نویسنده: دکتر سید احمد غفاری قرهباغ
در دنیای جدید سوژه خود را ملزم به رعایت یک سیره و سنّت و سبک نمیبیند؛ لذا علاقهمند به تجربه نمودن جهانها و دنیاهای متعدد است. در این راستا، میتوان به تزریق مداوم آرزومندی و آزمندی به الگوها و سبک های مختلف در زندگی به عنوان فاکتورهای تنوّع بخش و نافی اصالت هر گونه روش و سبک، توجّه نمود.
چندی است که سخن گفتن از سبک زندگی در جوامع علمی ایرانی شایع شده است. البته این مسئله نیز مانند بسیاری از مسائل بنیادین دیگر، به دلیل تأکید و پیگیری مدبرانهی مقام معظم رهبری، به پیشخوان مباحث علوم انسانی ورود نموده است. در این میان، آشنایی با جریانها و دورانهای تاریخی معروف در غرب و تأثیر آنها در سبک زندگی غربی، در تبیین مدل رقیب با این سبک، بسیار مؤثر و مفید خواهد بود. در این نوشتار، به اختصار به تبیین مفهومی و ساختاری جریان پستمدرنیسم پرداخته شده و در نهایت، اقتضائات حیاتشناختی این جریان مورد بررسی قرار گرفته است.
مفهوم پستمدرنیسم
در زبان انگلیسی واژهی «Post» غالباً زمانی به صورت پیشوند به کار میرود که مقصود گوینده بیان استمرار و پیشروندگی در متعلّق و پسآمد این قید باشد. این واژه در زبان فارسی، به معنای «فرا»، «پس» و «پسا» ترجمه شده است. واژهی پستمدرنیسم[1] نیز در زبان فارسی به معنای پسامدرنیسم، فراتجددگرایی و نوگرایی ترجمه شده است. این واژه اولین بار در سال 1979 میلادی، در عنوان کتابی به نام «وضعیت پستمدرن»، نوشتهی «ژان فرانسوا لیوتارد»، مورد استفادهی محققان فلسفی قرار گرفت.
از پستمدرنیسم در معنای اصطلاحی، به معنای جریانی که پس از مدرنیسم شکل گرفته است، یاد میشود. این جریان در پی عدم خرسندی و تلخکامیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در حدود سال 1968، به خصوص برای نسل جوانِ غربی و در اروپای غربی و آمریکا شکل گرفت. البته اینکه پستمدرنیسم تابعِ مدرنیسم و تداومبخش مدرنیسم است یا ضد آن است، مورد اختلاف محققینِ مباحث مدرنیتهشناسی است. برخی پستمدرنیسم را روش تلطیفیافتهتر از مدرنیسم در پرداختن به عقل و خرد ریاضی میدانند و از این رو، آن را تداومبخش مدرنیته میدانند؛ لیکن برخی این جریان را به عنوان جریانی معرفی میکنند که باعث افول مدرنیته و غروب آن میگردد. برخی دیگر، پستمدرنیسم را بازگشت به سنت به معنای اصطلاحی آن میدانند؛ لیکن فارغ از ارتباط بین مدرنیته و پستمدرنیته، اصولی برای پستمدرنیسم ارائه میگردد که در خور توجه است.
اصول و پایههای پستمدرنیسم
1. اولین اصل و چه بسا مهمترین و محوریترین اصل در بین اصول پستمدرنیته، اعتقاد به اصل سوبژکتیویته است. این اصل بیان میدارد که هیچ حقیقت مطلقی ورای اندیشهی ذهن، موجود نیست و هر آنچه انسان آن را حقیقت میانگارد، چیزی بیش از انگارهها و تصورات خودساخته توسط ذهن نیست. البته ذهن انسانی به انگیزههای مختلفی که ناشی از امیال مختلف درونی وی است، اقدام به حقیقتسازی و به تعبیر بهتر، خرافهسازی میکند.
2. اصل دوم، نتیجهی اصل اول است. بر اساس سخن فوق، هر گونه تصور و تصدیق و حکمی، در راستای همین انفسی بودن تفسیر خواهد شد و لذا روش علمی، به کنار نهاده میشود.
3. اصل سوم نیز از توابع اصل اول است. بر اساس نظریهی انفسی بودن حقایق، حق و باطل، تمایز حقیقی نداشته و امر واحد هم میتواند حق انگاشته شود و هم باطل. مهم آن است که چگونه بدان توجه گردد. بر اساس این اصل، تمام گزارههای اخلاقی مبتلا به نسبیت هستیشناختی و معرفتشناختی خواهند شد.
4. بر طبق اصل سوم، اخلاق امری نسبی و فردی خواهد بود و ضرورتی بر پیروی از اخلاق کلی و عمومپسند نیست.مهمترین و محوریترین اصل در بین اصول پستمدرنیته، اعتقاد به اصل سوبژکتیویته است. این اصل بیان میدارد که هیچ حقیقت مطلقی ورای اندیشهی ذهن، موجود نیست و هر آنچه انسان آن را حقیقت میانگارد، چیزی بیش از انگارهها و تصورات خودساخته توسط ذهن نیست.
5. بر طبق اصل چهارم، اخلاق لیبرالیستی باید مورد تبلیغ قرار گیرد، زیرا اساساً نسبیت و فردیت، نتیجهای غیر این نمیتواند داشته باشد.
6. هیچ امری مشروع و معتبر مطلق نیست. این اصل به کلیهی موازین و قوانین سیاسی و اجتماعی، دستاندازی میکند و به مشروعیت مطلق آنها صدمه میزند. این اصل نیز از توابع اصل اول است.
7. مالکیت جمعی از جمله مؤلفههای صریح در اقتصاد پستمدرنیته است.
8. جهانیسازی و جهانی شدن، نه تنها مورد قبول است، بلکه ضروری است و مرزهای ملی و ناسیونالیسم، مانع ارتباط انسانی و مایهی تنشافروزی است.
9. هیچ دینی حق مطلق نیست و هیچ دینی باطل نیست.
10. محیطزیست مورد دغدغهی پستمدرنیسم است. حمایت از محیطزیست الزامی است.
11. نباید لحظهای در برابر وضع موجود، آرامش داشت و لزوماً باید آن را مضر دانست.
12. اومانیسم مردود است، بلکه فقط باید با اعتقاد به اصالت ساختارهای اجتماعی به سوی جامعهی مطلوب پیش رفت.[2]
بنمایههای فلسفی پستمدرنیسم
جریان پستمدرنیسم دارای ساختار فلسفی هستیشناختی و معرفتشناختی به شرح ذیل است:
1. سوبژکتیویته
سوبژکتیویته اشاره به ویژگی آگاهی فرد میکند، آن گاه که به عنوان امری مستقل، آزاد و صاحب اراده در نظر گرفته شود. بر اساس این نگاه، سوژه عبارت از خود ذهن است، نه شیء خارجی و هیچ گاه تابع شرایط خارجی و فرهنگی و اجتماعی قرار نمیگیرد.[3] در چنین تبیینی، جوامع حالت فردـفردی پیدا خواهند کرد و جامعه به شدت، فردی خواهد شد.
2. نفی ذاتانگاری یا ذاتباوری
در جریان پستمدرنیته، چیزی به نام جوهر و ذات، اصالت و حقیقت ندارد. لذا هر گونه کوششی برای یافتن حقیقت و ذات، ناکام است. به اعتقاد پستمدرنها، تحمیل نمودن ذات و جوهر دارای اصالت و حقیقت بر قالبها و فرمهای موجود، غیرممکن است. در نتیجه هیچ فرم و قالب و رویهای، دارای ذات ارزشمندتر نیست؛ چرا که هیچ ذاتی در میان نیست.
3. نقد جایگاه عقل
به اعتقاد سردمداران این جریان، دوران عقلانیت به سر آمده است و عقل، دیگر قابل اعتماد نیست. لیوتار در این خصوص مینویسد:
خرد «راوی اعظم» یا راوی اصلی در عصر مدرنیسم بوده است و اکنون تکگویی این راوی به پایان رسیده است و پسامدرنیسم در واقع به معنای خلاص شدن از زیر بار راوی و روایت تکگویی است. اکنون میتوانیم به راحتی دریابیم که نه فقط خردباوری دورههای گذشته، بلکه خرد تنها یکی از راویان بوده و تازه چندان هم روایتگر خوبی نبوده است. شاید برای کسانی، در لحظاتی، چیزهای خوبی روایت کرده باشد؛ اما به هر حال، یکی بوده میان دیگران، هرچند مقتدرتر (یعنی توجیهکنندهی بهتر اقتدار) بوده است. پس او را نمیتوان یگانه راوی معرفی کرد.[4]
4. حیات گفتمانی و دیالوگی
به اعتقاد پستمدرنیسم، گفتمان و دیالوگ، جمیع جوانب حیات بشری ما را احاطه نموده است. گفتمان به اعتقاد برخی از متفکرین پستمدرنیسم، نظاموارهای برای کنترل تولید دانش است.
5. معرفتشناسی بر پایهی هرمنوتیک فلسفی
پستمدرنیسم، عصر نفی و طرد تکروشی بودن و تکساختاری بودن و آغاز دوران روشها و ساختهاست. اگر در عصر مدرنیسم، پوزیتیویسم به عنوان روش و متدولوژى آن معرفی میگردد، رویکرد هرمنوتیک در مقابل پوزیتیویسم به عنوان متدولوژى پستمدرنیسم معرفی میشود. بر همین اساس، تمام نیکیها و بدیها، حقایق و امور کذب، همگی ساخته و پرداخته سوژهی متکی بر دانش فردی یا قدرت است.
الزامات سبک زندگی بر اساس پستمدرنیسم
هر مکتب و هر قرارگاه فلسفی، بر حسب نوع نگاه و بینشی که نسبت به حقیقت و حقانیت دارد، بستر خاص و ویژهای را برای حیات و زندگی نمودن، توصیه خواهد نمود و این امر، نتیجهی عملی و رفتاری التزام به آن مکتب و عقیده است. پستمدرنیسم نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا جریان پستمدرنیسم نیز بر اساس اصول تعریفشدهی فوق، الزاماتی را برای حیات تعریف نموده که به شرح ذیل است:
الف) افراطگرایی در حذف سنتها و روشهای مقبول اجتماع
شاید هیچ جریانی همانند جریان پستمدرنیسم در صدد نفی و حذف هنجارها و الزامها نیست. این جریان هیچ الزام و هیچ تحمیل و دستوری را برنمیتابد، هیچ حریمی را حرمت نمینهد و هیچ ارزش و سنتی را محترم نمیشمارد. به عنوان نمونه، ارزشی مانند تشکیل خانواده برای پستمدرنها یک امر نامطلوب جلوه میکند و لذا از نظرگاه آنان، باید نابود شود.[5]
ب) گرایش به جهانی شدن و جهانیسازی
جهانی شدن یکی از مفاهیمی است که در عصر اخیر و در پی ظهور جریان پستمدرنیته، در میان محافل علمی مطرح گردید؛ لیکن قرائت افراطی آن، که عبارت از جهانیسازی است، سخنی است که امروزه با عبارت نظم نوین جهانی و به رهبری برخی از کشورهای سردمدار پستمدرنیته، مطرح شده است. این روندِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، از لوازم اعتقاد به نفی هر گونه شاخص و معیار است.
البته از آنجا که این امر، بر اساس اقتضائات درونی خود، هیچ فلسفه و قاعدهای را پیروی نمیکند و از این رو، به معنای واقعی کلمه، به پوچی ارزشها معتقد است، با مشکلات هنگفتی روبهروست. البته قدرتهای کنترلکنندهی جهانیسازی، طبعاً شوق استیلا بر دهکدهی جهانی را دارند و لذا از طریق کسب برتریهای مادی و جذب افراطی تمام پیشرفتها برای خود، سعی بر برتریجویی خواهند داشت و مانع رشد همگام و همهجانبهی همهی کشورها خواهند بود.[6]
ج) عدم تمایل به ادیان الهی
بیرون راندن و به حاشیه راندن از تمام سطوح اجتماعی، یکی از آرمانها و ارمغانهای جریان پستمدرنیته است. از دیدگاه پستمدرنیستها، اساساً جامعهی سکولار جایزهی نفیسی است که تاریخ، بعد از سالها تکاپو، بدان دست یافته است و لذا باید در حراست از آن کوشید؛[7] چرا که دین در صدد ارائهی برنامهی بروننهاد و برونداد است و اساساً اصل سوبژکتیویته منافی با آن است.
د) نادیده انگاشتن تمایزات فرهنگی
یکی از مشخصههای دوران پستمدرنیسم، بیتوجهی به مرزهای فرهنگی جوامع مختلف است. آنچه مسلم است این است که هر جامعهای دارای یک سری اصول و باورها و سنتهایی است که بر حسب آنها، جامعه شکل میگیرد و نضج مییابد. احترام به این اصول، جزء عناصر ابتدایی پلورالیسم رفتاریـدینی است که در دوران مدرنیته نیز مورد ادعا قرار میگرفت؛ لیکن ظهور شخصیتهایی از قبیل سلمان رشدی و مدونا و گابریل که هر کدام به گونهای متعرض مقدسات و فرهنگهای اصیل جوامع گشتند، نشاندهندهی نقض اصول مدرنیته در جریان پستمدرنیسم است.از نتایج حذف باور به ذات، حذف برتریهای اشخاص نسبت به یکدیگر است. در واقع آنچه صرفاً حقیقت دارد فرمها و شکلها هستند و ورای اینها، حقیقتی در پس پرده وجود ندارد. در نتیجه، هیچ کس ذاتاً برتر از دیگری نیست و از همین رهگذر، هیچ شخصی الگو برای هیچ شخص دیگر نخواهد بود.
هـ) رسانهسالاری
طبیعتاً برای حاکم نمودن جریانهای ضدفرهنگ و ضدسنت، باید از ابزارهایی استفاده نمود که بتوان بر فکر و ذهن مردمان جوامع، حکمرانی کرد. رسانهی امروز به عنوان ابزاری بسیار قوی و قدرتمند در حیطهی نرمافزاری، استعداد آن را دارد که با استفاده از فاکتورهای مختلف در حوزهی جذابیت، ذهن انسانها را به اسارت درآورد. چه بسا جوامعی که بر خلاف سنتهای گذشتگان خود و صرفاً تحت تأثیر اغواگریها و غوغاسالاریهای رسانهای، مشی عقلای قوم خود را رها نموده و به سبکهای غیرمتعارف روی آوردهاند.[8]
و) مصرفگرایی
گروه کثیری از محققین دربارهی پستمدرنیسم معتقدند که مصرفگرایی، یکی از شاخصها و وجوه شکلدهنده به دوران پستمدرنیسم است. صاحبنظران معتبر و نظریهپردازان معروف دوران مدرنیتهی متأخر، مانند آنتونی گیدنز و بک از همین دستهاند. لایون در این باره مینویسد:
اگر پسامدرنیته معنایی داشته باشد، آن معنا، جامعهی مصرفی است. اگر این موضوع درست باشد، در واقع چیزهای بسیاری تغییر کردهاند و به نظر میرسد که نتیجهی آن، وضع اجتماعی بیسابقهای است.
به تعبیر باومن، نظریهپرداز معروف در باب پستمدرنیسم، تحولات راهبردی رویدادها در عرصهی تولید و در مقابل، کاستیهای اقتصاد، منجر به شکلگیری شیوهی تولید انعطافپذیر گردید؛ شیوهای که ماهیت و تعریف و هدف و سرشت مصرف را تغییر داد. از ممیزههای این روش تولیدی جدید میتوان به سرعت بسیار بالای تولید به همراه تنوع خیرهکنندهی محصولات و ظهور انواع کالاها، مدلها، سبکها و تیپها به همراه تنوع و بخشبندی در خود اربابان بازار اشاره نمود. به اعتقاد باومن، جایگاهی که زمانی در سرمایهداری مدرن به کار اختصاص یافته بود، اکنون به آزادی مصرف هماهنگ با بازار مصرف اختصاص یافته است.
در این دنیای جدید، سوپژکتیویتهی فردی در نسبت بین مصرف و معنابخشی، خود را بارز مینماید. سوژه خود را ملزم به رعایت یک سیره و سنت و سبک و تیپ و مدل نمیبیند و لذا علاقهمند به تجربه نمودن جهانها و دنیاهای متعدد است. در این راستا، میتوان به تزریق مداوم آرزومندی و آزمندی به الگوها و سبکهای مختلف در زندگی به عنوان فاکتورهای تنوعبخش و نافی اصالت هر گونه روش و سبک، توجه نمود.
در چنین موقعیتی، علایق و امیال فردی و شخصی (که محصول و شکلگرفته توسط نظامهای تولیدی و مصرفی است) بیش از بنیانها و بنیادها و ساختارها، در تعیین رفتارها و افعال ایفای نقش میکنند. از این روست که اصطلاح «همهچیزخواری» تعبیری برای بیان و نشان دادن نحوه و شیوهی مصرف در دوران پستمدرن است.
ز) عدم تمایل به پذیرش الگو در زندگی
از نتایج حذف باور به ذات، حذف برتریهای اشخاص نسبت به یکدیگر است. در واقع آنچه صرفاً حقیقت دارد، فرمها و شکلها هستند و ورای اینها، حقیقتی در پس پرده وجود ندارد. در نتیجه، هیچ کس ذاتاً برتر از دیگری نیست و از همین رهگذر، هیچ شخصی الگو برای هیچ شخص دیگری نخواهد بود.از سوی دیگر، اصالت معرفتشناختی هرمنوتیک، نتیجهبخشِ عدم تعین و امتیاز و برتری هیچ سبک و فرمی نسبت به هر گونه سبک و فرم دیگر است.به اعتقاد محققین پستمدرنیته، مسطح گشتن طبقات جوامع و نفی هر گونه برتری و الگودهی یک طبقه نسبت به دیگر طبقات جامعه، از ارمغانهای ستودنی جریان پستمدرنیسم است.
ح) فمینیسم به معنای نفی تمایز جنسی زن و مرد
در باب نحوهی تکون هویت جنسی و نقشهای اجتماعی مبتنی بر آن، سویههای و دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. برخی از زیستشناسان در یک مطالعهی صرفاً زیستشناختی بر آن هستند که جنبههایی از هویت طبیعی انسان از قبیل هورمونها و کروموزومها و یا اندازهی مغز و یا تفاوت ژنها، موجب تفاوتهای رفتاری بین زنان و مردان هستند. بدین معنا که واکنشها و تجارب زنان و مردان با توجه به هورمونهای پیش از تولد، دورهی نوجوانی و بلوغ و در طول بزرگسالی متفاوت است.
این تبیین بر اساس نفی باورمندی به هویت و ذات، طبیعی است که مورد انکار جریان پستمدرن قرار گیرد. از این رو، گروهی به نام فمینیستها شکل گرفتند که شعار اصلی آنها نفی هر گونه الزام بر تمایز جنسی، هویتی، رفتاری و اجتماعی بین زن و مرد است. بر اساس دیدگاه فمینیستها، انسان بر حسب محیط و عوامل اطراف، شکل و فرم مییابد و این امر، هیچ ربطی به هویتِ اندرونی شخص ندارد. جالب اینجاست که به اعتقاد فمینیستهای پستمدرن، که رادیکالیترین این گروه هستند، حتی نظریهی زیستشناختی دربارهی تفاوت جنسی، محصول و تولیدشده از اجتماع و محیط و ابزاری در خدمت منافع گروههای مسلط جامعه است.(*)
پینوشتها:
[1]. Postmodernism
[2]. ر.ک: مارشال برمن، پستمدرنیسم، تدوین و ترجمهی حسینعلی نوذری، ص 516.
[3]. بابایی، پرویز، مکتبهای فلسفی از دوران باستان تا امروز، ص 810.
[4] . کهون، لارنس، از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، ص 508.
[5]. اکبر احمد، پستمدرنیسم و اسلام، ص 41.
[6]. همان، ص 224.
[7]. مارشال برمن، پستمدرنیسم، تدوین و ترجمهی حسینعلی نوذری، ص 167 تا 169.
[8] . پست مدرنیسم و اسلام، اکبر احمد، ص 450
* دکتر سید احمد غفاری قرهباغ؛ عضو هیئت علمی مؤسسهی حکمت و فلسفهی ایران، استاد همکار گروه فلسفهی مجتمع عالی امام خمینی (رحمت الله علیه)/ انتهای متن/
*منبع: پایگاه تحلیلی تبیینی برهان