نقش آموزش در انتقال فرهنگ

نویسنده: سمیرا افشاری صفوی

مقدمه: ایفای نقش فرهنگی‌در آموزش از جمله وظائف درخشانی است که تاریخ آن با تاریخ علم و تحولات آن عجین است . امروزه اصطلاح آموزش، در بر گیرنده همان نقشی است که پدید آورندگان علم، و تحول‌گران این صحنه از آغاز تا به امروز در آفرینش و شکل دهی فرهنگ‌های

مختلف جهان داشته اند.در مفهوم کلاسیک از دانشگاه امروزین، که درسیر پیدایش و تحولات آن، تعیین محدوده ای مشخص تر از آن وظیفه عام به چشم می‌خورد، همچنین به‌واسطه پیچیدگی ساختارهای وسیع و عظیم اجتماعی این حد و رسم‌هائی که از نگاه سیستمی برای تعیین وظائف اصلی دانشگاه‌ها صورت گرفته، در ظاهر محدودیت‌هائی بر آن نگاه بی حصر ایجاد کرده است. لیکن تأثیر عمیق و رسمی و غیر رسمی آموزش عالی و دانشگاه در کلیه مسائل اجتماعی و انفرادی مورد تردید نیست.
در این مختصر، از میان وظائف گوناگون ظاهری و باطنی دانشگاه، تنها از درون دو وظیفه کلان و بی منازعی که برای دانشگاه متصور است، یعنی تحقیق و تعلیم به نقش و تأثیر گذاری آموزش عالی بر فرهنگ پرداخته می شود. زیرا این موضوع مورد پذیرش عام است که ایجاد دانشگاه به جهت تبیین موضوعاتی است که حل آنها نیازمند تحقیق علمی و تعلیم تولیدات آن است. از آنجا که نقش دانشگاه در فرهنگ جامعه عجین با این دو وظیفه اصلی است، مقدمتاً توضیح این دو وظیفه ذاتی و ارتباط آنها با یکدیگر ضروری می نماید.
پس از تبیین این ارتباط، در این نوشتار، به بررسی سیر تاریخی و تحولات تأثیر دانشگاه‌ها در فرهنگ جامعه(بدون پرداختن به تجزیه و تحلیل عمیق دو مفهوم «فرهنگ» و «جامعه»)، در دانشگاه‌های قرون معاصر، وبه تبع آن در دانشگاه‌های داخلی کشور پرداخته خواهد شد. تأثیر متقابل زیربناهای بنیادین حاکم بر فرهنگ جامعه، و وظائفی که بدین سبب بر دوش دانشگاه‌ها گذاشته شده است نیز مسئله مهمی است که در تجزیه و تحلیل موضوع مد نظر قرار گرفته است. با چنین سیری در این مقاله، به فتح باب مقدماتی نقش دانشگاه‌ها در فرهنگ جامعه پرداخته می‌شود. سیر تحولات، نقش دانشگاه‌هارا نه تنها همواره پشتیبان و تقویت کننده فرهنگ جامعه نشان می‌دهد، بلکه به‌عنوان مرجعیت علمی در جوامع گوناکون، نقش فعال و پیشتاز را نیز برای آن به اثبات می‌رساند. البته اثبات این نقش مربوط به دانشگاه‌های کشورهائی است که ساخته و پرداخته و برخاسته از سیر طبیعی نیازهای آن جوامع هستند. در حالی‌که بالعکس جوامعی نظیر ایران، که شکل گیری دانشگاه‌هایشان غالباً با کپی برداری و انتقال از کشورهاو جوامع دیگر صورت پذیرفته، از این لحاظ با معضلاتی روبرو هستند که ریشه در مبانی، وفلسفه های عمیق فرهنگی آنهادارد. در این کشورها، راه حل این معضل، برای بازگشت به ایفای نقش حقیقی دانشگاه، جز از طریق توجه به مبانی فرهنگ امکان پذیر نیست.

نقش آموزش در انتقال فرهنگ
تعریف فرهنگ:

از فرهنگCulture) )معارف و معانی متفاوت استنباط شده است که ذکر آن ها در رسیدن به یک تعریف یکی می تواند رهنمون باشد :
-فرهنگ غالبا به معنا و مفهوم پیشرفت طبیعی انسان به کار رفته و عامل عمده ای در تاثیر گذاری فرد ، گروه و یک اجتماع در محیط مادی خود به منظور ترقی و پیشرفت بکار میرود . از این روست که دارای ارتباطی متراکم با زندگی اجتماعی است .
– فرهنگ را گروهی ترکیبی از رفتارهای فراگرفته اعضا یک جامعه ، یک قوم یا یک اجتماع دانسته اند . این ترکیب رفتارها متضمن ارزشهای مادی و معنوی است .
– فرهنگ به نزد عده ای ، رشد جسمی و ذهنی ، مجموع شناخت های اکتسابی که اجازه رشد حس انتقاد ، سلیقه و قضاوت می دهد ، تفهیم شده است .
– گروهی فرهنگ را مجموعه آموخته ها و امکانات ، دانستنی ها و طریقه زندگی وخلاقیت های فکری میدانند.
-فرهنگ یک نظام است، فرهنگ یک مجموعه مرتبط و منسجم است و به عبارت دیگر میتوان گفت این خاصیت واین کشش و این استعداد را دارد که اجزای مختلف خود رابه یکدیگر پیوند دهد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وآن را به صورت مجموعه ای به هم تافته  و به هم ترکیب شده در آورد.

رابطه فرهنگ و آموزش:
فرهنگ امری تعلیمی- تربیتی و اکتسابی است: یعنی غریزی و توارثی نیست ،اما فقط با تعلیم وتعلم ارادی وکسب و اکتساب اختیاری بوجود نمی آید بلکه القائات وتأثیر گذاری های خود به خودی ناشی از محیط زندگی و نشو ونمای آدمی پدید می آید،لذا میتوان گفت که فرهنگ میراث اجتماعی است . فرهنگ ، شاخص نحوه زندگی است که هر جامعه ای برای رفع نیازهای اساسی خود از حیث دوام و بقا و انتظام امور اجتماعی اختیار می کند . به بیان دیگر ، فرهنگ به ابزارها و رسوم ها و معتقدات و علوم و سایر هنرها و سازمان های اجتماعی دلالت می کند یا آنچه جامعه می آفریند و به انسان ها وا می گذارد ، فرهنگ نام دارد. چون فرهنگ ذاتی نیست ، لازم است که به هر نسل جدیدی آموخته شود . در همه جامعه ها ، میراث فرهنگی مورد اعتناست و چون بر اثر غفلت ممکن است از میان رود ، از این رو ، انتقال آن به افراد جامعه ، به ویژه نسل های جدید ، اهمیت خاصی پیدا می کند .
انتقال فرهنگی، فرایندی است که بوسیله آن ، فرهنگ از طریق آموزش از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. هر نسلی فرهنگ خویش را می آموزد وسپس آن را همراه با تغییراتی که در عصر خود حاصل شده به نسل بعد از خود می آموزاند.انتقال فرهنگی تداوم فرهنگ را امکان پذیر میسازد. در واقع تا زمانی که عوامل تغییر ودگرگونی فرهنگ، قوی وقدرتمند نباشد، اعضای جامعه در برابر دگرگونی فرهنگ مقاومت ومخالفت میکنند و آموزش به عنوان یکی از عوامل مؤثر بر فرهنگ میتواند در انتقال صحیح فرهنگ ایفای نقش کند. آموزش چیزی است که شخص با انس گرفتن با یک فرهنگ آن را دریافت میکند نه با مطالعه رسمی آن. پس آموزش یک فعالیت فرهنگی است که در طول زمان شکل گرفته است وارتباط  محکمی  با باورها واعتقادات دارد که بخشی از فرهنگ است و از طرفی با توجه به رابطه علت ومعلولی که میان آموزش وپرورش وفرهنگ وجود دارد، لذاآموزش وپرورش ارزش های فرهنگی را منتقل میکند وساخت و کار mechanism ) ) یا وسیله این انتقال ، آموزش و پرورش است. واز آنجا که الگوهای فرهنگی، از طریق آموزش وپرورش در درون شخص القا میشود بنابراین ، در واقع فرهنگ متأثر از آموزش و پرورش است .
آموزش و پرورش به معنی اعم ، مترادف با جامعه پذیری است، یعنی ، فراگردی که افراد از طریق آن به یادگیری نقشها ، قواعد ، روابط و بطور کلی ، فرهنگ جامعه خود می‌پردازند. به معنی اخص ، فراگردی است که افراد به واسطه آن در وضعیتهای اجتماعی سازمان یافته ، در معرض آموزش منظم دانشها ، مهارتها ، رفتارها و گرایشهای معین قرار می‌گیرند. در هر جامعه ، این وضعیتها در قالب نظام آموزش و پرورش و سازمانهای رسمی آن تشکیل می‌یابند.. در جامعه ساده ابتدایی ، آموزش و پرورش هدف و منظور آگاهانه‌ای نداشت. هر فرد پس از تولید ، به تدریج ، طی مراحل مختلف زندگی ، متناسب با سن و موقعیت اجتماعی خویش سازگاریهای لازم با محیط اجتماعی را فرا گرفته، از طریق یادگیری موازین اجتماعی و الگوهای رفتاری ، طی ترتیباتی به زندگی بزرگسالی راه می‌یافت، همان طور این وظیفه از راه شرکت کودکان و نوجوانان در فعالیت های زندگی ، و از طریق مشاهده ، تقلید و یادگیری ضمن کارورزی صورت می گرفت . در این شرایط ، همه بزرگسالان در نقش معلم عمل می کردند و زمان و مکان خاصی برای یادگیری رسمی وجود نداشت . مثلاً در امر گردآوری خوراک ، یافتن جانوران زخمی یا جمع آوری میوه‌ها و ریشه‌های خوردنی گیاهان ، نوجوان ، با پدر همراهی کرده راه و رسم کار را یاد می‌گرفت. از اینرو ، کسب آمادگی برای انجام دادن فعالیتهای روزمره زندگی ، هدف آموزشی یا پرورشی آگاهانه‌ای نداشت. پیچیدگی روزافزون زندگی اجتماعی ، موجب تنوع و کثرت تقسیم کار اجتماعی گردید. در این شرایط ، هر مرحله از گردش کار در جامعه ، کسب مهارتهایی کم و بیش متناسب با نوع و کیفیت کار را الزامی می‌ساخت، زیرا که اعضای جامعه قادر نبودند بدون آموختن مهارتهای لازم ، کارها و وظایف خود را انجام دهند. نیروهای تغییر ، انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر را دشوارتر می ساخت، انباشت تدریجی دانشها ، مهارتها و فنون کار و زندگی اجتماعی ، اندیشه حفظ و انتقال این دستاوردها را پدید آورد. در نتیجه ، برای تولید دوباره فرهنگ یا بازآفرینی فرهنگی ، آموزش و پرورش رسمی ضرورت پیدا می کند .  بنابراین ، از هنگامی که انسان با قصدی آگاهانه ، وسایل آموزش و یادگیری فرزندان خود را فراهم ساخت، آموزش و پرورش رسمی پدید آمد و تشکل آن آغاز شد. در جوامع جدید ، مفهوم آموزش و پرورش و کارکردهای آن دستخوش تغییر و دگرگونی شده‌است. نیازهای گوناگون زندگی ، انواع نوین آموزش و پرورش را طلب می‌کنند. شیوه‌های زندگی از نسلی به نسلی ، تجدید شکل پیدا می‌کنند. ولی این تجدید شکل ، همواره با تجارب بیشتر و انگاره‌های پیچیده‌تری همراه است.

سعی در تعریف آموزش و پرورش :
تعریفی از دورکیم ارائه داریم که طبق آن « آموزش و پرورش » فعالیتی است که توسط نسل های بزرگسالان بر روی نسل های که هنوز وارد زندگی اجتماعی نشده اند صورت می گیرد و هدفش ، ایجاد و رشد پاره ای از ویژگی ها و اوضاع و احوال جسمی ، فکری ، اخلاقی است . که جامعه سیاسی به طور کلی و محیط خاص کودک از آنان انتظار دارد .آموزش و پرورش عبارت است از روندی که طی آن اعضا جامعه در نظام رسمی سازمان یافته همچون کودکستان، دبستان و دبیرستان ، آموزشگاهها و دانشگاه ها به اخذ دانش و مهارت ، فن وتخصص ، الگوهای رفتاری و ارزش های جامعه نایل می آیند . در دهه های اخیر دو روند اساسی را در زمینه آموزش و پرورش می توان تشخیص داد؛
روند اول؛ عبارت است از عزم و علاقه عمومی به همگانی ساختن آموزش ، تا همه افراد گروه های اجتماعی از امکانات برابر برخوردار باشند.
روند دوم؛ عبارت است از سازگار ساختن آموزش و پرورش با نیازهای اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی کشور .
این دو روند اساسی در زمینه آموزش و پرورش جنبه جهانی دارد و در همه جوامع اعم از پیشرفته و در حال پیشرفت مشاهده می شود . آنچه در روند دوم مطرح است و ضرورتا روند اول را نیز در بر می گیرد ، تشخیص نیازهای اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و تعیین اهداف و چگونگی اجرا و پیاده کردن آنهاست . این امر به نوبه خود سازمان های بوروکراتیک کارآ و برنامه ریزی دقیق و نظام مدیریت هماهنگ با اهداف را می طلبد و آینده نگری در همه موارد آن ضرورت پیدا می کند . بنابراین هرگونه تعریف جامعی از آموزش و پرورش باید این جریانات نوین را در بر داشته باشد و بر این اساس به ارائه تعریف زیر می پردازیم که شاید چنین جامعیتی را در برداشته باشد :
« آموزش و پرورش عبارت است از شیوه عمل و اعمال روش در سواد آموزی ،فرهنگ آموزی ، گسترش علوم و فنون و تخصص با برنامه های از پیش اندیشیده شده در چارچوب سازمانهای منطبق با نیازهای اقتصادی – اجتماعی »
حال اگر آموزش و پرورش را صرفا در چارچوب فرهنگ به معنی سنتی کلمه مورد نظر قرار دهیم – اصلی که بعضی از مولفین و مدیران آموزشی به آن تکیه دارند – چیزی جز سواد آموزی ، پرورش کارمند ، پرورش سخنران و مبلغ و غیره نیست . البته این به این معنی نخواهد بود که در امر آموزش ، مساله آداب و رسوم و سنن فرهنگی خود را نادیده بگیریم . به عقیده سینسکی :
آموزش و پرورش در اصل دارای سه جنبه است :
1- آماده سازی فرد برای کار
2- آماده سازی فرد برای ایفای نقش هموطن
3- پرورش استعداد های فرد به عنوان یک انسان
مراد از فرهنگ از نظر این محقق به معنی و مفهوم نظام ارزش ها ، هنجارها و اندیشه ها و الگوهای رفتاری است و بر اساس این می گوید :
وقتی هدف آماده ساختن فرد برای کارکردن است ، به آموزش مهارت ها در جهت کسب صلاحیتهای سودمند بیشتر توجه می شود تا تربیت فرد .
وقتی صحبت از تربیت شهروند است ، هدف آن است که فردی تربیت شود که صفات و ویژگی های شهروند یا عضوگروه اجتماعی محلی را دارا باشد . اما وقتی تربیت انسان یعنی سومین اصل آموزش مطرح است ، از نظر او آموزش و پرورش هدف های وسیع تری دارد . زیرا باید انسانی تربیت شود که در دوران عمر خود نقش های گوناگونی را ایفا کند .
« فرهنگ عبارت است از کلیه یافته ها ، آموخته ها ، ساخته ها و پرداخته های یک جامعه در زمینه های مادی و معنوی که از نسلی به نسلی دیگر انتقال پیدا می کند . »

ملاحظاتی درباره فرهنگ و آموزش
هر فرهنگی تلاش می‌کند تا دنیایی از گفتگو برای اعضایش خلق کند. روشی که در آن انسان‌ها می‌توانند تجربیاتشان را تفسیر کنند. و آنرا در اختیار دیگران قرار دهند. بدون داشتن یک سیستم مشترک از احساسات که براساس قوانین خاص تنظیم شده‌ است زندگی بی‌معنی می‌شود و تمام تلاش‌ها جهت رسیدن به مفاهیم مشترک به شکست می‌انجامد.

تاثیرات فراگیر فرهنگ: فرهنگ به‌عنوان مجموعه‌ای از عقاید و افکار ثابت

مسلم است که فرهنگ به شدت بر افکار، احساسات و رفتارهای ما تاثیر می‌گذارد. در حقیقت، فرهنگ ابتدا بر لایه‌های ذهنی، ادراکی و انگیزشی تاثیر می‌گذارد. فرهنگ بخش مهمی از خط مشی ما است (چه چیزی را می‌توانیم بدست بیاوریم وچگونه)، براساس همین خط مشی در دنیای اجتماعی و مادی‌مان عمل می‌کنیم. ما انسان‌ها موجودات متزلزلی هستیم و فرهنگ از طریق قوانین استانداراد فکری، احساسی و رفتاری از اضطراب ما می‌کاهد.
در دنیایی که اغلب غیر قابل پیش‌بینی است فرهنگ قابلیت پیش بینی کردن را به ما ارزانی می‌کند.ما از دریچه فرهنگ به همه چیز می‌نگریم، فرهنگی که درک ما را رنگ ولعاب می‌دهد، بزرگ و کوچک می‌کند، ودر یک کلام به آن شکل می‌دهد. فرهنگ یک شیوه فکری ویکسری عقاید ثابت است  که ما از کودکی در طی فرایند اجتماعی شدن با آن بزرگ می‌شویم. درستی، یکپارچگی وثبات ساختار شخصیت ما ریشه در فرهنگمان دارد.
به این دلیل وبرخی دلایل دیگر است که تقابل فرهنگی می‌تواند ایجاد عصبیت کند و احساسات را برانگیزد .وقتی مردمانی از فرهنگ‌های متفاوت به‌هم برخورد می‌کنند؛ قوانین مربوط به روابط متقابل می‌تواند باعث تردید وسردرگمی شود. بسیاری از فرضیات اساسی ما غلط از آب در می‌اید. افکار، احساسات ورفتارهای ما که معمولا نتیجه موفقیت آمیزی دارند و بازخوردهایی که به‌ انها عادت کرده‌ایم دراینجا دیگرصادق نیستند. برخی از توقعات ما درمورد نتیجه و مفهوم روابط متقابل اجتماعی با یکدیگر مطابقت نمی‌کند و وقتی درموقعیت فرهنگ دیگری قرار می‌گیریم در پی یک رابطه اجتماعی ممکن است فکر، احساس و رفتار ما به‌همان شیوه که بدان عادت کرده‌ایم باشد و سپس در می‌یابیم که این شیوه اینجا موثر نیست؛ یا اصلا جوابی نمی‌گیریم و یا با پاسخی کاملا دور از انتظارروبرو می‌شویم. ممکن است حتی باعث سوتفاهم شویم و  احساسات را جریحه دار کنیم،  باعث خشم و عصبانیت طرف مقابل شویم ویا چنین سوتفاهماتی در خودمان ایجاد شود.در چنین موقعیتی، حتی اگر چنین شرایطی را تجربه نکنیم  قطعا دچار نوعی سردرگمی وآشفتگی از وضعیت موجود هستیم.
در اینجا مفاهیمی نظیر  کم زمینه و پر زمینه (low-context and high-context) ابزارهای تحلیلی مناسبی هستند .زمینه یعنی اینکه در یک رابطه متقابل؛ موقعیت اجتماعی تا چه اندازه در قوانین گفتگو معنا ومفهوم پیدا می‌کند. به عبارت دیگر، شیوه‌ای‌ است که در آن موقعیت اجتماعی بر ساختار و محتوای روابط متقابل تاثیر می‌گذارد.
فرهنگ آمریکایی یک فرهنگ کم زمینه است (بیشتر غیر رسمی) و فرهنگ جزایر اقیانوس آرام  پرزمینه است (بیشتر رسمی) به عنوان یک آمریکایی با یک فرهنگ کم زمینه، فرهنگ فردگرای انه، وقتی برای اولین بار با کسی آشنا می‌شوم دوست دارم که غیررسمی باشم، در مورد خودم زیاد حرف می‌زنم و سوالات زیادی هم در باره آنها می‌پرسم، تا در حداقل زمان ممکن حداکثر اطلاعات را بدست بیاورم. من برای فردی از جزایر اقیانوس آرام  با یک فرهنگ پرزمینه جمع گرایانه، ممکن است فردی مغرور به‌ نظر برسم چون خیلی تندجلو می‌روم و یا خودبین وخودخواه، چون خیلی درمورد خودم حرف می‌زنم ونهایتا پررو وفضول هستم، چون با سوالات بی‌شمارم آنها را معذب می‌کنم.
فرهنگ همچنین بر چگونه یاد گرفتن و چگونه یاد دادن ما تاثیر می‌گذارد. درس دادن در یک فرهنگ خودی فعالیتی است که در آن زمینه‌های فرهنگی واجتماعی و وجود شیوه‌های متفاوت فکری، یادگیری و تعلیمی به طرق بسیار یچیده برهم تاْثیر می‌گذارند. کلاس درس حتی در جایی که همه متعلق به یک فرهنگ هستند یک محیط فرهنگی اجتماعی پیچیده است. سن، جنسیت، انتظاارت از نقش جنسسیت، ظاهر و توقعات پوششی، و انتظارات بی‌شماراز نقش‌های دیگر، وضعیت اجتماعی اقتصادی و شخصیت‌های متفاوت دانش آموزان ومعلمان، موثر بودن آموزش و میزان یادگیری که همه در کلاس درس رخ می‌دهد تاثیرات متفاوتی بر روابط متقابل دارد.
این موقعیت؛ وقتی که دانش آموز و مربی از دو فرهنگ متفاوت باشند حتی پیچیده ترهم می‌شود. فرهنگ و خرده فرهنگ بر نگرش‌ها، فرضیات، توقعات، شیوه وعملکرد مربیان ودانش آموزان تاثیر می‌گذارد.
آمریکا را در نظر بگیرید، جایی که بین خرده فرهنگ‌های شهری و روستایی تفاوت‌هایی وجود دارد، همانطور که چنین تفاوت‌هایی را در میان خرده فرهنگ‌های اروپایی، آفریقایی-آسیایی، اسپانیایی، امریکای لاتین و آسیایی‌ها به‌خوبی مشاهده می‌کنیم. با اشاره ضمنی به رابطه متقابل در اقیانوس آرام، ما همچنین با تفاوت‌های فرهنگی وخرده فرهنگی در میان مردم بومی و جمعیت مهاجران مواجه هستیم و حتی در بین بومیان هم تقسیمات فرهنگی و قومی مثل جزیره نشینان اصلی و خارجی‌ها وجود دارد. فرهنگ بر هنجارهای زبانی وغیرزبانی و رابطه متقابل در کلاس درس تاثیر می‌گذارد.
در ایالات متحده حتی تفاوت‌های خرده فرهنگی و اجتماعی، اقتصادی می‌تواند الگوهای بسیار متفاوتی برای رابطه متقابل در کلاس درس ایجاد کند. یک فرایند آموزشی در جامعه معمولا طیف عریض وطویلی از شیوه‌های فکری، شیوه‌های یادگیری، شیوه‌های آموزشی ومحیط یادگیری را نشان می‌دهد. فرهنگ می‌تواند باعث شود برخی شیوه‌های خاص برجسته تر از بقیه بشوند.
ارتباطات در خلا صورت نمی‌گیرد.همه ارتباطات در یک محیط اجتماعی رخ  می‌دهد.ما به این حالت گستره یا زمینه می‌گوییم، چون این محیط هرگز خنثی نیست. محیط همیشه برنوع رفتار اعضایش  تاثیر می‌گذارد. کلاس درس هم یکی از همین محیط هاست  که به خصوص بر روی رابطه متقابل میان فرهنگی تاثیر می‌گذارد.قوانین، فرضیات، ارزش‌ها، آداب و رسوم، تجربیات و طرز عمل یک فرهنگ خاص بشدت بر جریان فعالیت کلاسی تاثیر می‌گذارد.

تدریس موثر در محیط چند فرهنگی
هر معلمی شیوه تدریس خاص خود را دارد. سنت‌های آکادمیک، ملی و فرهنگی متفاوت هستند؛ اغلب تفاوت‌های فرهنگی را در روش‌های تدریس می‌بینیم.اما علیرغم  شیوه‌ها، سنت‌ها، وفرهنگ‌ها، همه روش‌های تدریس موفق در هر جای دنیا فقط از یک چز تشکیل شده است: برقراری ارتباط.علم رشته‌های عصبی که در فرایند فهمیدن نقش دارند، روانشناسی آموزشی و سال‌ها تجربه تدریس عملی؛ به ما می‌گوید شیوه تدریس خوب یعنی انتقال دانش و مهارت‌ها به دانش آموزان، ازطریق برقراری ارتباط بین مطالب جدیدی که سعی می‌کنیم به آنها آموزش دهیم و اطلاعات پایه‌ای و مهارت‌هایی که از قبل دارند. از نظر پیروان پیاژه (Piagetian) دانش‌آموزان از طریق تطابق و همانندسازی طرح‌های کلی را می‌سازند و بسط و گسترش می‌دهند و از نقطه نظر طرفداران آرای ویگوتسکی (Vygotskian) دانش آموزان در حیطه  تکامل نسبی‌شان، به کمک والدین، معلمان و گروه همسالان پیشرفت کامل می‌کنند.

ضرورت حمایت‌های شناختی، انگیزشی و رفتاری
تدریس کارآمد نیاز به استفاده ازحمایت‌های شناختی، انگیزشی، و رفتاری دارد. در محیط آموزشی که از زبان مادری برای تدریس استفاده نمی‌شود آموزش مؤثر به تقویت زبانی قابل توجه هم نیاز دارد. معلمان در مباحث درسی‌شان،شیوه‌های آموزشی، و رابطه متقابل گسترده با دانش اموزان باید از این حمایت‌ها استفاده کنند ویا خودشان آنها را ایجاد کنند.برای نمونه، حمایت‌های زبانی از تعدیل زبان معلم، مثل آهسته صحبت کردن به‌ هنگام توضیح مطالب، ساده انگلیسی صحبت کردن، و اجتناب از به کار بردن لغات عامیانه، فنی، و اصطلاحات تشکیل شده است. کلا لغت‌هایی را که استفاده می‌کنید کنترل کنید و لغات آشنایی را به‌کار ببرید که قبلا معنی‌شان را توضیح داده‌اید. همچنین اگر قبل از شروع صحبت یک بار لغات مهم و کلیدی را مرور کنید و یا در حین سخنرانی توقف کرده و معنی لغات را توضیح  دهید سودمند خواهد بود. موقع سخنرانی و یا توضیح  مطالب خوب است مدام آنها را تکرار کنید، مطالب را خلاصه کنید و سپس آنها را دوباره تکرار کنید و در آخر مهم است مطمئن بشوید آیا تن صدایتان به اندازه کافی بلندهست که همه بشنوند یا نه.
حمایت‌های شناختی مشتمل هستند بر فراهم آوردن قالب‌های شناختی مناسب برای دانش آموزان تا اطلاعات و مهارت‌های جدید بر روی هین قالب‌ها در ذهنشان حک  شود. به این منظور باید از طرح درس‌های پیشرفته ای همچون نوشتن رئوس مطالب، مدل‌ها ونقشه‌های مفهومی؛ چهراچوب درس، به‌همراه نمایش اسلاید و یا حتی نوشتن ورائه طرح‌ها بر روی تخته استفاده کرد.همچنین به این منظور باید ابتدا مطالب درسی را که ملموس تر هستند؛ شرح داد و سپس به سمت موارد انتزاعی‌تر رفت. استفاده از ابزارهای سمعی بصری مثل فیلم‌ها ،اسلایدها، شرح عکس‌های کتب درسی، عکس‌ها وسی دی های آموزشی برای تدریس بسیار موثر است.
به‌طور کلی باید به فرآیند چگونگی درک مطلب دانش آموزان حساس بود. باید زمینه‌های تجربیات قبلی دانش آموزان را که به موضوع تدریس مربوط می‌شود  کشف و طی تدریس ارتباط لازم را بین آنها ایجاد کرد.
از نقطه نظر یک دیدگاه صرفاْ زبانی، برای تدریس مؤثرو کارآمد چیزی  از ارائه مثال‌های خوب و بیان داستان‌هایی که به فهم دانش آموز کمک می‌کند مهم‌تر نیست.این مثال‌ها وداستان‌ها باعث می‌شود که دانش اموزان خودشان مطلب را درک کنند و در نتیجه بهتر بفهمند و تشویق شوند که بیشتر یاد بگیرند. ارزش یک عکس  به اندازه هزار کلمه است و یک داستان  خوب؛ تصویری عالی در ذهن دانش آموزان‌تان ترسیم می‌کند.باید به زندگی دانش آموزانتان توجه کنید تا بفهمید کدام مثال‌ها و داستانها مؤثرتر خواهد بود. برخی از داستانها جنبه بین‌المللی دارند و هر دانش آموزی در هر کجای دنیا بدون توجه به فرهنگی که بدان تعلق دارد آنرا می‌فهمد، اما برخی دیگر برای تآّثیرگذاری ممکن است به پیش زمینه‌های فرهنگی بیشتری نیاز داشته باشند.حمایت‌های انگیزشی هم خیلی مهم هستند. باید در ساختار و شیوه تدریس‌مان موفقیت وخود باوری دانش‌آموزان را پی‌ریزی کنیم، باید به موضوع تدریس علاقه‌مند باشیم وهیجان یادگیری را کم کم به دانش آموزان القا کنیم. باید با واقعیات زندگی دانش‌آموزان و تجربیاتشان آشنایی کامل داشته باشیم. در حین تدریس لازم است هدف از یادگیری را شرح دهیم و در آخر اینکه کمی شوخی وتفریح در کلاس ضروری است.
وسرانجام حمایت‌های رفتاری هم هستند. شیوه تدریس و کلاس‌داری  باید به صورتی باشد که الگوهای رفتاری مهمی چون خواندن، نوشتن، نت برداری، مطالعه، امتحان، پرسش و پاسخ، بحث و مناظره، سروقت آمدن و رفتن را به بهترین شکل ممکن برای دانش آموزان قالب بندی کنیم؛ براساس تفییرات رفتاری، رفتارهای تقویت کننده مثبت (جایزه دادن) و تقویت کننده‌های منفی (از بین بردن محرک‌های نامطلوب) بهتر از تنبیه (موارد ناخوشایند)عمل می‌کنند.خلاصه اینکه، ما دانش آموزان را به سمت یادگیری هل نمی‌دهیم بلکه آنها را به سمت یادگیری جذب می‌کنیم. ما از آنها در حین پیشرفت نسبی در حیطه یادگیری‌شان حمایت می‌کنیم. اگر به آنها نردبانی برای بالا رفتن بدهیم، تا سطح توقعات ما بالا خواهند رفت. آن نردبان، یا داربست همه آن چیزهایی است که در جهت کمک به یادگیری آنها می‌گوئیم و انجام می‌دهیم.

شبکه‌های عصبی وذخیره سازی اطلاعات خارجی
دانش ومهارت‌های ما در شبکه‌های عصبی مغزمان قرار گرفته است که هم ماهیت فیزیکی و هم ماهیت اطلاعاتی دارد. به‌هنگام تدریس  بطور موفقیت آمیزی با ذهن دانش‌آموزان‌مان ارتباط برقرارمی‌کنیم، در حقیقت، ما باعث رشد آکسون‌ها ودندریت‌ها می‌شویم که با نرون‌ها ارتباط برقرار می‌کنند و شبکه‌های عصبی را تشکیل می‌دهند. این شبکه‌های عصبی اساس حافظه، دانش ومهارت‌های فکری وحرکتی ما را تشکیل  می‌دهند. خیلی هیجان آور است که بدانیم به‌هنگام درس دادن چراغ‌هایی را در ذهن دانش‌آموز روشن می‌کنیم که به منزله فهمیدن مطلب است؛ در حقیقت به لحاظ عصب شناسی، مغزشان را بازسازی می‌کنیم.
دانش ومهارت‌های ما درشبکه‌های اجتماعی خارجی هم قرار می گیرد؛ این شبکه اجتماعی، همه انسان‌ها در جامعه خودمان و دیگر جوامع در سراسر دنیا و کل تاریخ بشری را دربر می‌گیرد وهمچنین همه نوع وسایل حافظه خارجی مانند کتاب‌ها، نقاشی‌ها، مجسمه‌ها، عکس‌ها ،فیلم‌ها ،سی دی ها، فلاپی دیسک‌ها ودیگر حافظه‌های کامپیوتری را شامل می‌شود.همین گستردگی وسیع است که مبنای عقیده هوش پراکنده شده است.

فرهنگ و دسترسی به آموزش پذیران
برای معلمانی که در فرهنگی بیگانه تدریس می‌کنند، دانش‌آموزان در حال ارتقاء سطح، در ابتدا می‌توانند مشکل ساز باشند زیرا نمی‌توانند فرهنگ و بخش عمده ای اززندگی دانش آموزان‌شان را درک کنند. هر چند بیشتر معلمان به‌سرعت درباره دانش آموزانشان چیزهایی را می‌فهمند ولی برای برخی دیگر؛ این عدم درک فرهنگی می‌تواند منجر به خشم، عصبانیت، افکار منفی وسرانجام شکست آنها در تدریس شود. و برای دانش آموزان هم به لحاظ  روانشناسی، باعث پائین بردن اعتماد به نفس و انگیزه یاد‌گیریشان می‌شود.

شیوه چند فرهنگی
شیوه چند فرهنگی برای برقراری ارتباط بین مردمانی در دوسوی یک مرز می‌تواند مؤثر باشد. شیوه‌های ارتباطی و رابطه متقابل میان فرهنگی می‌تواند به مردمانی که از فرهنگ فرد گرایانه غربی با سیستم خانواده هسته ای به فرهنگ‌های جمع گرایانه با سیستم خانواده گسترده می‌روند کمک کند. مثل نمونه‌هایی از آمریکایی‌ها، استرالیایی‌ها و اروپائیانی که در حوزه اقیانوس آرام تدریس می‌کنند.
این شیوه همچنین به افرادی که ا ز فرهنگ جمع گرایانه به فرهنگ‌های فردگرایانه می‌روند می‌تواند کمک کند، مثل دانش‌آموزانی از جزایر اقیانوس آرام که به کالج‌های استرالیا، نیوزیلند یا ایالات متحده می روند. این شیوه همچنین برای دانش‌آموزانی از جزایر  اقیانوس آرام که در کشور خودشان درس می‌خوانند ولی مربی خارجی دارند سودمند است، مثل دانش آموزانی که در کالج میکرونیژیا اف اس ام (Micronesia-FSM) درس می‌خوانند.
و به طور کلی، درک  بهتر جوامع چند فرهنگی ومهارت‌های برقراری ارتباط به کسی که در یک رابطه متقابل بین فرهنگی قرار دارد کمک می‌کند تا شادتر وسودمندتر باشد.تحقیقات انسان شناس امریکایی ،ادواردتی هال (Edward T. Hall)، در پیشرفت مطالعات ارتباطی چند فرهنگی مهم و اساسی بود.تحقیقات هال در زمینه تفاوت‌های فرهنگی در ارتباطات زبانی وغیر زبانی و مفاهیم زمان، مکان  مورد استفاده دپارتمان مؤسسه خدمات خارجی در ایالات متحده قرار گرفت، کار این مؤسسه تعلیم دیپلمات‌هایی بود که برای خدمت به خارج از کشور می رفتند.دو نمونه از اثار هال، زبان خاموش (1959) (The Silent Language) و جنبه پنهان (1964) (The Hidden Dimension) هنوز هم به‌طور گسترده‌ای مطالعه می‌شود و در زمینه ارتباطات چند فرهنگی بسیار سودمند است.
آثار هال ارزش مفاهیم انسان شناسی کاربردی در تعلیم افرادی را که در فرهنگ‌های غیر خودی کار می‌کنند؛ نشان می‌دهد. همچنین هال در مقاله برجسته ای در سال 1955 در ساینتیفیک امریکن (Scientific American) درباره رفتارهای انسان شناسی می‌گوید:
نقش یک انسان شناس در آماده سازی افرادی که در خارج از مرزها خدمت می‌کنند این است که چشم آنها را باز می‌کند تا نسبت به نوع رفتارها، لحن صدا، حرکات بدن، مکان و زمان ارتباط  دقیق وحساس باشند چه بسا درمیان مردمی با فرهنگ متفاوت این اعمال منجر به ناراحتی شود و احساس دشمنی را ایجاد کند. چه قصدمان زندگی کردن در کشوری دیگر باشد چه تنها قصد سفر داشته باشیم نیاز به مرجعی داریم تا کمکمان کند این تفاوت‌های مهم در رفتارهارا تشخیص دهیم ودرک کنیم.
رشته ارتباطات چند فرهنگی نتیجه ادغام علوم اجتماعی و رفتاری و به‌خصوص روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی و انسان شناسی فرهنگی است. این حوزه از توانمندی مفاهیمی که به لحاظ علمی پیشرفته هستند، دانش، روش‌های تحلیلی واطلاعاتی که به‌درستی آزمایش شده‌اند برخورداراست و البته ضعف‌هایی را هم داراست. علوم اجتماعی و رفتاری هرچند قادرند مسائل بسیاری را در مورد انسان شرح داده و پیش بینی کنند، اما گاهی اوقات هم محدود و نامشخص هستند. ماهیت نامشخص علوم اجتماعی و رفتاری بخاطر پیچیدگی افکار، احساسات، ورفتارهای فردی و جمعی انسان است. وقتی در مورد یک فرهنگ بحث می‌کنیم و آنرا تجزیه وتحلیل می‌کنیم کلیات وعقاید مردم را که ضرورتا درست هم نیستند می‌پذیریم. اینها کلیات وعقایدی هستند که به لحاظ آماری پس از اینکه بارها در مورد بخش بزرگی از مردم به‌کار رفته‌اند درستی‌شان ثابت شده است، اما علیرغم همه اینها همیشه استثناها ومتغیرهایی در رفتارهای فردی و اجتماعی وجود دارد.
همین موقعیت درسر کلاس در رابطه با دانش آموزان وجود دارد. ما می‌توانیم الگوهای مشخص فکری، احساسی و رفتاری دانش آموزان را به‌خوبی استنباط کنیم و حدس بزنیم؛ اما همیشه درمورد قوانینی که خودمان وضع می‌کنیم  استثناءهایی هم وجود دارد. همیشه متغییرهایی چون سن، جنس، نژاد، گروه قومی، فرهنگ، زبان مادری، زبان دوم، ظاهر، شخصیت، زمان ترم درسی، موضوع، اندازه، نور و تهویه هوای کلاس، ساعت روز، آب وهوا  و بسیاری عوامل محسوس ونا محسوس دیگر پیچیدگی‌هایی را به‌وجود می آورند. ممکنن است آنچه در یک ترم درسی برای یک مربی مفید واقع شود در ترم بعدی جواب ندهد، بنابراین شیوه تدریس باید عملی ،آزمایشی، قابل انعطاف و پاسخگو باشد.
برخی از مردم به ارزش ارتباطات بین فرهنگی پیشرفته بدبین هستند. برای مثال، یک روزنامه نگار متعصب که چندین سال در ماکرونیژیا کار می‌کرد به دلیل عدم درک چند فرهنگی،  پیوسته خشمگین و عصبانی بود. او نمی‌توانست افراد محلی را درک کند چون هرگز تلاش نکرده بود فرهنگ آنها را بشناسد و به آن احترام بگذارد. ارزش‌ها وراه و روش او درست بود و مال آنها اشتباه به‌نظر می آمد! سرانجام قبل از ترک محل خدمتش  پیشنهاد کرد که بهتر است فرهنگ‌های ماکرونژیایی در یک کتاب گردآوری و تدوین شوند تا او و دیگران بتوانند قوانین رفتاری را بهتر درک کنند.
فرهنگ‌ها به‌صورت رمزی در نمی‌آیند، اما ارزش‌ها وهنجارها را می‌توان به طور کلی و به گونه خاص در ارتباط با جوامع مورد بحث تبیین کرد؛ ما معمولا درباره فرهنگ خودمان بحث نمی‌کنیم مگر اینکه در یک بحث آکادمیک پای مقایسه با فرهنگ دیگری پیش بیاید. فرهنگ ما مورد بحث قرار نمی‌گیرد چرا که ناخودآگاه تحت نفوذ آن هستیم. فرهنگ مشتمل است بر شبکه‌های مستحکم شده شناختی که افکار؛ عواطف و رفتارهای ما را بی‌آنکه متوجه باشیم در بر می‌گیرد و هدایت می‌کند. فرهنگ پویاست، قسمتی از آن در گذر زمان تغییر می‌کند، و برخی دیگر از آن وابسته به متغیرهای دیگر باقی می‌ماند و از آنجا که ضرورتاْ همه افراد شبیه به هم نیستند فرهنگ  فضایی را هم برای متغییرهای فردی دارد. فرهنگ‌ها رمزهای نوشتاری نیستند؛ اما حکم  ارزش‌هایی را دارند که در نهادهای اجتماعی و قوانین نامکتوب گفتمانی و تعاملی که در فرایندهای اجتماعی شدن و بین‌المللی شدن فرا می‌گیریم نهادینه شده‌اند. فراگیری یک فرهنگ دیگر، یک گزاره مستقیم است. آمیزه‌ای از یک نگرش صحیح، تعدادی مفاهیم ارتباطی وگذاشتن کمی وقت به عنوان یک ناظر مشارکت‌گر.

تبيين رابطه آموزش عالي و فرهنگ
ايفاي نقش فرهنگي در آموزش عال ي از جمله وظائف درخشاني است كه تاريخ آن با تاريخ علم و تحولات آن عجين است . امروزه اصطلاح آموزش عالي ، در بر گيرنده همان نقش ي است كه پديد آورندگان علم ، و تحول گران اين صحنه از آغاز تا به امروز در آفرينش و شكل دهي فرهن گهاي مختلف جهان داشته اند. در مفهوم كلاسيك از دانشگاه امروزين ، كه درسير پيدايش و تحولات آن ، تعيين محدوده اي مشخص تر از آن وظيفه عام به چشم مي خورد، همچنين ب ه واسطه پيچيدگي ساختارهاي وسيع و عظيم اجتماعي اين حد و رس م هائي كه از نگاه سيستمي براي تعيين وظائف اصلي دانشگاه ها صورت گرفته، در ظاهر محدوديت هائي بر آن نگاه بي حصر ايجاد كرده است . ليكن تأثير عميق و رسمي و غير رسمي آموزش عالي و دانشگاه در كليه مسائل اجتماعي و انفرادي مورد ترديد نيست.در اين مختصر ، از ميان وظائف گوناگون ظاهري و باطني دانشگاه ، تنها از درون دو وظيفه كلان و بي منازعي كه براي دانشگاه متصور است ، يعني تحقيق و تعليم به نقش و تأثير گذاري آموزش عالي بر فرهنگ پرداخته مي شود . زيرا اين موضوع مورد پذير ش عام است كه ايجاد دانشگاه به جهت ت بي ين موضوعاتي است كه حل آنها نيازمند تحقيق علمي و تعليم توليدات آن است . از آنجا كه نقش دانشگاه در فرهنگ جامعه عج ين با اين دو وظ يفه اصلي است ، مقدمتا توضيح اين دو وظ يفه ذاتي و ارتباط آنها با يكديگر ضروري مي نمايد . پس از تبيين اين ارتباط ، در اين مقال ه، به بررسي س ير تار يخي و تحولات تأثير دانشگاه ها و « فرهنگ » در فرهنگ جامعه (بدون پرداختن به تجز يه و تحل يل عم يق دو مفهوم در دانشگاه هاي قرون معاصر ، وبه تبع آن در دانشگاه ها ي داخلي ،(« جامعه » كشور پرداخته خواهد شد . ت أثير متقابل ز يربناهاي ب ني ادين حاكم بر فرهنگ جامعه، و وظائفي كه بدين سبب بر دوش دانشگاه ها گذاشته شده است نيز مسئله مهمي است كه در تجز يه و تحل يل موضوع مد نظر قرار گرفته است . با چن ين سيري در اين مقاله ، به فتح باب مقدماتي نقش دانشگاه ها در فرهنگ جامعه پرداخته مي شود. سير تحولا ت، نقش دانشگاه ها را نه تنها همواره پش تيبان و تقويت كننده فرهنگ جامعه نشان م ي دهد ، بلكه ب ه عنوان مرجع ي ت علمي در جوامع گوناكون، نقش فعال و پيشتاز را نيز براي آن به اثبات م ي رساند . البته اثبات اين نقش مربوط به دانشگاه هاي كشورهائي است كه ساخته و پرداخته و برخاسته از س ير ط بيعي نيازهاي آن جوامع هستند. در حا لي كه بالعكس جوامعي نظير ايران، كه شكل گ ي ري دانشگاه هايشان غالبا با كپي برداري و انتقال از كشورهاو جوامع د يگر صورت پذ يرفته، از اين لحاظ با معضلاتي روبرو هستند كه ر يشه در مباني، وفلسفه هاي عم يق فرهنگي آنها دارد. در اين كشورها، راه حل اين معضل، براي بازگشت به ايفاي نقش حقيقي دانشگاه، جز از طريق توجه به مباني فرهنگ امكان پذير نيست.

بیان یک نکته حساس در رابطه آموزش عالی و فرهنگ
پس از پایان جنگ بر سر قدرت  بین کلیسا و سکولاریسم و در دست گرفتن قدرت توسط سکولارها، شرائط تفاهم بین این دو مرجع بزودی آغاز و همکاری این دو قدرت آغاز می‌گردد. تاریخ اعزام میسیونر‌های مسیحی قبل، درحین، و بعد از حرکت‌های استعمارگری اروپائی به جهت فراهم آوردن زمینه های مساعد برای موفقیت سلطه غرب دلیل روشنی بر این مدعاست. گویا همه جدال‌های خونین بین این دو مرجع تنها بر سر ریاست و حکومت بود و چون این مسئله حل شد اکثر دعواهای فلسفی و زیربنائی نیز راه مسالمت طی کردند.
هر چند بررسی این مسئله مقاله مستقل می‌خواهد اما نکته ای که به این مقاله مربوط می‌شود این‌است که مختصراً بیان شود که میان آنچه در سطوح مختلف فرهنگ، یعنی ظواهر فرهنگی،ارزش‌ها، و فرضیات زیربنائی که در فرهنگ امروزین غرب شاهدآن هستیم و آنچه‌در کتب مقدس هست راه تفاهم باز است. به عبارتی برای همه آنها می‌توان مجوز از دین به معنای مسیحی آن دریافت نمود .
شاهد این اتصال وهماهنگی در سطح آموزش عالی آن این است که هم اکنون در اکثر کشورهای دارای فرهنگ اروپائی هم در درون دانشگاه‌های بخش دولتی، و هم دانشگاه‌های بخش خصوصی، دیانت مسیحی در تمام شاخه های علوم فعال ‌است. به عنوان نمونه، از38 دانشگاه جامع کشور17میلیونی استرالیا، تعداد 4 دانشگاه متعلق به نظام دینی مسیحیت کاتولیک است. همچنین در اکثر دانشگاه‌های مطرح استرالیا نظیر سیدنی، نیو ثاوث ولز، مک کواری‌و…کالجهای فعال یهودی تحت عنوان«شالوم کالج» به فعالیت مشغول اند(گالاگر ،1993: 374).
بنابراین می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که آنچه  به عنوان فرهنگ اجتماعی در داخل جامعهُ غرب و پیروان آنها در حال حاضر مشاهده می شود در واقع امر نه تنها به عنوان اموری نیست که یک عارضه و یا امر منفی و از نظر ارزشی و دینی ناهنجار باشد، بلکه اینها همه موضوعاتی هستند که به‌عنوان یک امور طبیعی و به تعادل رسیده بامذهب مسیحی، و بدون تعارض با علم، تلفیقاً شکل گرفته اند و مشکلی اساسی با یکدیگر ندارند. بر‌اساس این هماهنگی، دانشگاه‌ها نیز عالمانه و محققانه موظف به آن هستند که با توان علمی، فلسفی، و اجرایی خود، در جهت کاربردی نمودن، توسعه دادن، واشاعه آن فرهنگ و ارزش‌های توافقی، به‌طور همه جانبه تلاش کنند.

تأمل فرهنگ در جدائی حیطهٌ دانش و ارزش

شاید بتوان از همین مقدمه ای که در مورد Science ارائه شد بلا فاصله این نکته را استنتاج نمود که دانش مقوله‌ای‌است که علم پاسخگوی آن‌است وعالمان فقط آنچه  رؤیت می‌کنند شرح می‌دهند، قواعد آن‌را کشف می‌کنند، و آنها را به‌صورت فرمول ارائه می‌دهند (بابی، 1990). و به این درک صحه می‌گذارند که هرگز هیچ اندیشه عالمانه ای پایان بخش نیست و این انتظار را باید در هر زمان داشت که یک نظریه قوی‌تر جایگزین آن گردد(ویلوور، 1994). بنا بر این در علم جائی برای موضوعات پایدار وجود نخواهد داشت. همان‌گونه که از قول دیویدسون(1897) ذکر شد در وادی علم هیچ چیزی نیست که حرمتش واجب باشد. به این ترتیب حساب «مقوله علم» از «مقولات ارزش» جدا گردید. دانشگاه نیز به عنوان سر سپرده علم به مفهوم فوق، «هدف خود را متمرکز بر پیشرفت صنعتی، آموزش علمی، و توسعه منظم تخصص حرفه ای نمود»(لاکر ، 1903: 178) به‌همین دلیل ظاهراً« دخالت جدی دانشگاه‌ها را که مهد تعیین چنین حد و مرز و تعریفی برای علم بوده اند را در امور ارزشی نباید شاهد بود. زیرا به همین دلیل ریشه‌ای، دو مقوله «دانش» و «ارزش» مطرح گردید و با همین دید، غالب موضوعات اجتماعی که ابتدا با یک منشأ سکولاریستی جزء موضوعات ارزشی قلمداد می‌شدند،به‌واسطه همین دیوار بین ارزش و دانش،از محیط دانش خارج و ورود به آنها را با روش خاص تحت عنوان دیگری باید تعقیب کرد.

چه جوانبی از فرهنگ از طریق آموزش منتقل می شود؟
چند دیدگاه…؟

اینکه چه فرهنگی یا چه جوانبی از فرهنگ و چگونه منتقل شود ، مسئله ای است که پاسخ به آن می تواند بحث و جدل های دامنه داری برمی انگیزد . از دیدگاه جامعه شناسان کارکردگرا ، وظیفه مدرسه ، انتقال آن بخشهایی از فرهنگ است که برای ایفای موفقیت آمیز نقش های بزرگسالی در جامعه ضرورت دارند . به نظر آنان ، مدرسه گذر ، از محیط گرم ، عاطفی و حمایت گرخانواده به محیط رقابت جویانه و عمل گرایانه کار در جامعه را میسر می سازد . از این رو ، کارکرد حساس و مهم مدرسه آماده سازی کودکان و نوجوانان و جوانان برای زندگی در جامعه ، از طریق یاددهی مهارتهای اساسی ، ارزش ها و هنجارهای فرهنگی ، و قواعد اخلاقی است .
جامعه شناسان نظریه تضاد ، انتقال فرهنگ و ارزش ها و هنجارهای آن را برآورنده نیازهای نظام حاکم و وضع موجود در جامعه میدانند نه ارضا کننده نیازهای افراد . به نظر آنان فراگرد انتقال فرهنگ از کودکان شخصیت زدایی کرده آن ها را از خود بیگانه می سازد . مع هذا ، باید خاطرنشان کرد که دگرگونی های فرهنگی و اجتماعی غالبا موجب می شوند که مدارس نتوانند ارزش های فرهنگی را ، به طور کامل و موثر ، از طریق برنامه های درسی رسمی منتقل نمایند بلکه آن ها را با تغییراتی ، از طریق « برنامه درسی پنهان » تحت تاثیر جو اجتماعی و فرهنگ سازمانی مدرسه انتقال می دهند .
طبق نگرش سیستمی ، آنچه در مدرسه اتفاق می افتد ، بازتاب تمایل نیروهای درونی و بیرونی مدرسه است . نیروهای درونی آن هایی هستند که مستقیما بر برنامه درسی و فراگردهای آموزشی و پرورشی مدرسه تاثیر می گذارند . مثلا معلمان مدرسه از لحاظ نگرش به مسائل آموزشی و روش های تدریس ، سازماندهی کلاس و رفتار با دانش آموزان تفاوت های بارزی دارند . از سوی دیگر ، عوامل طبیعی ( سیاست گذاری ها و تصمیم گیری های سیاسی ، شرایط اقتصادی ، تغییرات فرهنگی ، نوآوری های علمی و تکنولوژیکی و ….. ) به عنوان نیروهای بیرون به انحنای مختلف در تعیین آنچه در مدرسه اتفاق می افتد ، موثر واقع می شوند . بنابراین در جامعه امروز ، انتقال فرهنگ فراگیر و ساده نیست و تصمیم گیری و برنامه ریزی آن ، به امر پیچیده و دشواری مبدل شده است .
به طور کلی منظور از انتقال فرهنگ ، پاسداری و بزرگداشت سنت ها و ارزش هاست . از این رو کارکرد انتقال فرهنگ بسیار محافظه کارانه است . با وجود این ، امروزه ، در فراگرد انتقال فرهنگ ، آگاهانه به ارزش های نوآوری ، تحقیق و انتقاد بذل توجه می شود تا از این طریق بازسازی فرهنگ و تغییر و دگرگونی در آن میسر گردد .

ناتوي فرهنگي و آموزش
عرصه آموزش از مهم ترين حوزه هاي فرهنگ يک کشور است که در تيررس نخست مهاجمان فرهنگي و در دوران معاصر سياستمداران آمريکايي، براي نفوذ به عرصه هاي اجتماعي و سياسي ملت هاي ديگر قرار دارد. مهاجمان فرهنگي که مي کوشند با استفاده از ابزارهاي مختلف در حوزه هاي متعدد از جمله آموزش، هويت و فرهنگ يک ملت را تغيير دهند، جنگ نرم  را براي تاثيرگذاري بيشتر در دستور کار خود قرار داده اند. دولت آمريکا نيز همگام با نظام سرمايه داري، تلا ش مي کند تا با تلا شي مضاعف فرهنگ مردم جهان را به سمت فرهنگ و اخلا ق تصنعي و آمريکايي منحرف سازد.  آموزش در يک جامعه، از قوي ترين وجوه فرهنگي به شمار مي رود که کاربرد وسيعي در تمامي فعاليت هاي يک جامعه دارد.  امروزه کاربرد اين مقوله مهم فرهنگي از نظر هيچ دولتي از جمله ايالا ت متحده آمريکا پوشيده نمانده است و کاخ سفيد به شيوه هاي متفاوت مي کوشد تا از اين ابزار فرهنگي براي استيلا ي هژمونيک خود در سراسر جهان بهره ببرد.  آموزش، از معدود پديده هاي فرهنگي است که امروزه بيش از هر  زمان ديگر براي ايجاد روابط ديپلماتيک و پل ارتباطات فرهنگي ميان دولت ها به کار گرفته مي شود. ترديدي نيست که مسوولا ن فرهنگي و سياسي هر کشوري مي کوشند تا ابعاد مختلف اين پديده فرهنگي را بررسي کرده و با استفاده از فرصت هاي موجود و قابليت هاي آن ضمن خنثي کردن تهاجمات و شبيخون هاي فرهنگي به بهترين نحو ساخت هاي اجتماعي – سياسي خود را بر مبناي آموزش هاي صحيح و علمي استوار سازند.
به همين بهانه و براي نمونه مي توان به موضوع فرار مغزها که يکي از معضلا ت کشورهاي جنوب به سمت شمال است، اشاره کرد.  فرار مغزها يا مهاجرت صاحبان فکر، سرمايه و هنر، از سمت کشورهاي جنوب به سمت کشورهاي شمال، تنها يک روي سکه است، که در صورت بازگشت اين مغزها به کشور مبدا، آنان خواسته يا ناخواسته حامل مجموعه اي از بارهاي فرهنگي جامعه ميزبان خواهند بود که اثرات ثانويه انتقال آن به جامعه هرگز به درستي مورد بررسي قرار نگرفته است. «آسيميله شدن» يا شبيه سازي از عوامل ثانويه تغيير رفتار اجتماعي در اين گونه موارد است که گريبان کشورهاي مبدا را مي گيرد و به عنوان آسيبي جدي مطرح است.  در تماس شهروندان کشوري ضعيف با جامعه اي در يک کشور قوي (از نظر ثروت و سرمايه) افراد به سرعت آسيميله شده و بعضا خود را در مقابل تمدن جديد باخته و به تقليد رفتار آنان مي پردازند.  فرد آسيميله شده به طور ارادي  يا غيرارادي سعي مي کند خود را به آن شخص که متجددتر است شبيه کرده و نسبت به مدرنيسم و مظاهر زندگي غربي، خود را حتي از آنان نيز متعصب تر نشان دهد.  در حالي که يک شهروند جهان اول گذشته اش را با بزرگنمايي مي ستايد،  فرد اسيميله به دليل دگرشيفتگي دربست از گذشته اش بريده و حتي  آن را انکار مي کند. برخي عوام که تنها مصرف کنندگان توليدات غربي اعم از فرهنگي، اقتصادي و ورزشي اند، آسيميله مي شوند، جامعه را تنها به يک مصيبت اجتماعي گرفتار مي کنند.
اما اسيميله شدن تحصيل کردگان مصيبت بزرگتري است که خواسته يا ناخواسته در ابعاد گوناگون گريبان جامعه اي را مي گيرد. دگرشيفتگي تحصيلکردگان و روشنفکران که قشر آگاه و متعقل پيکره اجتماع خويشند، فاجعه اي است که خسارت هاي فراواني را مي تواند بر جامعه تحميل کند. از اين روست که وظيفه مسوولا ن هر نظام سياسي در کشورهاي بافرهنگ است که همواره شهروندان خود را اعم از هنرمند، تحصيلکرده، ورزشکار،  متخصص چه در داخل و چه در خارج از کشورشان، به هنگام مواجهه با غربيان نسبت به برتري «هويت و فرهنگ» خود آگاه کنند. تصميم سازان فرهنگ هر جامعه اي بايد تلا ش کنند تا با آموزش هاي لا زم، خودباوري را در شهروندان تقويت کرده و آنها را در برابر فرهنگ، هويت وارزش هاي جامعه خود حساس تر کنند. تاريخ نشان داده است که جهان سومي ها در مواجهه با تمدن جديد غرب، بعضا چنان مفتون و مسحور  شده اند که بي درنگ شروع به تقليد از آنها کرده و به جاي اين که علل رشد و پيشرفت آنان را بيابند و خود نيز تلا ش کرده اند به درجات بالا  برسند و به خلق تمدن و تکنولوژي بپردازند، به شبيه سازي هاي ظاهري بسنده کرده و در اين راه افراط هم مي کنند. اين  گونه تقليدهاي ناشيانه براي مدرن شدن بود که علا مه اقبال لا هوري را نيز واداشت تابا اين بيماري اجتماعي به مبارزه برخيزد و بسرايد که:
«شرق را از خود برد تقليد غرب را بايد اين اقوام را تنقيد غرب»
و براي عوضي گرفتن درد جوامع شرقي و از آن جمله جوامع اسلا مي مي سرايد:
قوت افرنگ از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است
علم وفن را اي جوان شوخ و شنگ
مغز مي بايد نه ملبوس فرنگ
اندرين ره جز نگه مطلوب نيست
اين کله يا آن کله مطلوب نيست
اقبال با بينش ژرف خود متوجه از خودبيگانگي و خودباختگي برخي مسلمانان شده و آنان را دعوت به خوديابي و خودباوري مي کند و راز پيشرفت تکنولوژيک غرب را در علم و تلا ش هاي علمي و تحقيقاتي مي بيند نه در فرم و لباس و بي بند و باري. روشنفکران غيرواقعي در کشورهاي جهان سوم و متاسفانه بسياري از کشورهاي اسلا مي در نظر و عمل کساني هستند که به اسم برداشت علمي اغلب برداشت استعماري دارند.
از پديده هاي اين امر، برگزاري نمايشگاه هاي دانشگاه هاي غربي به ويژه انگليس و کشورهاي اقماري آن نظير استراليا و کاناداست. به طور قطع، مسوولا ن فرهنگي و آموزشي از مزاياي اين قبيل نمايشگاه ها در همه جاي جهان آگاهند، ولي معايب و اهداف پس پرده برگزاري اين نمايشگاه ها مقوله ديگري است که بايد بيشتر به آن توجه کرد.
اينها همه نمونه هايي از کارکردهاي فرهنگي و آموزشي است که مورد توجه ناتوي فرهنگي و از جمله آمريکا براي نفوذ به کشورهاي ديگر است.
«نيمه روشنفکران درست همانند نيمه کورها هستند که نه خود درست مي بينند و نه از ديگران راهنمايي مي گيرند. آنها نه وضعيت سنتي و قديمي را قبول دارند و نه شرايط جديد را فهميده و درک نموده اند، فقط به تقليدهاي کورکورانه و سطحي و ظاهري بسنده مي کنند و در اين مسير چه غوغاها و آواهايي که سر نمي دهند! و چه قرباني ها که نمي گيرند!»
متاسفانه امروزه در بسياري از جوامع اسلا مي به رغم همه جزر و مدها و توفان ها و حوادث تجربه ساز، باز هم فقر علمي، فرهنگي، شخصيتي، اقتصادي،  اعتقادي و اخلا قي در آن بيداد مي کند.
هرچند در اين ميان کشوري مانند ايران اسلا مي با تکيه بر هويت و فرهنگ غني خود مي کوشد تا با رسوخ به دنياي علم و تکنولوژي دريچه هاي اميد را در آحاد مسلمانان جهان ايجاد کند و به همين دليل استکبار غرب همواره در تحريم و عدم دستيابي اين کشور به توسعه نيز از هيچ کوششي دريغ نمي ورزد.
آنچه تاکنون گفته شد مويد آن است که امروزه بايد بيش از هر موضوع و مقوله  ديگري، سياست هاي فرهنگي کشور براي مقابله با نفوذهاي پنهان و آشکار مهاجمان فرهنگي تقويت شده و در  قالب برنامه هاي آموزشي به جامعه  ارائه شود.
به همين دليل است که آموزش بيش از هر حوزه ديگري براي تاثيرگذاري فرهنگي مورد توجه دوست و دشمن است و هرگونه مهندسي و تحول در آن از نظرها پنهان نخواهد ماند.
اين همان است که رهبري معظم انقلا ب از آن به «مهندسي فرهنگي» نام بردند و در ديدار بامسوولا ن آموزش و پرورش «تحول در نظام آموزشي» را بسيار اساسي و ضروري دانستند.
مهندسي فرهنگي که بايد از سرچشمه هاي زلا ل اسلا م و فرهنگ و هويت با پشتوانه ملت ايران تغذيه  شود.
آموزش و پرورش همواره به عنوان دو رکن فرهنگي و راهکارهايي براي تغيير هويت و ايجاد پل ديپلماسي فرهنگي يا ابزار ديپلماسي قدرت نرم در کشورهاي غربي به ويژه آمريکا مطرح بوده و به کار گرفته شده اند.
رهبر معظم انقلا ب اسلا مي درخصوص مبارزه با ناتوي فرهنگي مي فرمايند:
نبرد فرهنگي رابا مقابله به مثل مي شود پاسخ داد. کار فرهنگي و هجوم فرهنگي را با تفنگ نمي شود جواب داد. تفنگ او، قلم است، اين را مي گوييم تا مسوولين فرهنگ و کشور و کارگزاران امور فرهنگي در هر سطحي و شما فرهنگيان عزيز – اعم از معلم و دانشجو و روحاني و طلبه و مدرستان، تا دانش آموزتان و تا کساني که در بيرون اين نظام آموزشي کشور  مشغول کارند – احساس کنيد که امروز، سرباز اين قضيه شماييد و بدانيد که چگونه دفاع خواهيد کرد و چه کاري انجام خواهيد داد.

نقش فردگرایی  در انتقال فرهنگ اجتماعی از طریق آموزش
در طی این دوران جدال و مخاصمه جدی بین دین و علم به دلائل مختلف نیاز به یک تعدیل احساس شد.از بعد سیاسی – اجتماعی باید چاره ای اندیشیده می‌شد تا از یک طرف جامعه وسیع معتقدین به دیانت و از طرفی جامعه قوی نو پدید و در حال رشد علمی را با یکدیگر مصالحه دهد.در این میان شاید کارآمد ترین راه حل ارائه شده به‌دست عالمان،تنظیم دو حیطه نسبتاً مستقلی بود که تحت عنوان حیطه فردی و حیطه اجتماعی ابراز گردید. هرچند که این دو حیطه منطبق کامل بر دو حیطه علم و دین نیست، ولی به‌طور غیر مستقیم توانست مرز بندی خاصی را اعمال نماید.
نگرش فرد گرایانه که امروزه به عنوان یکی از ریشه های فرهنگی آشکار غرب تلقی می شوداز جمله مهم‌ترین زیر بناهائی است که در حیات اجتماعی آنها جا داده شده است.یعنی در جامعه غرب هر کسی یک بُعد شخصی دارد که این بعد شخصی مسائل فرهنگی واعتقادی خود آن شخص است که مبتنی بر انتخاب آن به‌دست فرد‌است و فرد در این حیطه آزاد است. البته این حیطه هیچ دخالتی به حیطه حکومت اجتماعی ندارد و نباید در مسائل اجتماعی دخالت قانونی کند،بلکه در قوانین اجتماعی جائی مناسب برای این امور شخصی در نظر گرفته شده است. در واقع شاخص ترین حد ومرز مقولات شخصی این است که در حکومت اجتماعی حق دخالت ندارد. به عبارتی دیگر،جایگاه این مسائل شخصی تا آنجا قابل احترامند که در حد اعتقادات شخصی و فردی ملحوظ شوند و تا آنجا اهمیت و جایگاه دارند که به‌همین نحو دخالت در حیطه حکومت اجتماعی نداشته باشند. پدیده های اجتماعی نیزآن موضوعاتی هستند که در محیط زندگی عمومی بایستی برقرار باشد، چه درمحیط علمی، چه درمحیط کار، این قوانین و ضوابط اجتماعی صادرشده از مراجع‌نظام‌اجتماعی است که به‌عنوان حاکم اصلی پذیرفته‌هستند. یعنی امروزه به هنگام ورود به محیط و‌اوضاع غرب، شاید اولین چیزی که یک فرد به‌عنوان زیر بنا با آن مواجه می گردد  همین است. به‌طور مثال پیشرفته‌ترین محیط‌ها را تحت عنوان محیط ترکیب فرهنگ‌ها  و احترام متقابل همه فرهنگها می‌شناسند. یعنی محیطی که همه فرهنگ‌ها درآن آزاد هستند و حق حیات دارند و بعضی کشورها افتخارشان این‌است که چنین هستند . این راه کار تعادل قدرت بین کلیسا و علم راایجادنمودواستفاده ابزاری دو طرف را برای ممانعت از موفقیت مهاجمان قابل انتظار دیگر فراهم کرد. امادر اینجا پرسش‌هائی جدی وجود دارد. مثلاً: آیاواقعا« همه افراد آزادند که هر گونه فرهنگی را می خواهندانتخاب نمایند؟ آیاواقعاً» همه فرهنگ‌هادر این کشورها آزاد هستند، وجمیع فرهنگ‌ها برای آن جامعه قابل احترام و پذیرفته شده است؟ البته در عمل پاسخ این نوع سؤال‌ها به‌نحو مقید منفی است. خود همین دومجموعه نمودن مسائل تحت عناوین فرد و اجتماع؛و مرز بندی ارائه شده فی مابین آنهابیانگر یک نظریه و عقیده خاص است. یک عقیده مؤثر زیربنایی حاکم، که معمولاً به خودش خیلی دقت نمی شود در حالی که تمام قواعد حاکم، در همین تئوری ظاهر می‌گردد. تنها به عنوان نمونه‌هائی از مثا‌ل‌های فراوان، می‌توان فهمید که هر فرهنگی که با این مرزبندی فردواجتماع مخالف باشد دیگر نمی تواند در این محیط جایی داشته باشد.پس ادعای موضوع «هر فرهنگی آزاد است» نقض خواهد شد. یااگر فرهنگی مدعی اجرای ضوابط و قوانین اجتماعی متخذه از مبانی و اصول خود باشد و آن قوانین متفاوت با این قوانین و ضوابط باشد امکان حضور نخواهد داشت. یااگرفرهنگی آنچنان جامع باشد که در تمام امور حکومتی مدعی باشد، حتماً امکان حضور نخواهد داشت. لذا معنای آزادی فرهنگ‌ها با مجموعه فراوانی از«اگر»هاو«مگر»ها روبرو است. ضابطه این است که بایستی در داخل اجتماع کارکرد امور ارزشی و فرهنگی در حیطه هایی باشد که هیچ‌گونه تعرضی با منافع ومسائل مختلف اجتماعی که معمولاًسیستم حکومتی آن را تعیین می کند نداشته باشد.یعنی جمله و فراز هر اعتقادی آزاد است، مرز بندی مشخصی داردو آن اینکه همین اعتقادِ «هراعتقادی آزاد است» باید با قوانین جامعه تبیین شودو شرائط اجرائی آن قوانین نیز توسط همان حاکمان اجتماعی تبیین و مشخص می گردد. اینک برای شرائط اجرائی آن تعلیم و تعلم و تحقیق لازم است، که مراجع علمی و دانشگاهی مستقر در آن جوامع عهده دار آن می گردند.

سخن پایانی؛ آموزش،  آموزش عالی، انتقال فرهنگ
از آنجا که مفهوم آموزش و دانشگاه در بر گیرنده قطعی دو فعالیت اصلی تعلیم وتحقیق بمعنای تام آن می‌باشد، تعمیم آن به کلیه موضوعات تعلیم وتحقیق پذیر لازم میاید. از جمله مهم‌ترین مسائل که به تعلیم وتحقیق محتاج است همانا موضوع فرهنگ است. لذا به‌طور منطقی دانشگاه باید مرجع مسئول در تعلیم و تحقیق فرهنگی نیز باشد. با مراجعه به سیر تاریخی شکل گیری دانشگاه‌ها، که به‌طور خاص در قرون اخیر مهبط آن به مغرب زمین تعلق دارد، این واقعیت به دست میاید که نیاز دین مسیحیت به دانش پشتیبان، باعث شکل گیری جدید دانشگاه‌ها در قرن سیزدهم گردید. البته در سیر تطورات دانشگاه، به دلائل زیر بنائی منتج از کتب مقدس و مأموریت علم،عملاً دانشگاه به محل مقابله با دیانت حاکم مسیحی تبدیل گردید و راه خود را از اوائل رنسانس به بعد بنحوی طی نمود که دائر مدار علم بدون دیانت و علم در مقابل دین موجود، یعنی «مسیحیت» گردید. این تخالف برای بهره برداریهای گوناگون، بدون رسیدگی عالمانه، بر اثر اشتراک لفظی در کلمه «دین» رفته رفته به تمام ادیان من جمله اسلام تعمیم داده شد.
علیرغم این تحولات درونی، دانشگاه‌ها در غرب، هیچگاه از تعلیم و تحقیق فرهنگ متبوع جوامع خود فارغ نبوده، بلکه با تمام توان در تبیین، تعلیم، تحقیق، و توسعه و تعمیم آن نقش محوری داشته اند. البته فرهنگی را خدمتگذار بودند که در مبانی خود جدائی دین و دانش را بصورت مفروض اصلی تصدیق و تأیید می‌نماید.
از طرفی ورود دانش جدید به کشور ایران، به علت عقب ماندگیهای علمی در یک مقطع طولانی تاریخی، بصورت یک سویه از غرب انجام گرفت. این ورود همراه با شکل گیری وارداتی دانشگاه‌ها به ایران شد. بهمراه این ورود، غرب فرهنگ خاص برخاسته از  زیربناهای فلسفی-دینی خود را نیز بصورت عمیق وارد نمود. این در حالیست که هیچکدام از آن مبانی در محیط فرهنگی ایران موضوعیت نداشتند. مهمترین تفاوت، در همان مشترک لفظی «دین» است که انگاره رابطه و تعامل علم را با  «مسیحیت» و «اسلام» یکی پنداشته است.
مسیحیت و عقبه آن یهودیت در مورد علم و ارتباط علم و دین به بن بست رسیده است. در آن ادیان، علم و دین مقابل یکدیگر معرفی می‌شوند، در حالیکه در اسلام، علم زیر مجموعه بزرگ و مهم دین بوده، و به عبارتی علم در طول دین قرار دارد. این تفاوت هرگز بصورت ریشه ای در دانشگاه‌های ایران مورد تجزیه و تحلیل و حذف ره آوردهای غلط  فرهنگ غربی واقع نگردید. به همین دلیل برای تطبیق کامل موقعیت دانشگاه با نیاز اصیل فرهنگ اجتماعی ایران، دانشگاه نا کارآمد جلوه‌گر شد. این همان نکته حساسی است که برای باز بینی دانشگاه میتوان در اتصال با حوزه بعنوان نماینده علم در دین اسلام مرتفع نمود و زمینه های نا همخوانی این مرجع بزرگ تعلیم و تربیت  را به جهت قیام بسیار مؤثرتر انتظار داشت.
با توجه به آن ناخالصی وارداتی به همراه شکل گیری دانشگاه انتظار تطبیق و رفع این نیاز حقیقی لازم میاید. از آنجا که مهمترین مقدمه درمان، شناخت و آگاهی به درد است باید این دردمندی ابتدا تصدیق گردد تا به درمان آن بتوان قیام کرد. فهم دردمندی مرحله ایست که زمینه ساز دریافت درمان را فراهم می‌سازد. خوشبختانه توانمندی درمان و ملزومات رفع این کمبود در کشور موجود می‌باشد.

منابع
–    عسگریان ، مصطفی (1371) . «جامعه شناسی آموزش و پرورش » تهران : قوس
–    علاقه بند ، علی (1380) . «جامعه شناسی آموزش و پرورش » تهران : روان
–    گلشن فومنی ، محمد رسول (1380) «جامعه شناسی آموزش و پرورش » تهران : آگاه
–    فصل 2 .« فعالیت های فرهنگی»
–    گرانپایه، بهروز. «فرهنگ وجامعه»
–    سایت علمی دانشجویان ایران: فصل نو
–     امام سجاد(ع) (1376) ؛ صحیفه کامل سجادیه؛.تهران:دفتر انتشاراتاسلامی.- امیری،
–    محمدعلی (1368)؛ تفکر درباره تحولات آینده آموزش و پرورش(ترجمه)؛ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
–     برزینکا،ولفانگ (1371)؛ نقش تعلیم وتربیت در جهان‌امروز؛ ترجمه. پایبوردی،و مهرآفاق،تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
–    تافلر،الوین (1377)؛ آموختن برای فردا،نقش آینده در تعلیم و تربیت.(ترجمه، پاکزاد،بابک.و رضا،خیام). تهران: انتشارات بهنامی.
–     حجتی ، محمدباقر (1359) ؛ آداب تعلیم و تعلم در اسلام (ترجمه منیه المرید اثر شهید ثانی)؛تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
–    درانی،کمال (1376)؛ تاریخ آموزش و پرورش ایران قبل و بعد از اسلام؛تهران: انتشارات سمت.
–    سروش،عبدالکریم (1358)؛ دانش وارزش پژوهشی در ارتباط علم و  اخلاق؛ تهران: انتشارات یاران.
–     شاوارده،موریس (1351)؛ استادان بزرگ تعلیم و تربیت؛ ترجمه احمد،قاسمی، تهران: کمیسیون ملی یونسکو ایران.
–    صفی نیا،نصرت،و الما داودیان (1370)؛ آموزش عالی در جهان(تدوین دبیرخانه یونسکو) ؛.تهران: انتشارات اساطیر.
–     طباطبائی(ره)، سیدمحمدحسین(1383)؛ تفسیرالمیزان؛  قم: دفتر انتشارات اسلامی.
عطاران،محمد(1368)؛ آرا مربیان بزرگ مسلمان درباره تربیت کودک؛ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *