساني او استثنا كنيم و بگوئيم اين خاصيت در اول پيدايش بكامل ترين صورتي پيدا شده است بلكه خاصيت مزبور مثل همه ي خواص ديگر انساني بدو نيروي:«علم- اراده» دارند بنتايج در انسان به حد كمال مي رسند.
از تأمل در حال نوع انساني مي فهميم كه اولين اجتماعي كه در بشر پديد آمده«اجتماع خانوادگي» بوده كه بر اثر ازدواج پيدا شده است.
اجتماعي بودن هيچ وقت از انسان جدا نشده ا لا اينكه اوائل بطور تفضيل آدمي توجه به آن نداشت بلكه به حكم پيروي از خواص ديگر خويش مانند استخدام دفاع و غيره زندگي و رشد مي كرد. قرآن مي گويد« اولين كسي كه به طور تفصيل آدميان را به«اجتماع» آگاه ساخت و به طور استقلال توجه به حفظ اجتماع كرد پيغمبران بودند». مي گويد« آدميان در قديمي ترين ايام گذشته به طور ساده زندگي مي كردند و هيچگونه اختلافي بينشان نبوده تا اينكه اختلافا ت پديد آمد و مشاجرات در گرفت خداوند پيغمبران را مبعوث كرد و براي آنها كتاب فرستاد تا اختلافات را حل كند و مردم را به وحدت اجتماعي كه با قوانين انبياء محفوظ خواهد بود برگردانند. پس دين ضامن اجتماع صالح بشري بوده است. آيه ي 13 سورۀ شوري مي گويد:
دعوت اتحاد و اجتماع براي اولين مرتبه از نوح(ع) كه قديمي ترين پيغمبري بوده كه كتاب و شريعت داشته است شروع شده و بعد از آن حضرت ابراهيم(ع) حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي(ع) عهده دار اين دعوت شدند كه دامنه دارترين اين ها شريعت، شريعت موسي(ع) و عيسي(ع) بوده است.
توجه خاص اسلام به اجتماع
بدون شك اسلام تنها ديني است كه با صراحت پايه ي بناي دعوت خود را روي اجتماع گذاشته و در هيچ يك از شئون خود امر اجتماع را به اهمال واگذار نكرده است. اسلام همه ي احكام خود را در قالب ريخته و روح اجتماع را در همه ي اين احكام تا آخرين حد ممكن دميده است اما شرايطي كه اسلام به آنها اعتنا نكرده است مثل: بت پرستي، دوگانه پرستي و دين صائبين و مانويها بوده است.
تاريخ درباره ي ملل متمدن و غير متمدن پيشين غير از اين نمي گويد كه آنها نيز همين مطلب را از قديمي ترين دوره هاي انساني ارث برده و پيروي مي كردند.
يعني اجتماع آنها را از مجراي استخدام به وجود آمده و آنرا تحت يك جامعه يعني حكومت استبداد و پادشاهي اجتماع مي كردند. اجتماعات گوناگون ملي و وطني و اقليمي زير پرچم پادشاهي و رياست زندگي مي كردند. ملل گذشته با رهبري عوامل وراثت محيط و ساير عوامل راه خود را مي رفتند بدون آنكه هيچ يك از اين ملتها توجه مستقلي به اجتماع داشته و يا آن را مورد بحث و عمل قرار مي دهند. حتي ملل بزرگي مثل امپراطوري روم و ايران در هنگام طلوع يزدين و دامنه دار شدن اشعه ي نيرومند آن رياست دنيا را داشته اند توجه به اين امر نداشتند اين دو حكومت به صورت حكومت قيصرها در روم و كسراها در ايران درآمده بود و ملتهاي خود را زير پرچم پادشاهي و سلطنت خويش جمع كرده بودند و اجتماع نيز در رشد و نمو يا توقف و ركود تابع حكومت بودند.
اولين ندائي كه به گوش آدميان دميده مبني بر آنكه امر اجتماع را يك موضوع مستقل قرار داده و از گوشه هاي اهمال و تقليد و تبعيت بيروني كشند ندائي است كه بنيان گذار اسلام در جهان آغاز كرده پيشواي اسلام با آياتي كه بر او نازل مي شد مردم را به طور دسته جمعي و همگاني به سوي يك زندگي سعادتمند فرا مي خواند. قرآن دعوت خود را به دو صورت اعلام كرد:
1-دعوت به اصل اجتماع و اتحاد
2- دستور ساختمان يك اجتماع اسلامي بر مبناي اتفاق و اتحاد و به هم پيوستگي درحفظ و حراست منافع و مزاياي معنوي و مادي و دفاع از آن اجتماع!!!
اسلام روابط فرد و اجتماع را محترم مي شمارد؛
دستگاه آفرينش نخست يك سلسله اجزاي ابتدائي كه داراي خواص و آثار مخصوصي است مي آفريند بعد آنها را تركيب كرده و به هم مي آميزد و فوائد جديدي علاوه بر فوائد هر يك از اجزا را داشتند برمي گيرد. مثلاً انسان داراي اجزاء و اعضاء و قواي مختلفي است كه هر كدام فوائد متفرق مادي و روحي دارند اين اجزاء ممكن است به هم پيوسته شوند و در نتيجه قوي و بزرگ شوند و ممكن است به هم بپيوندند و بر همان حال تباين و تفرق باقي باشند مثل گوش، چشم، قواي شنوايي و بينائي و….. اين قوا هر يك جداگانه كار خود را انجام مي دهند. اما چيزي كه هست اينكه همه ي اينها تحت سيطره ي يك واحد تازه اي هستند بنام انسان. پس نتيجه مي گيريم همه ي افراد انسان با وصف كثرتيكه دارند انسانند.« انسان» يكي است افعال افراد هم از لحاظ تعداد و شماره زياد است ولي از نظر نوع يكي است. اسلام در تربيت افراد نوع انسان و هدايت آدميان به سعادت حقيقي اين معني حقيقي را مورد توجه دقيق قرار داده(يعني اسلام با كمال دقت توجه كرده كه«انسان» يك موجود واحد است و روي اين ميزان قانون وضع كرده است هيچگاه اسلام براي فرد تنها قانون وضع نكرده است. از اين رو ملاحظه مي كنيد كه قرآن براي«ملت» وجود اجل كتاب شعور، فهم، عمل، طاعت و معصيت قائل شده است. و لذا مي بينيم قرآن همان اندازه كه به داستانهاي افراد و اشخاص توجه كرده بلكه بيشتر به تواريخ ملل هم توجه كرده است پس لازمه ي رابطه ي حقيقي شخص و اجتماع اين است كه: يك سلسله قوا و خواص اجتماعي نيرومند به وجود آيد كه در وقت تعارض و تضاد بين فرد و اجتماع قواي اجتماع قاهر و غالب بر قواي فرد باشد. چه آنكه اراده هاي اشخاص و افراد اجتماع درمورد غوغاها و شورشهاي اجتماعي يا در هيچ امر ديگر قدرت مقاومت و معارضه با همت و ارادۀ اجتماع را ندارد« جزء» راه گريزي ندارد كه پيروي از«كُل» نكند.
روي اين اصل اسلام مهم ترين احكام و دستورات شرعي را مانند: حج، نماز، جهاد، انفاق و خلاصه تقواي ديني را براساس اجتماع بنياد كرد اسلام هدف اجتماع اسلامي و هر اجتماعي را كه طبعاً نمي تواند يك غرض و هدف مشترك نداشته باشد نيكبختي واقعي، نزديكي به خدا و منزلت در پيشگاه خدا قرار داده است اين هدف در اجتماع يك مراقب باطني است. اين هدف ضامن حفظ احكام نامبرده است. پس اجتماع علاوه بر آن كه از نظر ظاهري حافظ دارد از سّر اندرون نيز نگهبان دارد و اگر چيزي« از انحرافات اجتماعي» از رهبران اجتماع پنهان بماند از ديده رقيب باطن مخفي نخواهد بود.
آيا روش اجتماعي اسلام قابل اجرا و ثابت است؟
ممكن بگوئيد اگر سخنان گذشته حق است و نظر اسلام در به وجود آوردن يك اجتماع صالح و شايسته مترقي ترين بنا و محكم ترين اساس است وقتي از اجتماعاتي كه ملل متمدن و مترقي امروز به وجود آورده اند هم مترقي و محكم تر است پس چرا قابل اجرا نيست؟ و جز يك قدرت مدت اندك و كوتاه اجرا نشد؟ و اسلام به صورت يك امپراطوري درآمد كه اعمال و افعالشان خيلي فجيع تر و شفيع تر از امپراطوري پيشين بود
ولي تمدن مغرب زمين چنين نيست بلكه قابل ثبات و دوام است و همين مطلب دليل بر آنست كه تمدن غربيها مترقي تر و قوانين آنان متضمن تر و محكم تر است ملل غرب روش اجتماعي و قوانيني را كه آنها دائر است بر پايۀ ارادۀ ملت و خواست طبيعتها و ميل هاي مردم استوار است و پس از آن اراده و خواست اكثريت را معتبر دانسته اند. زيرا بر حسب عادت مجالست ارادۀ همگي بر يك چيز جمع مي شود. حالا كه جريان علل طبيعي بر اين قرار است چقدر به جاست كه پيكره ي اجتماع هم از لحاظ هدف و هم از نظر رويه ها و قوانين مادي دراجتماع روي ارادۀ اكثريت ساختمان شود. اين اساس تمدن است ولي فرضيه« دين» در دنياي حاضر يك خيال و رويا بيش نيست كه از مرحله ي فرض تجاوز نمي كند يك ساخته ي عقلي است كه نمي توان به آن رسيد گفته هاي بالا خلاصه ي مطالبي است كه در ذهن جمعي از افراد مائرقيها خلجان مي كند. گفته شد كه رويه ي اجتماع اسلام در دنيا قابل اجرا نيست برخلاف رويه هاي متمدن روز كه در زمينه شرايط موجود قابل اجراست. معناي آن اينست كه اوضاع حاضر در دنيا مناسب با احكامي كه در اسلام تشريع شده نيست خب اين مطلب مسلمي است ولي هيچ نتيجه اي ندارد زيرا كليه ي مرامهايي كه در جامعه ي انساني حكم فرماست بي سابقه بوده. رويه هاي سابق كه معمولي بوده در برابر مردم جديد قيام كرده و به منازعه و كشمكش پرداخته اند و احيانا مردم جديد پس از چند بار مغلوب شدن پروندۀ سيطره خود را به دست گرفته است. قرآن مي فرمايد: آل عمران  137 قدخلت من قبلكم ؟ فسيرو في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين…
«مراهايي پيش از شما آمده و رفته شما در زمين گردش كنيد و ببنيد كه عاقبت كساني كه حقايقي را تكذيب كرده و دروغ پنداشتند چطور شد؟ اين گفته ي قرآن اشاره به همين نمونه هاي تاريخي گروه مي گويد: رويه و مرامي كه با تكذيب آيات خدا همراه باشد منتهي به عاقبت خوب و پسنديده نمي شود پس نتيجه گرفتيم كه مجرد اينكه مرامي بر وضع حاضر انساني انطباق نكند دليل بر آن نيست كه آن مردم فاسد و باطل است. بلكه اين خود از نواميس طبيعي است كه در عالم به منظور تكميل و تقسيم وجود حوادث جديدي كه در تعقيب فعل و انفعالات و تنازع عوامل مختلف طبيعي به وجود مي آيند جاري است. اسلام نيز از نظر طبيعي و اجتماعي از اين قانون كلي مستثنا نيست بلكه عيناً مثل ساير مرامها است يعني گاهي پيشرفت مي كند و گاهي عقب نشيني همان طور كه ساير مرامها متكي به شرايط و عوامل هستند اسلام نيز چنين است. امروز كه اسلام در نفوس و ارواح بيش از 400 ميليون از افراد بشر جا گرفته ضعيف تر از زمان دعوت نوح(ع) و ابراهيم(ع) و محمد(ص) نيست. هر يك از اين پيامبران موقعي قيام به دعوت خويش كردند كه دنيا چندي جز فساد و تباهي نمي شناخت. كم كم اين دعوتها بسط يافت و در رگ و پوست مردم جريان يافت و زنده شد و تا امروز اين رگ هاي محكم از هم نگسسته است. رسول خدا(ص) موقعي قيام به دعوت كرد كه جز يك زن و مرد پشتيبان ديگري نداشت تا آنكه خدا آنان را ياري كرد و به صورت يك اجتماع صالح درآمد كه بر افراد آن اجتماع صلاح غالب بود مدتي به همين حال گذشت ولي بعداز رحلت رسول خدا(ص) فتنه ها برپا شد و جرياناتي پيش آمد كه نهضت را از محور اصلي خود منحرف كرد ولي در عين حال طولي نكشيد كه در كمتر از نيم قرن بر شرق و مغرب بسط يافت و جوهرۀ تاريخ را متحول كرد. خلاصه: اسلام ثابت كرده است كه براي سعادتمند كردن و خوشبخت نمودن زندگي مردم صلاحيت دارد و مردم را به اين هدف رهبري خواهد كرد مرامي كه داراي چنين امتيازي باشد نبايد يك فرضيه غيرقابل انطباق بر زندگي انساني ناميده شود. خداوند در قرآن اين وعده را داده:«وعدالله الذين امنو و عملوالصالحات ليستخلفنهم في الارض» كنجكاوي عميق در احوال موجودات ما را به اين نتيجه مي رساند كه نوع انساني بالاخره به هدف خود كه هميشه در جستجوي آن است خواهد رسيد در اين هنگام اسلام به تمام حقيقت خود ظهور خواهد كرد و سرپرستي كامل امر اجتماع انساني را عهده دار خواهد شد.
اساساً يگانه شعار اجتماع اسلام پيروي از«حق» در فكر و عمل است ولي شعار اجتماع متمدن فعلي اين است كه از رأي و ارادۀ اكثريت پيروي كند. اين دو شعار باعث مي شود كه اصلاً هدف در اجتماع موجود اجتماعي كه اسلام به وجود آورده و اجتماعي تمدن به وجود آورده با هم اختلاف داشته باشد هدف اجتماع اسلامي  سعادت حقيقي است كه براي هر فرد استوار باشد يعني انسان در برابر مقتضيات قواي خويش ميانه روي كند و معقول باشد خواسته هاي جسم و تن را برآورد ولي به اندازه اي كه او را از راه بندگي و معرفت خداوند باز ندارد بلكه پرداختن به جسم مقدمه ي رسيدن به معرفت او باشد.
چنين رويه اي انسان را به تمام معني خوشبخت خواهد كرد زيرا همه ي قواي او به خوشبختي رسيده اند. اسلام ضمانت اجرائي همه ي اعمال و اخلاق و معارف اساسي را علاوه بر وظيفه اي كه حكومت اسلامي راجع به اجراء احكام سياسي و حدود اسلامي دارد برعهدۀ اجتماع اسلامي گذاشته است. اسلام مي خواهد آزادي در لذات و شهوات، لهو و لعب، سبعيت و درندگي را از مردم سلب كند هدف اسلام اين است اما هدف اجتماع متمدن امروز بهره برداري از ماده است پيداست كه چنين هدف و مرامي يك زندگي احساساتي به همراه دارد كه تابع ميل است خواه اين ميل و خواهش با آن چه را كه عقل و حق تشخيص مي دهد موافق باشد يا نه …. اين زندگي فقط در جائي از عقل پيروي مي كند كه با غرض و هدف او( يعني بهره برداري از ماده) مخالف نباشد. لازمه ي چنين مرامي اين است كه اجتماع به رذائل شهوت و غضب كه موافق با هواي اوست خوي گيرد و در نتيجه بسياري از چيزهائي ر ا كه دين تقبيح كرده تحسين كند.
حتي ملاحظه مي كنيد كه قوانين رائج امروز امثال خودكشي و نظاير آن را تجويز مي كند خلاصه نفس آدمي هر چه بخواهد و هوس كند حق دارد!!!
و مگر باشد اگر در اين اختلاف خوب تأمل كنيد خواهيد دانست كه چرا رويه ي اجتماع غربي با صداق خوشايندتر جامعه ي بشري موافق تر است تا رويه ي اجتماع ديني، چيزي كه هست بايد تذكر داد كه تنها مردم تمدن غربي نيستند كه موافق با طبع هاي مردم است تا در نتيجه ما بدين سبب تنها تمدن مغرب زمين را بر دين ترجيح بدهيم بلكه همه ي مرا مهائي كه از قديمي ترين عصرهاي انساني تا عصر ما در بين مردم دنيا معمول و متداول بوده اعم از مرامهاي مربوط به دوران چادرنشيني يا مرامهاي آميخته به تمدن در اين قسمت با هم شرك دارند كه مردم در اولين مرتبه اي كه برآنان عرضه مي شود اين مرامها را بر دين كه آنها را دعوت به حق مي كند ترجيح مي دهند چون مردم در برابر بت پرستي مادي كاملاً خاضع و خاشعند.
در واقع تمدن جديد از رويۀ بت پرستي بدوي تأليف يافته ولي چيزي كه هست از حال فردي به صورت اجتماعي درآمده و از مرحله ي سادگي به مرحله ي دقت فني!!! قرآن مي گويد، موافقت با هواها و خواسته هاي اكثريت منجر به فساد و تباهي مي شود و بدين جهت نبايد از اين هواها پيروي كرد(مؤمنون 71) و اكثرهم للحق كارهون و لواتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن…
از اين مطالب نتيجه مي گيريم كه درست است كه اسلام در وضع حاضر قابل اجرا نيست ولي اين سؤال پيش مي آيد كه چرا قابل اجرا نيست؟
جواب اين است كه: هدف اسلام با هدف اجتماع متمدن امروزي اختلاف دارد هدف اسلام سعادت حقيقي بر مبناي عقل و فرد مي باشد. ولي هدف اجتماع متمدن بهره برداري از مظاهر مادي است. انسان برحسب اقتضاي فطرت از چيزي پيروي مي كند كه به نحوي آن را يك امر واقعيت دار و خارجي بداند بنابراين انسان فطرتاً تابع حق است«حق» عبارت از همان امر خارجي است كه انسان در اعتقاد خود خاضع و در عمل پيرو آن است اما نظر و ادراك انسان وسيله اي است كه آدمي را به خارج رهبري مي كند. آراء و اعتقادات اكثريت در مقابل اقليت هميشه«حق» نيست. آراء و نظريات اكثريت اگر مطابق با واقع باشد حق است و اگر مطابق نباشد حق نيست. قرآن مي گويد:«خدا نمي خواهد براي شما رنج و مشقت ايجاد كند بلكه اراده خدا اين است كه شما را پاكيزه گرداند و نعمتش را بر شما تمام كند شايد شكرگزاري كنيد. سعادت انساني امري است مركب و مؤلف از سعادت روح و بدن، سعادت روح و بدن انسان را از نعمتهاي مادي برخوردار مي كند و او را به فضائل اخلاقي و معارف حق الهي مي آرايد. در نظر اسلام فرو رفتن در لذائذ مادي و مهمل گذاشتن سعادت روح چيزي جز بدبختي نيست. از مطالبي كه گفتيم نتيجه مي گيريم كه:
اگر كسي خواسته باشد دربارۀ شايستگي ياناشايستگي افراد اجتماعات متمدن و مترقي قضاوت كند و بخواهد بگويد: ملتهاي مترقي برخلاف ملل ديگرند نبايد مبناي قضاوت خود را بر معاشرت ها و آميزش ها و زندگي داخلي آنان قرار دهد، بلكه بايد مبناي قضاوت، شخصيت اجتماعي آنان باشد شخصيت اجتماعي در برخورد و اصطكاك باطل ضعيف و هم چنين در آميزش هايي كه در صفحه زندگي با ساير شخصيت هاي اجتماعي عالم دارند به خوبي ظاهر و بارز است. آن چيزي كه بايد در قضاوت راجع به شايستگي و ناشايستگي و نيكبختي و بدبختي اجتماع معتبر باشد و مراعات شود اين است بر متفكرين مباحث شرقي لازم است از اين راه روند آنان پس از آنكه بدين ترتيب به مطالعه پرداختند مختارند كه در شگفت شده و يا تعجب كنند: اگر كسي با تأمل،تاريخ حيات اجتماعي ملل متمدن را از بدو نهضت جديد اروپا مطالعه كند و در خصوص رفتاريكه آنان با ملتها و نژادهاي بيچاره و ضعيف كردند خوب دقت كنيد بزودي درخواهد يافت كه: آيا اين اجتماعات اظهار كمال رأفت و خيرخواهي نسبت به بشر مي كنند و در راه خدمت به نوع انساني و آزادي خواهي و دستگيري از ستمديده هايي كه حقشان را خورده اند و الغاء بردگي از جان و مال مي گذرند؟ ولي آدم با مطالعه مي بيند: اينها هيچ قصدي جز بردگي و بندگي ملل ضعيف و بيچاره هاي روي زمين ندارند
بايد گفت: معني سعادت و صلاح، شايستگي و نيكبختي در قاموس ملت ترقي، زورگوئي و خودخواهي است.
اجتماع اسلامي چگونه به وجود مي آيد و چگونه به زندگي خود ادامه مي دهد؟
شكي نيست كه هر اجتماعي براثر وجود هدف و غرض واحد بين افراد پراكنده ي آن به وجود مي آيد. اين هدف واحد همان روح واحدي است كه به همه ي اطراف خود سرايت كرده و با آنها به نحوي متحد مي شود اين هدف و غرض در نوع اجتماعات غيرديني، عبارت از زندگي دنيائي انسان است البته زندگي كه بين همه ي افراد مشترك باشد نه زندگي فردي يعني بهره برداري از مزاياي مادي به طور دسته جمعي. فرق بين تمتعات و بهره برداريهاي اجتماعي و انفرادي از نظر آثار اين است كه انسان اگر مي توانست تنها زندگي كند در يكايك تمتعات زندگي مطلق العنان بود.
چون معارض و رقيب نداشت مگر در مواردي كه پاره اي از جهازات او، جهاز ديگري را مقيد و محدود كند مثلاً انسان قادر نيست كه هر چه هوا وجود دارد استنشاق كند زيرا ريه ي او وسعت اين همه هوا را ندارد. انسان با مقايسه قوا و اعضايش با يكديگر چنين حالي دارد. اما اگر فرض كرديم انسان ديگري در استفاده از ماده شريك او نيست در اين صورت جهت ندارد كه ميدان عمل خود را تنگ و اعمال و افعالش را محدود كند حال چنين انساني بر خلاف انساني  است كه در ظرف و محيط اجتماع قرار گرفته زيرا اگر اين آدم در اراده و اعمال و كردارش مطلق العنان باشد جريان به آنجا مي كشد كه افراد جلو يكديگر را گرفته و مزاحم هم باشند چنين وضعي زندگي را تباه و نوع انساني  را هلاك خواهد ساخت. اجتماعات مدني را يك هدف وادار به وحدت مي كند و آن بهره برداري از مزاياي زندگي دنيا است كه به عقيده آنان سعادت همين است ولي اسلام مدار زندگي انسان را وسيع تر از زندگي مادي دنيا مي داند. اسلام مدار زندگي انسان را حيات اخروي مي داند كه حقيقت زندگي است. اسلام عقيده دارد زندگي دنيا جز كسب معارف الهي كه همه ي آنها منحل به توحيد مي شود نفع ديگري ندارد و بالاخره اسلام مي گويد: اين اخلاق تمام نخواهد شد و به كمال نخواهد رسيد جز با يك زندگي اجتماعي صالح كه متكي بر عبادت خداوند باشد. زندگي كه در برابر مقتضاي ربوبيت خداوندگاري خاضع و خاشع باشد زندگي كه با مردم بر اساس عدالت اجتماعي رفتار كند و اين اصول وريشه هاي عميق و پا برجا را اسلام براي اجتماع بشري هدف معين كرده است. اسلام همه ي قوانين خود را براساس توحيد وضع كرده و در جعل قانون به تعديل اراده و كار مردم اكتفا نكرده بلكه قانون را با اعمال عبادي تقسيم كرده و معارف حق و اخلاق فاضله را بدان اضافه كرده است. ضمانت اجرائي اسلام عبادت از تربيت شايسته از نظر علم و عمل، امر به معروف و نهي از منكر است. پس همه ي اجزاء دين اسلام اگر خوب تجزيه و تحليل شود به توحيد برمي گردد و توحيد اگر به حال تركيب درآيد به صورت اخلاق و اعمال درخواهد آمد اگر توحيد از مقام عالي اعتقادي فرودآيد به صورت اخلاق و اعمال خواهد شد و اگر اخلاق و اعمال از درجه ي نازل خود بالاتر روند توحيد خواهد بود. عيب قوانين مدني اين است كه فقط به معلق ساختن افعال به ارادۀ اكثريت اهميت داده و همّ ديگري ندارد قوانين مدني به چيزيكه بايد حافظ اين اراده باشد به هيچ وجه اهميت نداده است بنابراين هر وقت اراده زنده و داراي شعور باشد قانون اجرا خواهد شد ولي در صورتي كه به واسطۀ انحطاط روحي مردم و فرسودگي بنيه اجتماع اراده بميرد يا اگر زنده است به واسطه ي فرو رفتن در سهو و لعب و دامنه دار شدن عياشي و خوشگذراني شعور و ادراك خود را از دست داده باشد و يا اگر زنده و با شعور است ولي نتواند تأثير كند مثلاً يك نيروي استبدادي بالاتري پيدا شده كه اراده خود را بر اراده ي اكثريت تحميل مي كند در تمام اينها ملت به آرزوي خود يعني حفظ قانون و محفوظ بودن اجتماع از فساد و از هم پاشيدگي نخواهد رسيد.
باعث حفظ اخلاق فاضله است عبادت است از«توحيد» يعني آدم معتقد شود« اين جهان يك خدا دارد»
خدا داراي اسماء حسني است خدا مردم را به منظور تكميل و سعادتشان خلق كرده خدا خير و صلاح را دوست و شر و فساد را دشمن دارد واضح است كه اگر اعتماد به معاد در بين مردم نباشد سبب اساسي كه افراد بشر از پيروي هوا و هوس بازدارد و جلو لذات طبيعي نفس را بگيرد نخواهيم داشت
*يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء
دو منطق: منطق تعقل- منطق احساسات
حس آدم را به نفع دنيوي فرا مي خواند و بر مي انگيزد وقتي كه كاري مقارن با منفعتي بود و انسان هم احساس كرد احساس آدمي به شدت برافروخته شده و او را بعث و تحريك مي كند ولي اگر انسان احساس نفع كرد خاموش و آرام است اما منطق تعقل آدم را به پيروي از حق وامي دارد منطق نيرومند عقل مي گويد: بهترين چيزي كه انسان مي تواند از آن بهره مند گردد«پيروي از حق» است
خواه نفع مادي داشته باشد يا نداشته باشد عقل مي گويد: چيزي كه نزد خدا باشد بهتر و پايدارتر است«و ما عندا… خير و ابقي»
«عنتره» يك عرب كه با منطق حس سروكار دارد براي آنكه خود را آرام كند مي گويد هر وقت نفس من درجنگ تكان مي خورد و مضطرب مي شد مي گفتم«به جاي خود باش» چرا كه يا كشته مي شوي و از تو تعريف مي كنند و يا«مي كشي» و راحت مي شوي! و اين يك منطق است.«سورۀ توبه آيه 49» خدا مي فرمايد:« بگو جز آنچه خدا بر ما نوشته بما نمي رسد خدا مولي و سرپرست ما است… مؤمنين بايد بر خدا توكل كنند به دشمنان بگو جز يكي از دو خوبي را براي ما انتظار داريد؟ و اما اثر احساس: اگر شما به چنين آدمي يادآور شويد كه بايد انسان شرافت و طهارت باطن داشته باشد گفتار شما را رد مي كند و مي گويد: شرافت نفسي كه منجر به تنگدستي و ناراحتي و ذلت زندگي شود به چه درد من مي خورد؟ من  با چنين شرافت نفسي چه كار دارم و اين است اثر احساس. اما منطق ديگر كه منطق اسلام است اساس خود را برپايه ي پيروي از حق قرار داده و مي گويد:
اجر و پاداش را از خدا بايد خواست هدفها و مقاصد دنيوي در رتبه ي دوم قرار گرفته است. معلوم است اين منطق همه ي موارد را شامل مي شود و هيچ موردي نيست كه اين منطق نتواند شامل او نشود كليت اين منطق از«عموم» و«اطراد» ساقط نمي شود. نتيجه آن مي شود كه عمل اعم از فعل يا ترك تنها براي خداي تعالي و از جهت تسليم شدن در برابر خدا و پيروي از حقي كه خدا خواسته انجام گيرد.چه معني دارد كه آدمي اجر را از خدا بخواهد و از ديگران روگردان باشد.
ممكن است خيال كند« اگر اجر و پاداش اخروي را غرض عمومي حيات اجتماعي انسان قرار دادند باعث مي شود كه اغراض ديگر زندگي دنيائي كه ساختمان طبيعي انساني، مقتضي آن است از بين برود و ديگران هدفها و غرض ها از بين رفت نظام اجتماع فاسد و تا حد رهبانيت و غار نشيني منحط مي شود چگونه ممكن است كسي فقط به يكي از هدفها و مقاصد طبيعت توجه كند و از ديگر مقاصد ببرد و در عين حال آن مقاصد را هم حفظ و نگهداري كند؟ آيا اين چيزي جز تناقض است؟ ولي اين توهم ناشي از جهل به حكمت الهي و عدم اطلاع است معارف قرآني از آنها پرده برداشته … حفظ كلمه ي توحيد و تسليم شدن در برابر خدا و در زندگي فقط او را خواستن، نه تنها مخالف با اسباب مادي نيست بلكه موافقت به همه ي اسباب است. آدم موحد بدون آنكه مشرك يا غافل باشد حق هر صاحب حقي را مي دهد اسباب مادي را به جاي خود و طبق امر خدا و جعل خدا اسباب مي داند و خدا را سبب الاسبابمعني«حُريت» در اسلام چيست؟
اصل طبيعي تكويني كه اين معني از آن ناشي مي شود اين است كه آدمي در وجود خود مجهز به اراده است. اراده آدمي را وادار بر عمل مي كند«اراده» يك حالت نفساني است كه اگر از بين برود حس و شعور آدمي مي گرفته مي شود و در نتيجه انسانيت او باطل مي گردد.
قوانين مدني حاضر، چون ساختمان احكام خود را بر پايه ي كامروائيهاي مادي گذاشته نتيجه آن شده كه ملتها در معارف اسلامي و اساسي ديني«آزاد» باشند بخواهد ملتزم به آن بشوند، نخواهند شوند، همچنين در امر اخلاق و هر چه ماوراي قانون باشد و انسان بخواهد و اراده و اختيار نمايد در تمام اينها مردم«حريت» و«آزادي» دارند معني«حريت» در نظر تمدن جديد اين است. اما اسلام چون قانون خود را براساس توحيد و در مرتبه ي دوم بر پايه ي اخلاق فاضله گذاشته و بعد معترض هر امر كوچك و بزرگي از اعمال فردي و اجتماعي، هر چه مي خواهد باشد شده، پس هيچ چيز نيست كه انسان وابسته به آن يا آن وابسته به انسان باشد مگر آنكه شرع اسلامي در آنجا قدم گذاشته يا اثر مقدم شرع پيداست بدين ترتيب«حريت» به معناي گذشته هيچ مجالي در اراده و افعال مردم ندارد.
اسلام در تمام قانون گذاري هاي خود جز بر پايه ي«دين توحيد» اتكاء نداشته است. دين توحيد يعني ديني كه اصل مهم را قبول داشته باشد توحيد، نبوت، معاد اين سه عقيده اسامي عقائدي است كه  نصاري و محبوس(اهل كتاب) بر آن اجماع دارند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *