غرب و دموکراسی درجه دوم در ایران معاصر

نویسنده: داود مهدوی‌ زادگان

دموکراسی و نقد و نظر: ‌طرح‌ مسأله‌: تعاریف‌ غربیان‌ از «دموکراسی» با وجود اختلاف‌ در تعریف، در چند چیز با هم‌ اشتراک‌ دارند؛ در حق‌ حاکمیت‌ مردم‌ در تعیین‌ سرنوشت‌ کشورهایشان‌ با رعایت‌ حقوق‌ مردم‌ از ناحیه‌ حاکمان‌ سیاسی‌ که‌ توسط‌ مردم‌ به‌ قدرت‌ رسیده‌اند، حکومت‌ دولتمردان‌ بر مبنای‌ قانون‌ اساسی‌ و قوانین‌ مدنی‌ که‌ از طریق‌ نمایندگان‌ منتخب‌ مردم‌ به‌ تصویب‌ رسیده‌اند، اهتمام‌ دولت‌ بر حفظ‌ آزادی‌ و استقلال‌ کشور.
تمام‌ این‌ موارد به‌ همراه‌ اصول‌ دیگر دموکراسی‌ را، غربیان‌ در کشور متبوع‌ خود مورد بحث‌ گذاشته‌ و در عینیت‌ بخشیدن‌ به‌ آن‌ تلاش‌ کرده‌اند. لیکن‌ پرسش‌ اساسی‌ آن‌ است‌ که‌ آیا خیرخواهی‌ و انسان‌دوستی‌ غربیان‌ یک‌ خصیصة‌ «فرامرزی» دارد و جهان‌ غیرغربی‌ را نیز در بر می‌گیرد یا اینکه‌ دموکراسی‌ تعریف‌ شده‌ را مخصوص‌ کشورهای‌ غربی‌ می‌دانند؟
کارنامه‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ غربیان‌ در برخورد با کشورهای‌ غیرغربی، پاسخ‌ منفی‌ را نشان‌ می‌دهد. اگر دموکراسیِ‌ رایج‌ در غرب‌ را «درجه‌ یک» بنامیم؛ از مطالعة‌ این‌ کارنامه‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ غربیان‌ هیچگاه‌ حاضر به‌ تحقق‌ دموکراسی‌ درجه‌ اول‌ در کشورهای‌ پیرامونی‌ خود نبوده‌اند. دموکراسی‌ که‌ آنان‌ خواهان‌ پیاده‌ شدن‌ در کشورهای‌ غیرغربی‌ بوده‌ و هستند، از نوع‌ «دموکراسی‌ درجه‌ سوم» است. دموکراسی‌های‌ درجه‌ دوم، دارای‌ این‌ خصوصیات‌ هستند که‌ 1. مردم‌ نقش‌ نوعی، صوری‌ و تشریفاتی‌ دارند. 2. مراد از مردم‌ فقط‌ اقشار مدرنِ‌ جامعه‌ سنتی‌ است. 3. نظام‌ سیاسی‌ آن‌ بر پایة‌ حکومت‌ (دولت‌ مطلقة‌ مدرن» است. 4. چنین‌ نظام‌هایی‌ نیز کنترل‌ شده‌ هستند. 5. نخبگان‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ آن، اکثراً‌ به‌ اشکال‌ مختلف، وابستگی‌ شدید به‌ غرب‌ دارند. 6. آنان‌ در قالب‌ برنامه‌های‌ اصلاحیِ‌ مرسوم‌ به‌ مدرنیزاسیون‌ (نوسازی) کارگزار اندیشه‌های‌ غربی‌ هستند. این‌ خصوصیات‌ دموکراسی‌ درجه‌ دوم‌ را کم‌وبیش‌ در اکثر کشورهای‌ پیرامونی‌ غرب، می‌توان‌ مشاهده‌ کرد.
تاریخ‌ معاصر ایران‌ نشان‌ می‌دهد که‌ از همان‌ آغاز برقراری‌ ارتباط‌ ایران‌ با غربِ‌ سرمایه‌داری، به‌ میزانی‌ که‌ مردم‌ برای‌ تحقق‌ دموکراسی‌ از نوع‌ غربی‌ (درجه‌ اول) تلاش‌ کرده‌اند، چیزی‌ بیش‌ از دموکراسی‌ درجة‌ دوم‌ نصیب‌ آنها نگشته‌ است. ناکامی‌ مردم‌ ایران‌ در رسیدن‌ به‌ دموکراسی‌ درجه‌ یک، علت‌ دوسویه‌ دارد؛ یک‌ طرف‌ آن‌ به‌ برخورد غرب‌ با ایران‌ منتهی‌ می‌شود و طرف‌ دیگر آن‌ به‌ نخبگان‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ مربوط‌ است.
غربیان‌ به‌ شکل‌های‌ مختلف‌ به‌ همراه‌ بسیاری‌ از نخبگان‌ مدرن‌ جامعه، در نافرجام‌ نمودن‌ پروژة‌ «دموکراسی‌ درجة‌ یک»، نقش‌ داشته‌اند. از جملة‌ این‌ راهکارها، حضور مستقیم‌ غربیان‌ در تعیین‌ آیندة‌ سیاسی‌ ایران‌ است. این‌ حضور مستقیم‌ عبارت‌ است‌ از طر‌احی‌ و اجرای‌ کودتاهای‌ نظامی‌ در ایران. از اواخر سلسلة‌ قاجاریه‌ تا پایان‌ حکومت‌ پهلوی، مردم‌ ایران‌ شاهد وقوع‌ دو کودتای‌ نظامیِ‌ سرنوشت‌سازی‌ بودند که‌ انگلیس‌ و آمریکا، در انجام‌ آن‌ نقش‌ مستقیم‌ داشتند؛ نخست‌ کودتای‌ اسفند سال‌ 1299 ش‌ توسط‌ انگلیس‌ها و دیگر کودتای‌ 28 مرداد سال‌ 1332 توسط‌ آمریکائیان‌ و به‌ طر‌احی‌ انگلیس‌ها. پیامد اصلی‌ و نهایی‌ هر دو کودتا، تثبیت‌ حکومت‌ استبدادی‌ رضاخان‌ (در کودتای‌ اول) و محمدرضا (در کودتای‌ دوم) بوده‌ است. غربیان‌ می‌توانستند از پس‌ هر کودتایی، زمینه‌ای‌ برای‌ بسط‌ حکومت‌ مردمی‌ (دموکراسی‌ درجه‌ یک) بوجود آوردند؛ لیکن‌ آنان‌ فقط‌ به‌ دموکراسی‌ درجه‌ دوم‌ رضایت‌ دادند. در اینجا برای‌ روشن‌ شدن‌ چگونگی‌ تحقق‌ این‌ وضعیت، به‌ حوادث‌ سیاسی‌ کودتای‌ 28 مرداد اشاره‌ مختصری‌ می‌کنیم.

‌نقش‌ انگلیس‌ در کودتای‌ 28 مرداد 1332
با اشغال‌ ایران‌ توسط‌ انگلیس‌ و روسیه‌ در شهریور 1320 و تضعیف‌ حکومت‌ خودکامه، مردم‌ ایران‌ مجالی‌ برای‌ آزادی‌ و استقلال‌ کشورشان‌ و احقاق‌ حقوق‌ به‌ یغما برده‌شان، پیدا کردند. اولین‌ اقدامات‌ آزادیخواهی‌ برخی‌ نخبگان‌ حاکم‌ و مردم، ملی‌ کردن‌ صنعت‌ نفت‌ ایران‌ از سلطة‌ انگلیس‌ها بود. درواقع‌ مبارزه‌ برای‌ ملی‌ کردن‌ نفت، تجربه‌ مشترک‌ نخبگان‌ و مردم‌ در تحقق‌ اصول‌ دموکراسی‌ بود. اما دولتمردان‌ انگلیس‌ که‌ تا پیش‌ از این، ایران‌ را ملک‌ استعماری‌ خود می‌دانستند، با این‌ مبارزة‌ مردمی‌ سرسختانه‌ برخورد کردند. زیرا آنان‌ پیروزی‌ ملت‌ ایران‌ را نشانة‌ از دست‌ دادن‌ منافع‌ انگلیس‌ در کشورهای‌ استعمار شده‌ می‌دانستند. چرچیل، نخست‌ وزیر دولت‌ محافظه‌کار انگلیس، بارها در زمان‌ جنگ‌ گفته‌ بود: «من‌ نخست‌ وزیر نشده‌ام‌ که‌ شاهد اضمحلال‌ امپراتوری‌ بریتانیا باشم.»(1) از این‌رو، دولت‌ انگلیس‌ به‌ طرق‌ مختلف، می‌کوشید تا ایران‌ با بحران‌ دموکراسی‌ مواجه‌ شود.
انتونی‌ ایدن، وزیر خارجة‌ سابق‌ بریتانیا، در دی‌ ماه‌ 1326، به‌ ایران‌ سفر می‌کند و در ملاقات‌های‌ خصوصی‌ با شاه‌ و زمامداران‌ ایران، آنان‌ را به‌ حمایت‌ از فکرِ‌ تجدید نظر در قانون‌ اساسی‌ و افزایش‌ اختیارات‌ شاه‌ در انحلال‌ مجلسین‌ و تشکیل‌ مجلس‌ سنا، دلگرم‌ ساخته‌ بود.(2) زیرا دولتمردان‌ انگلیس‌ به‌ توانایی‌ مجلس‌ در به‌ راه‌ انداختن‌ قیام‌ مردمی‌ علیه‌ منافع‌ نامشروعشان‌ در ایران، کاملاً‌ واقف‌ بودند. بالاخره‌ با تصویب‌ قانون‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ ایران‌ در 29 اسفند 1329 توسط‌ مجلسین، برخورد مستقیم‌ و آشکار انگلیس‌ با ایران‌ جدی‌تر شد. رادیو لندن، در تفسیر پیرامون‌ طرح‌ ملی‌ شدن‌ نفت‌ چنین‌ اظهار نظر کرد: «امروز پارلمان‌ ایران‌ پیشنهاد ملی‌ کردن‌ صنعت‌ نفت‌ را در کشور تصویب‌ کرد. این‌ پیشنهاد از طرف‌ عده‌ معدودی‌ از مرتجعان‌ و ثروتمندان‌ و همچنین‌ یک‌ عده‌ ملاهای‌ متعصب‌ که‌ در رأس‌ آنها سید ابوالقاسم‌ کاشانی‌ قرار گرفته، پشتیبانی‌ می‌شود.»(3)
بدین‌ ترتیب، دولت‌ انگلیس‌ به‌ منظور حفظ‌ منافع‌ نامشروع‌ خود، چاره‌ای‌ غیر از برکناری‌ دکتر مصدق‌ از پست‌ نخست‌ وزیری‌ و تضعیف‌ مجلس‌ شورا نمی‌دید. لذا سفارت‌ انگلیس‌ به‌ شاه‌ فشار آورد تا قوام‌ را جانشین‌ دکتر مصدق‌ کند. رابین‌ زنیر که‌ در کسوت‌ استادی‌ دانشگاه‌ آکسفورد برای‌ تقویت‌ ذهنیت‌ ضد دولتی‌ به‌ ایران‌ اعزام‌ شده‌ معتقد بود که‌ «به‌نظر من‌ این‌ یک‌ اشتباه‌ تاکتیکی‌ خواهد بود که‌ هرگونه‌ مبارزة‌ علنی‌ به‌ نفع‌ قوام‌ صورت‌ بگیرد. ما این‌ کار را در مورد سید ضیأ کردیم‌ و نتیجة‌ خوبی‌ نداد.» لذا به‌ سفارت‌ انگلیس‌ توصیه‌ کرد که: «سفارت‌ بدون‌ اینکه‌ این‌ تصور را ایجاد کند که‌ از عمرو پشتیبانی‌ و با زید مخالفت‌ می‌کند، باید به‌نحوی‌ اقدام‌ کند که‌ هر کس‌ جانشین‌ مصدق‌ می‌شود گمان‌ کند که‌ در نتیجة‌ تشویق‌ و توصیة‌ سفارت‌ به‌ این‌ مقام‌ رسیده‌ است.»(4) انگلستان‌ با توجه‌ به‌ همین‌ نکته‌ دست‌ به‌ کار طر‌احی‌ کودتای‌ نظامی‌ علیه‌ دولت‌ مصدق‌ می‌شود، ولی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ مقصود رقیب‌ تازه‌ نفسی‌ را در کنار خود احساس‌ می‌کردند. آمریکائیان‌ که‌ سیاست‌ سلطه‌ بر ایران‌ را جدی‌تر گرفته‌ بودند و از طرفی‌ هم‌ بر این‌ باور بود که‌ سقوط‌ دکتر مصدق‌ موجب‌ روی‌ کار آمدن‌ کمونیست‌های‌ مورد حمایت‌ شوروی‌ می‌شود. لذا وزیر خارجه‌ انگلستان، انتونی‌ ایدن، تمام‌ تلاش‌ خود را برای‌ از بین‌ بردن‌ این‌ تصور آمریکائیان‌ و مشارکت‌ دادن‌ آنان‌ در اجرأ طرح‌ کودتای‌ نظامی، صرف‌ کرد. سر سام‌ فال، یکی‌ از اعضای‌ وزارت‌ خارجة‌ انگلیس‌ که‌ برای‌ طرح‌ کودتا به‌ واشنگتن‌ عزیمت‌ کرده‌ بود، گفته‌ است:
«ما به‌ آنجا رفتیم‌ تا آمریکایی‌ها را مجاب‌ کنیم‌ که‌ هیچگونه‌ توافقی‌ با مصدق‌ ممکن‌ نیست‌ و باقی‌ ماندن‌ او در قدرت‌ برای‌ مصالح‌ هر دوی‌ ما خطرناک‌ است؛ همچنین‌ قصد ما این‌ بود که‌ دربارة‌ وسایلی‌ که‌ برای‌ تغییر حکومت‌ در اختیار داشتیم، توضیحاتی‌ به‌ آن‌ بدهیم. بعد از مدتی‌ بحث‌ و گفتگو احساس‌ کردیم‌ که‌ آنها پذیرفته‌اند که‌ باقی‌ ماندن‌ مصدق‌ در قدرت‌ سرانجام‌ به‌ تسلط‌ کمونیست‌ها منجر خواهد شد.»(5)
سرانجام‌ آمریکا در طرح‌ کودتای‌ نظامی‌ با انگلیس‌ وارد همکاری‌ شد و به‌ کمک‌ سازمان‌ سیا ابتکار عمل‌ را به‌دست‌ گرفت. انگلیسی‌ها از اینکه‌ امریکا مجری‌ طرح‌ باشد چندان‌ مخالفتی‌ نداشته‌ که‌ آن‌ را به‌ نفع‌ خود می‌دانستند. زیرا چهرة‌ ضددموکراسی‌ بودن‌ انگلستان‌ در اذهان‌ عمومی‌ ایران‌ و جهان، کمتر برملا می‌گشت‌ و از طرفی‌ هم‌ دولت‌ که‌ مورد علاقه‌اش‌ نبود، سرنگون‌ شده‌ بود. باری‌ روبین‌ گفته‌ است: «انگلیسی‌ها برخلاف‌ آمریکایی‌ها، دربارة‌ نقش‌ حساسی‌ که‌ در این‌ کار داشتند، سکوت‌ اختیار کردند و گناه‌ همه‌ مسائل‌ را به‌ گردن‌ آمریکایی‌ها انداختند.»(6)

‌نقش‌ آمریکا در کودتای‌ 28 مرداد 1332
آمریکا که‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ به‌ بعد، به‌ دلیل‌ وجود ذخایر عظیم‌ نفتی‌ در خاورمیانه‌ و بعدها به‌ دلیل‌ بازار مصرفی‌ آن، توجه‌ جدی‌تری‌ نسبت‌ به‌ ایران‌ پیدا کرده‌ بود. این‌ احساس‌ از زمان‌ وارد شدن‌ سربازان‌ آمریکایی‌ در اواخر 1320، به‌ اعمال‌ نفوذ در دولت‌ ایران‌ تبدیل‌ شد. در یکی‌ از گزارش‌های‌ سفارت‌ آمریکا رد همان‌ زمان، آمده‌ است: «به‌ مصلحت‌ بودنِ‌ گمارده‌ شدن‌ فوریِ‌ آمریکائیان‌ در مواضع‌ استراتژیک‌ دولت‌ ایران‌ و بخصوص‌ لزوم‌ اعزام‌ یک‌ هیئت‌ نظامی‌ به‌ منظور نظارت‌ و در صورت‌ امکان‌ خنثی‌ کردن‌ هرگونه‌ توطئه‌ داخلی‌ در ارتش‌ ایران.»(7) شاه‌ جوان، توانسته‌ بود ضمن‌ جلب‌ حمایت‌ آمریکائیان‌ نسبت‌ به‌ خود، آن‌ها را متقاعد سازد که‌ «تا زمانی‌ که‌ مردم‌ آموزش‌ کافی‌ برای‌ درک‌ اصول‌ حکومت‌ دموکراتیک‌ نیافته‌ و قادر به‌ تفکر انفرادی‌ و هوشیارانه‌ نیستند، کشور نمی‌تواند چنان‌که‌ مطلوب‌ اوست، واقعاً‌ دموکراتیک‌ شود.»(8) این‌ گفته‌ شاه‌ کاملاً‌ در ذهنیت‌ آمریکائیان‌ نسبت‌ به‌ جامعة‌ ایرانی، جا افتاده‌ بود، به‌طوری‌ که‌ نمایندة‌ ادارة‌ خدمات‌ استراتژیک‌ آمریکا در تهران‌ اشعار می‌داشت: «تا زمانی‌ که‌ آموزش‌ عمومی‌ در ایران‌ به‌ نتیجه‌ نرسیده‌ و شعور سیاسی‌ مردم‌ پیشرفت‌ نکرده‌ و گروهی‌ از اعضای‌ بلندپایة‌ دولت‌ که‌ به‌خوبی‌ آموزش‌ دیده‌ باشند تشکیل‌ نشده‌ است، ایران‌ مانند کودکی‌ خردسال‌ نیاز به‌ یک‌ دست‌ نیرومند برای‌ حکومت‌ کردن‌ دارد.»(9) امریکا، ابتدا در نزاع‌ میان‌ دولت‌ دکتر مصدق‌ و بریتانیا، موضع‌ بی‌طرفی‌ را اتخاذ کرده‌ بود. اتخاذ چنین‌ موضعی‌ از طرف‌ آمریکا حساب‌ شده‌ بود، زیرا آمریکا مایل‌ بود، از طرفی‌ وضعیت‌ مقتدرانة‌ انگلستان‌ را در ایران‌ تضعیف‌ کند و از طرفی‌ هم‌ انگلیسی‌ها را وادار به‌ همکاری‌ با خود نماید. چنانکه‌ همین‌ مقصود هم‌ تحقق‌ پیدا کرد. زیرا موقعیت‌ انگلیسی‌ها به‌ دلیل‌ این‌ نزاع‌ بیش‌ از پیش، در ایران‌ متزلزل‌ شده‌ و آنان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بودند که‌ برای‌ سامان‌ دادن‌ اوضاع‌ به‌ نفع‌ خود، چاره‌ای‌ غیر از همکاری‌ با آمریکا ندارند. نیاز انگلیسی‌ها به‌ همکاری‌ آمریکا با آنها را از این‌ گفتة‌ وود هاوس‌ فرماندة‌ سازمان‌ 16M انگلیس‌ معلوم‌ می‌گردد که: «من‌ از ابتدا متقاعد شده‌ بودم‌ که‌ برای‌ جلوگیری‌ از یک‌ کودتای‌ روسی‌ در ایران، همکاری‌ بریتانیا و ایالات‌ متحده‌ آمریکا ضروری‌ است.»(10)
ایدن، وزیر خارجه‌ انگلیس‌ برخلاف‌ گذشته‌ که‌ سهیم‌ شدن‌ شرکت‌های‌ آمریکایی‌ در نفت، ایران‌ را نمی‌پسندید، اکنون‌ معتقد بود که‌ دلیلی‌ وجود ندارد که‌ شرکت‌های‌ نفتی‌ آمریکایی‌ در بهره‌برداری‌ از منافع‌ نفتی‌ ایران‌ وارد نشوند. وی‌ می‌گوید: «من‌ از آمریکایی‌ها می‌خواستم‌ تا آنها در بهره‌برداری‌ از نفت‌ ایران‌ شریک‌ شوند. من‌ معتقد بودم، تنها راه‌ حل‌ مسأله، سهیم‌ شدن‌ آمریکایی‌ها در نفت‌ ایران‌ است.»(11)
وقتی‌ گردانندگان‌ اصلی‌ امریکا از شدت‌ احتیاج‌ انگلیسی‌ها به‌ خودشان‌ مطمئن‌ شدند، در یک‌ چرخش‌ ناگهانی‌ از سیاست‌ بی‌طرفانه، حالت‌ جانبدارانه‌ از مواضع‌ بریتانیا را اتخاذ کرد. سیاست‌ جدید برعهدة‌ جمهوری‌خواهان‌ که‌ بواسطه‌ ریاست‌ جمهوری‌ آیزنهاور قدرت‌ را به‌دست‌ آورده‌اند، گذاشته‌ شده‌ تا پیش‌ از حکومت‌ آیزنهاور، برخی‌ از کارشناسان‌ وزارت‌ خارجه‌ آمریکا (مانند پل‌ نیتز که‌ در زمان‌ حکومت‌ دکتر مصدق‌ رئیس‌ ادارة‌ برنامه‌ریزی‌ سیاسی‌ در وزارت‌ خارجة‌ آمریکا بود) بر مبنای‌ سیاست‌ بی‌طرفی‌ آمریکا، تلاش‌ کردند از طریق‌ راه‌های‌ مسالمت‌آمیز اختلاف‌ میان‌ انگلیس‌ و ایران‌ را حل‌ کنند. اما با تغییر سیاست‌ آمریکا، این‌ تلاش‌ مسکوت‌ گذاشته‌ شد. پل‌ نیز دربارة‌ برخورد سیاست‌گردانان‌ جدید امریکا با طرح‌ او گفته‌ است: «وقتی‌ جان‌ فاستر دالس‌ وزیر خارجه‌ شد، من‌ قویاً‌ از او خواستم‌ مذاکرات‌ را از جایی‌ که‌ قطع‌ شده‌ بود از سر بگیرد تا به‌ مصدق‌ نشان‌ داده‌ شود که‌ نخواهد توانست‌ هیچ‌ معامله‌ای‌ بهتر از آنچه‌ با او توافق‌ کرده‌ بودیم‌ [پیشنهاد تشکیل‌ یک‌ کنسرسیوم‌ بین‌المللی‌ از کمپانی‌های‌ نفت‌ آمریکایی‌ و اروپایی‌ و اعطأ وام‌ 50 میلیون‌ دلاری‌ توسط‌ سازمان‌ تدارکات‌ دفاعی‌ آمریکا] بکند. لیکن‌ دالس‌ به‌ هندرسون‌ [سفیر امریکا در ایران] و من‌ اجازه‌ نداد مذاکرات‌ را از سر بگیریم. به‌زودی‌ دریافتیم‌ که‌ دالس‌ بر این‌ باور است‌ که‌ ما زیاده‌ از حد‌ برای‌ مصدق‌ اهمیت‌ قایل‌ شده‌ایم‌ و اصولاً‌ در مورد مسایل‌ خاورمیانه‌ سیاست‌ درستی‌ را دنبال‌ نکردیم‌ «جان‌ فاستر دالس‌ به‌ کمک‌ برادرش‌ آلن‌ دالس‌ رئیس‌ سازمان‌ مرکزی‌ اطلاعات، برای‌ حل‌ مسئله‌ مصدق‌ به‌ شیوه‌های‌ مستقیم‌تری‌ متوسل‌ شدند که‌ موجب‌ شگفتی‌ من‌ نگردید.»(12)
بدین‌ ترتیب، انگلیس‌ و آمریکا با طرح‌ریزی‌ و اجرای‌ کودتای‌ نظامی‌ 28 مرداد، کاملاً‌ نشان‌ دادند که‌ تحقق‌ دموکراسی‌ از نوع‌ غربی‌ آن‌ (درجه‌ یک) برای‌ آنها اهمیت‌ ندارد. آنچه‌ مهم‌ است‌ حفظ‌ منافع‌ نامشروع‌ غربیان‌ در کشورهای‌ مستعمرة‌ غیرغربی‌ است‌ و البته‌ این‌ حفظ‌ منافع‌ از طریق‌ حاکمان‌ خودکامه‌ خیلی‌ بهتر و بیشتر تأمین‌ می‌گردد. دکتر حبیب‌ لاجوردی‌ (استاد و رئیس‌ بخش‌ مطالعات‌ خاورمیانة‌ دانشگاه‌ هاروارد) در تحقیق‌ خود پیرامون‌ «سرآغاز پشتیبانی‌ آمریکا از حکومت‌ فردی‌ در ایران» می‌نویسد: «شاید خواننده‌ به‌ این‌ فکر بیفتد که‌ بریتانیای‌ کبیر و ایالات‌ متحده‌ آمریکا که‌ خودشان‌ دارای‌ رژیم‌های‌ دموکراتیک‌ هستند، باید با حکومت‌ مشروطه‌ در ایران‌ نظر مساعدی‌ داشتند. ولی‌ آنها به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ با وجود «سلطنت‌ خودکامه‌ و با ثبات» از منافعشان‌ در ایران‌ بهتر حمایت‌ می‌شود تا «سلطنت‌ مشروطة‌ بی‌ثبات» در غرب‌ به‌جای‌ اینکه‌ نفوذ قابل‌ ملاحظة‌ خود را برای‌ پیشبرد نهادهای‌ دموکراتیک‌ به‌ کار اندازد و بدین‌سان‌ به‌ مردم‌ (یا دست‌ کم‌ طبقة‌ متوسط‌ با سواد) برای‌ مشارکت‌ در نظام‌ سیاسی‌ کشور کمک‌ کند، نهادهای‌ شکننده‌ای‌ را که‌ تازه‌ شروع‌ به‌ پا گرفتن‌ کرده‌ بودند، خُرد و متلاشی‌ ساخت.»(13)

‌نقش‌ نخبگان‌ سیاسی‌ مشروطه‌خواه‌ در تحقق‌ دموکراسی‌ درجه‌ دوم‌
در عدم‌ تحقق‌ دموکراسی‌ درجه‌ یک‌ در ایران، انگلیس‌ و امریکا تنها نقش‌ نداشتند. بلکه‌ نخبگان‌ سیاسی‌ و بسیاری‌ از آزادیخواهان‌ متجدد و در کنار آنان‌ متحجرین، خواسته‌ یا ناخواسته، حاضر به‌ تجربه‌ این‌ نوع‌ دموکراسی‌ نبودند. تجددطلبان‌ آزادیخواه‌ که‌ غالباً‌ تربیت‌ شدگان‌ فرنگ‌ بودند، به‌ دلیل‌ آگاهی‌ و تجربة‌ سطحی‌ آنان‌ از دموکراسی‌های‌ غربی، فاقد یک‌ نظریه‌ منسجم‌ اجتماعی‌ و برنامه‌های‌ مترقیانه‌ در عرصة‌ سیاست‌ و فرهنگ‌ بودند. درواقع‌ آنان، نه‌ غرب‌ و غربیان‌ را خوب‌ درک‌ کرده‌ و نه‌ درک‌ درستی‌ از ملت‌ و نظام‌ سیاسی‌ ایران‌ داشتند. به‌ همین‌ دلیل‌ اکثریت‌ آنان، وقتی‌ به‌ قدرت‌ سیاسی‌ نزدیک‌ می‌شدند، چهرة‌ آزادیخواهانه‌شان‌ را از دست‌ می‌دادند و یا با وجود ثبات‌ قدم‌ در عقیده‌شان، توانایی‌ بسیج‌ توده‌ها در مقابل‌ توطئه‌ علیه‌ دموکراسی‌ نوپا را نداشتند. به‌ زعم‌ دکتر کاتوزیان، حتی‌ اگر بیگانگان‌ هیچ‌گونه‌ دخالتی‌ در امور ایران‌ نمی‌کردند، باز حکومت‌ استبدادی‌ برقرار بود. زیرا عموم‌ وزیران‌ و وکیلان‌ و والیان‌ حاضر نمی‌شدند بخشی‌ از منافع‌ خصوصی‌ خود را با منافع‌ عمومی‌ اجتماع‌ یکسان‌ بدانند و یا روشنفکران‌ و ترقی‌خواهان‌ نسبت‌ به‌ تحقق‌ آرزوهایشان، در فرصت‌ به‌دست‌ آمده، بسیار عجولانه‌ و افراطی‌ عمل‌ می‌کردند.(14)
یکی‌ از اشتباهات‌ بزرگ‌ آزادیخواهان‌ متجدد در تجربه‌ انقلاب‌ مشروطه‌ و حوادث‌ دهه‌ بیست، آن‌ است‌ که‌ تا پیش‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ سعی‌ در جذب‌ حمایت‌ جامعه‌ سنتی‌ و علما داشتند، اما بلافاصله‌ بعد از تصاحب‌ و اطمینان‌ از عدم‌ وجود هرگونه‌ مانع‌ استبدادی، تعهدات‌شان‌ به‌ خواسته‌های‌ جامعة‌ سنتی‌ را فراموش‌ می‌کنند. بدین‌ ترتیب، پایگاه‌ اجتماعی‌ آنان، بدون‌ آنکه‌ خود بفهمند، تحلیل‌ رفته‌ تا آنجا که‌ با یک‌ کودتای‌ نظامی‌ ساده‌ از قدرت‌ کنار زده‌ می‌شوند.
دکتر مصدق‌ و جبهه‌ ملی‌ که‌ مهمترین‌ حزب‌ پشتیبانی‌ کننده‌ او در دورة‌ دوم‌ به‌ قدرت‌ رسیدن‌ (بعد از سی‌ تیر 1331) بود؛ دچار همین‌ اشتباه‌ خطرناک‌ شدند. به‌ تعبیر یکی‌ از مورخان، در مرداد 1332، دکتر مصدق‌ کاملاً‌ بر اوضاع‌ مسلط‌ بود. به‌ طوری‌ که‌ از سال‌ 1304 به‌ این‌ سو، چنان‌ قدرت‌ فراوانی‌ در دست‌ نخست‌ وزیر و چنان‌ قدرت‌ اندکی‌ در دست‌های‌ شاه‌ سابقه‌ نداشت. اما با گسترده‌تر شدن‌ شکاف‌ میان‌ طبقات‌ سنتی‌ و طبقات‌ متوسط‌ مدرن‌ در درون‌ جبهه‌ ملی، دکتر مصدق‌ حامیان‌ قدرتمند خود را یکی‌ پس‌ از دیگری‌ از دست‌ داد.(15)
با وجود تماس‌ آزادیخواهان‌ متجدد با غرب، آنان‌ از آشنایی‌ عمیق‌ با غرب‌ و سیاست‌ منسجمی‌ که‌ بتواند به‌ موقع‌ طرح‌های‌ غربیان‌ را پیش‌بینی‌ و تحلیل‌ موضع‌گیری‌ کند، محروم‌ بودند. در واقع‌ دولتمردان‌ مدرنِ‌ آزادیخواه، بیش‌ از اندازه‌ به‌ دوستی‌ و رفاقت‌ غربیان‌ خوش‌بین‌ بودند. آنان‌ به‌ این‌ حقیقت‌ پی‌ نبرده‌ بودند که‌ غربیان‌ منافع‌ و مصالح‌ کشورشان‌ را در درجة‌ اول‌ قرار می‌دهند. لذا پس‌ از کودتای‌ نظامی‌ توسط‌ امریکا، رهبران‌ ملی‌ دیگر نتوانستند مردم‌ را به‌ دور خود جمع‌ کنند. دکتر مهدوی‌ در تحلیلی‌ نهایی‌ از نهضت‌ ملی‌ ایران‌ گفته‌ است:
«خلاصه‌ آنکه‌ رهبران‌ نهضت‌ ملی‌ ایران‌ براساس‌ برداشتهای‌ [مبالغه‌آمیز و دموکراتیک‌ نسبت‌ به‌ مقاصد آمریکا] آن‌چنان‌که‌ باید و شاید آشنایی‌ و شناسایی‌ لازم‌ از چگونگی‌ ماهیت‌ سیاسی‌ آمریکا و اهداف‌ مورد نظر این‌ کشور در خاورمیانه‌ و ترتیبات‌ پیچیدة‌ بازار نفت‌ جهان‌ را نداشتند و به‌ همین‌ جهت‌ در قبال‌ تغییر موضع‌ آمریکاییان‌ که‌ یکی‌ در بدو تشکیل‌ دولت‌ مصدق‌ و دیگری‌ به‌ هنگام‌ روی‌ کار آمدن‌ جمهوریخواهان‌ روی‌ داد با نوعی‌ غافلگیری‌ روبرو شدند.»(16)
دکتر مصدق‌ براساس‌ همین‌ پندار خوش‌بینانه‌ و دموکراتیک‌ از اهداف‌ امریکا، یک‌ روز قبل‌ از کودتای‌ 28 مرداد، با سفیر آمریکا گفتگوی‌ مفصلی‌ انجام‌ داده‌ و از آمریکاییان‌ وعده‌ می‌گیرد که‌ در صورت‌ برقراری‌ دوبارة‌ نظم‌ و قانون‌ آمریکا به‌ دولت‌ مصدق‌ کمک‌ خواهد کرد. دکتر مصدق‌ براساس‌ همین‌ پندار نادرست، به‌جای‌ آنکه‌ مردم‌ را در صحنه‌ سیاسی‌ نگهدارد، به‌ ارتش‌ فرمان‌ داد تا خیابان‌ها را از همة‌ تظاهرکنندگان‌ پاک‌ سازند. یعنی‌ برای‌ پراکنده‌ کردن‌ مردمی‌ که‌ به‌ گفتة‌ خود او پشتیبان‌ اصلی‌ او بودند، از ارتش، دشمن‌ پیشین، استفاده‌ کرد.(17)

‌توهم‌های‌ احیأ شده‌ در ایران‌ امروز
متأسفانه‌ بعد از گذشت‌ چند دهه‌ از تجربه‌ ناموفق‌ مشروطه‌خواهان‌ متجدد، هنوز میراث‌داران‌ نهضت‌ مقاومت‌ ملی‌ از تاریخ‌ مبارزات‌ مردمی‌ عبرت‌ نگرفته‌اند. آزادیخواهان‌ متجدد با اسطوره‌ کردن‌ نهضت‌ ملی‌ و دکتر مصدق، راه‌ هرگونه‌ انتقاد از خود و پندآموزی‌ از تاریخ‌ را بر خود بسته‌اند. آنان‌ هنوز بر این‌ باورند که‌ آمریکا نه‌ فقط‌ «شیطان‌ بزرگ» نیست‌ که‌ «دوست‌ درجه‌ اول» ایران‌ است. خصلت‌های‌ مردم‌گرایانة‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ توده‌ ایران، باعث‌ سوق‌ دادن‌ بیش‌ از پیش‌ آنان‌ به‌ سمت‌ آمریکا و دیگر غربیان‌ شده‌ است. غرب‌گرایان‌ ایرانی‌ از دولت‌مردان‌ آمریکایی‌ می‌خواهند آن‌ دسته‌ از شرق‌شناسان‌ و ایران‌شناسانی‌ را که‌ با آنان‌ ارتباط‌ نزدیکی‌ دارند در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌گذاری‌های‌ دولت، دخالت‌ دهند. و از سوی‌ دیگر با هراسناک‌ نشان‌ دادن‌ حاکمیت‌ سنت‌گرایان‌ و بنیادگرایان‌ (جایگزینی‌ برای‌ خطر کمونیسم) در ایران‌ و اینکه‌ در نهایت‌ آیندة‌ سیاسی‌ به‌دست‌ نوگرایان‌ خواهد افتاد، تلاش‌ دارند، نظر دولت‌مردان‌ آمریکایی‌ و دیگر کشورهای‌ غربی‌ را به‌سوی‌ خود معطوف‌ سازند تا به‌ این‌ وسیله‌ ضعف‌ اقتدار سیاسی‌شان‌ در ایران‌ را جبران‌ کنند.(18) ابراهیم‌ یزدی، از رهبران‌ نهضت‌ آزادی، در آبان‌ سال‌ 1373 در سمینار «شورای‌ سیاستگذاری‌ خاورمیانه» خطاب‌ به‌ دولتمردان‌ آمریکایی‌ گفته‌ است:
«باید بگویم‌ بعد از گذشت‌ 30 سال‌ نسل‌ جدیدی‌ از شرق‌شناسان‌ پدید آمده‌اند که‌ خیلی‌ بهتر و عمیق‌تر از اسلاف‌ خود، اسلام‌ و مسلمانان‌ را می‌فهمند و منصفانه‌ قضاوت‌ می‌کنند. اما خیلی‌ از آنها در مقام‌ تصمیم‌گیری‌های‌ دولتی‌ نیستند و نقش‌ در سیاستگذاری‌ها ندارند. در مورد دو گروه‌ یا دو روند و جریان‌ اسلامی، روشنفکران‌ نوگرا یا احیاگر و سنت‌گرایان، تمام‌ شواهد حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ در فاز اول، قدرت‌ سنت‌گرایان‌ رشد می‌کند. در نتیجه‌ سنت‌گرایان‌ با موضوعات‌ جدی‌ جدیدی‌ روبه‌رو می‌شوند که‌ یا قادر به‌ حل‌ آنها نخواهند بود یا آنکه‌ برای‌ حل‌ آنها باید از مواضع‌ سنتی‌ خود دست‌ بردارند.»
این‌ امر خود سبب‌ آن‌ می‌شود که‌ در گرایش‌های‌ مردم‌ و در روابط‌ آنها با سنت‌گرایان‌ تغییراتی‌ به‌وجود آید و به‌ طرف‌ نوگرایان‌ دینی، که‌ قادرند به‌ سؤ‌الات‌ بسیار مهم‌ و اساسی‌ جامعه‌ جواب‌های‌ جدیدی‌ بدهند، روی‌ آورند.»(19)
این‌ امر خود سبب‌ آن‌ می‌شود که‌ در گرایشهای‌ مردم‌ و در روابط‌ آنها با سنت‌گرایان‌ تغییراتی‌ به‌وجود آید و به‌ طرف‌ نوگرایان‌ دینی، که‌ قادرند به‌ سئوالات‌ بسیار مهم‌ و اساسی‌ جامعه‌ جوابهای‌ جدیدی‌ بدهند، روی‌ آورند. اما ظاهراً، آزادیخواهان‌ متجدد همانند رهبران‌ سلف‌ خود (جبهه‌ ملی‌ و دولت‌ مصدق) به‌ درک‌ عمیقی‌ از ساخت‌ قدرت‌ در روابط‌ بین‌الملل‌ و سیاست‌های‌ تو بر تو غربیان‌ و نیز وضعیت‌ رو به‌ افول‌ ایدئولوژی‌های‌ سیاسی‌ غرب، نرسیده‌اند. آنان‌ هنوز به‌ این‌ حقیقت‌ واقف‌ نشده‌اند که‌ «لیبرالیسم‌ نو» در غرب‌ که‌ از دهه‌ پنجاه‌ به‌ بعد مجدداً‌ احیا شده‌ بود، اینک‌ با چالش‌های‌ جدی‌ تئوریک‌ و کارآمدی‌ مواجه‌ است‌ و تجربة‌ یک‌ قرن‌ اخیر نشان‌ داده‌ است‌ که‌ لیبرالیسم‌ هرگاه‌ با چالش‌های‌ جدی‌ مواجه‌ شود در جهت‌ مشروعیت‌ بخشی‌ و ظهور حکومت‌های‌ فاشیستی‌ حرکت‌ می‌کند. لیبرالیسم‌ نو در این‌ مرحلة‌ گذار از بهترین‌ خود (خواسته‌ یا ناخواسته)؛ یعنی‌ روشنفکران‌ کشورهای‌ پیرامونی، بیشترین‌ استفاده‌ را می‌برد. بنابراین، اولین‌ قربانیان‌ لیبرالیسم‌ فاشیستی، نوگرایانی‌ هستند که‌ از هراس‌ فاشیسم‌ به‌ لیبرالیسم‌ پناه‌ می‌برند. این‌ گروه‌ برای‌ نجات‌ خود از تجربة‌ یک‌ راه‌ هولناک‌ و ضدمردمی، باید به‌ خود آیند و بر «شیطان‌ بزرگ» بودنِ‌ امریکا ایمان‌ آورده‌ و به‌ صفوف‌ یکپارچة‌ مردمی‌ بپیوندند. آنان‌ می‌بایست‌ به‌ این‌ باور برسند که‌ شیطان‌ بزرگ‌ به‌ دلیل‌ روحیة‌ استکباریش، هرگز تاب‌ تحمل‌ ملتی‌ هم‌شأن‌ و هم‌تراز خود را ندارد. صدای‌ پای‌ استکبار جهانی، هرجا به‌ گوش‌ رسیده‌ چیزی‌ غیر از دموکراسی‌ درجه‌ دوم‌ نبوده‌ است. غربیان‌ برای‌ کشورهای‌ پیرامونی، هیچگاه، دموکراسی‌ درجه‌ یک‌ را به‌ ارمغان‌ نمی‌آوردند.

«گفتگوی‌ تمدنها» مجالی‌ برای‌ زدودن‌ تو‌هم‌ها
بحث‌ «گفتگوی‌ تمدنها» از این‌ حیث‌ فرصت‌ بسیار مناسبی‌ است‌ که‌ حکومت‌ اسلامی‌ ذهنیت‌ منفی‌ غربیان‌ نسبت‌ به‌ آرا و اندیشه‌های‌ سنت‌گرایان‌ اسلامی‌ را که‌ توسط‌ شرق‌شناسان‌ و روشنفکران‌ بوجود آمده، از بین‌ برده‌ و با اقتدار ملی‌ به‌ آنان‌ نشان‌ دهند که‌ سنت‌گرایان‌ اسلامی‌ خواهان‌ همنشینی‌ یکسان‌ و مسالمت‌آمیز میان‌ همة‌ تمدن‌ها هستند. بنابراین، معرفی‌ سالم‌ تمدن‌ اسلامی‌ درصورتی‌ تحقق‌ می‌یابد که‌ از نیروهای‌ اصیل‌ و معتقد به‌ اسلام‌ و تمدن‌ اسلامی، بهره‌ بگیریم، مانند اعضأ هیئتی‌ که‌ امام‌ خمینی1 برای‌ دعوت‌ گورباچف‌ به‌ «گفتگوی‌ تمدنی» به‌ شوروی‌ فرستاد.

‌پی‌نوشت‌ها :
.1 عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، سیاست‌ خارجی‌ ایران‌ در دوران‌ پهلوی، نشر البرز، 1375، ص‌ 127.
.2 همان، ص‌ 132.
.3 اسماعیل‌ اقبال، نقش‌ انگلیس‌ در کودتای‌ 28 مرداد 1332، انتشارات‌ اطلاعات، 1375، ص‌ 53.
.4 فخرالدین‌ عظیمی، بحران‌ دموکراسی‌ در ایران. ترجمه‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، بیژن‌ نوذری، نشر البرز، چ‌ دوم، 1374، ص‌ 388.
.5 نقش‌ انگلیس‌ در کودتای‌ 28 مرداد 1332، ص‌ 133.
.6 همان، ص‌ 182.
.7 حبیب‌ لاجوردی، سرآغاز پشتیبانی‌ آمریکا از حکومت‌ فردی‌ در ایران، ترجمه‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، مجله‌ اطلاعات‌ سیاسی‌ – اقتصادی، ش‌ 118 – 117، ص‌ 74.
.8 همان، ص‌ 73.
.9 همان، صص.
.10 نقش‌ انگلیس، ص‌ 166.
.11 همان، ص‌ 174.
.12 پل‌ نیتز، ایران، شاه‌ و مصدق، ترجمة‌ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، مجله‌ اطلاعات‌ سیاسی‌ – اقتصادی، ش‌ 136 – 135، 1377، ص‌ 92.
.13 سرآغاز پشتیبانی، ص‌ 80.
.14 محمدعلی‌ همایون‌ کاتوزیان، «استبداد، دموکراسی‌ و نهضت‌ ملی، نشر مرکز، چ‌ دوم، 1375، ص‌ 56.
.15 یرراند آبراهامیان، «ایران‌ بین‌ دو انقلاب»، ترجمة‌ احمد گل‌محمدی‌ و محمدابراهیم‌ فتاحی، نشر نی، چ‌ دوم، 1377، ص‌ 338. همچنین‌ رجوع‌ کنید به: کیوان‌ لؤ‌لویی، «تحزب‌ در دهه‌ 20»، مجله‌ اطلاعات‌ سیاسی‌ – اقتصادی، ش‌ 140 – 139، اردبیهشت‌ 1378، ص‌ 110.
.16 سیاست‌ خارجی‌ ایران‌ در دوران‌ پهلوی، ص‌ 207.
.17 ایران‌ بین‌ دو انقلاب، ص‌ 344.
.18 برای‌ مثال‌ بنگرید به: کاتوزیان‌ «استبداد، دموکراسی‌ و نهضت‌ ملی». علی‌ رضاقلی، «جامعه‌شناسی‌ نخبه‌کشی»، گفت‌وگوی‌ مجلة‌ دنیای‌ سخن‌ (ش‌ 81، 1377) با ابراهیم‌ یزدی.
.19 ابراهیم‌ یزدی، جنبش‌ احیاگری، چالش‌ها و بحران‌ها، مجله‌ کیان، ش‌ 30، ص‌ 15.
http://www.porsojoo.info/fa/node/3361اد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *