نویسنده: امیر خسروانی
خلاصه: علیرغم محبوبیت طرحهای مدیریت دانش در سازمانها، پژوهشها نشان میدهد اکثر فعالیتهای مدیریت دانش در برآورده ساختن دستاوردهایی که از پیادهسازی پروژههای KM انتظار میرود، با شکست مواجه شدهاند. برای مدت یک دهه، محققان حوزه مدیریت دانش همگی براین باور بودهاند که تلاشها برای زنده نگاه داشتن KM ثمربخش نبوده و مدیریت دانش رو به زوال است. در پاسخ به این تلاشهای ناموفق یک رویکرد جدید به مدیریت دانش که از ابزارهای وب 2.0 استفاده میکند در حال ظهور است (که به KM 2.0 معروف است). هدف از این مقاله بررسی تفاوتهای اصلی بین مفاهیم مدیریت دانش سنتی و KM 2.0 است که در غالب چهار عنصر اصلی مدیریت دانش یعنی دانش، افراد، فرآیندها و فناوری مطرح میشود. در ادامه نشان خواهیم داد که تغییر و جابجایی در پارادایم دانش چگونه منجر به تبدیل دیگر عناصر KM و ظهور شیوهای جدید از مدیریت دانش می گردد؛ شیوهای که بر تعاملات اجتماعی میان افراد به جای تسخیر خود دانش، تأکید بیشتری مینماید. پارادیم جدید رویکردی متفاوت به مقوله مدیریت دانش ارائه میکند که تأکید بیشتری بر تقویت روابط اجتماعی میان اشخاص به منظور خلق دانش به جای تسخیر آن، مینماید و بنابراین چشمانداز متفاوتی نسبت به چگونگی مدیریتِ دانش در محیط رقابتی امروز ارائه میدهد.
مقدمه
نظامهای مدیریت دانش سالها به عنوان یکی از ضروریترین فرآیندهای کسبوکار به شمار میرفت که شرکتها به منظور حفظ برتری و در اختیار گرفتن ابتکار عمل در بازار رقابت، خود را نیازمند آن میدیدند. در نتیجه بسیاری از سازمانها تمرکز فعالیتهای خود را بر کسب، به اشتراکگذاری و مورد استفاده قرار دادن دانش اشخاص و گروههای درونسازمانی خود قرار دادند و از طریق سیستمهای مدیریت دانش (KMS) سعی در فراهمآوری منابع دانشی برای کل سازمان نمودند. تحقیقات نشان میدهد که به جز چند مورد انگشتشمار از داستانهای موفقیت1 ، اکثر تلاشهای مدیریت دانشی در به دست آوردن نتایج و اثرات مورد انتظار، شکست خوردهاند. به مدت یک دهه، حوزه مدیریت دانش با شرکتهایی سروکار داشت که در مدیریت مؤثر فرآیندهای دانشی خود ناموفق بودند و این شکستهای پیدرپی منجر شد که جامعه محققان، نظام مدیریت دانش را “مرده” تلقی کنند.
عدم موفقیت بسیاری از طرحهای مدیریت دانش، چنانکه ذکر گردید، نیاز به رویکردی متفاوت به مدیریت کارهای دانشی را دامن زده است. در این مقاله، با الهام از دیدگاه ساختارگرای اجتماعی دانش2 ، بحث خواهیم کرد که چگونه با ظهور “KM 2.0” بر مبنای فناوریهای مردمسالارانه وب 2.0، انقلابی در مفاهیم مدیریت دانش پدید خواهد آمد. تفاوت برجسته بین مفهوم سنتی مدیریت دانش و KM 2.0 در حقیقت تفاوت در درک صحیح از آنچه “دانش” نامیده میشود، است. بدین معنا که KM 1.0 دیدگاهی مالکیتگرا بر دانش به عنوان “چیزی که افراد آن را دارا میباشند” را دنبال میکند، درحالیکه KM 2.0 یک رویکرد عملگرایانه نسبت به دانش به عنوان “چیزی که افراد انجام میدهند”، دارد. این دو نقطهنظر متفاوت از ماهیت دانش، بنیان مدیریت دانش سنتی را متحول ساخته و در نتیجه باعث شکلگیری مجدد عناصر اصلی مدیریت دانش (افراد، فرآیندها و فناوری) میگردد. در ادامه تحلیل و مقایسهای از KM 1.0 و KM 2.0 به عمل آمده و تشریح میگردد که سازمانها چگونه میتوانند با استفاده از این مفهوم نوظهور، از “مرگ مدیریت دانش3 ” جلوگیری به عمل آورده و در نتیجه فعالیتهای مدیریت دانشی خود را بهینه نمایند.
تئوری و روش تحقیق
رویکرد علمی که در این مقاله دنبال میشود، بر مبنای “ساختارگرایی اجتماعی4 ” است. به عنوان یک مفهوم انتزاعی، بور (2001) نشان میدهد چهار فرضیه کلیدی، رویکرد ساختارگرایی اجتماعی را توضیح میدهد.
فرضیه اول بیان میدارد “در قبال دانشهای بدون اثبات و استدلال 5 یک موضع انتقادی باید اتخاذ گردد”. این دیدگاه، مدل عینیتگرایی را به چالش میکشد و نشان میدهد تمام دانشها به صورت اجتماعی و به کمک ارزشها و ادراکات خاصی که افراد به تفسیر میکشند، ساخته میشوند. بنابراین دانش هرگز نمیتواند مطلق یا جهانشمول باشد، اما همیشه “با فرهنگ و بسترهای جامعه مرتبط است”.
دومین فرضیه کلیدی بیان میدارد فرضیات و آگاهیهای ما درباره جهان اطراف “همواره از جنبه تاریخی و فرهنگی، خاص است” و بنابراین تفاسیر گوناگونی درپی دارد. به عنوان مثال، چگونگی درک ما از مفهوم زندگی بسته به عصری که در آن زندگی میکنیم و مکان ما در جهان، متفاوت است. این بدان معنی است که دانش جدید مانند تجارب، اصطلاحات و ایدهها همواره در پرتو پیشینه دانشی ما مورد پردازش قرار میگیرد و در فرهنگ و تاریخی که به آن متعلق هستیم، ریشه دارد.
فرضیه سوم ابراز میدارد که “دانش تنها در فرآیندهای اجتماعی تداوم مییابد”؛ بدین معنی که دانش حقیقی و ناب چیزی نیست که وجود داشته باشد و از طریق پژوهش و تحقیق قابل تحصیل باشد، بلکه محصولی است که در فرآیندهای تعامل اجتماعی بین افراد ساخته میشود. بنابراین در خلال یک مطالعه، محقق یک عضو فعال در فرآیند ساخت دانش است. دانش به دست آمده از مطالعه، حقایق از پیش تعیین شدهای نیست که از طریق مصاحبهها و مشاهدات استخراج شده باشد، بلکه یک فرآیند معنا-دهی پیوسته 6 است که درآن نویسنده دانش و سایر شرکتکنندگان در پژوهش تولید دانش میکنند، ارتباط برقرار میکنند و سعی دارند بر دیدگاههای خود از جهان به صورت دوجانبه توافق حاصل نمایند.
چهارمین و آخرین فرضیه به این نکته اشاره دارد که “دانش و عمل اجتماعی تنها با یکدیگر موجودیت مییابند”؛ بدین معنا که سازههای اجتماعی مختلف در جهان، منجر به بروز رفتارهای متفاوتی میگردد و شکلگیری و انجماد تنظیمات اجتماعی و تکرارپذیری مطالعات را غیر ممکن میسازد.
شکل 1: تفاوت مدیریت دانش سنتی و KM 2.0
معرفتشناسی مالکیت و معرفتشناسی عمل
در حال حاضر دو دیدگاه عمده از ساختار دانش وجود دارد که در اکثر مطالعات مدیریت دانش سازمانی به چشم میخورد. دیدگاه اول معرفتشناسی مالکیت 7 است که دانش را به عنوان چیزی که افراد آن را دارا هستند میپندارد. در طرف مقابل، دیدگاه معرفت شناسی عمل 8 است که از دانش به عنوان عملی که افراد آن را انجام میدهند، نام میبرد. معرفتشناسی مالکیت، اصولاً اقتباسی از دیدگاه سنتی دانش است و دانش را “باور صادق موجه9 ” میپندارد؛ بدین معنی که دانش اساسا واقعی است. در این دیدگاه برخلاف رویکرد مدیریت علمی، اشخاص موجوداتی شناختی تصور میشوند که دانش را بر اساس سیستم ارزشی ذهنی خود تفسیر میکنند. بنابراین دانش همواره بستر خاصی دارد، اما امکان دارد که با استفاده از ابزار مناسب، دانش را از بستر خود آزاد نموده و “حقیقت” را نشان داد. هنگامیکه دانش از باورهای شخصی دارنده خود آزاد شد، به یک شیء ذهنی تبدیل میشود که میتواند کموبیش آزادانه میان اشخاص منتقل گردد.
دانش از دیدگاه معرفتشناسی مالکیت، همواره از سوی طرفداران معرفتشناسی عمل مورد انتقاد قرار گرفته است. معرفتشناسی عمل با استفاده از نظریههای علمی سنتی در ساختارگرایی اجتماعی استدلال میکند که دانش نمیتواند به عنوان “حقیقت” در نظر گرفته شود و تنها در نتیجه تعاملات اجتماعی بین افراد، ساخته میشود. دانش در این دیدگاه در اقدامات و اعمالی که افراد مرتکب میشوند (اعم از گفتار و کردار) جاسازی شده و بنابراین عمل گفتن یا انجامدادن نمیتواند از عمل دانستن تفکیک شود.
به عنوان مثال میتوان به یادگیری دوچرخهسواری اشاره کرد: عمل راندن دوچرخه (دانش ضمنی) را نمیتوان از دانش چگونگی انجام دوچرخهسواری (دانش عینی) جداکرد؛ چراکه هر دو مفهوم عملاً درهم آمیخته هستند. این مثال تفاوت بسیار ناچیز دانش ضمنی و عینی را نشان میدهد که بسیاری از تحقیقات مدیریت دانش بر آن استوار است. به گفته منتقدان، دانش عینی (صریح) همواره در دانش ضمنی ریشه دارد و این دو نباید به عنوان دو مفهوم متضاد دیده شوند؛ بلکه باید آنها را همانند طیفی پیوسته پنداشت که اکثر دانشها در میانه آن قرار میگیرند. بنابراین به منظور به اشتراکگذاری دانش به طور مؤثر، اشخاص باید بر به اشتراک گذاری اقدامات و فرآیندهای کاری تمرکز نمایند.
هر یک از این دو دیدگاه درباره ماهیت دانش، منجر به ایجاد دو رویکرد کاملا متفاوت به مدیریت دانش میگردد. در این مقاله با دنبال کردن رویکرد ساختارگرایی اجتماعی و معرفتشناسی عمل بر این باوریم که دانش از روابط اجتماعی میان افراد ناشی میشود.
مدلی برای KM 2.0
بر اساس چارچوب نظری لیمایم (2010)، تفاوت اصلی بین مدل سنتی مدیریت دانش و مدل نوظهور KM با توجه به چهار بعد کلیدی (دانش، افراد، فرآیندها و فناوری) تحلیل خواهد شد. در این مقاله با ادغام دیدگاههای محققان صاحبنظر در این حوزه، تنها اساسیترین تفاوت مؤثر بر چشمانداز جامع مدیریت دانش به عنوان یک رشته علمی، مطرح می گردد. (جدول 1)
جدول 1: مقایسه مدیریت دانش سنتی و KM 2.0
پیش از آنکه به بررسی هر یک از سه مؤلفه اساسی مدیریت دانش (افراد، فرآیند، فناوری) بپردازیم، درک وضعیت درحال تغییر دانش و اطلاعات که KM 2.0 از آن پدید آمده است، ضروری به نظر میرسد. همانطور که در پیش اشاره شد، الگوی سنتی KM به طور عمده از دیدگاه مالکیت به دانش نزدیک میشود، و در نتیجه، بخش زیادی از ادبیات KM بر تسخیر دانش ضمنی (دانش چگونگی10 ) اشخاص و تبدیل آن به منابع قابل استفاده برای کل سازمان متمرکز شده است. یک مطالعه، که بسیاری از ادبیات جاری KM بر مبنای آن استوار است، مدل SECI نوناکا میباشد. نوناکا با تمرکز بر خلق دانش به عنوان یک روند مارپیچی تعامل بین دانش ضمنی و صریح، توضیح میدهد که دانش ضمنی چگونه میتواند از طریق رمزگذاری 11 به دانش صریح تبدیل شود، به گونهای که دیگران بدون نیاز به انجام آن تجارب قادر به دسترسی به دانش مورد نظر باشند. از این منظر، دانش ضمنی یک شیء قلمداد میشود که میتواند از خالق خود جدا شده و خارج از بستر اصلی خود به دقت رمزگذاری شود.
محققان KM که از معرفتشناسی عمل پیروی میکنند، چارچوب نوناکا و امثال آن را متهم میکنند که در به دست آوردن اعتبار کافی از ماهیت ذهنی، پویا و بسیار دوپهلوی دانش شکست خوردهاند. با توجه به معرفتشناسی عمل، منتقدان استدلال میکنند که مدیریت دانش باید بر مدیریت و پرورش روابط اجتماعی بین افراد تمرکز نماید تا آنها را در به اشتراکگذاری تجارب یاری کند و از مدیریت صرف دانش به عنوان یک شیء ذهنی که میتواند تسخیر و رمزگذاری شود، بپرهیزد.
تغییر در دیدگاه دانش، آشکارا موجب تغییر در چگونگی تلقی از عنصر “افراد” در قوانین KM می گردد. با توجه به چارچوب نظری لیمایم (2010)، بعد فردی به طور عمده بر چگونگی تعامل اشخاص با دانش و همچنین نقش دانش فردی در سازمان متمرکز است. بر این اساس، همانطور که در جدول 1 نشان داده شده سه تفاوت عمده بین KM 1.0 و KM 2.0 در حوزه “افراد” مشخص میشود.
1- هوش فردی (متخصص) در مقابل هوش جمعی
اولین تفاوت بر نقش دانش فردی در سازمان متمرکز است. در KM 1.0، دانش فردی، به خصوص دانش کارشناسان و مدیران، نقش محوریتری داشته و دانش نشأت گرفته از تمام سازمان در حاشیه قرار میگیرد. این مطلب در سیستمهای مدیریت دانش کنونی کاملاً مشهود است: شبکههای داخلی (اینترانت)، امروزه منعکس کننده تنها یک نظر – و آن نظر مدیریت – است و پایگاهی برای بحث، مناظره و دگراندیشی نیست. این معضل در KM 2.0 به چشم نمیخورد، زیرا با تشخیص اینکه خلق دانش یک فرآیند پویا است و شامل تعامل اجتماعی بین اشخاص مختلف میگردد، KM 2.0 در عوض به پرورش هوش جمعی 12 میپردازد. در نتیجه سازمانها بر همکاری و مشارکت میان افراد تمرکز نموده و در نظر دارند که تنها از طریق تعامل و ترکیب دیدگاههای مختلف است که دانش خلق میشود. با تغییر تمرکز از هوش فردی به جمعی، هر فرد در سازمان نقش محوریتری را بازی میکند و نشاندهنده ساختاری با دموکراسی قویتر است که در آن هر کس حرفی برای گفتن داشته و فعالیت تنها محدود به مدیران ارشد و متخصصان نمیگردد.
2- کاربران دانش در مقابل خلق-کنندگان دانش
دومین تفاوت مهم شناسایی شده، حالت کار اصلی فرد در هنگام برخورد با دانش است. همانطور که KM 1.0 دانش را به عنوان یک شیء درک کرده است که میتواند از خالق اصلی خود جدا شود، این دیدگاه همچنین تمایزی بین خالق دانش و کاربر-نهایی به ارمغان میآورد. اکثر سیستمهای مدیریت دانش فعلی، “مدل خلق و انتشار اطلاعات را معکوس نموده” و افراد را عمدتاً “به دور از فرآیند تولید دانش قرار میدهد”. بنابراین اکثر کاربران نقش کاربر-نهایی دانش را پیدا کرده و همانطور که اشاره شد، دانش تنها توسط تعداد محدودی از اشخاص که نقش متخصص را به همراه دارند، خلق و ایجاد میگردد. در مقابل، الگوی KM 2.0 اشخاص را به عنوان همکاران خلق-کننده دانش 13 در نظر میگیرد که بر طبق معرفتشناسی عمل، دانش را تنها در تعاملات اجتماعی بین خود تولید مینمایند. بنابراین سازمانها وظیفه دارند ابزاری فراهم کنند که اشخاص را قادر نماید به منظور تولید دانش با یکدیگر ارتباط مناسب برقرار کرده و خود به بخشی از فرآیند تولید دانش بدل شوند. بنابراین در پارادایم جدید، افراد صرفاً “مصرفکننده منفعل14 ” نبوده، و آگاهانه یا ناآگاهانه یک “نقش محوری در تولید دانش بازی میکنند”.
3- شبکههای کانالی در مقابل شبکههای اجتماعی
سومین و آخرین تفاوت مشخص بین دو پارادیم مدیریت دانش از جنبه افراد، روشی است که روابط بین فردی باهم در یک شبکه اجتماعی گره میخورد. برطبق نظریه نیوول و همکاران (2009)، دو نوع عمده از شبکههای اجتماعی وجود دارد: شبکه به عنوان کانالها 15 و شبکه به عنوان جوامع 16. شبکه به عنوان کانال به طور عمده بر فراهم کردن اتصال مجازی بین افراد و سازمانها تمرکز دارد تا امکان نقل و انتقال دانش در سرتاسر مرزهای جغرافیایی را فراهم آورد. اما KM 2.0 با مخالفت با این گزاره که دانش یک موجود شناختی است که میتواند بین اشخاصی که به ظاهر وابستگی اندکی دارند، به سادگی منتقل شود، رویکرد متفاوتی به شبکههای اجتماعی ارائه کرده و آنها را به عنوان جوامعی در نظر میگیرد که اعضای آن نیازمند یک هویت مشترک بر مبنای اهداف مشترک هستند که آنها را قادر مینماید تا دانش و تجربه خود را به اشتراک بگذارند.
فرآیندهای مدیریت دانش به فعالیتها و ابتکاراتی اشاره دارد که به منظور فعالسازی و تسهیل خلق، به اشتراکگذاری و استفاده از دانش اتخاذ میگردد. بنابراین هنگامیکه سازمان قصد دارد قابلیتهای مدیریت دانش خود را بهبود بخشد، نیاز دارد فرآیندهای داخلی که در روال امور سازمان جایگرفتهاند را تغییر دهد. در قالب فرآیندها، سه تفاوت مهم بین KM 1.0 و KM 2.0 مشخص میگردد.
1- نقل و انتقال دانش در مقابل به اشتراکگذاری تجربیات
همانطور که قبلا اشاره شد، یکی از الزامات فرآیندی در KM 1.0، نقل و انتقال دانش (ضمنی) تسخیر شده بین افراد پراکنده است. مشکلی که در این رویکرد مشاهده میشود این است که به هر حال، “دانش در ذات خود ارزشمند تلقی میشود و از اعمال و وظایف اجتماعی که به واقع باعث ایجاد تغییر و تحول در عملکرد میشوند، مجزا میگردد”. این ایده که دانش را به آسانی میتوان انتقال داد، تفاوت بین داده، اطلاعات و دانش را نادیده گرفته و این واقعیت که اکثر دانشهای پراهمیت در طبیعت خود ضمنی هستند و به آسانی قابل رمزگذاری نیستند را نقض مینماید. در مقابل KM 2.0 بر به اشتراکگذاری دانش فردی و همچنین یادگیری تجربیات جدید از طریق شبکههای اجتماعی تمرکز میکند. در این شبکهها، افراد قادرند تجربیات کاری خود را با دیگر اعضاء به طور طبیعیتری به اشتراک بگذارند و روابط خود را بر اساس زمینههای مشترک و درک متقابل شکل دهند.
2- فرآیندهای رسمی در مقابل فرآیندهای غیر رسمی
دومین تفاوت بر ماهیت فرآیندهای مدیریت دانش تمرکز دارد که میتواند رسمی یا غیر رسمی باشد. KM 1.0 بر فرآیندهای رسمی و کاملاً ساختارمند تمرکز دارد تا از تسخیر دانشهای ارزشمند از روشهای گوناگون (مثلاً بررسی الگوی پروژهها) اطمینان حاصل کند. در KM 1.0 دانش به طور معمول از طریق کانالهای ارتباطی رسمی، بر اساس زنجیرههای تأسیس شده در نمودار سازمانی به اشتراک گذاشته میشود. درحالیکه در پارادایم جدید مدیریت دانش 2.0، منبع اصلی ایجاد ارزش، فرآیندهای غیر رسمی است؛ (همانند مکالمات رودر رو و طوفان مغزی) که این نوع فرآیندها، ماهیت پویای دانش را در نظر میگیرد. افراد به طور داوطلبانه در فرآیندهای غیر رسمی مشغول میشوند، بنابراین مشمول ساختارها و روالهای از پیش تعریفشده نمیگردند؛ در نتیجه فرآیند خلق و به اشتراکگذاری دانش سیال و پویا خواهد بود.
3- ارتباطات از بالابهپایین در مقابل ارتباطات از پایین به بالا
سومین و آخرین تفاوت فرآیندی، تغییر در “جهت جریان دانش” را توصیف میکند. بر طبق نظر لیمایم (2010)، مدیریت دانش سنتی یک رویکرد از بالابهپایین داشته و بر اساس استراتژی “مرکزیتگرا 17” و فرمایشی سازمانی استوار است. بنابراین، ارتباطات دانشی اغلب به صورت جریان عمودی بین متخصصان تولیدکننده و مدیران تأییدکننده دانش شکل گرفته و امکان عبور از مرزهای سازمانی را ندارد. در مقابل KM 2.0 از دیدگاه از پایینبهبالا به مقوله ارتباطات سازمانی مینگرد. KM 2.0 با تشخیص اینکه خلق دانش فعالیتی است که در نتیجه تعامل افراد صورت میگیرد، بیشتر به پرورش فرآیندهای مشارکتی میپردازد که مرزهای کارکردی و سلسلهمراتبی سازمان را قطع میکنند. این صفات از ویژگیهای KM 2.0 است که نحوه طراحی فناوریهای جدید مدیریت دانش را تحت تأثیر قرار داده و از تکنولوژی وب 2.0 طبعیت میکند.
چهارمین و آخرین عنصر این مطالعه تطبیقی، فناوری است. ابزارهای جدید وب 2.0 که از اینترنت استفاده میکنند، سیستمهای مدیریت دانش سنتی را با ارائه قابلیت به اشتراکگذاری تجارب و فرآیندها به چالش میکشند. در ادامه دو تفاوت مهم وب 2.0 و سیستمهای مدیریت دانش تشریح میگردد.
1- کنترل در مقابل توانمندسازی
اولین تفاوتی که بین KMS و وب 2.0 به چشم میخورد، سطح اختیار و آزادی عملی است که به کاربران در اداره سیستم داده میشود. با بررسی KMS سنتی به این نتیجه میرسیم که این مدیران و واحد پشتیبانی فناوری اطلاعات هستند که بسیاری از بخشهای نرمافزار را کنترل میکنند. از آنجا که سیستمهای مدیریت دانش خود مسئول پیدا کردن دانشهای مرتبط با اهداف سازمانی میباشند، این سیستمها اغلب به ابزاری برای فیلتر کردن اطلاعات در سرتاسر سازمان (مانند بهترین شیوه عملکرد و دستورالعملها) تبدیل میشوند. بر خلاف سیستمهای مدیریت دانش که شدیداً تحت کنترل مدیر سامانه است، ساختار و طراحی فناوریهای وب 2.0 به گونهای است که قدرت بیشتری برای انتخاب، فیلتر کردن، انتشار، ویرایش اطلاعات و مشارکت در ایجاد منابع اطلاعاتی به کاربران واگذار مینماید. ابزارهای وب 2.0 به جای اینکه فقط نقش کاربر دانشی را تفویز نمایند، به اشخاص امکان میدهند که مطالب جدید خلق نموده و آنها را مستقیماً با همکاران خود در سازمان به اشتراک بگذارند. علاوه بر تمرکززدایی از تولیدات و تألیفات دانشی، ابزارهایی از قبیل ویکیها نیز وجود دارند که امکان ویرایش گروهی را فراهم کرده و به گروههای پراکنده اجازه میدهند به صورت همزمان بر روی یک سند به بازتاب عقاید خود بپردازند. در نهایت میتوان گفت ابزارهای وب 2.0 طوری طراحی شدهاند که شفافتر و انعطافپذیرتر بوده به گونهای که کاربران را قادر میسازد نه تنها خروجی تولیدات دانشی خود را مشاهده نمایند، بلکه ماهیت واقعی فرآیندهای دستاندرکار را نیز درک نمایند.
2- ساختار تحمیل شده در مقابل ساختار برآمده از تعامل
تفاوت دوم از حیث فناوری، استفاده از ابزارهای وب 2.0 با ساختار کاری نوظهور به جای KMS با ساختار تحمیلشده است. به گفته مکآفی (2009)، اکثر سیستمهای مدیریت دانش با توجه به این باور طراحی شدهاند که “برآمدن نتایج خوب در سطوح کارهای گروهی تنها در گرو طراحی فرآیندهایی با ساختار محکم و استوار است”. بنابراین KMS بر مبنای ساختارهای از پیش طراحی شده ساخته شده که تنها افراد و گروههای خاصی حق ویرایش یا اضافه شدن به آن را دارند. به گفته مکآفی، مشکلی که در کنترل این سیستمها وجود دارد این است که افراد همان محدودیتهایی را در تعامل و همکاری دارند که یک فرد وقتی به تنهایی عمل میکند، با آن مواجه است. ساختارهای تحمیل شده که توسط تعداد کمی از افراد طراحی و انتخاب میگردد، ماهیت پویای تعامل، مشارکت و خلق دانش را مختل مینماید. در مقابل فناوریهای وب 2.0، با درنظر گرفتن این نکته، از ایجاد ساختارها و سلسلهمراتب از پیش تعریفشده خودداری کرده و به جای آن اجازه میدهند تا کاربران محتوای سیستم را به صورت دستهجمعی سازماندهی نموده و بدین ترتیب ساختار، خودبهخود و بدون محدودیت شکل میگیرد. گنجاندن توابعی از قبیل لینک کردن 18 (ارتباط و اتصال میان مطالب) و برچسب زدن 19 (الصاق برچسب الکترونیکی به مطالب که با استفاده از کلمات کلیدی محتوای مطلب را شرح میدهد) از ابزارهایی است که به شکلگیری ساختار KM 2.0 کمک میکند. بدین ترتیب از طریق برچسبهای کاربر و لینک مطالب به یکدیگر، سازمان مجازی شکل میگیرد که منعکسکننده یک فرآیند مشارکتی در کل سازمان است.
نتیجهگیری
در این مقاله سعی نمودیم تفاوتهای اصلی بین KM 1.0 و KM 2.0 را با توجه به چهار بعد اصلی (دانش، افراد، فرآیند و فناوری) مورد بررسی قرار دهیم. بر اساس این تجزیه و تحلیل، هشت پارامتر از تفاوتها استخراج شدند. همانطور که اشاره شد، هدف اصلی این مقاله، انجام یک مطالعه تطبیقی جامع از تمامی جنبههای مدیریت دانش بوده و قصد نداشتیم هر یک از پارامترها را به صورت مفصل تشریح نماییم بلکه فقط بر تفاوتهای برجسته میان دو پارادایم KM تمرکز نمودیم.
در بعد افراد، دو پارادایم مدیریت دانش 1.0 و 2.0 به ترتیب در تسخیر دانش شخصی از طریق رمزگذاری و ایجاد هوش جمعی از طریق تعامل و همکاری، متفاوت هستند. علاوه بر این، KM 1.0 بین کاربران دانش و خلقکنندگان دانش تمایز قائل میشود و بخش عمده افراد را کاربران دانشی میداند؛ درحالیکه KM 2.0 برای هر فرد نقش مشترکی در خلق و آفرینش دانش درنظر میگیرد که در تعامل با دانش موجود به طور مداوم درحال ایجاد و بازآفرینی دانش است. دست آخر، تفاوت در اهمیت ارتباطات اجتماعی قوی مورد بررسی قرار گرفت، که در آن KM 1.0 با قابلیت ارتباطی سست و اتصال ضعیف، شبکههای اجتماعی را به دیده کانالهای ارتباطی مینگرد، ولی KM 2.0 بر ساخت و ایجاد پیوندهای اجتماعی قوی تأکید داشته و شبکههای اجتماعی را اجتماعاتی به هم پیوسته میداند.
سه تفاوت نیز در قالب بعد فرآیندی مشخص شد. اول از همه، فرآیند اصلی KM 1.0 “انتقال دانش رمزگذاری شده” به سایر بخشهای سازمان است، که معمولا از روش از-بالا-به-پایین انجام میگیرد. در مقابل KM 2.0 بر به اشتراکگذاری فرآیندها و تجربیات از طریق یادگیری و تعامل متقابل تمرکز دارد، در نتیجه ارتباطات مستحکم دانشی 20 شکل گرفته و جریان دانش از-پایین-به-بالا است. به علاوه، در KM 1.0 فرآیندهای مدیریت دانش عمدتاً رسمی و ساختارمند میباشند، درحالی که KM 2.0 بیشتر بر پرورش فرآیندهای غیررسمی مانند مکالمات و طوفان مغزی تمرکز دارد.
در بعد فناوری، اینترانت و KMS ابزارهای فناوری مورد استفاده در KM 1.0 میباشند، و اغلب اوقات این مدیران و یا واحد فناوری اطلاعات است که آنها را کنترل و اداره میکند. اما در KM 2.0 ابزارهای جدید وب 2.0 هستند که ترجیح داده میشوند. وب 2.0 به عنوان عامل توانمندساز کاربران، ساختار دموکراتتری از خود به نمایش میگذارد. توانمندسازی کاربران در KM 2.0، به معنای ایجاد یک ساختار نوظهور و برآمده از تعامل است که برخلاف KMS با ساختار از پیش تعریفشده و تحمیلی عمل میکند.در خاتمه، یافتههای این پژوهش نشان میدهد که دیدگاه عملگرایانه از دانش، چگونه عناصر چهارگانه مدیریت دانش را تغییر داده و مفهوم جدید KM 2.0 را به وجود میآورد. مفهومی که به جای تسخیر دانش بیشتر بر ارتباطات و تعاملات اجتماعی بین افراد تمرکز مینماید.
منابع:
1-Success Stories
2-Social constructivist perspective on knowledge
3-Knowledge management graveyard
4-Social Constructivism
5-Axiomatic Knowledge: دانشهایی که بدیهی پنداشته میشوند
6-Process of continual sense-making
7-Epistemology of Possession
8-Epistemology of Practice
9-Justified true belief
10-Know-How
11-Codification
12-Collective intelligence
13-Knowledge co-creators
14-Passive Consumer
15-Channels
16-Communities
17-Centralization
18-Linking
19-Tagging
20-Knowledge Communication