نویسنده: رضا احمديان راد
اميل بوترو در سال 1845 در فرانسه به دنيا آمد. وي از استادان نامي دانشگاه پاريس بود و تمام عمر خود را در فرانسه گذراند و تقريباً تمامي جواني اش را وقف علم آموزي، تدريس و تأليف نمود. از جمله شاگردان بوترو مي توان به “هنري برگسون” اشاره نمود كه در زمينه اخلاق از آموختههاي استادش بوترو تأثيرات فراواني برد. بوترو با آنكه در فلسفه به ارائه نظريه اي ماندگار مبادرت نورزيد؛
امّا مباحث وي در مورد قوانين طبيعي مورد توجه و مداقه ديگر انديشمندان قرار گرفت. وي به بررسي دقيق حول مباحث اصل عليت و رابطه آن با قوانين طبيعت، اصل بقاي ماده و مسئله جبر و اختيار پرداخت. وي به وجود عقل كل و مطلق در جهان هستي اعتقاد داشت. وي منشاء طبيعت را نامحدود و كاملاً مختار معرفي مي نمايد.
وي معتقد است كه هرچه در مراحل وجود بالاتر مي رويم مشاهده مي نماييم كه احوال حركتي بر احوال سكوني غلبه دارد. چنان كه جسم جمادي بالطبع، حركتش ضعيف است و تقريباً ساكن مي باشد. ولي گياه حركتش محسوس و حيوان بسيار پر تحرك تر است و انسان از حيوان نيز متحرك تر ميباشد. لذا اصل در وجود، حركت است. از اين رو انسان
ميبايست علوم خود را مبتني بر احوال حركتي بنمايد.
وي معتقد است كه هرچه در مراحل وجود بالاتر مي رويم مشاهده مي نماييم كه احوال حركتي بر احوال سكوني غلبه دارد. چنان كه جسم جمادي بالطبع، حركتش ضعيف است و تقريباً ساكن مي باشد. ولي گياه حركتش محسوس و حيوان بسيار پر تحرك تر است و انسان از حيوان نيز متحرك تر ميباشد. لذا اصل در وجود، حركت است. از اين رو انسان
ميبايست علوم خود را مبتني بر احوال حركتي بنمايد.
اثر مشهور بوترو تحت عنوان “امكان قوانين طبيعت”
ميباشد كه در مورد قوانين طبيعي و چگونگي آنها به بحث مي پردازد. بوترو بر اين باور است كه تمامي قوانين طبيعت بر مبناي رابطه علت و معلولي تكوين يافته است. وي قوانين طبيعت را واجب و ضروري ندانسته و در حد امكان تلقي مينمايد. يعني قوانيني كه در جهان وجود دارند بنياد سير و تحول طبيعت نيستند بلكه نتيجه آن مي باشند.
به زعم بوترو انسان اين قواعد و قوانين را برحسب مقتضاي فهم و عقل خويش ادراك و كشف مي نمايد. وي معتقد است انسان، امور را برحسب اراده و خواست هاي خود تصور مي نمايد و ممكن است اين تصور و ادراك با حقيقت منطبق نباشد.
از منظر وي انسان ناچار است جريان امور را با عقل خويش تطبيق ساخته و محك بزند. ولي مشخص نيست كه اين تطبيق با عقل كل نيز يكسان باشد. وي بر اين باور است كه عقل بشر براي درك حقيقت كامل و وافي نيست. از اين رو قوانيني كه بر انسان مكشوف مي گردد اجمالي و تقريبي است و تام و مطلق نيست. لذا وي قانون علت و معلول را يك قانون جزمي و كلي بر نمي شمارد.
بوترو در مورد موجودات جهان به تنوع معتقد است. وي عقيده دارد كه موجودات جهان همه يكسان نيستند و لذا جريان امور آنها بر روشي يكسان نبوده و نمي توان آنها را يك رشته متصل و پيوسته تصور نمود. جمادات حكمي دارند و نباتات حكم ديگر و حيوانات با آن دو متفاوت و متمايز است. در اين بين انسان نيز خصايص و ويژگي هايي دارد كه انحصاري او مي باشد.
بوترو بر اين گمان بود كه در گياه حقيقتي است فراتر از آنچه در جمادات يافت مي شود و آن را نفس نباتي نام نهاده اند و آن مايه حيات است. هر قدر بخواهيم احكام خواص مادي يعني قوانين فيزيكي و شيميايي را بر آن جاري سازيم سرانجام چيزي مي ماند كه احكام جمادي بر آن احاطه ندارد. در حيوانات نيز چيزي افزون تر و فراتر از آنچه در جمادات است وجود دارد كه حكماي پيشين آن را نفس حيواني ناميده اند.
به زعم بوترو انسان در مدارك، عقل و شعور و مشاعرش چيزي يافت مي شود كه خواص حيوانيت بر آن محيط نيست و بر نفس حيواني برتري و رجحان دارد. وي معتقد است كه هر كدام از اين مراحل وجود داراي قوانين منحصر به خود
ميباشند. كما اينكه قوانين زيست شناسي را نمي توان از قواعد فيزيك و شيمي استخراج نمود و قواعد روان شناسي با قوانين و اصول زيست شناسي مباينت دارد.
وي معتقد است كه موجودات با آنكه مركب از اجزاء مي باشند يعني هر فردي يك كل است كه از جمع اجزايي ساخته شده است ولي خصايص مجموع ها و كل با خصايص اجزاء يكسان و معادل نيست و زياده است.
وي بر اين باور بود كه هر چه در مدارج وجود بالاتر رويم، مشاهده خواهيم نمود که عوارض و حدوث حوادث به صورتي بيش تر و شديدتر ظهور يافته و قانون طبيعي از كليت متفرعترو جداتر مي گردد و به جزئي بودن بيش تر سوق پيدا مينمايد تا آنجا كه به سمت شخصيت گرايش مي يابد.
وي در زمينه تكامل موجودات بر اين باور است كه سير تكاملي موجودات فقط به تحول نيست. بلكه در هر طبقه از موجودات، امري تازه احداث گشته است. يعني علاوه بر اينكه هر طبقه از موجودات نسبت به طبقه ديگر تكامل مي يابد، در درون آن طبقه نيز تكامل رخ داده است. لذا وي در زمينه تكامل قائل به كمال عرضي و طولي است.
به عبارت ديگر در سير تكاملي فقط تبديل يك كارمايه به كارمايه ديگر رخ نمي دهد . بلكه ايجاد كارمايه جديد و تحول يافته نيز به وقوع مي پيوندد و قوه خلاقيت به كار گرفته ميشود. از منظر بوترو كارمايه اي كه بدين نحو حادث مي گردد معلولي نيست كه كارمايه قديم علت آن باشد. بنابر اين طبق يافته هاي اين تحقيق دو نتيجه مهم مكشوف گرديد. نخست آنكه قاعده بقاي كارمايه كه اغلب فلاسفه بدان اعتقاد و التزام ذهني داشتند از كليت و مسلميت افتاد. دوم بر اصل عليت تزلزل و خدشه وارد گشت. چرا كه كارمايه تازه معلول علتي كه بر او مقدم باشد نيست.
بوترو در زمينه جبر و اختيار اذعان مي دارد، هر اندازه كه “وجود” مدارج بالا مي يابد؛ درجه جبر تخفيف يافته و بر ميزان اراده و اختيار افزوده مي شود. وي انسان را موجودي تقريباً كاملاً مختار تلقي مي نمايد. وي امور اختياري را اموري
ميداند كه براي شخص ناظر اتفاقي است و قاعده و ضابطه ندارد و نمي توان پيش بيني نمود. اختيار مربوط به نفس است و هر چه درجه نفس بالاتر رود بر ميزان اختيار افزوده
مي شود. اختيار سبب مي گردد كه اعمال انسان از كليت خارج شده و به شخصيت نزديك تر و نسبت به قانون جبر مستقلتر گردد. بوترو در سال 1921 درگذشت.
ميباشد كه در مورد قوانين طبيعي و چگونگي آنها به بحث مي پردازد. بوترو بر اين باور است كه تمامي قوانين طبيعت بر مبناي رابطه علت و معلولي تكوين يافته است. وي قوانين طبيعت را واجب و ضروري ندانسته و در حد امكان تلقي مينمايد. يعني قوانيني كه در جهان وجود دارند بنياد سير و تحول طبيعت نيستند بلكه نتيجه آن مي باشند.
به زعم بوترو انسان اين قواعد و قوانين را برحسب مقتضاي فهم و عقل خويش ادراك و كشف مي نمايد. وي معتقد است انسان، امور را برحسب اراده و خواست هاي خود تصور مي نمايد و ممكن است اين تصور و ادراك با حقيقت منطبق نباشد.
از منظر وي انسان ناچار است جريان امور را با عقل خويش تطبيق ساخته و محك بزند. ولي مشخص نيست كه اين تطبيق با عقل كل نيز يكسان باشد. وي بر اين باور است كه عقل بشر براي درك حقيقت كامل و وافي نيست. از اين رو قوانيني كه بر انسان مكشوف مي گردد اجمالي و تقريبي است و تام و مطلق نيست. لذا وي قانون علت و معلول را يك قانون جزمي و كلي بر نمي شمارد.
بوترو در مورد موجودات جهان به تنوع معتقد است. وي عقيده دارد كه موجودات جهان همه يكسان نيستند و لذا جريان امور آنها بر روشي يكسان نبوده و نمي توان آنها را يك رشته متصل و پيوسته تصور نمود. جمادات حكمي دارند و نباتات حكم ديگر و حيوانات با آن دو متفاوت و متمايز است. در اين بين انسان نيز خصايص و ويژگي هايي دارد كه انحصاري او مي باشد.
بوترو بر اين گمان بود كه در گياه حقيقتي است فراتر از آنچه در جمادات يافت مي شود و آن را نفس نباتي نام نهاده اند و آن مايه حيات است. هر قدر بخواهيم احكام خواص مادي يعني قوانين فيزيكي و شيميايي را بر آن جاري سازيم سرانجام چيزي مي ماند كه احكام جمادي بر آن احاطه ندارد. در حيوانات نيز چيزي افزون تر و فراتر از آنچه در جمادات است وجود دارد كه حكماي پيشين آن را نفس حيواني ناميده اند.
به زعم بوترو انسان در مدارك، عقل و شعور و مشاعرش چيزي يافت مي شود كه خواص حيوانيت بر آن محيط نيست و بر نفس حيواني برتري و رجحان دارد. وي معتقد است كه هر كدام از اين مراحل وجود داراي قوانين منحصر به خود
ميباشند. كما اينكه قوانين زيست شناسي را نمي توان از قواعد فيزيك و شيمي استخراج نمود و قواعد روان شناسي با قوانين و اصول زيست شناسي مباينت دارد.
وي معتقد است كه موجودات با آنكه مركب از اجزاء مي باشند يعني هر فردي يك كل است كه از جمع اجزايي ساخته شده است ولي خصايص مجموع ها و كل با خصايص اجزاء يكسان و معادل نيست و زياده است.
وي بر اين باور بود كه هر چه در مدارج وجود بالاتر رويم، مشاهده خواهيم نمود که عوارض و حدوث حوادث به صورتي بيش تر و شديدتر ظهور يافته و قانون طبيعي از كليت متفرعترو جداتر مي گردد و به جزئي بودن بيش تر سوق پيدا مينمايد تا آنجا كه به سمت شخصيت گرايش مي يابد.
وي در زمينه تكامل موجودات بر اين باور است كه سير تكاملي موجودات فقط به تحول نيست. بلكه در هر طبقه از موجودات، امري تازه احداث گشته است. يعني علاوه بر اينكه هر طبقه از موجودات نسبت به طبقه ديگر تكامل مي يابد، در درون آن طبقه نيز تكامل رخ داده است. لذا وي در زمينه تكامل قائل به كمال عرضي و طولي است.
به عبارت ديگر در سير تكاملي فقط تبديل يك كارمايه به كارمايه ديگر رخ نمي دهد . بلكه ايجاد كارمايه جديد و تحول يافته نيز به وقوع مي پيوندد و قوه خلاقيت به كار گرفته ميشود. از منظر بوترو كارمايه اي كه بدين نحو حادث مي گردد معلولي نيست كه كارمايه قديم علت آن باشد. بنابر اين طبق يافته هاي اين تحقيق دو نتيجه مهم مكشوف گرديد. نخست آنكه قاعده بقاي كارمايه كه اغلب فلاسفه بدان اعتقاد و التزام ذهني داشتند از كليت و مسلميت افتاد. دوم بر اصل عليت تزلزل و خدشه وارد گشت. چرا كه كارمايه تازه معلول علتي كه بر او مقدم باشد نيست.
بوترو در زمينه جبر و اختيار اذعان مي دارد، هر اندازه كه “وجود” مدارج بالا مي يابد؛ درجه جبر تخفيف يافته و بر ميزان اراده و اختيار افزوده مي شود. وي انسان را موجودي تقريباً كاملاً مختار تلقي مي نمايد. وي امور اختياري را اموري
ميداند كه براي شخص ناظر اتفاقي است و قاعده و ضابطه ندارد و نمي توان پيش بيني نمود. اختيار مربوط به نفس است و هر چه درجه نفس بالاتر رود بر ميزان اختيار افزوده
مي شود. اختيار سبب مي گردد كه اعمال انسان از كليت خارج شده و به شخصيت نزديك تر و نسبت به قانون جبر مستقلتر گردد. بوترو در سال 1921 درگذشت.