نویسنده: زاهد ويسي
در سرگذشت پرفراز و نشيب انسان و ماجراهاي متعددي كه در حيات خود ــ اعم از حيات مادي يا روحي ــ پشتسر گذاشته، مراحلي پديد آمده است كه در آنها، مسألهاي، انديشهاي يا مقولهاي محوريت و مركزيت يافته و
بهصورت انديشه مركزي يا نظريه محوري در قالب قطب و ركني جلوهگر شده است؛ تا جاييكه ساير مفاهيم و مقولات ناگزيرند، براي اثبات وجود يا اظهار ميزان صحت و سقم خويش، وفاداري خود را به اين امر محوري اعلام كنند و به اين وسيله در غنا و سرشاري فكر و فرهنگ زمانه خود سهيم باشند!
با مرور گذشته، انسان درمييابد كه در هر زمان، يكي از اين مسائل، چنين وضعيتي يافته است؛ بهگونهاي كه بيشترين ميزان تمركز فكر و انديشه يا حتي عملكرد انديشمندان را به خود مشغول و معطوف ساخته است.
البته اين مسأله چندان ساده نيست كه بتوان گفت بهطور تصادفي شكل گرفتهاست؛ بلكه حقيقت اين است كه آبشخور اين امور، ديدگاه و رويكردهاي بنياديني است كه بهعنوان پشتوانه يا قيم، قادر است اينگونه جهتگيريها را سروسامان دهد و در
پديدآوردن بستري براي تفهيم و تفاهم درباره آنها نقش و سهم داشته باشد و بهاينوسيله ـــ مستقيم يا غيرمستقيم ـــ در عمليكردن آن مقولات دخالت كند.
بدون شك بدون نظامي فكري، فلسفي يا ديني، پايبندي به نوع خاصي از عقايد و ارزشها يا سخنگفتن درباره تحولات لازم اينگونه امور، غيرممكن است. ازاينرو واضح است كه هرگونه تحول در زمينه روش يا رويكرد به ارزشهاي موجود و تلاش براي طراحي و تدوين نوع جديدي از اصول و ارزشها، نيازمند دگرگوني در نظام باورها و عقايد پشت پردهاي است كه به هرگونه كنش ظاهري سروسامان ميدهد و اگر شاهد تحول و تطور نظام ارزشها و مقولاتي ــ كه قبلاً مقبول بوده ــ باشيم، بايد بدانيم كه اين امر به شكل ژرفتر و بنياديتر در حوزه عقايد و باورها رخ دادهاست. داشتن نظام جديدي از ارزشها و مفاهيم مربوط به آن، پيش از هرچيز نيازمند ارائه نظام فكري و اعتقادي نويني با مشخصات و مقتضيات خاص است و پس از آن، پرورش انسانِ جديدي است كه به تكاليف و الزامات بلافصل اين نظام جديد لبيك گويد. اين امر كه در عالم عرفان، طي دو مرحله تخليه و تحليه صورت ميگيرد، و چنانكه ديده ميشود عيناً و عملاً در عالم اجتماع، فكر، فرهنگ و هر قلمرو ديگري نيز با زبان خاص و جديدي ارائه ميگردد.
«كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان» كه امروزه از حالت «مسأله» خارج شده و به «مشكل» تبديل شده است، نمونهاي از هزاران هزار مسألهاي است كه بهعنوان يكي از مظاهر و جلوههاي يك بنياد و نظام فكري و فلسفي نمود يافته است و اين نخستينبار نيست كه بشر ميكوشد تا به مفهوم و مقتضاي يك دستگاه فكري و فلسفي جامه عمل بپوشاند؛ زيرا بارها پيش آمده كه همه هموغم عده خاصي از افراد ــ كه معمولاً از مقام و موقعيت ويژهاي برخوردارند ـــ براي عملي ساختنِ آنچه خود ميپندارند كه همه حق و حقيقت است و ساير افكار و انديشهها باطل و ناروا است يا صلاحيت محوريت و مركزيت فكري واعتقادي را ندارند، بسيج ميشود. بيان اين مقدمه براي بحث از خاستگاههاي مسألهاي به نام كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان است كه امروزه در كنار ساير مقولات مترادف خود به صورت محكي براي سنجش ميزان بهرهمندي افراد، گروهها حتي اديان و باورها، از اعتقاد به آزادي، مساوات، عدالت و … درآمده است تا به اينوسيله، آنان كه در مركزيت اداره جهان و افكار موجود در آن هستند، تعيين كنند كه كدام نژاد فكري در تنازعِ هميشگي موجود براي بقا، قدرت حفظ نسل و صلاحيت زندگي دارد يا ميتواند با انعطافهايي كه انتظار ميرود از خود نشان دهد، در سرنوشت عمومي بشر ـــ كه امروزه شبيه ده و دهكدهاي شده است، ــ شريك و سهيم شود؛ از اينرو پيش از بحث درباره مفهوم و مقتضاي آن، بهتر است به خاستگاهها و بسترهايي اشاره كرد كه به تصويب وتجسم اين معاهده انجاميده است، در نتيجه ناگزير بايد به جستوجوي محوريترين موضوع موردنظر كنوانسيون، يعني زن، پرداخت تا ميزان حقانيت و صدق ادعاهاي موردنظر كنوانسيون و نيز لزوم تحقق آن و پيامدهاي حتمي و گريزناپذيري كه با عمل به مقتضاي آن پديد ميآيد روشن شود.
در جستوجوي زنان
زن بهعنوان يكي از دو نيمه بشر ، همواره ضمن مشاركت در ماجراي حيات بشري، بهسبب قابليتها و نوع خاصي از حالات، آمال، اميال و ويژگيهاي منحصرانهاي كه داشته است، به شيوه خاصي با درون و باطن خود تعامل كرده و سخنان ناگفته يا ناگفتني خود را به فراخور مقام و موقعيتي كه فراهم آمده، با زبان ديگري غير از زبان صراحت بيان كرده است.
اين سكوت اختياري را، تقريباً كسي با خفقان و خاموشي اجباري ـــ كه ناشي از جبر و زور است ـــ يكسان نميگيرد. آنچه دراينباره جاي شكايت دارد خاموشكردن افراد، بهويژه زنان است. اين امر نامبارك و مورد انتقاد كه از يك سو دست در دست يكجانبهنگري و خودكامگي دارد و از سويي پا بر گردن بيچارگان و فروگذاشته شدگاني نهاده كه آنها را با عنوان رعيتهاي فرودست در خاموشي و خفگي فرو ميبرد؛ آن هم نه فقط در حوزه كلام، بلكه سكوت مطلق و تمام عياري كه آنها را چنان در ورطه بربريت غرق ميكند كه تا حدِ حيوانات و حتي جمادات بيمصرف، پايين ميآورد و هرگونه صلاحيت، كفايت، لياقت يا استعدادي را از آنان ميگيرد و يگانه حقي را كه براي آنان محفوظ نگه ميدارد و حتي آن را تكليف آنها ميداند، حق برده بودن، برده ماندن و فرودستي هميشگي است.
اين زمزمه دروني، حقيقتي است كه در طول تاريخ تحقق يافته است و عدهاي بنابر اصول يا بر مبناي صلاح خود، زنان را بهصورت برده درآورده و هرگونه حق و حقوقي را از آنان گرفتند؛ بهگونهاي كه از دور دستهاي تاريخ تا امروز به صورت يك سنت از گذشتگان به اكنونيان و از اين راه به آيندگان منتقل شده است.
ارسطو زن را موجودي ناقص قلمداد ميكرد. به عقيده او، طبيعت آنجا كه از آفريدن مرد ناتوان است، زن را ميآفريند. زنان و بندگان از روي طبيعت محكوم به اسارت هستند و به هيچوجه سزاوار شركت در كارهاي عمومي نيستند.
زنان در اين تمدن، فاقد آزادي بودند و اراده آنها سلب شده بود؛ بهگونهاي كه كمترين حق و صلاحيتي نداشتند و در بازارها خريد و فروش ميشدند.
در تمدن رومي نيز ـــ كه براساس تقديس قدرت برپا شده بود، ـــ زن از همه حقوق مدني خود محروم بود؛ حتي شوهر قادر بود در زمينه پارهاي اتهامها، دستور اعدام او را صادر كند. پدر او نيز از قدرت فوقالعادهاي برخوردار بود؛ تا جاييكه ميتوانست فرزندانش را به قتل رساند يا آنها را خريد و فروش كند. زن و تمامي اموالش جزء دارايي شوهر شمرده ميشد و در همه امور او، آنگونه كه مايل بود، دخل و تصرف ميكرد. به گفته يكي از جامعه شناسان، عقد ازدواج در اين تمدن، براي زن به منزله پيمان بردگي و عبوديت بود؛ درحاليكه او قبل از اين پيمان نيز برده پدرش شمرده ميشد.
تمدن هندي نيز ــ كه براساس نظام اخلاقي «دارما» بنيان نهاده شده است ــ با نظام طبقات اجتماعي، ارتباط تنگاتنگي دارد. در اين تمدن، زن از حق انتخاب همسر محروم بود؛ چه رسد به اينكه به حق جدايي و طلاق بينديشد. فقط دستهاي از زنان كه «خادمان خدا» يا «خدمتكاران معبد» بودند، آشكارا در خدمت اشتهاي كاهنان قرارداشتند و در بين كاهنان، ازدواجهاي گوناگوني نظير: ازدواج غاصبانه، ازدواج از روي محبت، ازدواج خريدني، ازدواج در بچگي و چند همسري رواج داشت. زن در اين تمدن همواره كمتر و فرودستتر از مرد بود كه اين مرد يا پدر بود يا شوهر يا پسر. به گفته اسطورههايشان، هنگاميكه خداوند اراده كرد تا زن را بيافريند، متوجه شد كه مواد لازم براي خلق او، هنگام آفرينش مرد تمام شده است؛ ازاينرو به ناچار او را از تهماندههاي موادي كه از خلقت مرد باقي مانده بود، آفريد. در اين تمدن زن را موجودي نفرينشده و وباي كشنده ميپنداشتند.
در كتابهاي چيني قديم، زن آب دردآوري خوانده ميشد كه جامعه را ميشويد و سعادت و سرمايه آن را ميبرد و مرد نيز زن را شري ميدانست كه با ميل خود، او را نگه ميداشت و هرگاه اراده ميكرد ـــ به شيوهاي كه خود ميپسنديد ـــ از دست او خلاص ميشد. در ميان يهوديان نيز وضع از اين بهتر نبود. يهوه در آخرين بند از فرمانهاي دهگانهاش، زنان را در رديف چهارپايان و اموال غيرمنقول قرار داده است. يهوه خود آفريده تصور و خيال قوم يهود بود و اين قوم نيز مانند همه اقوام جنگجو، زن را مايه مصيبت و بدبختي ميدانستند؛ بهگونهاي كه وجود او را فقط ازآنرو تحمل ميكردند كه يگانه منبع توليد سرباز بود. آنها او را كثيف و پليد پنداشتند؛ بههمينسبب او را مورد ستم قرار دادند و به چشم موجودي كه مسوول گناه اوليه آدم است، به او نگريستند و اين معصيت را اشتباه بزرگي قلمداد كردند كه به شكل موروثي از حوا به ساير همجنسهاي او ـــ از راه زاد و ولد ـــ منتقل شدهاست؛ چنانكه حتي يكي از پيامبران بنياسرائيل گفته است:
«اينك من در معصيت سرشته شدم و مادرم با گناه مرا آبستن گرديد.»
زني كه دختر به دنيا ميآورد نيازمند غسل دوباره بود؛ اما پسر كه به عهد خود با يهوه ميباليد، هميشه در نماز خود تكرار ميكرد:
«خدايا تو را سپاسگزارم كه مرا كافر و زن نيافريدي.»
اين مقدار اندك كه در مقايسه با گستره زماني و مكاني جهان آن روزگار، قطرهاي نيز به حساب نميآيد، براي دانايان اهل اشارت، كافي و وافي است و جوينده مطلب ميتواند از لابهلاي آنچه گذشت، ديدگاه حقيقي مردمان آن روزگار را درباره زن و شيوه تعامل و برخورد با او دريابد. لازم به ذكر است كه اگر پهلوانان و مردمان عادي و مقدس مآبان اندكمايه چنين برخوردي داشتند، جاي تعجب و انكار نبود؛ زيرا فيلسوفي نظير افلاطون نيز كه طرفدار زنان بود، خدا را شكر ميكرد، كه مرد آفريده شده است.
اينكه چرا و چگونه اين وضعيت اسفبار پديد آمد و چرا با وجود كمبودها و بيرحميهاي فراواني كه داشت تا اين حد دوام آورد، بحثي لازم و درخور توجه است و پاسخگويي درست و دقيق به آن ميتواند بسياري از گمشدههاي ما درباره موضوع زن درگذر تاريخ را آشكار كند؛ اما اينكه با چه موضع و ديدگاهي به پاسخگويي اين پرسش بپردازيم، راه ما را از ديگران جدا ميكند؛ زيرا چنانكه در مقدمه اين بحث گفته شد، هيچ بحث و موضوع محوري و بنياديني وجود ندارد كه بدون پشتوانه فكري يا فلسفي محكمي قادر باشد به شكلي استوار و متين قد علم كند يا براي مدتي طولاني، دوام آورد؛ ازاينرو در گام نخست براي پاسخگويي به اين پرسش كه علت دوام طولاني اين ديدگاه فرودستانه و بردگانه به زنان چيست؟ به فلسفه، عقيده، جهانبيني، ايدئولوژي يا رسوم و القابي از اين تبار ميرسيم كه به عنوان پايه و بنيادي محكم، نه تنها اينگونه بيدادهاي جبارانه و بيمهر و مروت را روا ميديدهاند، بلكه راه رهايي و سعادت دنيا و عقباي افراد را در اينگونه برخورد و تعامل ميدانستهاند.
بدينترتيب در بازخواني سرگذشت تمدنهاي نامدار و پرهيبت و جلالي كه در تاريخ سراغ داريم، چنين احساس ميشود كه روح بيداد و ستم در سراسر جان و جهانشان دميده شده است و علاوه بر مردان و پسركهاي جواني كه اسير و برده بودند، همه زنان كه به عبارتي مادران، خواهران، همسران پهلوانان، اشراف و دنياداران بودند، در كل شبيه مال و دارايي و شايد هم كمتر و بيارزشتر از آن تصور ميشدند؛ ازاينرو حضور آنان در سير پرمرارت تاريخ خود، بيشتر حاشيهاي و در سايه مخوف اهرام و ديوارهاي بلندخانان و خاقانها يا امپراتوران و فاتحان يا فيلسوفان و كاهنان بوده است.
به كدامين گناه؟ اين پرسش بجا و درست به اينسبب طرح ميشود تا زمينه ورود به نقد رويكردها و ديدگاههاي جهان قديمي، اعم از: دنياي فيلسوفان، پهلوانان، حاكمان و دنياداران فراهم شود. پاسخ به اين پرسش، به شيوههاي گوناگوني امكانپذير است و هركس يا گروهي با توجه به خاستگاه فكري و بستر اعتقادي خود، ميتواند به آن پاسخ دهد؛ اما بدون شك اصليترين پاسخ، فقط با شناخت علت اصلي اين جفاها ــ كه همان ديدگاه و موضع فكري آن روزگاران است ــ امكانپذير ميشود؛ از اينرو پيش از اقدام به نقد اين مسأله به اشراق نوراني و پرفروغي اشاره ميكنيم كه در جهانِ سراسر فرسوده و غبارگرفته آن روزگاران درخشيدن گرفت و هواي تازهاي را در فضاي سنگين و تحملناپذير آن دوران جاري ساخت.
دين اسلام كه به عبارتي آخرين برنامه خداوند براي هدايت و رستگاري بندگان سرگردان و بيسامانش بود، در فضايي ظلمانيتر از سايه اقليمها و قلمروها ظهوركرد كه علاوه بر فقر معرفتي و اعتقادي از جهت پيشرفتهاي ظاهري و علمي نيز به معناي درست كلمه، تهيدست و بينوا بودند. در حال و هواي جهالت زده و تاريك آن زمان، اسلام عهدهدار اقامه و اداره نهضت حقيقي و اساسي تمام عياري شد كه هنوز هم يگانه و بينظير است.
خاستگاههاي كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان
درباره زن و جايگاه او، سخنان گزاف و خلافي بر دل و زبان رانده شد كه روح و جانمايه همه آنها، اشباع غرايز و خواستههاي نامتعادلي بود كه روح انصاف و مروت را حتي در گور نيز راحت و رها نميگذاشت. و اين امر نه تنها در جهان قديم، بلكه در دورههاي جديد نيز بر زبان رانده شد.
در فرانسه كنفرانسي برگزار شد تا به حقيقت وجود زن دست يابد و بفهمد كه آيا از نوعِ انسان است يا از قماش ديگري است.
مجامع كليسايي پرسشي را به اين مضمون طرح كردند كه اكنون كه زن از روحي مانند مرد برخوردار نيست، آيا بايد ميان وحوش قرار داده شود يا در ميان موجودات متفكر؟ چنان كه «وستر مارك» ميگويد:
«يكي از بزرگترين كشيشان در مجمع ماكون تصريح كرد كه زن نه به نوع بشري تعلق دارد ونه با آن در ارتباط است.»
«ژانژاك روسو» معتقد بود كه زن طبيعتاً ضعيف است و ايدههاي خود را در حدي وسيع بسط نمي دهد. به نظر او مطالعه حقايق مجرد از عهده آنان (زنان) خارج است و تمام تحصيلات آنها بايد جنبه عملي داشته باشد؛ زيرا ابداع و ابتكار از عهده آنها خارج است. در جاي ديگر ميگويد: زن فقط براي خاطر مرد وجود دارد؛ يعني براي اين خلق شده است كه پسند او واقع شود و از او اطاعت كند … آنهايي كه از مساوات زن و مرد طرفداري ميكنند، پرت ميگويند. در نتيجه معتقد بود كه كل آموزش زنان بايد توجه به مردان باشد.
ديده ميشود كه اين مرد نامدار عصر روشنگري كه عده فراواني او را پدر و مبناي بسياري از جريانهاي فكري، ادبي، سياسي و .. ميدانند، چنان موضع ميگيرد كه گويي در عصر جديد مبتني بر خرد و فرديت انسان، ذهنش همانند گذشتگان كار ميكند. چون در مجمعي نيز كه در سال 582 م. در روم برگزار شد، به تصويب رسيد كه زن موجودي است كه روح ندارد؛ ازاينرو هرگز وارث بهشت نميشود و به ملكوت آسمانها راه نمييابد و پليد و ناپاك است. ازاينرو حق سخنگفتن، خنديدن يا گوشت خوردن هم ندارد. اوج كار او اين است كه اوقاتش را در خدمت ارباب خود (مرد) ودر عبادت پروردگارش سپري كند.
اگرچه همه اين كردارهاي ناروا و سخنان نابجا، فضا را به قدر كافي نفتآلود كردهبود كه با يك جرقه، آتشي در خرمن جهالت و خرافه ابناي زمانه بزند، ولي به نظر ميرسيد كه هنوز مايههايي براي بقاي وضع موجود باقي مانده بود يا هنوز فضاي كافي براي اين انقلاب فراهم نبود.
انقلاب فرانسه همان جرقهاي بود كه آتشافروزي كرد و با توجه به زمينهها، جوانب و چارچوب خاصي كه داشت، به شكل خاصي نيروهاي غيرفعال را به كار گرفت و آنها را با ترسيم دورنماهاي خود درجهت اهداف مورد نظر خود بسيج كرد. با شكلگيري اين انقلاب، بسياري از معادلات و مناسبات حاكم تغيير كرد و شكل نويني از مباني و هنجارها ظاهر شد؛ بنابراين طبيعي بود كه با صراحت اعلام كند كه مخالف جباريهاي ظالمانه و بيدليل قبلي است و به ياري مردم ميكوشد تا نظام نويني را با اصول و حقوق مشخصي برپا سازد. آزادي، برابري و برادري شعاري بود كه ميتوانست بيانگر صداي انسانهايي باشد كه از سپيدهدم تاريخ خود، همواره در رنج و عذاب بودهاند؛ ازاينرو قشر عظيم كارگران مزارع ــ ازجمله زناني كه در زير يوغ فئودالها، امپراتوران و ساير شاخههاي ظلم و طغيان گرفتار آمده بودند، ــ به اين نداي مسيحايي لبيك گفتند و با آن همراهي كردند.
اين مسأله در آغاز، امري نيك و فرخنده جلوه كرد؛ زيرا حقيقتاً براي آنهايي كه تجربهاي از زيستن در فضاي آزادي و مساوات را نداشتند، حتي نام اين كلمات و عبارات نيز خرسندكننده و كافي بود؛ ازاينرو بردگان آزاد شده، بسيار خوشحال شدند و از آن پس در شكل كارگران كارگاهها راهي شهرها و به زودي در شهرها ساكن شدند و ازا ينكه ميتوانستند آزادانه رفتوآمد كنند، براي آنها دستاورد بزرگي به شمار ميرفت كه اين خوشي ديري نپاييد؛ زيرا اين وضعيت جديد حقايقي را برملا ساخت كه قبلاً پيشبيني نشده بود. ساعات كار، طولاني و خستهكننده بود و درمقابل، دستمزد آن در مقايسه با مخارج شهر و تورم و گراني كالاها بسيار كم بود. آنها به ظاهر در آغاز آزادي خويش، نشاني از ارباب نديدند؛ ولي وجود باطني او، در نيازِ كارگران به كار براي ادامه حيات و زورگويي و جباري صاحب كارگاه و چلاندن دستمزدها، همچنان ماندگار بود.
زنان نيز كه در اين انقلاب كوشيدند تا از تلاشهاي لازم دريغ نورزند، پنداشتند كه از بركات آن، سهم شاياني خواهند داشت؛ البته اين امري طبيعي بود؛ زيرا فراخوان عدالت و آزادي، تنها براي رهايي از بردگيِ اربابهاي زميندار نبود، بلكه محتواي عميقتر آن، رهايي از كردارهاي ستمگرانه و جبارانه مردها و قبل از آن ايدهها و تصورات نادرست و نارواي مردها درباره زنان بود و واضح است كه بازگردان اين اعتبار از دست رفته، غنيمت و فتح بزرگي به شمار ميرفت. بااينحال چنان كه بعدها به خوبي مشاهده شد، در اين انقلاب سهم زن از آزادي، همان كلمه آزادي است كه در زبان فرانسه به صورت مؤنث بيان ميشود.
(La liberate)
زنِ برده وكلفت كه از مزرعه و قلعه ارباب رهايي يافت، براي امرار معاش و حفظ حيات خود، نيارمند كار با شيوهاي جديد درجايي جديد و براي اربابي جديد شد. اما آنچه در اين محيط كاملاً تازه رخ ميداد، با آنچه كه قبلاً در كشتزار و مزرعه وجودداشت، بسيار متفاوت بود. مناسبات حاكم بر فضاي كار، حقوق وتكاليف آنها، كاملاً دگرگون شده بود؛ ازاينرو زن را ناگزير ميكرد كه پارهاي از عادات و خواستههاي خود را كنار گذارد و به خواستهها و اعمال ديگري عادت كند؛ بههمينسبب ناگزير شد به فرهنگ حاكم بر كارخانه و نحوه تعامل افراد با يكديگر خو كند و ويژگيهاي خود را با اين مبنا هماهنگ سازد؛ زيرا اربابان سرمايهدار جديد از نظريهاي حمايت ميكردند كه معتقد بود راز ماندگاري انواع زيستي، قدرت سازگاري است؛ ولي ديري نپاييد كه متوجه شد، آنچه به عنوان نتايج و شعارهاي اوليه انقلاب، يعني آزادي، برابري و برادري تحقق يافته و در جريان است، چيزي جز اسارت، تبعيض و دشمني نيست.
بدينترتيب همه جوانب وجودي زن براي حضور در جامعهاي كه برايش ساختهبودند، بسيج شد تا دستكم بتواند زنده بماند؛ اما در كوتاه مدت متوجه شد كه آنچه او به عنوان كار انجام ميدهد، با آنچه مردهاي ديگر انجام ميدهند از جهت زمان و ميزان كار با يكديگر تفاوتي ندارد؛ ولي مزدي كه به او ميدهند، نصف و شايد كمتر از نصف دستمزد مرد است؛ بههمينسبب براي «احقاق حق» خود بهپا خاست؛ ولي با مخالفت ارباب جديد و مردهاي همكارش ــ كه بيم حفظ موقعيت خود را داشتند ــ روبهرو شد و كمكم مسأله تلاش براي رعايت مساوات در دستمزدها به زمينهاي براي شكاف و جدايي ميان دو نيمه بشري (زن و مرد) تبديل شد و آتش اختلافات از اين به بعد شدت بيشتري يافت.
مطالبه قانوني حقوق زنان
تا حدود سال 1900، زن كمتر داراي حقي بود كه مرد ناگزير باشد از روي قانون آن را محترم بدارد. بااينحال حوادثي كه در ابتداي صنعتيشدن كارگران رها شده از مزارع رخ داد، سبب پيدايش زمينههايي شد كه به نوعي از آرامش و استقرار حكايتميكرد؛ البته اين امر نه به سبب پاسخگويي به مطالبات زن، بلكه به حرمت ماشينآلات صنعتي و ساختمانهايي كه براي آنها بنا شده بود، واقع شد؛ زيرا ثبات و استقرار، لازمه موفقيت سرمايهگذاري و پيشرفت افزونتر است. زنان با رقابت خود در زمينه كاريابي از مردان موفقتر بودند؛ زيرا كارخانهدارها و سرمايهگذاران، آنها را كارگران ارزان قيمتتري قلمداد ميكردند كه با توقع كم، مشغول كار ميشدند.
براي اولين بار در سال (1882 م.) قانوني در انگلستان تصويب شد كه به موجب آن، زنان انگلستان ميتوانستند پولي را كه از راه كار دريافت ميكردند، براي خود نگهدارند؛ البته اين ترفند بسيار زيركانهاي براي كشاندن زنان به كارخانهها بود. بااينحال همچنان كه گفته شد، زنان از حقوق و مزايايي كه در قبال كار يكسان با مردها دريافت ميكردند، راضي نبودند؛ ازاينرو كوشيدند به شيوهاي قانوني و فراگير، مطالبات حقوقي خود را مطرح كرده و بستر اجرايي آن را نيز فراهم كنند.
اين مرحله از تاريخِ فعاليتهاي آزاديخواهانه زنان، مهم و مؤثر افتاد و مورد حمايت بسياري از طيفها و اقشار مختلف قرار گرفت؛ بهگونهاي كه با كسب مشروعيتهاي ملي و بينالمللي متعدد، بهعنوان يك مسأله بشري درعرصه جهاني مطرح شد و سبب پيدايش جريانهاي فكري، فلسفي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي بسياري شده است. اين تلاشها كه از همان آغاز نهضت زنان براي كسب مساوات در دستمزدها و ساير مسائلي از اين قبيل شروع شد، مراحل تكاملي متعددي را پشت سرگذاشت. جانمايه همه اين تلاشها، چنانكه در فعاليتهاي اعتراضآميزي كه عليه اعلاميهحقوق بشر فرانسه صورت گرفت، بر سه نكته اساسي تكيه داشت:
1.زن، انساني بالغ و كامل است و در برابر مردان، بهويژه در زندگي زناشويي، از استقلال، اختيار و حقوق انساني برخوردار است.
2. زن از نظر فكري، انساني آزاد و مستقل است.
3. زنان بايد در مسائل سياسي شركت كنند و از حقوق مساوي با مردان برخوردار باشند.
در اينجا به قصد بررسي اين سيروسلوك حقوقي، فهرستوار به پارهاي از اين تلاشها اشاره ميشود:
1. كميسيون مقام زن؛ تأسيس سال (1945 م.)
2. اعلاميه جهاني حقوق بشر؛ مصوب سال (1948 م.)
3. كنوانسيون حقوقي سياسي زنان؛ صوب (1952 م.)
4. كنوانسيون رضايت براي ازدواج مصوب (1962 م).
5. اعلاميه رفع تبعيض عليه زنان؛ مصوب (1967 م).
6. كنفرانس جهاني زنان، مكزيكوسيتي (1975 م).
سال (1975 م.) كه «سال جهاني زن» ناميده شده است، به منظور تشجيع مشاركت زن به شكلي حقيقي و كامل درجهت ادغام تام او در حيات اجتماعي، اقتصادي و سياسي صورت پذيرفته است. بااينحال بيشتر آمال و انديشههايي كه انتظار ميرفت از راه اينگونه پيمانها و قطعنامهها تحقق يابد، يا تحقق نيافت يا نتوانست انتظارات را برآورده سازد. شكي نيست كه در اين امر، عوامل متعددي دخالت داشتهاند. بااينحال، اين عدم وصول به مراد، نه تنها باعث ركود اينگونه تلاشها نشد، بلكه رستاخيزهاي بزرگتري را پديد آورد كه بهطوركلي در سيماي كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان متبلور گشت.
بهعبارت روشتر، با آنكه در قطعنامههاي مختلف، موضوع برخورداري زن از مواهب اجتماعي، فرهنگي و … مورد توجه واقع شده بود، نتوانست رضايت كامل طرفداران تساوي مطلق زن و مرد، از همه جهات را برآوردهسازد؛ از اينرو با تأثير جنبشهاي فمينيست بر مجامع بينالمللي، مهمترين معاهده و نظامنامه حقوقي زنان به تصويب رسيد. در مقدمه اين كنوانسيون با يادآوري وجود اسناد مزبور و با اشاره به قطعنامهها، اعلاميهها و توصيهنامههاي پذيرفته شده ازسوي سازمان ملل و ديگر سازمانهاي تخصصي وابسته به سازمان ملل در زمينه ارتقاي تساوي حقوق زنان و مردان، ابراز نگراني شده است كه بهرغم اين اسناد و ابزارهاي مختلف، تبعيض گسترده عليه زنان ادامه دارد.
بدين ترتيب زمينه تحقق يافتن آرزوي ديرينه جبهههاي طرفدار زن و تصويب خواستههاي آنان به صورت يك قانون جهاني فراهم گرديد. اين كنوانسيون كه در تاريخ (18/12/1979 م. 12/6/1360 هـ .ش) به تصويب رسيد، ازسوي مجمع عمومي سازمان ملل اعلام گرديد كه از سوم سپتامبر (1981) به اجرا درآيد؛ كنوانسيون، مشتمل بر يك مقدمه نسبتاً مشروح و 30 ماده است كه در شش بخش تنظيم شده است. البته تصور ميشد ـــ و هنوز هم اين پندار وجود دارد ـــ كه اين مسأله قادر است همه كاستيهاي موجود در حوزه تعامل با زنان را جبران كند و به صرف اجراي اين معاهده، ميتوان به گمشده تاريخي خود در اين گستره دست يافت.
شكي نيست چنين كردارهايي به نوبه خود جاي تقدير دارد، ولي به نظر ميآيد براي علاج قطعي و كامل اين آفت، عزمي فراگير و همگاني نياز است تا با همياري و همكاري خبرگان و نخبگان بشري به مقصد نهايي خود رسد.
در نگاه اول، حضور گسترده كشورهاي جهان در اجلاسهاي جهاني و كنفرانسهاي گوناگون ـــ كه پس از تصويب اين كنوانسيون برپا شده ـــ دستكم نشانگر توجه اين كشورها به اين امر مهم است؛ بنابراين اميد ميرود در صورت وجود حسن نيت، صداقت، حقجويي، حقيقتپذيري، دوري از پيشداوريهاي مبتني بر رسوبات ذهنيِ تاريخي، عدم تعصب به يك ايده و الگوي فلسفي خاص و ساير شرايط لازم براي حل اين معضل بشري، نتايج خوب و مباركي از اين تلاشها حاصل شود.
بااينهمه نبايد فراموش كرد كه اين امر، حتي اگر مورد اجماع جهاني هم واقع شود، نبايد به شكل يك مسأله مقدس و آيه تغييرناپذير آسماني تلقي شود؛ بهطوريكه هرگونه تلقي و قرائتي غير از قرائت رسمي از اين كنوانسيون، نوعي كفر و زندقه به حساب آيد و صاحب آن گرچه بر حق باشد، بهعنوان مرتجع و سنتّي و القاب و عناويني از اين قبيل، متهم و رانده شود. اين يك عزم بشري براي حل معضلي است كه به دست بشر و درپي دخالت فزونطلبانه او در قوانين و سنن حاكم برجهان پديد آمدهاست؛ ازاينرو اعتماد به معصوميت اين عزم و رد هرگونه احتمال اشتباه در آن ، خطايي بزرگ و جبران ناپذير است؛ زيرا هنگاميكه عده بسياري در امري به توافق ميرسند، فارغ از پارهاي امور، يافتن خطا و اشتباه در آن، دقت و ظرافت خاصي ميطلبد؛ البته هرگاه چنين نقدي مشاهده شود، بايد با بصيرت و درايت خاصي به ملاحظه آن پرداخت. شكي نيست كه يك جماعت بشري نيز مانند يك فرد در معرض خطا و نسيان است.
بههرجهت اكنون كه اين كنوانسيون ـــ به مثابه آخرين و مدونترين تلاش حقوقي مجامع مشهور به دفاع از حقوق بشر ـــ تصويب شده و به عنوان يك سند جهاني مورد استناد و استشهاد است و ازسويديگر، دستهاي پيدا و پنهان فراواني براي الزام كشورهاي مختلف جهان به پذيرش و پايبندي به آن وجود دارد؛ بااينحال بهعنوان متهم يا حتي مجرم، بايد اين امكان وجود داشته باشد كه آخرين حرفهاي خود را دراينباره بر زبان آوريم.
اصليترين و بنياديترين موضوع كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان، ضرورت تساوي و برابري زنان و مردان در همه شوون است؛ بنابراين اگر اين اصل را جانمايه كنوانسيون قرار دهيم، ميتوان سراسر كنوانسيون را در سه محور تلخيص كرد:
1. زنان و مردان، تفاوتهاي طبيعي و جنسيتي انكارناپذيري دارند.
2. تفاوتهاي جنسيتي و طبيعي نبايد موجب وضع قوانين نابرابر، نامتساوي و متمايز ميان زنان و مردان شود؛ بلكه بايد در همه شوون براي آنها قوانين برابر وضع شود.
چنانكه واضح است، ناديدهگرفتن تفاوتهاي جبري و اكتسابي، امري است كه بطلان آشكار آن نيازي به دليل ندارد و هركس با نگاهي، هرچند سطحي بهخود و اطرافش اين امر را نه تنها در ميان مردان و زنان، بلكه در ميان مردها با يكديگر و زنان با يكديگر نيز ميبيند؛ زيرا اعتقاد به يكسان بودن تمام افراد بشري ـــ اعم از زن و مردـــ در همه شرايط و از هر لحاظ، امري بسيار كلي است و به هزاران تبصره و توضيح نيازمند است. ازسويديگر اگر اين امر واضح و بديعي بود، قطعاً همه افراد آن را بدون نياز به استدلال درك ميكردند و ديگر نيازي به توضيح يا تصويب قانون نداشت؛ بدينسبب بانيان كنوانسيون نيز در مواد چهارم و دوازدهم كنوانسيون و موارد گوناگوني از اعلاميه پكن، خواستار توجه جدي به تمايزات طبيعي ميان زنان و مردان در دوران بارداري و وضع قوانين خاصي براي دوره شيردهي شدهاند و اين امر نشان ميدهد هرچند بانيان كنوانسيون كه در نظر، به عدم وجود تفاوتهاي ميان زن و مرد قايل هستند، ولي در عمل بهوجود اين تفاوتها گردن مينهند.
پديد آمدن حالات و اوصاف گوناگون از هر جنسي كه باشد، امري واضح است؛ همچنين روشن است كه تعامل و برخورد هر يك از آنان در برابر هركدام از اين حالات متفاوت است و اين امر حتي درباره حالت واحد براي افراد مختلف نيز صادق است؛ يعني كاملاً واضح است كه افراد مختلف (مثلاً مردها) در برابر يك حالت واحد، برخورد يكساني ندارند و روش واحدي را پيشنهاد نميكنند؛ آشكار است كه اين امر در دايره زنان و مردان و برخورد آنها با يك حالت واحد شدت بيشتري مييابد و تفاوت در تعامل، كاملاً واضح است.
حاكميت انديشههاي علمي و اعتقاد به تجربه و آزمايش به عنوان ابزارهايي براي تعيين ميزان صحت وسقم يك مسأله يا حتي صدق و حقانيت آن، امري است كه از مدتها قبل بر محيط غرب ـــ كه كنوانسيون نيز يكي از فرآوردههاي آن است ـــ سايه افكنده و هنوز هم با قدرت به حيات خود ادامه ميدهد. بااينحال هنوز به اين پرسش اساسي پاسخ داده نشده است كه آيا صلاحيت، كارآمدي و فايده كامل اين كنوانسيون براي ساخت فردايي بهتر و روشنتر براي زنان آزموده شده است؟ اگر چنين است، واقعاً دستاورد حقيقي اجراي بندهاي اين كنوانسيون و التزام عملي به آن چه بودهاست؟ و اگر هم اين امر انجام نشده، آيا اين كنوانسيون برخلاف ساير موارد مشابه، از قاعده آزمون جدا است يا اينكه پيش از آزمون چنان به صدق و حقانيت آن يقين حاصل شده است كه در شفابخشي و تأثير مثبت آن، جايي براي شك و شبهه وجود ندارد؟
حقيقت اين است كه هيچ كدام از اين احتمالات صدق نميكند و در هيچ جايي، در هيچ مكتبي و مرامي، هيچگونه تضميني براي صدق مطلق و بيچون و چراي افكار بشري صادر نشده و هيچ حكمي مبني بر نفي هرگونه آفت و آسيب آجل و عاجل درباره آنها بيان نشده است.
اكنون ميتوان گفت كه واقعاً هدف طراحان و طرفداران اين كنوانسيون براي اجراي بيچون و چراي مواد و بندهاي اين معاهده چيست؟
با لحاظ كردنِ «غربمداري» و تلاش بيوقفه و همه جانبه غربيان براي در نورديدن مرزهاي ملّي و حضور آزاد و مسلط آنان در آن سوي مرزهاي خود به منظور نقلوانتقال سريع و مطمئن كالا و سرمايه ـــ كه در ادبيات علمي و فرهنگي، «جهانيشدن جهانيكردن» ناميده ميشود ـــ تنها جواب ممكن براي پرسش از علت اصرار بانيان و طراحان اين كنوانسيون است؛ زيرا آنچه در عمل ديده ميشود اين است كه كنوانسيون ياد شده در هيچجاي دنيا، حتي مهد ميلاد آن تحقق كامل نيافته است؛ تا جاييكه عدهاي ادعا ميكنند اين كنوانسيون، امري جديد يا برنامه نويني براي آنها نيست؛ بلكه مفاد آن از وضعيت موجود در جامعه آنها برگرفته شده است. عدهاي ديگر نيز آن را برنامه خاص خود قلمداد كردند؛ چنانكه «مادلين آلبرايت» در نطق افتتاحيه خود در اجلاسيه پكن گفت:
«مفاد كنوانسيون رفع تبعيض، در راستاي تعميم و تعميق سياستهاي آمريكا گام برميدارد.»
ازاينرو ميتوان اين كنوانسيون را فارغ از مطالب و مندرجات آن، در اصل قرباني تئوري يكسانسازي جهان، براي اداره راحتتر آن ازسوي جهانداران از راه طعمه قراردادن قشر عظيمي از افراد انساني (زنان) دانست. ادعاي جهانيبودن آن و اصرار بر مجبور كردن همه كشورها (با فرهنگها و … مختلف)، در حقيقت به معناي غربمداري و اعتقاد به افكار حاكم بر آن ازجمله: ليبراليسم، اومانيسم، سكولاريسم و… و نفي هويت، تاريخ و رويكردهاي ملل غير اروپايي است.
افزون بر اين با محور قرار دادن تاريخ غرب و سير تحولات رخ داده در بستر آن، ميكوشند جهان را در ثمره و لوازم منطقي آنها سهيم كنند؛ زيرا تلاشهاي متعددي كه در غرب براي احراز حقوق زنان صورت گرفت، امري است كه با توجه به اوصاف و مراتب گوناگون آن تحقق يافت و بدون شك تلاش براي تعميم دستاوردهاي يك تاريخ و فرهنگ خاص به خارج از مرزهاي آن، هيچ يك از مشكلات فرهنگ صادركننده را حل نميكند، بلكه در حوزه وارد شده نيز به دليل عدم وجود سابقه مقدمات آن، همچنين بهسبب عدم همخواني با دستاوردهاي تاريخي آن منطقه، قادر به تعامل سازنده و راهگشا نيست و نميتواند مشكلات آن را حل كند؛ درنتيجه بحرانزا خواهد شد؛ زيرا يك گسست تاريخي را پديد ميآورد و از هرگونه پيوند مثبت و سازنده با مسائل و دلمشغوليها باز ميماند.
توجه به وضعيت حاكم بر جهان غرب در زمينه مسائل زنان، چه از اجراي كامل كنوانسيون ناشي شده باشد، چه كنوانسيون برآيند آن باشد، نشان ميدهد تعميم اين الگو، صرفاً تكثير بيمحتوا و غيركارسازي است كه بههيچ شكل روش حل مسائل و مشكلات را ارائه نميكند؛ زيرا كمتر ديده ميشود كه تكثير يك الگو و تعميم آن به يك محيط ديگر، عاملي براي حل مشكلات باشد؛ بهويژه آنكه آن الگو بهطور ذاتي داراي انواع آفات و آسيبهاي متعدد باشد.
روابط آزاد پيش از ازدواج، حاملگي ناخواسته و زايمانها و مواليد نامشروع و عقدههاي رواني، خانوادههاي تك والديني (مادر و فرزند) روسپيگري، شيوع و گسترش بيماريهاي مقاربتي، كاهش (سيرنزولي) جمعيت، اشتغال آسيبزاي زنان، روابط آزاد جنسي و … نمونههايي از واقعيت موجود در كشورهاي صادركننده كنوانسيون است و بدون هيچ شبههاي، نميتواند بهعنوان عامل رهاييبخش زنان يا تلاش قاطع براي رفع هرگونه تبعيض از آنها و ايجاد مساوات كامل و هم جانبه در همه زمينهها قلمداد شود و اگر تعميم الگوي حاكم بر جهان غرب را براي ارتقاي وضعيت زنان مفيد بدانيم، ناگزير بايد پيامدهاي گريزناپذير آن را نيز بپذيريم و اين امر فقط هنگامي ضرورت مييابد كه فاقد الگوي ديگري باشيم. درغيراينصورت و با وجود الگو يا حتي الگوهاي جايگزين، ميتوان به نقد و ارزيابي عميقتر و جديتر اين كنوانسيون پرداخت؛ زيرا به روشني ميتوان گفت كه اين كنوانسيون، كاملترين و كارسازترين تلاش علمي و حقوقي براي رفع تبعيض از زنان نيست؛ همچنان كه آخرين تلاش نيز بهشمار نميآيد.
نقد اين كنوانسيون ـــ به عنوان يك حق ـــ براي هر فرد، گروه، جماعت، جمعيت و بهويژه براي يك دين آسماني محفوظ است و نميتوان بدون توجه به آرا و آرمانهايي كه دارد، كسي را به پذيرش بيچون و چراي آن ملزم كرد؛ بهويژه آنكه در عالم مشهور به دموكراسي، اين مسأله امري بديهي است؛ اگرچه امروزه درپي حاكميت و استيلاي فلسفههاي اومانيستي، ماترياليستي، سكولاريستي و ساير القاب و عناوين دنيازده فن سالار و سرمايهدار، كمتر به راي و نظر يك دين بهعنوان يك انديشه قابل توجه، گوش فرا ميدهند وديدگاههايش را در امور و برنامههاي كلان به كار ميگيرند، آنچه واقعيت دارد، حضور غني انديشههاي متعالي و معصوم ديني در حوزه فكر و انديشه است.
اتفاقاً اين كنوانسيون، از همان روزهاي آغازين تصويب خود، مورد توجه دعوتگران و مصلحان ديني اسلام قرار گرفت؛ زيرا آنها دستكم از زمان مرحوم سيد جمال با باورهايي نظير: تجدد و نوسازي همه جانبه جامعه، روبهرو بودند و ازسويي به اهميت مسأله زنان آگاه بودند و در حد توان درجهت اصلاح وضع آنان كوشيدند. اتفاقاً يكي از مهمترين مسائل مورد توجه آنان، بررسي وضعيت زن، بهويژه در چند مرحله مشخص از تاريخ بود كه عبارت است از:
الف. زن در عصر شكوفايي تمدن يونان و روم.
ب. زن در قرون وسطا، زن در دوره رنسانس و جديد.
ج. وضعيت زن قبل از ظهور اسلام. زن در عصر پيامبر اسلام(ص) و صحابه.
د. زن در عصر انحطاط مسلمانان.
و. زن در دوره بيداري مجدد اسلامي و حركت آن.
موارد ذكر شده ازجمله عنوانهاي بسيار مهم و جدياي بود كه مدنظر اين دعوتگران قرار گرفت.
موضوع زن و بررسي ابعاد پرپيچ و خم آن، براي اسلام امري بيگانه نيست. هنگاميكه داشتن دختر، ننگ به شمار ميآمد و زنده زنده در زير خروارها خاك دفن ميشد، در اموال و دارايي غيرمنقول ارباب به حساب ميآمد، پسر ميتوانست زنِ پدرش را به ارث ببرد، يك مرد بي پسر با وجود چندين دختر، خود را اجاق كور ميدانست، درباره وجود روح انساني در نهاد زن، شك و ترديد روا ميداشتند و زن ابزار تجمل و سرگرمي مجالس عياشي به شمار ميرفت، كلفت پهلوانان و شواليهها بود و …
ديگر در اين دوران، زن فقط زن نبود؛ يعني موجودي وامانده و بيمصرف محسوب نميشد كه فقط اوقات فراغت مردش را پر كند؛ بلكه بخشي از جبهه بسيار بزرگ جهاد و دعوت اسلامي را اداره ميكرد. وجود زن در منزل به معناي ناكارآمدي و ناتواني او نبود. او بخش داخلي جامعه را با قاطعيت در كنترل داشت و نه تنها بهعنوان همسر و مادر مجاهدان و دعوتگران كه فقط توليدكننده سرباز باشد، بلكه بهعنوان يك سرباز تمام عيار در ميادين جنگي حاضر ميشد و علاوه بر كارهاي پشتيباني، سلاح در دست به جهاد نظامي ميپرداخت.
در حوزه علم و ادب و در عصر حيات فعال و زنده اسلام، زن به كارهايي مانند: كتابت قرآن، روايت حديث، صدور فتوا و تعليم و تدريس پرداخت؛ اما انقلاب دردناكي شكل گرفت و ستاره بخت و اقبال امت اسلامي، رو به زوال نهاد و بسياري از تابندگيهاي به دست آمده را دركام نابودي فرو برد و بدينترتيب كمكم حضور زن درپي فروكشكردن كليت برنامه دين اسلام در سطح جامعه، كمرنگ و به چهار ديوار خانه محدود شد.
اين انحطاط، ضربه مهلكي را بر ساحت امور مسلمانان وارد ساخت كه قبل از التيام و بيداري، گرفتار پنجه بيرحم استعمار نظامي و فرهنگي شدند و اين امر دردهاي آنان را دو چندان ساخت و امكان بيداري و حركتشان را به تأخير انداخت. همزمان با اين اوضاع دردناك، اوضاع اقتصادي، صنعتي، علمي، سياسي و … غربيان، سامان غيرقابلباوري يافت و براي تعامل با شرقيان و بهويژه مسلمانان، ناگزير شدند با بهرهبرداري از تجربههاي خاورشناسان، بازرگانان و هيأتهاي مذهبي خود به شناسايي بهتر و نظاممندتر افكار و عقايد مسلمانان نيز بپردازند و بدينترتيب رفتهرفته زمينه ايجاد شبهه در امور اعتقادي و ديني را فراهم كردند. در اين هنگام، اولين پايههاي سكولاريسم و اعتقاد به استقلالِ ذاتي انسان و اينكه او موجودي قائم به ذات است و «ميتواند خويشتن را بسازد» رواج يافت.
بيگمان اين ترويج با اهداف خاصي شكل گرفت كه هدف اصلي آن، گسترش اعتقادات و نگرشهايي بود كه اروپا براساس زمينههاي تاريخي و ديني خود به آن رسيده بود. يكي از مهمترين بخشهاي اين طرح كلان، تحليل و بررسي مسأله زن، مطابق الگوهاي غربي و متناسب با سير حوادثي بود كه در غرب رخ داده بود.
ازجمله بارزترين نمادهاي تمدني آنان، تكنيك و صنعت بود؛ ازاينرو براي تداوم اين صنعت مدرن، ناگزير بودند به هر كاري دست زنند؛ از جمله اقداماتي كه در اين راه شكل گرفت، قربانيكردن نظام خانواده و از هم جدا كردن اعضاي آن از يكديگر بود و در اين راستا ناگزير شدند براي به دست آوردن سود بيشتر به تحقير همه اموري بپردازند كه مانع از وصول به اين امر ميشد.
ازاينرو سرمايهداران با در دست گرفتن پارلمان ـــ كه از بركت انقلاب فرانسه به معتبرترين مرجع قانونگذاري تبديل شده بود ــ به وضع قوانين و مقرراتي پرداختند كه راه رسيدن به اين هدف را كوتاه و ميسر ميكرد كه در نهايت اين تحولات به كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض از زنان انجاميد.
جانمايه و بنياد اصلي اين كنوانسيون، بحث برابري زن و مرد است و معتقد است كه در طول تاريخ ـــ از گذشته تاكنون ـــ نقش زن ناديده گرفته شده و چنان كه بايد در موضوع توسعه و بهرهبرداري از آن برخوردار نشده است. از ديدگاه اسلام اين امر نسبت به وضع اسفبار زن غربي در قرون وسطا و حتي عصر رنسانس و جديد، يك گام به جلو محسوب ميشود و ميتواند به مثابه چراغي فرا راه آنان باشد؛ زيرا رقابت دژخيمانه و بيرحمانه ميان زن و مرد غربي بهعنوان همكار و رقيب يكديگر، مستلزم وجود سند و معاهدهاي نظير اين كنوانسيون بود تا امكان اصطكاكها و برخوردهاي خشن و غيرانساني را به كمترين حد ممكن برساند. بااينحال امكان ندارد كه اعتبار و نقش اين كنوانسيون تا حد يك ميانجي و ريش سفيد دعاوي باشد. تلاشهاي سياسي و اقتصادي متعدد استكبار و استعمار جهاني براي ملزم كردن همه كشورهاي جهان و بهويژه مسلمانان به پذيرش و پايبندي به مفاد و محتواي اين كنوانسيون، بيانگر امري مهمتراز اينگونه مرافعهها است.
جهانيشدن بهعنوان مثلثي فرعوني با سه ضلع اقتصاد، قدرت و سياست، بيگمان نيازمند فراهم آوردن بسترهاي فرهنگي و معرفتي لازم براي سيرو سلوك آرام و بيمانع ارابههاي بيرحم پول وسرمايه است. تلاش براي ايجاد تفاهم و گفتوگو ميان بازار كار و توليد و سرمايه از يك سو و معادن غني مواد اوليه و انرژي از سوي ديگر، نخستين گام مهم و لازم براي اين جهان گستري است. ايجاد ثبات و استقرار به عنوان لازمه جداييناپذير سرمايهگذاري، فقط از راه توافق بر يك امر واضح نظير دموكراسي و مراجعه به آراي مردم در زمينه لزوم رفاه، ايجاد كار، شغل و … امكانپذير است. نيروي كار ارزان كه بيگمان منظور از آن زنان و كودكان هستند نيز بخش مهمي از اين قضيه است.
اين كنوانسيون يك فلسفه و نظام معرفتي نيست؛ بلكه محصول تمام عيار يك نظام فلسفي و معرفتي خاصي است كه بر محور غرب مداري (غرب مركزي) ميچرخد و با اعتقاد به برتري تاريخ، عقل و نژاد غربي تدوين و تصويب شده است و اگر غير از اين بود و با نگاهي احترام آميز به ساير فرهنگها و اديان طراحي شده بود، ناگزير بهرههايي از اين فرهنگها و ديدگاهها را نيز با خود داشت.
فقدان هرگونه انديشه وحياني و مقدس در اين معاهده، حاكي از سكولاريستي بودن بيچون و چراي آن است و اگر اين امر براي اديان و باورهايي كه سهم خدا و قيصر را از هم جدا كردهاند يا دست خدا را از اين دنياي فاني كوتاه پنداشتهاند، قابل قبول باشد؛ ولي نميتواند مورد توجه مكتب و ديني واقع شود كه دست خدا را همواره در همه امور دخيل ميداند. اگر خيرات و حسناتي در اين معاهده وجود دارد، بيترديد مورد قبول مكتبي است كه حكمت را گمشده مومن ميداند واگر شر و آفتي در هر زمينهاي بهويژه در حوزه زنان مشاهده ميشود، قبل از هر عهد و پيماني مورد تنفر و انزجار آن است. آگاهان ميدانند كه در زمينه خشونت عليه زنان و ناكاستيهاي موجود درباره آنان، اسلام تنها زماني متهم و مجرم خواهد بود كه براساس اصول و مبناي وحياني خود، دستش را به اين امور آلوده كند. افزون بر اين، اكنون بيداري فراگير اسلامي تحولات بزرگي را در عرصههاي مختلف زندگي به وجود آورده است؛ همچنين بسياري از امور فقهي و حقوقي بازنگري شده و در سايه ديدگاه مبتني بر ملاحظه اهداف و مقاصد دين و شريعت موردنظر قرار گرفته است و … ازاينرو اين امكان فراهم شده تا بار ديگر معاهده متعالي و رهاييبخش اسلامي درباره انسان و بهويژه زنان، روشناييبخش بصيرتهاي غبارگرفته باشد. اگر ما امروزه وضعيت زنان را منحط ميدانيم، بيگمان منظور از اين سخن دردناك، مقايسه وضعيت كنوني او با صدراسلام است نه با وضعيت زن غربي؛ ازاينرو اميد است كه اساسنامه توحيدي اسلام درباره بهبود بخشيدن به وضعيت زنان بر پايههاي معرفتشناسي اسلامي پديد آيد و جهان را بار ديگر از تك ساحتي بودن و تك قطبي بودن فرهنگي و معرفتي نجات دهد.
پيوستن به اين كنوانسيون، فقط هنگامي معقول و مفيد است كه چنان جامع و فراگير باشد كه همه جوانب مساله مورد نظر را دربرگيرد و آفت متناقض جزئينگري و كليگويي را از ميان بردارد. شكي نيست كه تجزيه انسان به دو اردوگاه متخاصم به نام زن و مرد به نفع هيچ كدام نيست و هر معاهدهاي كه بيش از حد حقيقي به يكي از طرفين نظر كند، نژاد پرستانه و جنسي است و بدون شك منتهيشدنش به خير و خوشي غيرممكن است.
از نظر اسلام، زن و مرد دو نيمه بشريت هستند؛ اما نه دو نيمهاي كه هر يك از آنها بتوانند بدون ديگري به حيات خود ادامه دهند؛ به قول مولانا:
جــفت مـايي جفت بــايـد هم صفت تــا بـــرآيـــد كـارهــا بـا مصلحــت
جـــفت بــايـد بــر مثــال همـــدگر در دو جــفت كفش و مــوزه درنــگـر
گر يــكي كفش از دو تنگ آيد به پـــا هــر دو جــفتش كار نايـد مــــر تو را
جــفت در، يك خُرد و آن ديگر بزرگ جـــفت شيــر بيشه ديدي هيچ گــرگ
راسـت نـايـد بـر شتـر جـفت جـوال آن يـــكي خـرد و دگر پـر مال مــال
اگرچه امروزه مطالبه حقوق، پيش از انجام تكاليف رسم شده است، ولي نميتوان براساس اين ايده و به دور از هرگونه دلسوزي و دردشناسي، عمارت و تمدن صالح و مفيد بشري را بنا ساخت. ترويج و تقديس كار در كارخانه و تحقير كارِ خانه، هميشه به سود خانواده و فرزندان نيست؛ ولي همواره با سود سرشار، جيب سرمايهداران و اهل بازار را پر ميكند.
اگر اسلام «مساوات» همه جانبه را در ظاهرِ امر نميپسندد و حقيقت خود را به نظرهاي سطحي نشان نميدهد، جستوجوي همه جانبه فلسفه فراگير آن، حقيقت «عدالت» را نمايان ميسازد. اي كاش اين امكان وجود داشت براي يك لحظه هم كه شده، تلخي حقيقت و شيريني رويا، جاي خود را با يكديگر عوض ميكردند. در اينجا به ذكر مطلبي از «ويل دورانت» ميپردازم كه خالي از لطف نيست.
«اگر زنان بخواهند كاملاً كارهاي مردان را انجام دهند، خواهند توانست با آنان رقابت كنند و در صفات اخلاقي و ذهني از هر جهت با آنان برابر شوند؛ اما شايد زنان ذوق بهتري نشان دهند؛ يعني اين دوران تقليد بگذرد و آنان دريابند كه مردان قابل اين همه ستايش نيستند كه مورد تقليد زنان واقع شوند و نيز زنان دريابند كه ذهن و هوش دو چيز جداگانه است و سعادت نيز مانند زيبايي و كمال در اجراي وظايف طبيعي، خاص هر جنس است و نيز زماني كه آزادي را تبليغ ميكنند، بدانند كه مردِ ناقصشدن كاري نيست؛ بلكه مهم زن كامل بودن است؛ مادري را فني بدانند كه براي آن به همان اندازه هوش و استعداد لازم است كه در به كار بردن اهرم و قرقره و چرخ و پيچ و مهره و شايد دريابند كه بزرگترين هنر ما، همين است.»
اين سخن كه از نهاد ناآرام يكي از آگاهان غربي برآمده است، اين همه تلاش مرموز و اصرار براي يكسان سازي شخصيت و جايگاه زنان و مردان را انكار ميكند. ضمن اينكه خواستار درك مفاهيم و مقتضيات اينگونه تلاشها نيز هست؛ اما اين حقيقت را نبايد فراموش كرد كه كارخانهداران سرمايهدار و سياستمداران جاه طلب، هرگز وقت و ذهن خود را به امور كهنه و مندرسي نظير اخلاق مشغول نميكنند؛ ولي غافل از اينكه آبادي كارخانهها و ويران كردن خانه و خانواده انسانها به آفات و مضراتي خواهدانجاميد كه امكان احاطه بر آنها، گاهي ناخواسته از كنترل انسان خارج ميشود؛ چنان كه بشريت، يكبار با آن در سطحي كلان و با تجربه تلاش براي برابري برقراري مساوات ـــ آن هم در بعد اقتصادي ـــ روبهرو شد؛ ولي در نهايت به ناكافيبودن آن پِيبرد و آن را رها كرد. ولي انگار جهان جديد سرمايهداري براي بقاي خود از آثار و بقاياي تئوريهاي مساوات گرايانه و يكسان طلبانهاي بهره ميبرد كه در رويارويي با واقعيت اجتماع و تاريخ مردود شدهاند.
ماه و خورشيد هرگز با هم مساوي نيستند و اين امر به معناي تحقير ماه و تقديس بيجاي خورشيد نيست. مهم اين است كه هر يك كار خودش را انجام دهد كه اتفاقاً ثمره حقيقي وجودي آن دو، صرفاً از همين راه حاصل ميآيد. هرگونه تأكيد بر اعتبار و احترام بيجاي جنسيت افراد، از نظر اسلام مردود است و آن را از عصبيتهاي قومي و قبيلهاي منفورتر ميداند؛ ازاينرو مسلمانان پيش از پرداختن به رد يا قبول مظاهر تمدني ديگران بايد به بازسازي انديشه ديني و باز آفريني قدرتهاي تمدني خود همت گمارند و با عرصه صحيح ويژگيهاي پنهان و توانمنديهاي معطلمانده خود، بار ديگر «اسوه» عالم شوند. بيگمان اين امر عارضي و گذرا كه از نهاد درهم ريخته تمدني روبه زوال پديد آمده است، عمر محدودي دارد؛ آنچه ماندگار است، اهداف متعالي و ثمربخش است نه ابزارها.