مقدمه
بسياري از پديده هاي اجتماعي، فرهنگي و حتي تاريخي جامعه ما متأثر از گزينش هاي متفاوت نسلهايي است كه از پي هم مي آيند و مي روند. اين پديده در جامعه ما برجسته تر است ; چرا كه تفاوتها و تمايزات موجود بين باورها، تفكرات، تصميمات و مهم تر از همه، ملاكهاي گزينش هاي نسلهاي مختلف در جامعه ما محسوس تر و ژرف تر است. دروني شدن آن باورها، نهادينه شدن همان رفتارها و به بار نشستن همين گزينش هاست كه ماهيت و تحول هر يك از پديده هاي اجتماعي و فرهنگي جامعه ما را رقم مي زند.
اما همين رفتارها و پديده هاي اجتماعي شكل گرفته توسط نسلها، تنها معلولي است كه علل آن را بايد برخاسته از تعاملاتي دانست كه هر نسل در مواجه با دنياي پيرامونش اتخاذ مي كند. به بيان ديگر، افراد با توجه به تجارب و تعاملاتي كه با گستره واقعيت دارند، شناخت ها، بينش ها و معيارهايي را در ذهن دروني مي سازند كه در موقع مقتضي توسط افراد به شكل تمامي پديده هاي اجتماعي و فرهنگي بروز داده مي شوند. هر گاه تجارب و تعاملاتي كه هر نسل صورت مي دهد از تعاملات نسلهاي ديگر متمايز باشد، ملاكها و دستاوردهاي اجتماعي و فرهنگي متفاوتي نيز بروز خواهند كرد و هر گاه اين دستاوردها از فصل مشترك كمتري برخوردار باشند، تفاوتها و تمايزات آنقدر برجسته خواهند بود تا به شكل پديده اي متجلي شوند كه آن را تحت عنوان “شكاف نسلها” مي شناسيم. در اين زمينه در برخي از تحقيقاتي كه پيش از اين انجام شده است، “تمايزات نسلي” با “شكاف نسلي” يكسان پنداري شده و تعارضات و كشمكشهاي نسلي كه پديده اي متداول بين نسلهاست با آن متفاوت ارزيابي گشته بود. در حالي كه تمايزات بين نسلي، پديده اي متداول است كه همواره در هر جامعه اي بين نسلهاي مختلف وجود دارد كه همواره از مقداري تعارض و كشمكش نيز برخوردارست و شكاف بين نسلي از تمايزاتي قطبي و شديد بين نسلي حكايت دارد كه تنها صورت بيروني آن مي تواند به شكل تعارضات و كشمكشهاي نسلي بروز كند. براي بررسي هاي كلاني از اين دست نيز استناد به پرسشنامه ها به معناي آن است كه ما سطحي ترين لايه هاي شكاف نسلها را كه به حوزه آگاهي محدود مي شود و در پرسش نامه ها انعكاس مي يابد، مدنظر داريم (آزاد ارمکی و غفاری، 1383: 74 – 106 ) و هنوز ابعاد عميقتر و كلان را نمي بينيم تا ارزيابي و تحليلي از آن داشته باشيم. شايد به توان اذعان كرد كه علل چنين شكافي از چنان مباني كلاني برخوردار است كه نياز به نگاهي ژرف تر به خصايص تعاملات نسلها را طلب مي كند. از اين روي تحقيق كنوني براي نيل به اين هدف شكل گرفت.
روش كار
اين تحقيق به منظور پاسخ گويي به اين پرسش اساسي شكل گرفت : به چه سبب در جامعه ما، تعاملات افراد به گونه اي است كه در دوره اي به فاصله يك نسل، ما با شكافي اجتماعي و فرهنگي مواجه ايم و چه نوع تعاملاتي چنين تمايز و شكافي را پديد آورده و مدام بازآفريني مي كنند؟ بدين منظور تحقيق كنوني، پژوهشی است بنيادی که با روش اسنادي به جمع آوری اطلاعات پرداخته و به شيوه ای تحليلی به بررسي موضوع شكاف نسلها و علل آن مبادرت ورزيده است.
تعاملات نسلها
انسان با توجه به تعاملاتي كه با گستره واقعيت در حوزه زندگي خود دارد، برنامه هايي را در ذهن دروني مي سازد كه در موقع مقتضي به شكل باورها و رفتارهايي متجلي مي شود كه به نوعي پاسخ به آن شرايط تعاملي به حساب مي آيد. (احمدي، 1380: 12) هر گاه شرايط محيط يا نوع تعامل افراد تغيير كند، برنامه هاي جديدي به سبب تعاملات جديد در اذهان دروني مي شود و در قالب باورها و رفتارهايي متظاهر مي شود كه در حقيقت پاسخي است به شرايط تعاملي جديد. (همانجا، 12 و 40 ـ 41) در اين شرايط در يك جامعه معين با دو گروه باورها و رفتارهاي متفاوت روبه رو مي شويم كه در مواردي با هم در تضاد يا تناقض هستند. (احمدي، در نوبت چاپ، 327 ـ 338) گروه، نسل يا قشري تعاملي كه به تعاملات گذشته پاسخ مي گويند، و گروه، قشر يا نسلي كه از تعاملات جديد پيروي مي كنند. (همانجا، 328 ـ 329)
الگوهاي تربيتي، جامعه پذيري و مشاركت
در جامعه ما الگوهاي تربيتي، پرورشي و جامعه پذيري نسل جديد با مشاركت او تحقق نمي يابد، بلكه دستاوردهاي نسلي كه مسئوليتهاي زندگي را در خانه و جامعه به عهده دارد، به شكلي حاضر و آماده در اختيار نسل جديد قرار مي گيرد. به بيان ديگر، نسل يا نسلهاي گذشته، امكان تجربه در همان شرايطي را كه خود پيش از آن، تعامل كرده و آنگاه بدست آورده، به نسل جديد نمي دهد و با عدم مشاركت پذيري در تصميمات و كارهايشان، تنها دستاوردهاي خود را كه حاصل تجارب و تعاملاتشان است و در حقيقت نقطه پاياني و دستاورد آن تجارب و ضروريات آن به شمار رفته، به عنوان شناخت و رفتاري حاضر و آماده در اختيار نسل جديد قرار مي دهد. بنابراين نسل جديد تنها ناظر آن شناختها، رفتارها و انتخابهايي است كه نسل پيشين تجربه كرده است. آنچه در نسل گذشته به عنوان ملاك ها و ضوابط حاكم بر واقعيت ارزيابي مي شود و بدان سبب با ارزش است و تنها به آن جهت پديد آمده كه حاصل تجارب نسل گذشته است كه اگر آن تجارب و تعاملات نبودند، اين معيارهاي شناخت و الگوي رفتار و انتخاب نيز تحقق نمي يافتند. از همين روي، چون نسل گذشته امكان تجربه اي مشابه را كه خود در گذشته و حال دارد، به نسل جديد نمي دهد، به همين سبب نسل جديد به هيچ وجه تعاملاتي را تجربه نمي كند كه به شناختها، رفتارها و معيارها و گزينشهايي با ملاكهاي نسل گذشته منتهي شود. (احمدي، 82 ـ 1381: 75 ـ 77 و 81) از همان روي نسل جديد همواره توسط نسل گذشته محكوم به بينش و انتخابهايي با معيارهايي رويائي و غيرواقعي است. اما علت چنين دستاوردي چيست ؟ آيا عاملش، چيزي به جز الگوهاي سنتي تربيتي وجامعه پذيري در جامعه ماست كه با عدم مشاركت نسل جديد، اجازه آن را به نسل جديد نداده تا خودشان تجربه و تعامل كرده و از آن روي خود بشناسند و انتخاب كنند!؟ از اين روي نسل گذشته تا به نسل جديد اجازه ندهد كه با مشاركت در كارهايش، خود تجربه كند، هرگز نسل جديد نه مي تواند به همان ملاكها، بينشها و رفتارها دست يابد، نه منطقي خواهد بود كه چنان انتظاري داشته باشيم.
علل برخي از آسيب هاي اجتماعي عدم مشاركت
اما چنين تمايزي در تجارب پس از پديد آمدن چگونه به پيش مي رود و افراد و به دنبال آن، جامعه را به سمت خود مي كشد؟ نسل جديد كه از ابتدا در نهاد خانواده و سپس در نهادهاي پرورشي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي تنها ناظر نسل گذشته بوده و مشاركتي در هيچ يك از آنها نداشته است، زماني فرا مي رسد كه كارها و مسئوليتها را از نسل گذشته تحويل بگيرد. اما به هيچ وجه آمادگي آن را ندارد. زيرا او بنا بر عدم مشاركت و تماشاچي بودن، اكنون ديگر واقعاً از ملاكهايي برخوردار است كه با واقعيت و جريان مسئوليت پذيري در زندگي فرسنگها فاصله گرفته است و او در مواجهه با دنياي واقعي با ملاكهايش فاصله محسوس و عميقي دارد!! در نتيجه، نسل جديد هنگامي كه با گذشت زمان مسئوليتهايي را در خانه يا جامعه به عهده مي گيرد، چون در طول زندگي اش از مشاركت نسل گذشته بهره مند نشده، از هر نظر يك مبتدي است و به همان جهت، ايده ها، بينشها، شناختها، رفتارها و گزينشها و مهم تر از همه، معيارهايش براي جملگي آنها بسيار سطحي و به دور از واقعيت است. اين پديده كاملاً طبيعي و منطقي است، زيرا نسل گذشته با عدم مشاركت نسل جديد مانع از آن شده است تا او با آزمون و خطاهايي مكرر، تمامي چيزهايي را تجربه كند، كه نسل گذشته منطقي و واقعي مي پندارد!؟ و مهم تر از آن، نسل جديد چون در كارها و تصميمات به مشاركت دعوت نشده اصلاً ارزش و معناي چيزهايي را درك نمي كند كه نسل پيشين با زحمت و چه بسا تاوان بسيار به چنگ آورده است ! در نتيجه او بر حسب چنين ممانعتي، نه تنها بي تفاوت و ناآگاه نسبت به تمامي چيزهايي مي شود كه نسل گذشته به سختي به دست آورده است و از اين روي پرتوقع و طلبكار مي گردد، بلكه معيارها و ملاكهاي او آنقدر به دور از واقعيت خواهد بود كه مي خواهد همه چيز را يك دفعه اصلاح سازد، به طوري كه با يك چشم بر هم زدن خانواده، جامعه و دنيايي را كه در آن زندگي مي كند، به بهشت مبدل سازد!؟ در نتيجه او در اولين مواجه با دنياي واقعي به سبب عدم مشاركت، از كمترين شانسي براي موفقيت برخوردار نيست!؟ بنابراين، يا همچون شكست خورده اي كنار مي كشد، كه اشخاص بي تفاوت جامعه را مي سازد كه در جامعه ما نمونه هاي آن كم نيستند و اشكال مختلف عزلت گزيني و افسردگي در وي بروز مي كنند. (همانجا، 82 ـ 83) نتايج برخي از تحقيقات نشان مي دهد كه ارزشهاي واقع گريزي و غيراجتماعي در نسل 16 – 24 ساله رشد يافته است (محسني و همكاران، 1380: 38 ـ 40). يا از آنها بردگاني مي سازد كه خود را تسليم دنيايي مي بينند كه از بيرون به آنها تحميل مي شود، كه در نتيجه به جاي آن كه اشخاصي بار آيند كه در تعامل با دنياي واقعي راز و رمز آن را درك كرده و آنگاه بتوانند تحولاتي را نيز در دنياي پيرامون خود پديد آورند، از آنها فرمانبرداران بي چون وچراي هر محيط و جامعه اي مي سازد كه در آن قرار مي گيرند و در خوش بينانه ترين حالت، گذشته خود و جامعه خود را مي آفرينند و در جا مي زنند. نمونه هاي مختلف آن در قالب واقعيت پرستي و اخلاق بردگي متجلي مي شوند. يا با قرار گرفتن در مقابل واقعيات و جامعه اي كه ناگهان به روي آنها قد علم كرده است، در خوش بينانه ترين موضع به يك آرمان گراي ناكام و در بدبينانه ترين وضعيت به پرخاشگري حاد و آشوبگري بدل مي شود كه با بستن چشمهاي خود تصور مي كند كه راه حقيقي درست شدن امور تنها با خراب كردن هر آنچه در مقابل ما قرار مي گيرد، تحقق مي يابد و از هر فرصتي براي بهانه اي سود مي جويند تا آشوبگري ذهني خود را عملي سازند كه نمونه هاي آن در نسلهاي جديد ما بسيار زيادند!! اين همان پديده اي است كه به شكل ونداليسم متجلي مي شود و از صورتي موردي به شكلي نسلي بدل مي گردد كه در صورت اخير حادترين مشكلات را براي جامعه پديد مي آورد که نه تنها توسعه، بلكه هر برنامه اي را بلعيده و ناكام مي گذارد.
گسترش ونداليسم و علل آن
عصيان روزافزون انسان، به خصوص نسل جوان، نه تنها نشان دهنده احساس اجحاف و درماندگي توأم با خشم، پرخاشگري و آشوبگري آنان است، بلكه معرف تحميلات اجتماعي و تجويزهاي نيروهاي قاهر و سركوبگر بيروني در جامعهاي است كه به جاي در نظر گرفتن نگرشها، باورها، رفتارها و الگوهاي فرد، گروه، قشر يا نسلي ديگر، تنها نگرشها و الگوهاي خود را به آنان تجويز ميكند. در حقيقت ونداليسم واكنشي است در مقابل برخي از صور فشارها، تحميلات، ناملايمات، حرمانها، اجحاف و شكستها كه مبين تمايل به تخريب آگاهانه، ارادي و خودخواسته اموال، تأسيسات و متعلقات عمومي است. (ژانورن، 1367: 28؛ تبريزي، 1367: 194 ـ 195) البته تحقيقات پژوهشگران نشان مي دهد ونداليسم دارای انواع بسياری است (ويلسون و هيلی، 1986) که بسياری از آنها خارج از حوزه بحث ماست و ما برحسب چارچوب نظری بحث که به کنشها و واکنشهای نسلها عطف مي کند، گونه ونداليسم گروه های بزهکار و گونه جديد از ونداليسم را تحت عنوان “ونداليسم نسلي” برای اولين بار معرفي مي کنيم.
محققان آسيبهاي اجتماعي دريافتهاند كه شرايط و محيط اجتماعي افراد در شكلگيري شخصيت وندال در آنها نقشيتعيينكننده داشتهاند كه ريشههاي آن را مي توان در محيط خانواده يافت. در اين خصوص دو ديدگاه متفاوت و حتي در برخي موارد متضاد در مورد ونداليسم ارائه شده است. ديدگاه نخست بر اين باورست كه ونداليسم معمولاً در خانههايي غيرمنضبط با والديني سردرگم و مردد و نامطمئن از ارزشها و فلسفه اجتماعي خويش پرورش مييابد و غالباً احساس درماندگي و احساس اجحاف خود را به صورت قهرآميز و پرخاشگرانه در مقابل نسل بزرگتر، صاحبان قدرتو همه نهادها و سازمانهاي تأسيسشده در جامعه نشان ميدهند. (فيور، 1973: 8) ديدگاهي ديگر ونداليسم را نتيجه مستقيم بريدگي و عدم پيوندي ميداند كه بين ارزشهاي تحميل شده از سوي نهادهاي پرورشي با آنچه به منزله شرايط و واقعيتهاي حاكم بر جامعه مطرح است، پديد ميآيد. (فلکس، 1971: 63؛ فلکس، 1986: 52 – 75) آن تجويزها از والدين و مدرسه گرفته تا دولت و رسانهها را در برميگيرند. با يك بررسي دقيق و نگاهي ژرفتر ميتوان دريافت كه دليل چنين تمايزي در چيست. ديدگاه نخست ونداليسم را به جوانان محدود ميكند و خانواده آنان را به چشم وندال نميبيند، از اين روي بينظميها و سهلانگاري والدين را دليل آن ميبيند، در حالي كه در ديدگاه دوم والدين خانواده نيز ميتوانند جزو اشخاص وندال باشند، بنابراين هنجارگريزي و بينظمي آنها همچون فرزندانشان معلول تجويزات و سختگيرهاي جامعه است، نه سهلانگاريها و نظمگريزيها. توجه به اين نكته بسيار ضروري است، زيرا با معكوس شدن علت واقعي ونداليسم از سختگيري و تجويزات به سهلانگاري و بينظمي، پديده ونداليسم نه تنها برطرف نميشود، بلكه گسترش مييابد. (احمدي، 82 ـ1381: 83 ـ 84)
تحليل كنشي ونداليسم
هنگامي كه فاصله بين فرهنگ عمومي و فرهنگ رسمي زياد باشد، فاصله بين معيارهاي تنظيم كننده واقعيات با شرايط واقعي حاكم بر واقعيات زياد ميشود و عكسالعمل نسلي را در پي دارد كه هنجارها، قواعد، رسوم، الگوها و عادات و قوانين نسلي ديگر را كه واقعيات و شرايط او را در نظر نميگيرد، طرد ميكند. فاصله هر چه بيشتر و عميقتر بين فرهنگ عمومي و فرهنگ رسمي نيز يكي از عوامل تعيين كنندهاي است كه مشخص ميسازد، يك نسل تقابل ديدگاهها، رفتارها و الگوهاي خود با نسلي ديگر را به شكلي مشاركتي و اصلاحي ببيند يا تعامل را راهحل مناسبي نديد چرا كه شكاف را آنقدر اساسي و عميق بيابد كه تنها راه را در خرابي و فروپاشي تمامي نظامي ارزيابي كند كه انعطافي براي در نظر گرفتن خواستها، نگرشها و الگوهاي نسل او قائل نميشود. به بيان ديگر، كنش و واكنش نسلها نسبت به شرايط موجود و نسبت به يكديگرست كه ميتواند موجب شود آسيب اجتماعي ونداليسم پديد آمده، گسترش يافته و متجلي شود. اگر تفاوتهاي نسلي در جامعهاي به حدي برسد كه شكاف محسوسي را نشان دهد، آنگاه نسلهاي در تقابل با يكديگر چند راه پيش روي دارند. اگر نسلي كه نهادهاي جامعه را در كنترل هنجارها، نگرشها، رفتارها و الگوهاي خود دارد به نگرشها، ايدهها، هنجارها، رفتارها و الگوهاي نسلي كه در زير دست او پرورده ميشود، توجه نكرده و كاملاً تجويزي و يك طرفه، نحوه كنش مورد انتخاب او نسبت به شرايط موجود و نسل مقابل باشد، اولين گام را براي تشكيل پديده ونداليسم برداشته است. نسل زير دست چند راه پيش روي خود دارد، يا آنچه را كه در تقابل با نسل مسلط ميبيند از طريق تعامل و همفكري و همجوشي برطرف سازد، كه در اين صورت از سرايت ونداليسم به خود تا اين مرحله از كنش اجتناب كرده است، ولي انتخابهاي بعدي او تحت تأثير واكنشهاي نسل مسلط قرار دارد. اگر نسل مسلط همچون گذشته بر شيوه تجويز و تحديد يك طرفه خود استمرار ورزد، علاوه بر آن كه خود را از نگرشها، باورها و الگوهاي ديگري كه برخاسته از شرايط جديد حاكم بر واقعيت و جامعه است محروم ساخته، خود را در خطر واكنش بعدي نسل زير دست به شكل خرابكاري و آشوبگري وندال قرار داده است. اما واكنش بعدي نسل زير دست چگونه ميتواند باشد؟ اگر بنا بر هر دليلي، كنش مناسب خود را براي حل مشكل رها كرده و به مقابله به مثل بپردازد، در راه آشوبگري گام برداشته است و به جاي حل مشكل، مشكل را حذف كرده است و اگر روزي بخواهد براي برطرف كردن نيازهاي خود از آن استفاده كند، بايد مجدداً خرابهاي خود را آباد كند. در نهايت نحوه عمل و عكس العمل نسلهاي مسلط و زيردست نسبت به يكديگر و نسبت به واقعيات موجود است كه تعيين كننده غايي است. (همانجا، 84 ـ 85) اين امر هنگامي بيشتر از كنترل افراد خارج شده و ونداليسم را تابع شرايط موجود ميسازد كه اولاً فاصله بين واقعيات و شرايط اجتماعي جامعه با هنجارها، باورها، رفتارها و الگوهاي نسلها زياد بوده و ثانياً شكاف بين فرهنگ رسمي و فرهنگ عمومي عميق و گسترده باشد و هنگامي بيشتر متأثر از انتخاب كنشهاي نسلهاست كه آنها بهجاي مشاركت و تعامل با يكديگر، تجويز و حذف يكديگر را دنبال كنند و براي ديدگاهها، هنجارها، باورها، رفتارها و الگوهاي ديگري مشروعيت قائل نشوند. بايد دقتكرد كه در بسياري از موارد تفاوتهاي موجود در هنجارها، نگرشها، رفتارها و الگوهاي هر نسل برخاسته از شرايط حاكم بر تعامل يك نسل است و از منظر نسلي كه با تعاملات ديگري سر و كار داشته و از شرايطي ديگري متأثر شده به شكلي اجتناب ناپذير متفاوت است. (همانجا، 85 ـ 86) به نظر ميرسد كه ميتوان به بررسي برخي از اين علل اجتناب ناپذير پرداخت.
رويارويي نسلها به صورت تقابل سنت و مدرن
دير زماني است كه موضوع سنت و مدرن و تضاد بين آنها به يكي از چالشهاي اساسي جامعه ما بدل شده است و بايد از آن به عنوان يكي از مهمترين عواملي ياد كرد كه موجب تقابل بين نسلهاي مختلف شده و شكاف بين آنان را تشديد ميكند.در هر جامعه، نسلي كه به تعاملات گذشته پاسخ ميگويد، افراد سنتي را مشخص ميسازد و نسلي كه از تعاملات جديد پيروي ميكند، از آنها تحت عنوان مدرن ياد ميشود. (احمدي، 80 ـ1379: 27)
اما هر دو نسل، تعاملات مشتركي نيز دارند كه معمولاً ناديده گرفته ميشود. تعاملاتي كه هيچ يك را به طور كامل از سنت و مدرن بينياز نميسازد. اين بخش از قضيه همواره از طرف هر دو گروه ناديده گرفته ميشود; بخشي كه به فصل مشترك تعاملات افراد با گستره واقعيت برميگردد. آنها معمولاً هر يك سنت يا مدرن را پديدهاي اجتماعي ميانگارند كه با تغيير بينش يا آگاهي ميتوان يكي را به نفع ديگري حذف كرد. اشتباهي كه آنها مرتكب ميشوند آن است كه بينش يا آگاهي را علتي براي تحقق سنت يا مدرن ميدانند. در حالي كه، شناخت، آگاهي و بينش مبتني بر آنها، خود معلولي است همچون سنت و مدرن كه از علتي ديگر به نام نوع تعامل و شرايط تعاملي ناشي ميشود. تغيير شناخت و بينش از طريق آگاهي عامه صورت نميگيرد تا با نصيحت و گفتار به توان تغييرش داد. تغيير شناخت و بينش، بخشي بزرگ از واقعيت دنياي پيرامون ماست، واقعيت به اين مفهوم كه از شرايط تعاملي خاصخود برميخيزد و معلولهاي خاص خود را تحت عنوان مدرن و سنت بيرون ميدهد. هنگامي كه ماشين وارد زندگي بشر ميشود تعاملات جديدي را بهعرصه زندگي عامه تحميل ميكند كه برنامهها و دستاوردهاي نوينخود را در قالب شناخت و بينشيجديد پديد ميآورند، چه افرادي با آن مخالفت كنند و چه نكنند. ما هنگامي كه عنصري مثل ماشين را وارد عرصه زندگي خود ساختيم، شرايط تعامليجديد و بهتبع آن، شناخت و بينشي نوين را در افراد پديد آورديم، حتي اگر هيچ كشور خارجياي وجود نداشته باشد كه آن را تبليغ كند تا از آن به عنوان اشاعه دهنده مدرن ياد كنيم. (همانجا، 27 ـ 28)
بسياري از افراد هر دو نسل تصور ميكنند سنت و مدرن در حافظه افراد موجودند و افرادي كه در حافظه به سنت تمايل دارند، از مدرن بينيازند و آنهايي كه در حافظه خود به مدرن استناد ميكنند، از سنت بينصيباند. در حالي كه، هر يك از دو نسل مذكور، به ميزان قابل ملاحظهاي از برنامههاي ذهني برخوردارند كه از تعاملاتي ناشي ميشوند كه پديد آورنده هم سنت و هم مدرناند. افراد هر دو نسل تصور ميكنند، يكي از دو پديده سنت يا مدرن بايد تغيير كرده به طوري كه به نفع ديگري كنار رود، و آنها جانشينهايي براي يكديگر هستند كه اگر هنوز هر دو موجودند به خاطر آن است كه هيچ يك به طور قطعي پيروز اين نبرد نشده است! افراد و گروههايي با اين دو ديدگاه را “سنتگرا” و “مدرنگرا” ميناميم. آنهايي كه در تصورند، حذف و دفع يكي به نفع ديگري مقدور است و اين نحوه تفكر و عمل منجر به آن ميشود كه سنت و مدرن، خود را به شكل اجتناب ناپذير در مقابل هم تصور كنند و همين شيوه از تفكر و عمل است كه جهانبيني جمعي را در مقابل و بر عليه جهانبيني فردي دگرانديشان و نخبگان قرار ميدهد و موجب ميشود كه دگرانديشان و نخبگان جامعه ما به جوامعي سوق داده شوند كه به جاي دفع، جذبشان كنند. اما آيا چنين تقابل و تصادمي اصالت دارد يا برطرف شدنياست؟
سنت و مدرن به عنوان بخشي از تعاملات همواره وجود داشته و وجود خواهند داشت; چرا كه علتشان كه تعاملاتي متفاوت با يكديگر و مربوط به حوزه متفاوت هر يك از آنهاست مدام وجود داشته و معلولهاي خود را همواره پديد خواهند آورد. (احمدي، در نوبتچاپ، 328 ـ 329) به عبارت ديگر، هم سنت و هم مدرن مدام از نو زاييده و آفرييده ميشوند. هر نسلي كه به اقتضاي انواع شرايط تعامليحاكم، دست به تعامل ميزند، مدام برنامههايي را در ذهن دروني ميسازد كه در قالب سنت و مدرن بيرون داده ميشود. آنها با يكديگر و در كنار يكديگر از هر نسل به نسلي ديگر و از تعاملگري به تعاملگر ديگر از نو زاده ميشوند، و اين همجواري است كه هرگز برنده و بازنده نخواهد داشت. بنابراين، هنگامي كه واقعيت وجودي اجتنابناپذير يكديگر را پذيرفتند، مناسب است كه بدانند چگونه يكديگر را در جوار هم، نه اين كه تحمل كنند، بلكه بپذيرند و چنين همجواري تحقق نخواهد يافت مگر با مشاركت در تعاملاتي كه سنت و مدرن را پديد ميآورند. (احمدي، 80 ـ 1379: 28 ـ 29)
اين موضوعي در گستره سنتو مدرن است كهيكي از بزرگترين عوامل بازآفريني شكاف نسلها و چه بسا آشوبگري در جامعه ماست. باورها و رفتارهايي كه به اقتضاي تغيير تعاملات، به شكلي نوين عرضه ميشود و با برچسبهاي سنتي و مدرن، به صورت تقابل شديد نسلها با يكديگر بروز ميكند.
نتيجهگيري
اگر در جوامع پيشرفته جهان و به خصوص نظامهاي مبتني بر دموكراسي، به مشاركت تا به آن حد اهميت داده ميشود، به سبب اين نيست كه چنين واژگاني مد بوده يا جملات زيبا و مردمپسندي در دوره كنوني هستند (در جامعه ما بسياري از طرفداران آن چنين برداشتي از مشاركت، توجه به افكار عمومي و نظاير آنها دارند)، بلكه بدينجهت استكه آنها در دقيقترين مطالعات علمي خود به اين نتيجه رسيدهاند، كه تنها مشاركت است كه موجب ميشود، در هر جامعه، نسل جديد، بدون آن كه به يك آرمانگرا، شكست خورده يا آشوبگر بدل شود، از تجارب و دستاوردهاي نسل گذشته استفاده كرده و در عين حال، چيزي را نيز بر آن افزوده و زندگي در دنياي پيرامون را براي خود و ساير انسانها مطلوبتر سازد.
اكنون در جامعه ما، شكاف و تمايز بين ايدهآلها و واقعيات در نزد نسل جديد، حقيقتي انكارناپذير است، همانگونه كه در نسل گذشته حقيقت داشته است و علل بازآفريني مداوم آن چيزي نيست، بهجز اين كه در جامعه ما الگوهاي تربيتي و جامعهپذيري در تمامي عرصههاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي نياز به تجديدنظر جدي و فوري دارد، تا دستاوردهاي چندين و چند نسل را، نه به گونهاي تجويزي و بيچون و چرا، بلكه با مشاركت به نسل بعد انتقال دهد و به نسل جديد اجازه دهد تا خود تجربه، تعامل و لمس كرده و آن گاه بينديشد، برگزيند و پي ببرد.
فهرست منابع:
[1]- احمدي علي آبادي، كاوه (1380). شناخت شناخت ها، انتشارات فرهنگ كاوش، تهران.
[2]- احمدي علي آبادي، كاوه (80 ـ 1379). جايگاه عرف و باورها و رفتارهاي عامه در كسب دانش و شناخت خلاق، نمونه اي موردي در جامعه ايران، مركز بين المللي گفتگوي تمدنها، تهران.
[3]- احمدي علي آبادي، كاوه (82 ـ 1381). برنامه ريزي بلندمدت بخش اجتماعي و فرهنگي، سازمان مديريت و برنامه ريزي، تهران.
[4]- احمدي علي آبادي، كاوه (در نوبت چاپ ) نظريه جامع تعاملي ـ تناقضي، تهران.
[5]- محسني و همكاران (1380) بررسي آگاهي ها، نگرش ها و رفتارهاي اجتماعي و فرهنگي در تهران، آئينه پژوهش، تهران، موسسه پژوهشي فرهنگ، هنر و ارتباطات.
[6]- محسني تبريزي، عليرضا (1367) مباني نظري و تجربي ونداليسم، نامه علوم اجتماعي، شماره7.
[2]-Flacks. R, Social and Cultural Meaning of Student Revolt, Social Problems, 1971,17.
[3]-Flacks. R, The Liberated Generation: An Exploration of the Roots of Student Protest, Jst.1986.3.
[4]-Wilson. P.R & Healy. P, Graffity and Vandalism, Australian. Institute of Criminolgy, 1986, Caberra
http://shahrebehesht.ir/tabid/61/View/Detail/id/296/Default.aspx