نویسندگان :کنت بلانچارد- شلدون بالز
تلخیص:زهرا علی اکبری- این را باید از آنجایی میفهمیدم که آقای موریس به من گفت قرار است که مدیر کل کارخانه ی شماره دو شوم . هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم اما شور و شوق بسیاری داشتم . و فکر میکردم که این یک پاداش است که آقای موریس به من داده است. اما روز بعد که سر شار ازشادی وارد کارخانه شدم در آخر وقت متوجه این شدم که فریب خوردم.
شناسنامه کتاب:
عنوان : گانگ هو :مدیریت شگفت انگیز
نویسنده :علی ابو طالبی
محل نشر: تهران
ناشر : نسل نو اندیش
تاریخ نشر :1382
صفحه شمار:180ص.
عنوان اصلی: گانگ هو
چاپ چهارم و پنجم 1384
این را باید از آنجایی میفهمیدم که آقای موریس به من گفت قرار است که مدیر کل کارخانه ی شماره دو شوم . هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم اما شور و شوق بسیاری داشتم . و فکر میکردم که این یک پاداش است که آقای موریس به من داده است. اما روز بعد که سر شار ازشادی وارد کارخانه شدم در آخر وقت متوجه این شدم که فریب خوردم ..
کارخانه تا شش ماه نهایتا تا یکسال دیگر داشت تعطیل می شد و از هم می پاشید و من هم با اونابود می شدم یک بلاگردان کامل برای کارخانه شماره دو والتون بودم. بعد از این که با مدیران وسرپرستان ملاقات کردم تنها نقطه روشنی که یافتم این بود که فقط 150 نفری که در قسمت پرداخت نهایی مشغول بودند فعال و کار آمدهستند .
و هیچ کدام از 32کارخانه ی دیگر این شرکت از این مزیت برخوردار نبودند.
فقط ده درصد نیروی انسانی این کار خانه کار آمد و خوب بودند.خوب که نه عالی ،جواهر بودنداما وقتی با سرپرست قسمت نهایی ملاقات کردم گفت:وضع این قسمت هم مثل سایر قسمت ها است وضع چندان خوبی ندارد . و به من پیشنهاد کرد که هر چه زودتر خودم را از سرپرستی آ نجا خلاص کنم.
من خیلی کنجکاوشدم که بدانم چرا چنین چیزی از من میخواهد .
در پاسخ با تنفر شدیدی به من گفت اندی لانگ… او آدم ناموجهی است
او سرخ پوست است
او…
درست است آدم شجاع وسر زنده ای است
شک ندارم مدرک کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی هم دارد اما آدم مشکل سازی است
یک درد سر واقعی است .
دو دل مونده بودم !!! که آیا راست می گوید مدیر قسمت پرداخت نهایی !!! آیا واقعا اندی همون طوری که اومیگفت بود یا …دیگه وقت اداری تمام شده بود تصمیم گرفتم همون اطراف کار خانه قدم بزنم. ناگهان متوجه مردی شدم که تلوتلو ناراحت وغمگین طوری که دستانش را تا ته جیب هایش فرو برده بود روی نیمکتی که آنجا بود نشست جلورفتم و از او اجازه خواستم که آنجا بنشینم او به من گفت راحت باشید بنشینید ولی من امروز هم صحبت خوبی نیستم.
از روی ادب تا همدلی از او پرسیدم چه شده آیا برایتان اتفاقی افتاده است ؟
گفت:جز اینکه قرار است اخراج شوم مشکلی ندارم.
باتعجب از او پرسیدم چرا ؟؟؟
در جواب به من گفت رئیسم گفته قرار است که مدیر کل کارخانه عوض شود و کسی که می آید خانوم است واین خانوم فوق العاده بد رفتار است و بیشتر کارکنان را اخراج میکند و یکی از آن اخراجی ها هم منم .
ولی می دانم خودش می خواهد که من را اخراج کند جرات نمیکند اینجوری دارد مقدمه چینی میکند
من از ظاهر او پی بردم که این مرد همان آقای اندی هست !
همان سرخ پوستی که مدیر سرپرست قسمت نهایی می گفت: بعد از اندکی مطمئن شدم که واقعا اون همان آقای اندی هست ودر نهایت صحبت ها ، خلاصه اون هم من را شناخت و فهمید اون جوری که در مورد من فکر کرده بود و شنیده بود کاملا اشتباه کرده است .
بعد من از او خواستم که چطوری و با چه روشی تونسته قسمت پرداخت نهایی را که مثل ساعت توی اون کارخانه ی درحال تعطیل شدن است کار میکنه !!!سر پا نگه دارد در پاسخ به من گفت راز من گانگ هو است.ما،در بخش پرداخت نهایی همه گانگ هو هستتیم.
از او پرسیدم گانگ هو آیا منظورت پر شور شوق، علاقه مند است!
گفت در ست فهمیدی ما همه گانگ هو هستیم پر شور و شوق ، علاقه مند .
این روش را من از پدر بزرگم آموختم او قبل از مردنش این شیوه را به من آموخت و از من خواست که حتما این شیوه را عملی کنم اکنون از آن زمان تا الان ده سال میگذرد و پنج سال است که من روی قسمت پرداخت نهایی کار کرده ام تا این شده است .
بعد از شنیدن حرفهای آقای اندی خیلی خوشحال شدم وبه او گفتم : پس به کمک هم میتوانیم این شیوه را پیاده کنیم.
اندی گفت : آره میشه ولی زمان ما خیلی کمه!
بهش گفتم : درسته زمان ما خیلی کمه ولی شما این روش را یکبارانجام داده اید و در انجام آن موفق بودید پس برای بار دوم سریع تر می توانید این روش یا شیوه را پیاده کنید.
اندی به فکر فرو رفت طوری که حس کردم حضور من را هم در آنجا احساس نمی کند . بعد از اندکی ناگهان گفت : سه سال نهایتا سه سال !!!
ولی خب در این یکسالی که زمان داریم با تغیراتی که انجام بدهیم می توانیم از تعطیل شدن کارخانه جلوگیری کنیم .
خلاصه پایان صحبت هایمان به این ختم شد که از فردا شیوه پدر بزرگش را آموزش بدهد .خیلی خوشحا ل از روی صندلی بلند شد خداحافظی کرد و رفت .و قرارمان روز بعد ، بعد از وقت اداری شد.
روز بعد فرا رسید بعد از ساعت کاری رفتم سر قرار اندی هم آمد . به او گفتم : خب حالا باید از کجا شروع کنیم !
اوگفت : در ابتدا با روحیه ی سنجابها شروع میکنیم ، بعد شیوه بیدسترها و در نهایت هم با رهاورد غازها انشاا… که پیروز میشویم اگر هم که نشدیم سرهایمان را بالا میگیریم به خاطر اینکه تمام تلاشمان را کرده ایم.
1-روحیه ی سنجابها:
طبق قرار بعد از ساعت کاری با اندی به خارج شهر رفتیم . چند مایلی که رفتیم به جنگل صنوبر رسیدیم . وارد جنگل که شدیم بعد از چند قدمی که رفتیم به کلبه ی زیبایی رسیدم آن کلبه ی آقای اندی بود .آقای اندی با نوشیدنی خنکی ازمن پذیرایی کرد و گفت : خب ، الان در این اطراف چند تا سنجاب میبینی خوب به آنها نگاه کن تا من یک چرت بزنم .
من با تعجب به او گفتم : فکر میکردم در مورد روحیه ی سنجابها میخواهی بامن حرف بزنی. اندی در پاسخ گفت : روحیه ی سنجاب ها را باید خودت کشف کنی .پس خوب به رفتار آنها توجه کن حسابی تمرکز کن .
وبعد خودش گرفت خوابید . من هم ناچار قبول کردم . دیدم اندی یک خوراکدان چوبی درست کرده بود و درون آن را پر از تخمه های آفتاب گردان کرده بود .
و بعدتعدادی سنجاب را دیدم که دوان دوان از پشت درختها آمدند وخودشان را به خوراکدان تخمه رساندن و دهانشان را پر از تخمه کردن و دوباره سریع برگشتندبه لانه هایشان .
دوباره هم همین عمل را تکرار کردن .
دقیق تر که نگاه کردم وزمان گرفتم دریافتم که در یک ساعت هر سنجاب شانزده بار یک دور سه دقیقه ای و پنجاه ثانیه ای میزند تا به خوراک دان برسد و دهانش را پر میکند و بر می گردد.که متوجه صدایی شدم !
صدای اندی بود ،او گفت :خب خانم پگی چه چیزی متوجه شدی!!
خیلی بی مقدمه و واضح گفتم : اگه کار مند های کارخانه هم مثل این سنجابها فعالیت کنند ، کارخانه هیچ وقت ور شکست نمیشود و نخواهد شد.
اندی گفت : درست فهمیدی موافقم…
به او گفتم : حالا با این روحیه سنجابها چطور می توانیم به کارخانه رونق ببخشیم…؟
گفت : باید بدانی چرا آنقدر آنها سخت کار می کنند! پاسخ این سوال را که پیدا کنی رو حیه ی آنها را کشف کردی؟
گفتم : کوشش میکنند چون انگیزه دارند .
خوب عالی است انگیزه شان از چیست؟
هدف دارند .در راستای هدفشان که غذا ذخیره کنند فعالیت میکنند .
وهر دو با هم گفتیم : آنهاانگیزه دارند زیرا ، اگر غذا ذخیره نکنند زمستان بدون غذا می مانند و از بین میروند.
اندی گفت کار آنها ورای مهم است . کار آنها ارزنده است . با تعجب از او پرسیدم چگونه ممکن است کاری مهم تر از مهم باشد !!!
اندی خندید و گفت : کار آنها مهمتر از مهم نیست ارزنده فقط قلمروی گسترده تری را در بر میگیرد که در این زمینه سه درس را باید آموخت.
1-باید کار را مهم دانست.
2-کار باید به سوی هدف خوب توجیه شده و مشترک برود.
3-ارزش ها باید طرح ها ، تصمیم ها و عملیات و اجرا را هدایت کنند.
وقتی این سه نکته را با هم در نظر داشته باشی کار ارزنده ای کرده ای . کوتاه بگویم ، این یعنی روحیه سنجابها .
اگر میخواهی افراد علاقه مند شوند و با روحیه ی سنجابها کار کنند پیش از هر چیز باید بفهمند چرا به آنها نیاز است ؟چرا از کار و فعالیت شان دنیای بهتری ساخته میشود ؟
وقتی انسانها این نکته را درک کنند کارشان کار درستی میشود و آدم ها با انجام کار درست و متناسب به شوق می آیند .
اصلأ به من بگو بی معنا ترین کاری که تا الان انجام داده ای چه بوده است ؟
گفتم : شستن ظرفهای کثیف دانشکده … .
تو سخت در اشتباهی کار به این مهمی را بی معنا می دانی همان ظرفها اگر تمیز شسته نمی شدند ظر فهایی پر باکتری بودند و این ظر فهای پر باکتری همه ی دانشجویان یک کلاس را میتوانست از بین ببرد .
تو باید به همه چیز با ذهنی باز بنگری ، این کار است که آدم ها را به شوق می آورد گانگ هو میکند .
تو نمی توانی کار ارزنده ای بکنی مگر اینکه همه افراد در جهت یک هدف کاملأ توجیه شده و مشترک کار کنند .
باید از رسیدن به هدف و شیوه ی رسیدن به آن احساس غرور کنی . در زمان اندکی به فکر فرو رفتم و در ذهنم تصور کردم اگر اینهمه کارمند ،کارگر بی کار شوند …وای نه!!!
وبا قدرت گفتم من میتوانم اگر هم نتونستم سرم را بالا میگیرم که حداقل تلاشم را کرده ام .
وروز بعد برای نجات کار خانه شروع کردم به عملی کردن روحیه ی سنجابها توی کارخانه برای نجات کار خانه از تعطیل شدن.
اندی گفت: در روحیه ی سنجاب ها باید واقعیت را به کارکنان بگویی.
گفتن واقعیت یک چیز است گفتن کل واقعیت چیز دیگر است برای جلب کارکنان کارهای زیادی باید انجام دهی اما من دو تا از مهم ترین آنها را به تو یاد میدهم .
روحیه سنجابها روندش کند بود و دو هفته طول کشید تا تغیراتی احساس کردم اما شیوه ی بیدسترها و رهاورد غازها باید چیز های پر قدرتی باشند تابتواند کار خانه را تا بعد از پایان سال کریسمس سر پا نگه دارد .
و اما شیوه ی بیدسترها را با اولین ریزش باران سنگین آموزش خواهم داد.
روز بعد منتظر بارانی که بودم بارید شش ساعت هم بارید وبعد خیلی خوشحال به سراغ اندی رفتم که دیگر وقت آموزش بیدستر ها رسید … .
بعد با اندی دوباره به همان جنگل رفتیم اما این دفعه به سراغ برکه رفتیم.برکه پر از آب بود طوری که برکه منهدم شده بود بعد به بالای درخت رفتیم تا برکه را بهتر و از همه جهات ببینیم.
اندی گفت بیدستر ها معمولا شبها برای تعمییر سدشون بیرون می آیند اما این شکستگی به قدری بزرگ است که مجبورن برای تعمییر سد در روز روشن هم به باز سازی بپردازند .
آنجا مامن و خانه ی آنهاست …
ازاو پرسیدم آیا آن کومه ی درست شده از تخته پاره ها منظورت است .
بله ورودی آن زیر آب است و کف آن بالای سطح آب است .
اما آب از در ورودی آن محافظت میکند .حتی اگر از بیرون شروع خراب کردن آن کنیم بیدستر ها میتوانند از زیر آب بیرون روند و فرار کنند و برایشان حیاتی است که مواظب سطح آب باشند .
بعد از اندکی پوست قهوه ای و براق سر حیوان از زیر آب بیرون آمد آن یک بیدستر بود شروع به حرکت کرد و دم خروس مانندش را روی آب حرکت داد و کج و راست کرد سه تا سر دیگر هم از آب بیرون آمدن با سر صدای بسیار درخت ها را میبریدند و سپس بریده ها را از میان آب به سمت مکانی که باید تعمییر شود می کشیدند همه ی آنها به این کار مشغول بودند اندی به من گفت بگو ببینم حال به نظر تو کدام یک از اینها رئیس است!
گفتم به نظر من هیچ کدام رئیس نیستند.
خب اگر کسی در بین اینها رئیس نیست پس چه کسی به اینها می گوید: چه کاری انجام دهند و چگونه انجام دهند !
به خودم جرات دادم و گفتم به نظر من خودشان به خودشان می گویند: یعنی اینکه هر کس رئیس خودش است .
درست فهمیدی !!!
تو باید همین شیوه را در کارخانه شماره دو والتون پیاده کنی نباید کسی رئیس باشد وظیفه تو این است که بگذاری بعضی از کارکنان که واقعا کار انجام مید هند کار کنند .
وظیفه تو به عنوان رهبر این است که بدانی کارخانه به کدام سو می رود تو با تعیین هدف ها و ارزش های کلیدی میدان بازی و قوانین آن راتعیین میکنی که چه کسی در چه موقعیتی بازی کند آنگاه باید از میدان خارج شوی و بگذاری بازی کنان توپ را به حرکت در آورند .
هدف ها و ارزش ها چارچوب زمین هستند بازیکنان باید بدانند با رعایت قوانین مجازند در چارچوب به هر جا که میخواهند بروند و باید بدانند توپ در زمین در حال بازی است .
اگر میخواهی افراد مسئولیت ها را بپذیرند باید برای انجام وظایف خود آزاد باشند و آزادی از درک دقیق اینکه قلمروی تو چیست ؟ و از چه ناشی می شود ؟ رمز واقعی مدیریت موفق رفتار طبیعی افراد است و اینکه بدانی چگونه سازمان را برای بهره بردن از آن رفتار های طبیعی سازگار کنی ممکن است طبیعی به نظر برسد اما به نظر من کار سختی است .
کار کردن با روش بیدسترها :همه مراقب اند که به هدف برسند کار درست با روش درست انجام می شود .
اندی افزود به خاطر داشته باش افرادی که صادقانه کار انجام می دهند در سازمانهایی کار می کنند که برای ارزش های انسانی آنان احترام قائل است افکار نیازها احساس ها و رویاها وآرزوهایشان محترم شمرده می شود شنیده می شود و در موردشان کار انجام می شود .
شیوه ی بیدسترها شامل ارتباط دو سویه ی فرد و سازمان است .
سوی اول تلاش برای رسیدن به هدف
سوی دوم سازمانی است که به افراد اجازه میدهد و تشویق شان می کند کار را انجام دهند
چنین روندی به این معناست که افکار احساسات نیاز ها و خواسته هایشان محترم شمرده شود و به آنها عمل شود .
به این نتیجه رسیدیم که واقعا یک مدیریت طلایی است .
شیوه بیدستر ها در حقیقت سه سویه است سوی دیگر آن این است که بیدسترها کاری را انجام میدهند که از عهده ی آن بر می آیند .
آنها با گل و تیکه های چوب آبگیر را تعمیر می کنند اما اگر بخواهند با سیمان و گچ این کار را بکنند خب غیر ممکن است پس آنها کاری را می کنند که از عهده شان برآید .
حال تو به کارخانه نگاه کن کاری که باید ده ساعته انجام شود در هشت ساعت از ما می خواهند که انجام دهیم .
واین را بدان که وقتی کاری را از کسی میخواهی که تا الان آن را انجام نداده است شور و شوق گانگ هو را از بین برده ای .
تنها کاری که باید می کردیم این بود که در مدت 14 هفته این شیوه بیدستر ها را در کارخانه پیاده میکردیم از اندی پرسیدم آیا شیوه رهاورد غازها به کارمان سرعت میدهد او با تاکید گفت البته که میدهد. هفته آینده شروع خواهیم کرد .
روز بعد که وارد کارخانه شدم جلسه ای با مدیران همه ی بخش ها گذاشتم و به آنها گفتم شیوه ی آسانی میخواهم به شما آموزش دهم برای رسیدن به اهداف مان همه ساکت بودند و اینکه من حرف میزدم راحت وآسوده بودم .
گفتم این شیوه به این ترتیب است که شما خودتان تشخیص دهید که چه کاری خوب است وچه کاری باید انجام شود و شما هر کدام بهتوانایی های خودتان بیشتر آگاهی دارید تا این که من برایتان بگویم اگر من به شما دستور دهم این ناآگاهی من را می رساند .
اعضای گروه تان را درگیر کار کنید.
وبعد توضیحات کامل را دادم و در نهایت بحث مدیران قبول کردند که نهایت همکاری را باما بکنند .
ودر نهایت زمان آموزش رهاورد غازها رسید اندی گفت فردا برای رهاور د غازها شروع می کنیم .
فردای آن راس ساعت 7 از والتون خارج شدیم .
اندی گفت :مقصد ما مرداب هاچستون است که در فاصله ی 53مایلی شهر است بعد از یک ساعت به تابلویی رسیدیم که نوشته بود منطقه ی محافظت شده ی مرداب های هاچستون
درست یک مایل بعد که رفتیم اندی به دسته ای از غازها که به شکل عدد هفت به پرواز در آمده بودند اشاره کرد تا به حاشیه مرداب برسیم بعد قایق را به آب انداخت و هر دو سوار قایق شدیم و به قسمت منطقه ی آبهای بازپهنه های متعدد آب وارد شدیم و بعد اندی شروع به نهادن دام های غاز کرد .
وبعد اندی ساکت شد و گفت حال به دقت تماشا کن تا رهاورد غازها را کشف کنی .
وقتی که محو تماشای غازها بودم ناخداگاه تکان خوردم و آنها را ترساندم مانند برق به پرواز در آمدند و دور شدند .
همچنان که اوج می گرفتند شروع به قاق قاق کردند به اندی گفتم چه سرو صدایی راه انداختند !
اندی:بله سر و صدای شان بلند است آنا پیام مهمی برای تو دارند .
چرا آنهاقاق قاق می کنند؟ قاق قاق آنها حامل رساندن پیامی هست ؟
سنجابها بر سر دنیا وگذراندن زندگی پچ پچ می کردند. بیدستر ها دم تکان می دادند تا همنوعشان را از خطر آگاه کنند اما غازها در زمان ورود و در زمان پرواز قاق قاق می کردند این به آن معنا نیست که سر و صدای آنها اخطار نبود آنها بدون شک با هم حرف می زدند و یکدیگر را تشویق می کردند .
این خیلی عالی است . اگر شیوه ی سنجاب ها و بیدسترها جرقه بود با رهاورد غاز ها انگار که روی جرقه بنزین بریزی !!!
روز بعد به کارخانه رفتم با شور و شوق فراوان وارد کارخانه شدم و تمام کارکنان را تشویق می کردم و رهاورد غاز ها را طی یک جلسه به طور کامل برای شان توضیح دادم .
اگر میخواهید آدمی سرشار از شور و شوق باشید فقط تصمیم بگیرید که شورو شوق داشته باشید ،باشوق زندگی کنید اگر قصد دارید سازمانی را از رکود خارج کنید و به شور وشوق برسانید بهتر است اطمینان حاصل کنید که کارگزاران شما که قرار است این تغییر را ایجاد کنند زندگی سرشار از شور و نشاط را میگذرانند .
در نهایت من و اندی توانستیم با تلاش و پشتکار وایجاد شوق بین کارمندان کارخانه را سر پا نگه داریم.
آقای موریس که برای شکست خوردن ما و اینکه کارخانه تعطیل بشود لحظه شماری میکرد شکست خورد و ما موفق شدیم .
و سه سال طول کشید تا به سطحی رسیدیم که مد نظراندی بود .
خیلی خوشحال بودم که آقای موریس را شکست دادم و خوشحال تر از اینکه کارخانه را نجات دادیم.
گانگ هو دوست من!!!