مدیریت روابط فرهنگی، ضرروت‌ها و چالش‌ها

نویسنده: دکتر فریدون وردی نژاد – عضو هیات علمی دانشگاه تهران

اگر فرهنگ را یک الگوی اندیشیدن، عمل کردن و دربرگیرنده باورها، اعتقادها و ارزش ها و آرمانها بگیریم که در درون آن هنر، فنون و آداب جامعه هم وجود دارد، این فرهنگ در مجموعه گروه های جامعه و اقشار ملت تجلی پیدا می کند وبه تعبیری می توان گفت عامل اصلی ایجادانگیزش و موتور حرکت نیروی انسانی یک کشور به حساب می آید. یعنی اگر یک کشور از بعد فرهنگی دارای توفیق باشد موتور و مجموعه انرژی دهنده سایر عرصه ها را دارد. اگرکشوری از بعد فرهنگی دچار مشکل باشد انگیزه لازم و زیربسترهای دایم را برای سایر عرصه ها هم نخواهد داشت.

فرهنگ را در معنای اصطلاحی و علمی آن می توان این گونه تقسیم کرد:
دسته اول نگاه تاریخی ، وقتی نگاه تاریخی به فرهنگ داریم، معمولاً بر میراث اجتماعی تکیه می شود. مثلاً مرتباً خواهیم گفت گذشتگانمان انسان های خوبی بودند، کارهای عظیمی کردندو دستاوردهای بزرگی داشتند. ولی امروز چه داریم؟ معلوم نیست، فرهنگ گذشته گرا و گذشته محور است. این موارد با نگاه تاریخی بر فرهنگ همخوانی دارد.
دسته دوم تعریف های هنجاری ازفرهنگ است که تأکید بر فائده هاوراه و روش ها دارد. در این شیوه فرهنگی معمولاً بر بعد هنجاری بایدها و نبایدها تأکید می شود وجنبه کمیتی وحاکمیتی دارد.
دسته سوم از تعریف های فرهنگ، تعریف های ساختی و یا ساختاری است که در این محور تأکید بیشتر برالگوسازی یا سازمان داشتن فرهنگ است ،. تعریف فرهنگ از بعد ساختی یا ساختاری، به دلیل آن که ما باید نمونه هایی را به سایر ملت ها عرضه کنیم وبا الگو ارائه کردن، روش دادن، عمل کردن و تولید محصولات فرهنگی عرصه ای را در بربگیریم و بتوانیم در سطح بین المللی کار کنیم. بنابراین بخش تعریف ساختی و ساختاری باید بیشتر مورد تأکید ماباشد.
دسته چهارم تعریف فرهنگ، تعریف تشریحی است که بر عناصر تشکیل دهنده فرهنگ تکیه دارد نظیرهنر، آداب، رسوم، اعتقادات و فولکلور و سایر موارد. هر کدام از این تعاریف رادر نظر بگیریم، انسان با فرهنگ جامعه خودش اجتماعی می شود و از مردم دیگر متمایز میگردد. بر این اساس اگر قرار باشد پیامی در سطح بین المللی داشته باشیم باید یک تمایز کمی و کیفی با سایر ملل داشته باشیم که پیام ما دردرون آن تمایز تعبیه شده باشد و اگر قرار باشد که ما از نظر رفتاری و کرداری و گفتاری نظیر دیگران باشیم و فقط بخواهیم باشعار و مطرح کردن یک سلسه توانایی های گذشتگان و بعد تاریخی فرهنگ حرکت کنیم، قادر نخواهیم بود تأثیری بر دیگران بگذاریم. بنابراین فرهنگ یک امر زنده است و یک مقوله امروزی است که باید در زندگی ما ساری و جاری باشد.
بر این اساس باید گفت که فرهنگ دارای 3 سطح است:
1- سطح زیرین و کاملاً پنهان. مثلاً یک درخت را در نظر بگیرد که یک ریشه دارد و یک تنه و یک سری شاخ و برگ. یک بخش از فرهنگ بخش ظاهری و شاخ و برگ فرهنگ است ، این سطح کاملاً قابل مشاهده است. یعنی در رفتار روزمره مردم دیده می شود و علامت های آن را می توان دیدو کاملاً قابل فهم و درک است .
2- یک سلسله از ارزش ها، ارزشهای حمایتی، هنجارها و قواعد رفتاری است که در اصل ایدئولوژی هر جامعه است که باید ونبایدهایش هم درون این سطح است که در اصل این مبنای عمل قرار می گیرد و هر آنچه مربوط به یادگیری است در درون این قسمت قرار می گیرد.
3- بخش سوم ، بخش مفروضات اساسی، یا زیربسترهای فرهنگ است که این مفروضات را نمی توان نادیده گرفت. در اصل، اینها اعتقادات، باورها و ریشه های فرهنگی هر جامعه است.
بنابراین این سه سطح فرهنگ ریشه، تنه و شاخ و برگ است. ما در مناسبات فرهنگی بیشترین برخوردی که داریم درصحنه عمل ها ورفتارهاوشاخ و برگ است که در بیرون خاک قرار دارد.
بر این اساس کشورها وقتی بخواهند فعالیت های فرهنگی خودشان را سازمان بدهند و روابط فرهنگی را استوار کنند، باید یک تئوری کانونی برای رفتارهای خود در سطح بین المللی داشته باشند. تاتئوری کانونی کشورها مشخص نباشد، بخش فرهنگ به عنوان یک عرصه و دیپلماسی فرهنگی نمی تواند شکل بگیرد.
تئوری کانونی کشورها چیست؟ معمولاً کشورها چهار محور رابه عنوان اساس، محور و تئوری کانونی روابط یا زیست خودشان قرار می دهند. بدین معناکه بعضی از کشورها تمام توانایی خودشان را متمرکز می کنند در خصوص گسترش قدرت و توانایی سخت افزاری کشور،زیرا احساس می کنند که مورد تهدید هستند و امنیت ملی آنان در خطر است. پس راه مقابله با دشمن و ادامه حیات در سطح بین المللی را گسترش قدرت و توانایی سخت افزاری خودشان می دانند. مثلاً کرده شمالی وکوبا و برخی کشورهای دیگر. اینها بدنبال این هستند که یک ایزولاسیون یا یک محدودیتی در ارتباطات بین المللی خودایجاد کند و توان نظامی و سخت افزاری خودشان را گسترش دهند. اگر کسی قدرت را به عنوان تئوری کانونی انتخاب کرد در بخش سخت افزاری، تمام مبانی فرهنگی آن هم بر این اساس شکل می گیرد و دیگر هر کسی خارج از خودش را دشمن می بیند.هر کسی را در خارج از محدود جغرافیایی تهدید می انگارد، هر نوع روابط فرهنگی دیگران را تهاجم فرهنگی و نه تعامل فرهنگی می داند.
یک سلسله ازکشورها، تفکر و تئوری کانونی مسلط برروابط راسلطه می دانند.این به معنای آن است که علاقمند هستند به جای این که قدرت خودشان را گسترش دهند، از مرزهایشان مراقبت و رابطه شان را با سایر کشورها محدود کنند، بدنبال تأثیرگذاری و سلطه بر دیگر کشورها هستند. این کشورها كشورهايي هستند كه علاوه بر جغرافياي طبيعي و مرزهايشان بدنبال جغرافياي سياسي فراتر از مرزهاي خودشان هستند. به تعبير ديگر اين كشورها كه تئوري كانونيشان سلطه است، مرزهاي طبيعي خودشان را به رسميت نمي‌شناسند و مرزهايشان را در جاي ديگر قرار مي‌دهند. مثال بارز آن دولت ايالات متحده آمريكا است كه استراتژي سلطه دارد و در خليج فارس همسايه جدیدایران شده است و مرزهاي خود را از لحاظ سياسي گسترش داده و روابط سياسي اين كشور به اين صورت شكل مي‌گيرد.
كشورهايي كه بدنبال هژمون و تأثيرگذاري و سلطه بر ديگر كشورها هستند، روابط شان عبارت است از برنامه‌هاي سخت افزاري و نرم‌افزاري توأمان. چرا؟ زیرا براي حضور در ساير عرصه‌ها و براي گسترش مرزهاي سياسي بايد نوآوري‌هايي در عرصه‌هاي مختلف از جمله عرصه فرهنگي داشته باشد. لذا به دنبال توليد صنايع فرهنگي، گسترش هنر، فرهنگ و توريسم هستند و روابط رابا ابعاد سخت‌افزاري و نرم‌افزاري توأمان جلو مي‌برند. سينماي آنان و بقيه عرصه‌هاي هنري شان رشد مي‌كند ، چون بدنبال نوآوري در محيط‌هاي جديد هستند تا بتوانند پايگاههاي خودشان را در آنجا مستحكم كنند.
سومين سلسله از كشورها ، کشورهایی هستندكه قدرت و هژمون را به عنوان اولويت انتخاب مي‌كنند يعني زيست و حضور را متكي برگسترش ايدئولوژي و تفكر خودشان مي‌دانند. نمونه بارز آن رژيم اشغالگر قدس و برخي كشورهاي كمونيستي و برخي از كشورهاي مذهبي هستند.. اينها بدنبال گسترش تفكر و ايدئولوژي هستند و معمولاً شعارهاي جهان وطني دارند،ازدید آنها حكومت جهاني و دولت جهاني بايد شكل بگيرد. با این نگاه ايدئولوژيکی، پس از روي كار آمدن نئوكانها يا نئومحافظه‌كارها در آمريكا، آمريكايي‌ها يك پيوند بين تئوري كانوني هژمون و تئوري كانوني ايدئولوژيك برقرار كردند، يعني اينها هم به دنبال گسترش ايدئولوژي وهم بدنبال نهادینه سازی فرهنگ امریکایی هستند و در اصل نوع روابط‌شان با كشورهاي ديگر براساس ارزشهاي نهادين ملي‌شان استوار است.
آمريكايي‌ها مي‌گويند نوع مديريت آمريكايي بايد جهانی باشد، هنر آمريكائي بهترين است و …
اين نگاه ايدئولوژيك است كه كشورهاي كمونيستي و كشورهاي مذهبي و كشورهايي كه از اومانیزم و كاپيتاليزم حمايت مي‌كنند؛ بحث شان در اين تئوري كانوني ايدئولوژيک متمركز مي‌شود.
چهارمین دسته، كشورهايي هستندكه بدنبال توسعه اند، يعني تئوري كانوني آنها توسعه است. به معناي ديگر آنان بدنبال رفاه اقتصادي هستند. دنبال رسيدن به وضعيت بهتر زندگي مردم هستند، بدنبال توسعه صنايع خودهستند، بدنبال تقويت علم و دانش و حركتي كه بايد در اين مسير صورت گيرد.
ایران به عنوان یک کشورفرهنگی بهتراست معلوم كند كه كجا قراردارد؟. تئوري كانوني كشور چیست؟ بدنبال توسعه قدرت است؟ بدنبال هژمون است؟ بدنبال توسعه ايدئولوژيك است؟ يا بدنبال توسعه اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي؟ تا اين محوررا مشخص نكنيم، هر آنچه را طراحي كنيم، يك سلسله اقدامات بدون پشتوانه‌اي خواهد بود كه ديگران فقط سرشان را تكان مي‌دهند ومیگویند، بلی مطالب خوبي را تهيه كرديد، بايگاني كنيد و بگذاريد اينجا تا ديگران بعدها بيايند و بررسي كنندو هیچگاه به صحنه عمل و اجرا نخواهد رسيد!
آن چه كه ازمروراسناد بالادستی کشور مستفادمی شود نشان می دهدکه از اين چهار محور، اولويت جمهوری اسلامی ایران توسعه است. به دليل آن كه سند چشم‌انداز بيست ساله كشور كه طراحي شده و ايران 1404 را ترسيم كرده می گوید: ايران بايددارای جایگاه اول فرهنگي، علمي، اقتصادي در بين 36 كشورو در سطح منطقه باشد. در اين ميان كشورهاي قدرتمندي مثل تركيه، عربستان، پاكستان و
کشورهایی مثل عمان هم کم کم در کنار این ما قرار می گیرند. اگر ما بخواهیم بین این کشورها در تراز اول قرار بگیرم ، تمام مناسبات خارجی و روابط مان ، چه دیپلماسی فرهنگی و چه مناسبات سیاسی باید بر اساس «تئوری کانونی توسعه» شکل بگیرد و توسعه تعریف خاص خودش را دارد.
توسعه معنایش این است که براساس سند چشم انداز ، روابط مؤثر و سازنده در سطح بین الملل داشته باشیم.، یعنی اینکه دیگر جنگ نداریم، درگیری وخشونت و اخم نداریم. تعامل داریم، همراهی داریم، وهمکای ومشارکت.یعنی اگر ما استراتژی کانونی مان را توسعه قراردادیم، دیگر نمی توانیم بگوییم تهاجم فرهنگی ودرگیری فرهنگی،بلکه باید به سوی تعامل فرهنگی گام برداریم.
تعامل یعنی همکاری، کنار هم نشستن و چانه زدن وتهاجم یعنی جنگ وبرخورد. آنها می آیند جلو یک سنگر از ما می گیرند، ما یک سنگر از آنها می گیریم، آنها یک توپ فرهنگی به ما می زنند، ماهم به آنها یک توپ فرهنگی می زنیم، تا ببینیم وضعیت در این جبهه چه می شود؟ تهاجم فرهنگی زبان فدرت است، تهاجم زبان هژمون است، تهاجم زبان گسترش ایدئولوژیک است. ممکن است تصورشود هنگامس که استراتژی کانونی کشور توسعه است، ایدئولوژی و قدرت کنار می رود، چنین نیست.قدرت وایدئولژی همواره لازم است ولی اولویت توسعه است، مگر این که بگوییم سند چشم انداز 20 ساله یک سند کناری است و یا یک سند غیرجدی است. اگر سند جدی است، این سند می گوید توسعه ، می گوید تعامل، این توسعه ضرورت ها و قیودی هم دارد.سند چشم انداز می گوید قدرت اول منطقه ای در سال 1404 با تعامل مؤثر و سازنده با جهان. اما می گوید از هر راهی نمی توان به سوی توسعه حرکت کرد.دو محدوده وحد هم می گذارد، یعنی دو سیاست و خط مشی هم می گذارد می گوید:
1- اسلامی و انقلابی ماندن،
2- الگو برای دیگر کشورهای مسلمان بودن.
یعنی این دو قید درسند چشم انداز وارد شده و به این می گوییم، باید و نباید که در اصطلاح مدیریتی وسیاسی به آن خط مشی، سیاست، قاب و چهارچوب گفته می شود.یعنی نمی توان به توسعه رسید، اما اسلامیت را کنارگذاشت. اگر قرار است ما الگوی دیگران باشیم، چگونه باید الگوی دیگران باشیم؟ معمولاً الگوهای رایج در جهان دو تا است. یکی الگوی همانندسازی، یعنی ما بدنبال این هستیم که دیگران را مثل خودمان کنیم. آمریکا دنبال این است که دیگران را همانند ایالات متحده کند ، به این می گویند الگوی همانندسازی. روش و الگوی همانندسازی چیست؟
شیوه آن لیبرالیسم فرهنگی و جهانی سازی است. یعنی آنهایی که دنبال همانندسازی هستند، معتقد به لیبرالیسم فرهنگی هستند، نه معتقد به هویت فرهنگی ملت ها. الگوی دیگر الگوی تکثرگرایی است، دراین الگوتنوع فرهنگی وجوددارد و بین جهانی شدن وجهانی سازی تفاوت قائل است. جهانی سازی یعنی دیگران ما را می برند جهانی مان می کنند، یعنی ما منفعل هستیم و آنان بر ایمان تعیین سرنوشت می کنند. اما جهانی شدن انتخاب از طرف مابوده وجایگاه وسهم مان را مشخص می کنیم و می گوییم که ما می خواهیم جهانی شویم، ما انتخاب می کنیم جهانی شدن را، این امردر تکثر امکان پذیر است.
اما اگر چنین نکردیم، درپرتو الگوی همانندسازی ما را می گیرند و می برند جهانی می کنند. گو اینکه در بسیاری از عرصه ها این اتفاق برای ملت ها افتاده است. در الگوی همانندسازی، این الگو در واقع خط تمایز بین قومیت های متعدد را کاهش می دهد. یعنی دیگر هویت ایرانی و شیعه بودن، آسیایی بودن، آرام آرام رنگ می بازد. زبان فارسی کم کم تضعیف می شود، بعد هم زبان عربی، همه باید هم زبان شوند در دنیا، همه هم فرهنگ شوند، همه باید مثل هم زندگی کنند. این را می گویند الگوی همانندسازی، این زمانی متجلی می شود که اعضای دو یا چند گروه نژادی و اجتماعی با همدیگر همسان شوند و هدف اینها ترکیبی از زیست شناختی فرهنگی اجتماعی روانی گروه های متمایز که بدنبال یک جامعه جهانی با کمترین تفاوت می باشند.
این یکی از الگوها است که به آن الگوی همانندسازی می گویند. اگر هدف از سیاست های همانند سازی را ما کاهش اختلافات فرهنگی و ساختاری بگیریم، یعنی بگوییم آنان که بدنبال الگوی همانندسازی هستند، می خواهند اختلافات فرهنگی و ساختاری را کم کنند و دنبال تسلط سیاسی نیستند، که هستند. در صورت تحقق کامل این سیاست که در نقطه اوج آن ما یک جهان متجاوز، همراه و همگن خواهیم داشت. اما این یک شعاری بیش نیست چون بیشترین درگیری به خاطر این استراتژی میان اروپا با آمریکا وجود دارد. به خاطر این که فرانسوی ها وآلمانی ها می خواهند زبان وفرهنگ خود را حفظ کنند .
درگیری سینماها و فیلم های هالیود با اروپایی ها و فرانسوی ها بسیار جدی تر از درگیری ما به عنوان کشور ایران و مسلمانان با هالیود و آمریکا است. بنابراین این همانندسازی به عنوان یک فرآیند اگر بخواهد عمل شود، یعنی یکی شدن و متجانس شدن که در دو بعد فرهنگی و ساختاری کاربرد دارد. در همانندسازی فرهنگی آنهایی که به دنبال یکی کردن همه هستند، از بعد فرهنگی یک گروه قومی از نظر فرهنگی می آید به عنوان شاخص قرار می گیرد و گروه های دیگر زبان و مذهب و آمیزه های آن را اصل قرار می دهند. یعنی بدترین شکل همانندسازی برای ما به عنوان جمهوری اسلامی که بدنبال یک پیام هستیم و رسالتی در سطح ملی و منطقه ای و بین المللی احساس می کنیم. بدترین شکل این است که برویم و در قالب همانندسازی فرهنگی قرار بگیریم ، معنایش این است که چون ما زور و قدرت کافی نداریم، باید یک فرهنگ مسلط دیگرمثل فرهنگ غربی و آمریکایی محور شود ودراین میان باید خودمان را قرار بدهیم. بعد از گذشت یک زمان مشخص گروه های فرهنگی متمایز و منفرد مثل ما از لحاظ رفتارها و ارزشها، دیگر قابل تغییر دادن نمی باشند و هویتشان از بین می رود. این را در اصطلاح سیاسی می گویند استحاله شدن، رنگ باختن، این همانندسازی فرهنگی است. اما در همانندسازی ساختاری سطح بالاتری از تعامل اجتماعی در میان گروه های مختلف مدنظر است. در همانند سازی ساختاری تلاش می شود که فرهنگ های اقلیت در نهادهای مختلف جامعه جهانی پخش شوند و با اعضای گروه های مختلف در قالب نشست های اجتماعی و دیپلماتیک همراه شوند. بدین معناکه در سطح جهان کانتون هایی درست می کنندو می گویند این کانتون مسلمانان، این کانتون مسیحی ها، این کانتون کلیمی ها، این کانتون بودایی ها، رنگ هاوآداب را تضعیف می کنند، اما مشترکات را می گیرند و در پرتوآن ساختار نوین بین المللی درست می کنند. این را همانندسای ساختاری می گویند که این هم برای ما مشکلاتی دارد، البته از همانندسازی فرهنگی کمی بهتر است. شکل دومی که در تقسیمات بیان شد تکثرگرایی در مقابل همانندسازی است. در استراتژی تکثرگرایی، یک نوع از تکثرگرایی را مساوات طلبانه می نامند. در تکثرگرایی که نقطه مقابل همانندسازی است، همه کشورها و دولت ها و ملت ها تأکید بر حفظ و تشدید تفاوت های فرهنگی و مادی خودشان با دیگران دارند که ظاهراً این با خصوصیات ما ایرانیان و خصوصیات انقلاب وهویت آسیایی همخوانی بیشتری دارد.
سیاست های متکی بر تکثرگرایی همواره مشوق تنوع قومی و حفظ مرزهای جداکننده فرهنگ ها از همدیگر است. یعنی فرهنگ ما با فرهنگ دیگران متفاوت است. سیاست های تکثرگرایانه بر اساس اصل حقوق جمعی و گروهی و نه حقوق قومی و نژادی بنا شده است. یعنی اگر شما بخواهید سیاست های تکثرگرایانه را استراتژی اصلی سازمان فرهنگی قرار بدهید، باید حقوق جمع های دیگر را محترم بشمارید.
نتیجه این که در یک نظام جهانی متکی بر سیاست های تکثرگرایانه، قوانین بین المللی در زمینه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورها را به یکدیگر پیوند می دهد. یعنی یک سلسله از قوانین بین الملی می آید برای ما حقوقی قائل می شود، برای دیگران هم قائل می شود. می گوید در حین حفظ تنوع می توانید با همدیگر همکاری داشته باشید و تفاوت هایتان را به رسمیت می شناسند. به تعبیر دیگر، به جای استحاله و اتحاد جهانی، یک ائتلاف جهانی بوجود می آید. در ائتلاف، هویت تک تک ملت هاوفرهنگ هاحفظ می شود. اما روی مشترکات با همدیگر کار می کنند و همانندسازی هم نشده است که هویت کسی از بین برود. البته درصورت تحقق این مهم، احتمال دارد که در جامعه جهانی متکثر، به رغم وجود نهادهای سیاسی و اقتصادی واحد و مشترک، فرهنگ ها به میزان زیادی از همدیگر جدا بمانند. یعنی هویت فرهنگی ملت هاحفظ شود.
ازسوی دیگر،یک نوع تکثرگرایی هم در سطح جهان وجود دارد که به آن تکثرگرایی مساوات طلبانه می گویند. در این نوع ازتکثرگرایی، به ایجاد تساوی بین کشورها و اقوام مختلف که دارای نوعی استقلال فرهنگی و ساختاری هستند تأکید می شود. در این حال ، برقراری تساوی در قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی در سطح تقریباً متوازن خواست کشورها می شود. بنابراین شاید یکی از راهکارهای ما برای تئوری کانونی روابط فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی خارجی ، تلاش در تکثرگرایی مساوات طلبانه باشد. یعنی حفظ فرهنگ ، زبان و تفکرات متعدد در سطح بین المللی با حقوق برابر و تلاش در جهت ایجاد ساختار جمعی. اگر تکثرگرایی از نوع نابرابر یا غیرمساوات طلبانه رایج باشد، ما در آنجا حتماً ضرر خواهیم کرد. تکثرگرایی غیرمساوات طلبانه و یا نابرابر، مثل آپارتاید و نژادپرستی زورگویانه است.
بنابراین در جهان متکثر نابرابر، تساوی وجود نداشته و ضعیف ترها همواره منفعل وپیرو خواهند بود. امروزه تلاش فرهنگ غالب در جهان، فرهنگ غربی و دین مسیحیت است و تمدن اروپایی و آمریکایی که این فرهنگ جهت حفظ و گسترش نابرابرای و عدم تساوی در بین جوامع تلاش میکند.آنها بدنبال این هستندکه از توان فرهنگی و صنعت تولیدی وارتباطی خود یک اقتدار سیاسی بدست آوردند و سهم عمده ای از ثروت مادی و معنوی جهان رابه آن فرهنگ اختصاص دهند.
ممکن است این پرسش مطرح شود که شالوده سیاست های تکثرگرایی نابرابر چیست؟
پاسخ آن، کوشش مداوم ایدئولوژی برتری طلبانه و نژادپرستانه غرب است که مروج تفاوت های ذاتی و نژادی و فرهنگی است. اگر بخواهیم نمونه هایی از این حرکت را در سطح جهان ببینیم، کافی است به بعد از جنگ جهانی دوم و چگونگی بازگرداندن مهاجران چینی از کشور آمریکا ویا مکزیکی هادر دهه 1980 وکشتارمسلمانان دربالکان توجه کنیم.
باتوجه به آنچه که گفته شد، برای این که بتوانیم از نظر فرهنگی در سطح بین المللی فعال شویم و منازعات را هم به حداقل برسانیم، باید دو سه کار عملیاتی انجام دهیم :
1- در مناسبات فرهنگی مان از خشونت فیزیکی و نظامی و یا برخوردهای خشن دوری کنیم. یعنی با اجتناب از اعمال قدرت سخت در روابط فرهنگی و استفاده از قدرت نرم و با استفاده بهینه از زمان و یا منابعی که در اختیارمان قرار دارد قدرت نرم را بکار بگیریم.زیرا اولویت گذاری در اعمال قدرت نرم راهکار حرکت فرهنگی جهان امروز است.
2- دیپلماسی مردمی فرهنگی را به همراه توان رسانه ای بکاربگیریم تا باتکیه بر قدرت چانه زنی و رسانه های قدرتمند ازحاشیه به متن تحولات جهانی راه یابیم.
3- با تکیه بر دانش و مدیریت آن بر ارتباط و تعامل جهانی تأکید کنیم وازبرخوردوتنازع دوری نماییم و تعامل سازند و مؤثر در روابط بین المللی داشته باشیم. این استراتژی در مناسبات فرهنگی، قدرت رقابت و تولید محصولات فرهنگی را با ادبیات و زبان همه فهم جهانی به ما اعطا خواهدکرد. این زبان، در مناسبات جهانی بهتر درک می شود و مارا از حاشیه نشینی نجات داده و در متن رخدادها و تصمیم های جهانی قرارمی دهد.باید باور کنیم که همه جهان دشمنان ما نیستند و ما می توانیم در مباحث بین المللی باحفظ هویت خود شرکت داشته ونقش تاثیر گذار داشته باشیم.
والسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *