بررسی رهیافت هنجاری در نظریه ­پردازی علوم سیاسی

نویسنده: محمد رستم­ پور*

انديشه غرب> روش شناسي> نظریه­پردازی در علوم سیاسی به دنبال فهم واقعیت­ها و پدیده­های سیاسی است. این نظریه­پردازی ارزشمند است، چرا که مشاهدات پژوهشگر را سازمان می­دهد. نظریه­ها در پی آزمون فرضیه­ها، ارائه توضیحات علّی، توصیف حوادث، و توضیح جریانات و پدیده­های کلی هستند. بنابراین نظریه­پردازی، رهیافت­ها و روش­های موجود در علم سیاست رتوضیح می­دهد.

تعریف و پیشینه نظریه هنجاری
کشف یا کاربرد اندیشه­های اخلاقی در عرصه روابط سیاسی، نظریه هنجاری را تشکیل می­دهد. بر اساس این تعریف، این نظریه شاخه­ای از فلسفه اخلاق است که با پرسش­های اخلاقی بنیادین که در زندگی سیاسی تأثیر دارند، سر و کار دارد. نظریه سیاسی هنجاری، به دنبال گزاره­های اخلاقی راهنماست؛ اما در کاربرد عینی، این نظریه، در پی درک تبعات و دلالت­های گزاره­های اخلاقی برای رفتار واقعی سیاسی است. به تعبیر بهتر، تمام نظریه­پردازی­های سیاسی که به جای «چیزی که هست»، به «چیزی که باید باشد» توجه می­کند، در حیطه نظریه هنجاری قرار می­گیرد.
نظریه هنجاری دارای ریشه­های طولانی است و دست کم در غرب، به یونان قدیم و در شرق از میان دیگر منابع، به فلسفه کنفوسیوسی و هندو برمی­ گردد.
علی­رغم انتقادات جدی که پوزیتویسم و رفتارگرایی در دهه 1930 به بعد، بر این رهیافت وارد کردند، نظریه هنجاری همچنان به عنوان شاخه­ای زنده و حیاتی در مطالعات علوم سیاسی باقی ماند و به ویژه از اوایل دهه 1970 به بعد، تحت تأثیر آثار نویسندگانی چون جان رالز و رابرت نوزیک، احیا گردید.
روش­ها و سؤالات کلیدی

نظریه­ پردازان هنجاری از روش­های متعددی استفاده می­کنند که در این میان، سه روش مشخص­تر هستند:
الف. منطق صوری و فلسفه تحلیلی برای انسجام دادن به استدلالات اخلاق
ب. رشته­های علوم اجتماعی مانند انسان­شناسی اجتماعی و تاریخ برای آزمایش صحت فرض­های اولیه
ج. بینش شهودی برای سنجش استدلالات و نتیجه­گیری­ها
سؤالات اساسی این نظریه را می­توان در دو مجموعه خلاصه کرد:
¬ مجموعه اول، در ارتباط با وجود و هدف نهادهای سیاسی (دولت): آیا برای دولت می­توان بنیادهای اخلاقی تصور کرد؟ چرا باید از قوانین دولت تبعیت کنیم؟ چه زمانی نافرمانی مدنی قابل توجیه است؟
¬ مجموعه دوم، سؤالات محتوایی که با عدالت توزیعی و پیامدهای آن بر آزادی سر و کار دارد: اهمیت نسبی اخلاقی آزادی و مساوات چیست؟ آیا برای سیاست­های عمومی که به دنبال مساوات اخلاقی است، بنیان­های اخلاقی وجود دارد؟ آیا چنین سیاست­هایی به استقلال و آزادی افراد احترام می­گذارد؟ آیا این سیاست­ها با پلورالیسم (کثرت­گرایی) سازگار است؟
نظریه­پردازان سیاسی که به بحث درباره سؤالات محتوایی پرداخته­اند، نوعاً به مسائل اساسی­تر یا موضوعات بنیادین فلسفه اخلاق نیز روی آورده­اند: آیا برای اخلاق یک پایه مشخص عقلی وجود دارد؟ آیا اخلاق ساخته دست انسان، محصول عرف یا یک سنت اجتماعی نیست؟

رهیافت­های کلی
الف- فایده­گرایی (لیبرالیسم غایت­گرایانه):
این رهیافت در فلسفه اخلاقی و سیاسی جرمی بنتهام، اصلاحگر اجتماعی قرن 18 ریشه دارد. بنتهام به اصول علم سیاسی مبتنی بر ادعاهای انتزاعی یا فرضی و فلسفی در زمینه حقوق و وظایف طبیعی ما بدگمان بود. او واقعیت­های اساسی درباره طبیعت انسان را چیزهای دیگری می­دانست. از نگاه بنتهام، انگیزه انسان­ها، آرزوی دستیابی به شادمانی و نبود ناراحتی است. تصمیمات سیاسی درست از لحاظ اخلاقی، آنهایی هستند که خواهان بیشترین شادی برای بیشترین تعداد مردم هستند. از این منظر، شادی یک فایده کمی است و فایده­گرایان به دنبال بیشینه کردن فایده اجتماعی هستند. مطابق نظر بنتهام، تشخیص فایده باید توسط اعضای جامعه صورت گیرد. هر فرد باید خود آنچه را برایش خوب است، تعریف نماید و در تصمیم­گیری اجتماعی، منافع هر فرد باید در محاسبه کلی فایده لحاظ گردد. اما انتقاداتی به این فایده­گرایی کلاسیک وارد شد. از جمله منتقدان بر این باور بودند که خوشی و ناخوشی را نمی­توان به شکل کمی بیان کرد. در ثانی، خواسته­های غیرقابل جمع افراد را نمی­توان به نحوی غیرشخصی مقایسه کرد. در نتیجه، مقایسه کاملاً شخصی و سلیقه­ای خواهد بود. ناقدان تصریح داشتند دکترینی که فایده اجتماعی را به شکل انبوه تصور می­نماید، اگر بر ترجیحات ضد اجتماعی مانند نژادپرستی تکیه کنند، خطرناک خواهد بود. از سویی دیگر، جستجوی بیشترین میزان خوشی برای بیشترین تعداد مردم ممکن است مهندسی اجتماعی را تأیید کند یا یک تکنوکراسی رفاه‌محور را فراهم نماید که با رفاه اکثریت تأیید شده است. نخبه­گرایان فرهنگی و متفکران مذهبی نیز نگرانند برقرار کردن مساوات میان خواسته­ها، می­تواند به کم‌ارزش کردن چیزهای بزرگتر در زندگی، مانند هنر خوب یا حقایق الهی منجر شود. در نتیجه این انتقادات، جان استوارت میل، یک نوع فایده­گرایی کمی ناموزون را مطرح کرد که با قضاوت­های کیفی موافق است. او برتری­ تجربه­های فکری و زیباشناختی را مجاز شمارد. بنابراین فایده‌گرایی مورد نظر او، از برخی منافع خاص اساسی یا حیاتی همه افراد به عنوان یک حق حمایت می‌کند. خود حقوق از طریق «امن کردن اصل بنیان وجود ما» به فایده عمومی کمک می­کند. این نگاه میل باعث می­شود ما از «اصالت فایده عمل خاص» دور شویم و به «اصالت فایده قاعده عام» نزدیک شویم. اصالت فایده عمل خاص، یعنی هر عمل خاصی باید بر اساس نتایج بیشینه‌کننده شادمانی و به نحوی جداگانه مورد قضاوت قرار گیرد. اما اصالت فایده قاعده عام، یعنی تمام سیستم­ها و قواعد، بدین علت که دربرگیرنده منافعی برای کل جامعه هستند، باید حفظ شوند. بنابراین فایده­گرایی، یک نوع غایت­گرایی یا اخلاق غایت­گرایانه را توضیح می­دهد.

ب- لیبرالیسم مبتنی بر وظیفه اخلاقی (لیبرالیسم وظیفه­گرایانه):
در مخالفت با این میراث فایده­گرایی بود که تمام انواع نظریه­پردازی سیاسی در دهه 1970، در مخالفت با اخلاق غایت­گرایانه احیا گردید. منظور از اخلاق غایت­گرایانه، اخلاقیاتی است که عمل و رفتار انسان را بر مبنای این معیار که آیا غایت خاصی را محقق سازد یا به فرجام و انجام خاصی می­انجامد، مورد قضاوت قرار می­گیرد. نویسندگانی همچون جان رالز، رابرت نوزیک، رونالد دورکین و … اصرار ورزیده­اند که اخلاق غایت­گرایانه­ای که در زندگی سیاسی تغییر یافته­اند، برای آزادی انسان به دو علت غیرکافی یا حتی خطرناک است:
1. فایده­گرایی توجهی به تکثر اهداف ندارد.
چرا که تنها یک هدف خاص و آن هم بیشینه کردن شادمانی افراد، دارد. خوبی و رفاه انسان باید از نقطه­نظر جمعی مورد قضاوت قرار گیرد. فایده‌گرایی نمی­تواند فرد را جداگانه در نظر بگیرد.
2. اخلاق غایت­گرایانه اهداف را بر وسایل مقدم می­کند.
منتقدان می­گویند دفاع از حقوق در فایده­گرایی، اغلب غیرمطمئن و اقتضائی است. فایده­گرایی بسیاری از اندیشه­های لیبرال را مورد حمایت قرار داده است؛ اما منتقدان اعلام کردند که لیبرالیسم به یک مبنای فلسفی ارضاءکننده­تری نیاز دارد. در نتیجه، در مقابل اخلاق غایت­گرایانه یا اخلاق معطوف به غایت، لیبرال­های وظیفه­شناس یا کانتی برآمدند. مرجع فکری این لیبرال­ها، امانوئل کانت است. برای کانت، افراد خود هدف بودند نه وسیله. لیبرال­های کانتی معتقد بودند که افراد باید در تعیین، تعریف و تعقیب اهداف خود آزاد باشند، نه اینکه اهداف دیگران بر آنها تحمیل شود. طرفداران اخلاق معطوف به وظیفه، دارای یک بینش متکثر از اهداف انسانی هستند؛ اما نسبی­گرا نیستند. آنان معتقدند که باید برخی محدودیت­ها بر رفتار انسانی اعمال گردد و این محدودیت­ها، باید شکل حقوق، وظایف، یا شایستگی­ها را به خود گیرد که جزء ذات افراد و ابطال­ناپذیر است. گر چه افراد موجوداتی آزاد و مستقل هستند، ولی نباید در نقض آزادی و استقلال دیگران آزاد باشند. جایی که میان حق و خوبی تضاد وجود دارد، حق باید مقدم شمرده شود. کنش اجتماعی دسته­جمعی نیز باید حقوق افراد، به ویژه آزادی را محترم شمارد.
باید لیبرال­ها را از هرج و مرج‌طلبان جدا دانست؛ زیرا آنها می­پذیرند که یک نهاد عمومی به هر شکل که باشد، لازم است تا حقوق را تضمین نماید. نقش دولت در میان لیبرال­های وظیفه­گرا بیشتر مورد مناقشه می­باشد؛ زیرا آنان معتقدند که دولت می­خواهد رفاه افراد را فراهم و حقوق آزادی آنان را تأمین نماید.

ج- اجتماع­ گرایی:
اجتماع­ گرایان بحث خود را با انتقاد از مفهوم لیبرالی «فرد» شروع می­نمایند. مایکل سندل می­گوید فرد از دیدگاه لیبرال، «گسیخته از اجتماع» است. چنین فردی قادر است بدون مراجعه به سنت­های به ارث رسیده یا اهداف مشترک، یک نقطه شروع خارج از اجتماعی که خود جزئی از آن است، اتخاذ نماید و اهداف و تعهدات خود را بازتعریف کند. خود فردی شده لیبرالیسم، فقط در جایی مسلط است که پیوندهای اجتماعی از بین رفته­اند و افراد خود را منزوی و سرگردان و بدون هدف می­یابند. اجتماع­گرایان به گونه­ای هنجاری چنین فردگرایی را غیرمطلوب می­دانند. آنان ترجیح می­دهند از فرد «وضعیت­مند» صحبت کنند، فردی که در دل یک اجتماع قرار دارد و به وسیله تعلقات و فهم مشترک خود که زندگی اجتماعی را شکل می­دهد، تعریف می­شود. لیبرال­های وظیفه­شناس استدلال می­کنند که از آنجا که ما نمی­توانیم به طور کامل اهداف دیگران را بفهمیم، هر گونه پیگیری جمعی یک هدف اجتماعی برتر، خود را بر فهم افراد از خود تحمیل می­کند. در نظر سندل، زندگی مشترک یک اجتماع می­تواند این ابهام را کاهش دهد و اجازه دهد که برخی فهم­های مشترک از خود، در میان مردم ظهور یابند. ساندل می­گوید لیبرال­ها امر خوب را کم­ارزش می­کنند و چنین چشم­اندازی وجود دارد که همه می­توانند به سوی یک خیر مشترک که از لحاظ اخلاقی ارزشمند است، تلاش نمایند. منتقدان اجتماع­گرایی تضمین­های ارائه شده این دیدگاه برای حفظ آزادی­های فردی یا حمایت از افراد در مقابل استبداد سنت­گرا یا اکثریت­گرا، غیرکافی می­دانند. برخی از شاخه­های فرعی اجتماع­گرایی با ایده­های اجتماع ارگانیک که در آن همنوایی اخلاقی در مقابل نارضایتی فردی مورد تأکید قرار می­گیرند، پیوند دارند. برخی شاخه­های دیگر، امکان یک اجتماع مشارکتی یا دموکراتیک را می‌پذیرند؛ اما مطابق نظر مدافعان آزادی، تفکر اینان نیز به تنها رها شدن فرد در مقابل خواست گسیخته و بی­سامان اکثریت می­انجامد. ایده دموکراسی از طریق اجماع به عنوان بدیلی در مقابل اکثریت­گرایی که توسط برخی اجتماع­گرایان رادیکال مطرح شده است، در جهانی که مردم آن از لحاظ فرهنگی بسیار فردی شده­اند یا جهانی که در آن کمیابی و منازعه منافع زایل شدنی نیستند، غیرعملی می­باشد. اجتماع­گرایی به ما نشان می­دهد که چگونه برخی وظایف و مسئولیت­های اخلاقی که بر دوش داریم، در ارتباط با مردمی است که در اطراف ما قرار دارند.

نقدهای عمده نسبت به نظریه هنجاری
الف- نقدهای درونی
این نقدها شامل مواردی است که گروه­ها و رهیافت­های مختلف (غایت­گرایان، وظیفه­گرایان، اجتماع­گرایان) به یکدیگر وارد کرده­اند.

ب- نقدهای بیرونی
ب-1) پوزیتویسم منطقی
یک مکتب فلسفی- تحلیلی است که تا حدی، از نوشته­های لودویگ ویتگنشتاین به ویژه کتاب وی با عنوان «رساله منطق فلسفی» الهام گرفته است. این کتاب، مطالعه منطق زبان است. اینکه چه چیزی زبان را معنادار می­کند یا به آن ظرفیت می­دهد که حقیقت را رد و بدل نماید. واحدهای جزئی زبان که این قدرت را به آن می­بخشند، عبارتند از نام­ها. زیرا فقط نام­ها به طور مستقیم به دنیای خارج از زبان اشاره می­نمایند. نام­ها دارای موضوعات خارجی به عنوان معنایشان می­باشند و موضوعات یا قضایا باید موضوعات مادی یا تجارب مستقیم حسی باشند.
از دیدگاه پوزیتویست­ها، نظریه هنجاری دارای مشکلی عمیق است؛ زیرا اجزای تشکیل دهنده آن (کلماتی چون عدالت و آزادی) اشاره­ای به موضوعاتی که مادی یا قابل حس تجربی باشند، ندارند. ویتگنشتاین معتقد بود فلسفه باید خود را محدود به زبان واقعی یا توصیف علوم طبیعی نماید. نظریه هنجاری درباره ارزش­های ذهنی است و هرگز نمی­تواند به مقام یک رشته علمی یا رشته فکری دقیق نائل آید. در پاسخ به این انتقادات باید گفت نظریه­پردازان باید بپذیرند قضایای اخلاقی، واقعیت نیستند یا منطقاً از واقعیت­ها مشتق نشده­اند. در بینش نظریه­پردازان هنجاری، ماهیت واقعیت غیرمادی نیست. حقایق اخلاقی که دارای بنیادهای عینی باشند، می­توان نشان داد.
ب-2) نسبی­گرایی
این گروه تأکید دارند، اگر نتوان اخلاقیات را از واقعیات مشتق نمود، پس آنها در واقع نسبی هستند. اگر اخلاقیات نسبی باشند و نتوان هیچ موضع ارزشی را بهتر از دیگری توصیف کرد، در نتیجه نظریه هنجاری اهمیت ندارد. در پاسخ می­گوییم در جایی که اخلاقیات برتر مورد انکار واقع شده­اند، برخی اخلاقیات همچنان ممکن است دارای نقش باشند. برخی قضایای اساسی وجود دارد که حداقل توسط برخی از مردم در سراسر مرزهای اجتماع اخلاقی، درست محسوب می­شوند.
ب-3) جبرگرایی (دترمینیسم)
این گروه بر این باورند که نمی­توان نشان داد که ما هیچ ­وقت دارای نوعی انتخاب مهم و از لحاظ اخلاقی برجسته نیستیم.

کاربرد نظریه هنجاری: عدالت و آزادی
یک حوزه مهم کاربرد نظریه هنجاری، مبحث عدالت یا توزیع کالاهاست. پاسخ به این سؤال که دولت چه مقدار باید دخالت نماید تا توزیع کالاها را سامان دهد، کاربرد این نظریه را گسترش داد. به ویژه بعد از دهه 1970 و با رخداد بحران­های اقتصادی و رواج بحث­های مربوط به دولت رفاه، موضوعات نظریه هنجاری مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
نظریه هنجاری، از دولت رفاه بر مبنای زمینه­های فایده­گرایانه که در پی تأمین بیشترین شادمانی برای بیشترین تعداد مردم هستند، حمایت نمود. استراتژی دوم این نظریه، یعنی اخلاق­گرایی، مداخله در بازار را بر مبنای یک اصل بنیادین یعنی احترام یکسان و برابر برای موجودات می­پذیرد. توجیه دیگر مداخله دولت از نظریه نیازهای اساسی و عمومی انسان منتج می­شود. یعنی کالاهایی هستند که نباید اجازه داد که با پول بتوان آنها را خرید؛ در نتیجه باید نظام حمایتی اجتماعی کم و بیش گسترده­ای وجود داشته باشد. اما فردگرایان افراطی تمام این دیدگاه­ها را نقض اساسی آزادی قلمداد می­کنند. مداخله اجتماعی دولت، آزادی منفی افراد را کاهش می­دهد. چنین کاهشی هم از لحاظ اخلاقی غیر قابل توجیه و هم برای رفاه اجتماعی زیان­­آور است. در نتیجه به گفته هایک، دولت باید قواعد توزیع را که نسبت به بعضی تبعیض قائل شده و به نفع بعضی دیگر می­باشد، تعیین نماید. توزیع دولتی به عنوان تصحیح­کننده بی­عدالتی اجتماعی نیست؛ بی­عدالتی تنها می­تواند نتیجه قصدهای بدخواهانه برخی افراد باشد.

ارزیابی نظریه هنجاری
نظریه هنجاری بر خلاف ادعاهای منتقدانش، می­تواند به ارائه روشی دقیق و آگاهانه برای طرح انتخاب­های انسان­ها در حوزه­هایی از زندگی که می­توانند به کاربرد کارگزاری آزادانه اخلاقی بپردازند، مبادرت ورزد. این نظریه تعیین می­کند کدام تصمیمات در مورد آنچه برای انسان­ها خوب است، باید به افراد به صورت خصوصی یا اجتماعات به شکل دسته­جمعی واگذار گردد تا مطابق ترجیحاتشان، به تعیین آنها بپردازند.[1]
——————————————————————————–
کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه امام صادق علیه السلام
[1] برگرفته از کتاب: استوکر، جری و دیوید مارش (1378)، رهیافت و روش در علوم سیاسی، امیر محمد حاجی یوسفی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی
منبع: سیاست ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *